هیزمی که سید رضا شکراللهی رویش کمی بنزین ریخت و بعد فندک اش را روشن کرد و انداخت میان هیزم دهه شصتی ها؛ این پست کوتاه در “خوابگرد” بود:
دههی شستیها به طرز باورنکردنیای، پیشبینیناپذیرند و با همین خصلت، دهان دههی پنجاهیها را نه یک بار که چند بار، با دقتِ کامل و در کمترین زمان ممکن سرویس میکنند. اگر یکی از آنها تا کنون چنین نکرده، منتظر بمانید، حتماً آن یکی هم خواهد کرد!
نسل بی معرفت
چیزی از نوشتن این پست کوتاه شکراللهی در خوابگرد نگذشته بود که حمیدرضا علاقبند در “گردباد” هم به او پیوست و در نقد دهه شصتی ها تا آنجا پیش رفت که آنها را نسلی فاقد مرام و معرفت بداند:
در ماجرای فیلمی که به اسم زهره معروف شد میدانید سن پسرهای درگیر ماجرا، از ضبط تا پخش آن فیلم، چقدر بوده؟ مغزتان سوت نکشد: همگی متولد دهه شصت بودند. دهه شستیها خیلی چیزها ندارند. یکیاش هم مرام و معرفت است….همین الان موبایل یک دهه شستی را بگیرید نگاه کنید. در حافظه موبایل یک دهه شستی تا خرخره پر از فیلمهای پرونوی فارسی است. بروید بپرسید کسانی که در ماجرای نمایش عکسهای مستهجن از السیدی کرج دستگیر شدهاند متولد چه دههای بودهاند؟
مشکل دهه شستیها نداشتن معرفت است. ته ته این دنیا فقط معرفتِ که میماند. بچه پنتهاوس خیابان آصف زعفرانیه باشی یا در یک آلونک توی پاکدشت وارمین زندگی کنی. زیاد فرقی نمیکند. مهم معرفت است که باید داشته باشی. و دهه شستیها خیلی چیزها ندارند. یکیاش هم مرام و معرفت است. هیچ کس خارج از این بچهها نمیتواند آنها را درک کند.
شما اجتماعی بودن را ازما لعنت شده ها گرفتید
فواد در “راه من” به برخی از کاستی های نسل خودش معترف است اما در عین حال معتقد است که فرق اساسی دهه شصتی ها با دهه پنجاهی ها در اینجاست که یک دهه شصتی حاضر است اشتباهات اش را بپذیرد:
ما دهه شصتیهای لعنتی خیلی زیادیم که یه دنیا جای ما نیست. همیشه سرکوفت جنگ را خوردهایم وقتی که میان خون و دلهره به دنیا آمدیم. وقتی ما آمدیم زمین دلتنگ بود و آسمان سیاه. ما وقتی که هدفون را در گوشمان میگذاریم و کارمان به کار کسی نیست؛ آنقدر سرخوشیم که صدای بوق ماشینها را نمیشنویم و انسانیتی که به لجن کشیده شده را نمیبینیم.
میدانی این دههی شصت، چه خوب که هست. ما برای ثبت در تاریخ آمدهایم. ما دهه شصتیهای لعنتی نمیفهمیم چرا دنیا برای ما آوار است. چرا کوی دانشگاه ما را در خفقان کشته است. ما نه جنگی کردهایم، نه انقلابی.
بخشی از ما تندروی مذهبیاند و بخشی از ما در تویوتا کمری عشقبازی میکنند. اما ما دهه شصتیهای لعنتی، با همهی اینها منزوی هستیم. ما دهه شصتیهای لعنتی، درهمیم. سر همه را درد میآوریم بیآنکه سودی داشته باشد. شماها اجتماعی بودن را از ما گرفتهاید. ما دهه شصتیهای لعنتی آنقدر جنم داریم که به خودمان میگوییم لعنتی. اما به حرف ناحق پدر هم احترام میگذاریم.
