نزاع بین نسلی: دهه شصتی ها و پنجاهی ها

نویسنده
سها سیفی

هیزمی که سید رضا شکراللهی رویش کمی بنزین ریخت و بعد فندک اش را روشن کرد و انداخت میان هیزم دهه ‏شصتی ها؛ این پست کوتاه در “خوابگرد” بود:‏

دهه‌ی شستی‌ها به طرز باورنکردنی‌ای، پیش‌بینی‌ناپذیرند و با همین خصلت، دهان دهه‌ی پنجاهی‌ها را نه یک بار ‏که چند بار، با دقتِ کامل و در کم‌ترین زمان ممکن سرویس می‌کنند. اگر یکی از آن‌ها تا کنون چنین نکرده، منتظر ‏بمانید، حتماً آن یکی هم خواهد کرد!‏

‎ ‎نسل بی معرفت‏‎ ‎

چیزی از نوشتن این پست کوتاه شکراللهی در خوابگرد نگذشته بود که حمیدرضا علاقبند در “گردباد” هم به او ‏پیوست و در نقد دهه شصتی ها تا آنجا پیش رفت که آنها را نسلی فاقد مرام و معرفت بداند:‏

در ماجرای فیلمی که به اسم زهره معروف شد می‌دانید سن پسرهای درگیر ماجرا، از ضبط تا پخش آن فیلم، چقدر ‏بوده؟ مغزتان سوت نکشد: همگی متولد دهه شصت بودند. دهه شستی‌ها خیلی چیزها ندارند. یکی‌اش هم مرام و ‏معرفت است….همین الان موبایل یک دهه شستی را بگیرید نگاه کنید. در حافظه موبایل یک دهه شستی تا خرخره ‏پر از فیلم‌های پرونوی فارسی است. بروید بپرسید کسانی که در ماجرای نمایش عکس‌های مستهجن از ال‌سی‌دی ‏کرج دستگیر شده‌اند متولد چه دهه‌ای بوده‌اند؟ ‏

مشکل دهه شستی‌ها نداشتن معرفت است. ته ته این دنیا فقط معرفتِ که می‌ماند. بچه پنت‌هاوس خیابان آصف ‏زعفرانیه باشی یا در یک آلونک توی پاکدشت وارمین زندگی کنی. زیاد فرقی نمی‌کند. مهم معرفت است که باید ‏داشته باشی. و دهه شستی‌ها خیلی چیزها ندارند. یکی‌اش هم مرام و معرفت است‎.‎‏ هیچ کس خارج از این بچه‌ها ‏نمی‌تواند آنها را درک کند. ‏


‎ ‎شما اجتماعی بودن را ازما لعنت شده ها گرفتید‎ ‎

فواد در “راه من” به برخی از کاستی های نسل خودش معترف است اما در عین حال معتقد است که فرق اساسی ‏دهه شصتی ها با دهه پنجاهی ها در اینجاست که یک دهه شصتی حاضر است اشتباهات اش را بپذیرد:‏

ما دهه شصتی‌های لعنتی خیلی زیادیم که یه دنیا جای ما نیست. همیشه سرکوفت جنگ را خورده‌ایم وقتی که میان ‏خون و دلهره به دنیا آمدیم. وقتی ما آمدیم زمین دلتنگ بود و آسمان سیاه. ما وقتی که هدفون را در گوشمان ‏می‌گذاریم و کارمان به کار کسی نیست؛ آنقدر سرخوشیم که صدای بوق ماشین‌ها را نمی‌شنویم و انسانیتی که به ‏لجن کشیده شده را نمی‌بینیم. ‏

می‌دانی این دهه‌ی شصت، چه خوب که هست. ما برای ثبت در تاریخ آمده‌ایم. ما دهه شصتی‌های لعنتی نمی‌فهمیم ‏چرا دنیا برای ما آوار است. چرا کوی دانشگاه ما را در خفقان کشته است. ما نه جنگی کرده‌ایم، نه انقلابی. ‏

بخشی از ما تندروی مذهبی‌اند و بخشی از ما در تویوتا کمری عشقبازی می‌کنند. اما ما دهه شصتی‌های لعنتی، با ‏همه‌ی این‌ها منزوی هستیم. ما دهه شصتی‌های لعنتی، درهمیم. سر همه را درد می‌آوریم بی‌آنکه سودی داشته ‏باشد. شماها اجتماعی بودن را از ما گرفته‌اید. ما دهه شصتی‌های لعنتی آنقدر جنم داریم که به خودمان می‌گوییم ‏لعنتی. اما به حرف ناحق پدر هم احترام می‌گذاریم. ‏


‎ ‎محصول آمیزشی شتابزده‏‎ ‎

پست “بلاگتایم” ؛ برخلاف پست دیگر دهه شصتی ها که در پاسخ به خوابگرد نوشته شده، پست کوتاهی ست:‏

آنچه به عنوان دهه ی شصتی، شستی یا نسل سوم می شناسیم، محصول آمیزش شتابزدگی جهان مدرن و ایران ‏هاج و واج و آشفته ی پس از انقلاب است و آن چه بیش از همه موجب یاس آقای تایمز می شود، دنیای کوچک و ‏بدون آرمان همسالانش است‎.‎