محصول آمیزشی شتابزده
پست “بلاگتایم” ؛ برخلاف پست دیگر دهه شصتی ها که در پاسخ به خوابگرد نوشته شده، پست کوتاهی ست:
آنچه به عنوان دهه ی شصتی، شستی یا نسل سوم می شناسیم، محصول آمیزش شتابزدگی جهان مدرن و ایران هاج و واج و آشفته ی پس از انقلاب است و آن چه بیش از همه موجب یاس آقای تایمز می شود، دنیای کوچک و بدون آرمان همسالانش است.
تقصیر خودتان بود
”الف با” از این زاویه به خوابگرد پاسخ گفته است که دهه شصتی ها معلول اشتباهات نسل های پیش از خود هستند:
نه برادران بزرگ دهه پنجاهی من. من متولد دهه شصتم، متولد سال ۶۱، یک ماه بعد از تولد من خرمشهر آزاد شد، یک ماه بعد از زمانی که می توانست شر آن جنگ لعنتی تمام شود اما نشد.
مگر ما چه کرده ایم؟ به جز اینکه دلمان خواست زندگی کنیم. می دانید گناه ما دهه شصتی یا به قول شما شستی ها چیست؟ اینکه راه به قول خودتان آرمانی را نرفتیم. حافظ آرمان شما نبودیم. اهل شهید و شهادت نبودیم. مگر ما چه خواستیم؟ خواستیم زندگی کنیم. محرم بشود سیاه بپوشیم و سینه بزنیم، عید بشود بزنیم و برقصیم. فرق ما در خواستن بود و شما در نخواستن. شما در هوا بودید و ما در زمین. شما یا سیاه بودید یا سفید، اما ما رنگی بودیم.
سید عزیز! ما حق خودمان را می خواهیم. حقی به اندازه جوان آمریکایی و هلندی و فرانسوی. لطفا از دماغ فیل پایین بیایید! پدر و پسر بازی تمام شد، دوران آزادی است، اگر پایه اید بسم الله اگر نه؛ در همان عشق مالیخولیایی کیمیایی بمانید.
چه فایده ای دارد؟
نویسنده وبلاگ “حقایقی درباره نازلی دختر آیدین” در میان این همه جار و جنجال مجازی؛ پرسش مهم و غافلگیرکننده ای می پرسد:
من که نمی فهمم، بالیدن به یا تنفر از چیزی که خودت انتخابش نکردی چه فایده ای داره؟! گمونم بهترین چیزی که تو این بحث های بی خودی ِتکراری ِدوباره راه افتاده در مورد دهه پنجولی ها و شستی ها دیدم، همین کار بلاگتایم بود (که دهه شصتی ها را محصول هماغوشی شتابزده سنت و مدرنیته خوانده بود). البته شخصا نشون دادن شست به دنیا رو ترجیح می دم به پنجول کشیدن. دهه ی شصتی ام خب!
پیش نسل اسطوره زبان مان می گیرد
”مغی دلمرده در آتشگهی خاموش” که خودش گویا یک دهه پنجاهی ست چنین بحثی را در شکل فعلی اش اصولا فاقد فایده و کارکرد می داند، چنین می نویسد:
گمان من اینست که به جای این بحث فرسایشی و بی فایده، باید به ریشه یابی آرمان گریزی در نسلهای تازه پرداخت. این یک بحث کلی ست و علیرغم نظریات مدعیان, متولدین دهه 50 هم نسبت به نسل قبل از خود تغیر معیار داشته اند. تغیر معیار یک سیر طبیعی ست و هر نسل نسبت به نسل پیش از خود نگاهی متفاوت به دنیا دارد. اما چیزی که طبیعی نیست آرمان گریزی و باری به هر جهت سپری کردن زندگی ست که به عنوان یک بیماری نگران کننده در نسل جوان امروز شایع شده و این اپیدمی غم انگیز با هیچ دلیل و بهانه ای هم قابل توضیح و توجیه نیست.
باری! ما (پنجاهی ها و شصتی ها) در حقیقت یک نسل هستیم. شاید هر گروه در مواردی که این چند روز نوشته اند برتری هائی بر دیگری داشته باشند، اما در نهایت و در برابر نسل اساطیری گذشته؛ زبانمان لکنت می گیرد. چند درصد از نسل ما به آرمانهای رضا موتوری وفادار مانده است؟!
چرا دهه شصتی ها خودشان را نمی کشند؟
”عبید شاکی” خوشحال است که فقط یک سال زودتر به دنیا آمده و به این ترتیب دهه پنجاهی محسوب می شود:
سالهاست که همه ی دوستان و آشنایان و اهل و محل و اقوام می دانند که مکررا اذعان کرده ام که تنها افتخار من این است که متولد سال ۵۹ و دهه پنجاهی هستم و دهه ی شستی نیستم. سالهاست با پسر عمو و دختر عموی شستی ام این بحث را داشته ام و سالهاست که به نسل چهل و پنجاه افتخار کرده ام و سالهاست که از یکی دوستان شست و شیشی می پرسم چرا خود کشی نمی کند؟
من که سرگردانم!
”یه بغل فانوس” می گوید با وجود اینکه یک دهه ی پنجاهی ست، با این حال گاهی به نسل پیش یا پس از خودش پناه می برد:
همین قدر بگویم که گاهی یادم می رود چند سالم است. با تمام جوانی نکردن هایم (شما بخوانید عقده هایم!) گاهی می شود از هم نسلم دلم بگیرد و پناه ببرم به نسلی دیگر. فرقی می کند که من کدامم؟!
قربانی جهل نسل پیشین
”روز خاکستری” می نویسد دهه شصتی ها به نوعی قربانی کوته بینی های نسل های پیش از خود شده اند:
دههی شصتی که این روزها بعضیها بهش میگن دههی شست؛ دههای که بچههاش قربانی جهالتهای آدمهای دهههای قبل بودند. اما همین قربانیهای دیروز، شدند مقصرین امروز. تمام بدبختبها و گرفتاریها و عقبماندگی ها رو انداختند تقصیر اونا. لابد ما هم ده سال دیگه باید بگیم امان از دست این دهه هفتادیها!
دهه شصتی ها؛ بازیچه فرصت طلبان دهه چهل
”ای تی ایران” در میانه اختلاف دهه پنجاهی ها و شصتی ها؛ ترجیح می دهد پای نسل چهل را هم به این منازعه باز کند:
نکته ای که آقای شکر اللهی به آن توجه نکرده اند این است که آرمان خواهی و پایبندی به اصول اخلاقی که در نسل متولیدن اواسط و اواخر دهه پنجاه دیده می شود، مانعی برای راهبری نسل های بعدی نیست. اگر می خواهید با حفظ این اصول با این گروه تعامل کنید، نباید صندوقچه های اسرار خود را به روی آنها بگشایید چون این نسل عادت عجیبی به فتح کردن و پشت سر گذاشتن دارد.
به نطر من این نسل بازیچه دست گروهی از فرصت طلبان دهه چهل است. به خیال خود از نسل قبلی پیشی گرفته اند و در جستجوی جهت باد به نسل دهه چهل سواری می دهند.پس بهتر است به عروسک گردانهای اصلی توجه کنی!
کجاست انسان بی دهه؟
نویسنده “دوزخ اما سرد” یک دفاع ترحم برانگیز از دهه شصتی ها ارائه کرده است:
گناه از من نبود که کودکان همنسل من عروسکهایشان در دستشان بود که مادرِ خواهران و برادرانِ کوچک خود شدند.گناه از من نبود که پدر دوستم رفت یک جایی، که به ما میگفتند برای وطن است و به جایش یک مشت فلز آمد و هیچکس نفهمید دختر کوچکش شبها چند بار روی پلاک خوابش برد و اسم پدرش را صدا کرد.
گناه از من نبود وقتی که ستارههای آسمان را میشماردم و اسب خوشبختی را میجستم، رد موشک ستارههایم را محو کرد و آسمان شهرم مرگباران شد.گناه از من نبود که در حضور و غیابهای عبث کلاسهای درس، امروز ”علی” بود و فردا دیگر علی نبود.
گناه از تو هم نیست که نسل من برایات نسل عقدههای فروخورده شده است، نسل اخلاق، نسل رویاهای سرکوب شده. پشت سر من دههای ایستاده که برای آب خوردن هم تحلیل داشت. درست یا غلط بودنش با گذر زمان. اما من این شدم. پشت تو من ایستادهام با دنیای متلاشیشدهی دوران کودکی، دورهی پرتاب. پشت نسل بعد هم تو ایستادهای… فقط نگرانم که مبادا او هم به تو و خاطرات دیجیتالات تف کند. کجاست انسان بیدههای که خاطرات جمعی روزگارش را به دوش نکشد و نگاه شماتتبار نسل قبل و بعد را تاب بیاورد؟!
نسل شما هم آش دهن سوزی نیست
”گم شده در تزانزیت” با اینکه دهه شصتی ست اما می نویسد که با داوری خوابگرد درباره دهه شصتی ها موافق است:
بیپرده بگویم که به عنوان یک دههی شستی کاملآ با خوابگرد عزیز موافقام! این نسل ماتمزده و سرگشته که گاهی اوقات نسل سوماش میخوانند، آنچنان در لجن سطحیانگاری و ابتذال فرو رفته که نهتنها حیرت، بلکه وحشت آدمی را برمیانگیزد. این حجم عظیم دروغگویی، ریاکاری، نان به نرخ روزخوری، باری به هر جهتی، بیاعتمادی، سطحیزدگی، پوچانگاری و هرهری مذهبی، نسل ما را به هیولای بیشاخ و دمی مبدل ساخته که حتی تصورش هم شرمآور و ترسناک است. من خودم را گول نمیزنم. بله، شما درست میگویید! ما سطحی و غیرقابل اعتمادیم. بماند که نسل شما هم هیچ آش دهن سوزی نیست! اما…این هنوز آغاز ماجراست!
من مقصرشان نمیپندارم. نمیدانم این میراث شوم را از که به ارث بردهاند. آیا هجوم افسار گسیختهی تکنولوژی (بدون دریافت فرهنگاش)، تضادهای جامعه، تناقضات حکومت ایدیولوژیک، اختلافات طبقاتی، تقابل سنت و مدرنیته و از این قبیل حرفهای “گنده گنده” این افتضاح را تشدید نکرده است؟ واقعن نمیدانم. ولی مثل روز روشن؛ ارزشهایی را میبینم که از یاد رفتهاند. مردمانی را میبینم که در لجن دست و پا میزنند و جامعهای را میبینم که رو به تباهی میرود.
حداقل نسل بعد از خود را بدبخت نکردیم
شاید من خنگم ولی واقعا نمیفهمم این دهی چهل و پنجاهی ها چی کار کردن که انقدر غر میزنن به ما. یه انقلاب کردن که فکر نمیکنم نیازی به توضیح من باشه که چه گندی زدن. به گفتهی خودشون نه شرقی بود نه غربی. نه پایهی تجربی داشت نه ایدئولوژیک و نه هیچ چیز مفید دیگه. به جاش پر بود ازتعصب و حماقت و اعمال احساسی و بی فکری.
یه جنگ مختصر کردن به طول ۸سال که با خواری تموم شد و تنها نتیجهاش این بود که یه ۸سالی همهی مشکلات رو انداختند گردن جنگ. یه سفارت آمریکا اشغال کردن که نتیجهاش به صورت مختصر اینه که بدبخت شدیم. یه انقلاب فرهنگی کردن که موجب شدن دانشگاهها تبدیل به طویله بشن….و یه تعداد شاهکار دیگه.
فرض کنین ما هیچ کار مثبتی نکردیم. حداقلش اینه که دهی هفتادی ها رو بد بخت نکردیم. دو تا کشور رو در طول یک جنگ احمقانه نابود نکردیم. رابطهمون رو با ابرقدرتی که با ما منافع مشترک داره قطع نکردیم. دانشگاهها رو تعطیل نکردیم. آزادی کسی رو نگرفتیم و …
پیرمرد/زن های غرغروی عزیز… ما هیچکدوم از این گندها رو نزدیم. نیازی به عذر خواهی نیست که زندگی ما رو سخت کردید چون معتقدم حقتون بوده که کارهایی رو که فکر میکردید درسته انجام بدید. فقط حالا که همه میدونیم گند زدید طلبکار نباشید لطفا.
انتخاب کنید، اما از بین اینها!
”تراموا” می نویسد اصلا همه چیز از این تمایل دهه چهلی ها و پنجاهی ها به طبقه بندی کردن هر چیز ریشه می گیرد:
آقای شکراللهی؛ تحلیلمان کنید، ما به تحلیل شدن عادت داریم؛ حتی میتوانید دستهبندیمان کنید، همانطور که خودتان را دستهبندی کردید. ما خودمان را کمونیست و ملیمذهبی و هزار کوفت و زهرمار دیگر دستهبندی نکردیم؛ اصلا یادمان ندادهاند. به ما یاد دادهاند دست در دماغ نکنیم، موبایلهایمان در سر کلاس زنگ نزند، قلیان نکشیم، روابط پرخطر نداشتهباشیم، حتی این را هم میدانیم که انگشت “شستمان” را رو به کسی بلند نکنیم.
داشت یادم میرفت؛ به ما گفتهاند انتخاب کنید، اما از بین این نفرات! فلانی، نمایندهی فلانیست بر فلانجا، چرایش به شما ربطی ندارد! ما موبایلهایمان خستهتر از آنند که شما میپندارید و فیلمهایی که میبینیم، هم. چه کنیم که آرمانهای شما هنوز که هنوز است، جایش درد میکند؟! چه کنیم که حاصل آرمانهایتان ما شدیم؟! چه اشکالی دارد که جای آرمانهای ما در هفتادیها و هشتادیها درد نکند؟! اصلا شاید اشکال از این الکل لامصب صنعتیست که همهی ما را کور کرده است.
شما یا یک هستید یا صفر
”حذفیات” موضوع را از این زاویه دیده است که دهه پنجاهی ها مایلند همه چیز مرزبندی روشنی داشته باشد:
من خود را دهه شصتی می دانم… اما پیش از اینکه خود را اثبات کنم می خواهم شما دهه پنجاهی ها را خوب بشناسم… مشکل من با تو نیست، با دهه تو هم نیست، با ارمان دهه تو هم نیست. بلکه با فضای ساختگی از ارمان دهه توست!
اصولا شما دهه پنجاهی ها همیشه می دانید که چه چیز را نمی خواهید، می دانستید که شاه را نمی خواهید اما چه چیز می خواهید را هیچ وقت نفهمیدید. برای اینکه ثابت کنید این نوزاد ناقص ماله خودتون هست، همدیگر رو حذف می کردید. دهه پنجاهی های اون طرفی ها، این طرفی ها رو ترور می کردند و دهه پنجاهی های این طرفی، اون طرفی ها رو فله ای اعدام می کردید. شما دهه پنجاهی را یا صفر هستید یا یک، حد وسط ندارید. شما دهه پنجاهی ها ارمان گرا هستید، حداکثری هستید.
آرمان های تان، بیخ ریش خودتان
”وغیره” می گوید این همه ملامت که دهه شصتی ها می شنوند مربوط به این است که دهه چهلی ها و پنجاهی ها توقع داشتند که این نسل بار آرمانگرایی شان را باز هم به دوش بکشد:
این مساله که چهلیها و پنجاهیها و قبلیهاشان از ما طلبکارند، شاید به این برمیگردد که انتظار داشتند نسل ما به زور هم که شده آرزوهای آنها را ادامه بدهد؛ بینواها خودشان که شتابزده انقلاب کردند و جنگ را هم که هشت سال کش دادند، یا دستکم جلوی این ماجراها مقاومتی نکردند و محافظهکارانه به تماشای دگرگونی تاریخشان نشستند. حالا هم از ما انتظار دارند هم بار رؤیاهایشان را بر دوش بکشیم و هم سربهزیر و رعیتوار هر چه کردند تایید کنیم.
متاسفانه تقدیس از آن کارهاییست ما شصتیها بلد نیستیم. یعنی قرار بود یادمان بدهند، اما گند زدند. نسل من دنبالهی ناکامی آرزوهای خندهداریست که نه دمشان در گذشته مانده و نه به آینده راهشان دادهاند. ما تنها کاری که بلدیم، خراب کردن باقیماندهی خرابههاییست که از این آرزوهای چهگوارایی و چارلز غلامحسینی مانده.
قابل اعتماد نیستیم
”صفحه سیزده” دست به یک خودانتقادی گسترده، بی رحمانه و مفصل از نسل خود زده است که یخش کوتاهی از آن را می خوانید. او اعتراف می کند که:
اکثر ما دههی شصتیها؛ قابل اعتماد نیستیم. منافعمان که به خطر بیافتد، راحت زیر همهچیز میزنیم. اگر بهمان اعتماد کنند، خوب بلدیم از اعتمادها سوء استفاده کنیم. در جامعهای بزرگ شدهایم که یاد گرفتهایم اگر نخوریم، میخورندمان. خودخواه هستیم. تا وقتی کسی برایمان سود دارد، هستیم. به محض اینکه احساس کنیم دیگر خیری در کسی نیست، در کسری از ثانیه کنارش میگذاریم.
سختی نکشیدهایم. راحت طلبیم. کلاسهای دانشگاههایمان را ببینید؟ باید همیشه جزوه داشته باشیم؛ حاضر و آماده. راحت طلبیمان در رویای یکشبه پولدار شدن هم خوب خودش را نشان داده. بیحوصلهایم. نسلهای قبل از ما برای یادگرفتن و به شوق بیشتر دانستن پانزده جلد کتاب را میگذاشتند جلویشان و میخواندند، اما وبلاگهای ما پرشده از کامنتهای اینطوری: “طولانی بود حال نداشتم بخونم فقط خواستم بگم بهت سر میزنم”.
اما… با تمام این توصیفات، ما نتیجهی تغییرات و بیثباتی جامعهای هستیم که در آن نه اثری از هیجان است و نه هیچچیزی که به نسل جوان ارتباطی داشته باشد. در جامعهای بزرگ شدهایم که هر چند سال، یک ساز متفاوت زد و نگذاشت آرمانی شکل بگیرد و یا اگر گرفت، نگذاشت که برای رسیدن به آن تلاشی بشود. نسلی هستیم که تقصیر خودمان نیست، اگر اینقدر غیرقابل درک و مستاصلیم و گناه نه با ماست و نه با آنها که تاب صفات بدمان را ندارند و آزارشان میدهیم و آزارمان میدهند.
و سرانجام “لایف این” می نویسد که به گمان او خوابگرد با این اقدام اش در حقیقت قصد بازی دادن بسیاری از بلاگرها را داشته است تا از طریق تهییج و تحریک شان، یک بازی بلاگی واکنشی راه بیاندازد:
سید عزیز با رندی تمام، همه را به بازی گرفته و انگار کسی متوجه نیست. بازی جدید ایشان را من بازی واکنشی نام می نهم. بازی جالبی است.همه دعوتید!