‎ ‎تقصیر خودتان بود‎ ‎

‏”الف با” از این زاویه به خوابگرد پاسخ گفته است که دهه شصتی ها معلول اشتباهات نسل های پیش از خود ‏هستند:‏

نه برادران بزرگ دهه پنجاهی من. من متولد دهه شصتم، متولد سال ۶۱، یک ماه بعد از تولد من خرمشهر آزاد ‏شد، یک ماه بعد از زمانی که می توانست شر آن جنگ لعنتی تمام شود اما نشد.‏

مگر ما چه کرده ایم؟ به جز اینکه دلمان خواست زندگی کنیم. می دانید گناه ما دهه شصتی یا به قول شما شستی ها ‏چیست؟ اینکه راه به قول خودتان آرمانی را نرفتیم. حافظ آرمان شما نبودیم. اهل شهید و شهادت نبودیم. مگر ما ‏چه خواستیم؟ خواستیم زندگی کنیم. محرم بشود سیاه بپوشیم و سینه بزنیم، عید بشود بزنیم و برقصیم. فرق ما در ‏خواستن بود و شما در نخواستن. شما در هوا بودید و ما در زمین. شما یا سیاه بودید یا سفید، اما ما رنگی بودیم. ‏

سید عزیز! ما حق خودمان را می خواهیم. حقی به اندازه جوان آمریکایی و هلندی و فرانسوی. لطفا از دماغ فیل ‏پایین بیایید! پدر و پسر بازی تمام شد، دوران آزادی است، اگر پایه اید بسم الله اگر نه؛ در همان عشق مالیخولیایی ‏کیمیایی بمانید. ‏


‎ ‎چه فایده ای دارد؟‏‎ ‎

نویسنده وبلاگ “حقایقی درباره نازلی دختر آیدین” در میان این همه جار و جنجال مجازی؛ پرسش مهم و ‏غافلگیرکننده ای می پرسد:‏

من که نمی فهمم، بالیدن به یا تنفر از چیزی که خودت انتخابش نکردی چه فایده ای داره؟! گمونم بهترین چیزی که ‏تو این بحث های بی خودی ِتکراری ِدوباره راه افتاده در مورد دهه پنجولی ها و شستی ها دیدم، همین کار بلاگتایم ‏بود (که دهه شصتی ها را محصول هماغوشی شتابزده سنت و مدرنیته خوانده بود). البته شخصا نشون دادن شست ‏به دنیا رو ترجیح می دم به پنجول کشیدن. دهه ی شصتی ام خب!‏


‎ ‎پیش نسل اسطوره زبان مان می گیرد‎ ‎

‏”مغی دلمرده در آتشگهی خاموش” که خودش گویا یک دهه پنجاهی ست چنین بحثی را در شکل فعلی اش اصولا ‏فاقد فایده و کارکرد می داند، چنین می نویسد:‏

گمان من اینست که به جای این بحث فرسایشی و بی فایده، باید به ریشه یابی آرمان گریزی در نسلهای تازه ‏پرداخت. این یک بحث کلی ست و علیرغم نظریات مدعیان, متولدین دهه 50 هم نسبت به نسل قبل از خود تغیر ‏معیار داشته اند. تغیر معیار یک سیر طبیعی ست و هر نسل نسبت به نسل پیش از خود نگاهی متفاوت به دنیا ‏دارد. اما چیزی که طبیعی نیست آرمان گریزی و باری به هر جهت سپری کردن زندگی ست که به عنوان یک ‏بیماری نگران کننده در نسل جوان امروز شایع شده و این اپیدمی غم انگیز با هیچ دلیل و بهانه ای هم قابل توضیح ‏و توجیه نیست.‏

باری! ما (پنجاهی ها و شصتی ها) در حقیقت یک نسل هستیم. شاید هر گروه در مواردی که این چند روز نوشته ‏اند برتری هائی بر دیگری داشته باشند، اما در نهایت و در برابر نسل اساطیری گذشته؛ زبانمان لکنت می گیرد. ‏چند درصد از نسل ما به آرمانهای رضا موتوری وفادار مانده است؟‏‎!‎


‎ ‎چرا دهه شصتی ها خودشان را نمی کشند؟‏‎ ‎

‏”عبید شاکی” خوشحال است که فقط یک سال زودتر به دنیا آمده و به این ترتیب دهه پنجاهی محسوب می شود:‏

سالهاست که همه ی دوستان و آشنایان و اهل و محل و اقوام می دانند که مکررا اذعان کرده ام که تنها افتخار من ‏این است که متولد سال ۵۹ و دهه پنجاهی هستم و دهه ی شستی نیستم. سالهاست با پسر عمو و دختر عموی شستی ‏ام این بحث را داشته ام و سالهاست که به نسل چهل و پنجاه افتخار کرده ام و سالهاست که از یکی دوستان شست ‏و شیشی می پرسم چرا خود کشی نمی کند؟ ‏


‎ ‎من که سرگردانم!‏‎ ‎

‏”یه بغل فانوس” می گوید با وجود اینکه یک دهه ی پنجاهی ست، با این حال گاهی به نسل پیش یا پس از خودش ‏پناه می برد:‏

‏ ‏

همین قدر بگویم که گاهی یادم می رود چند سالم است. با تمام جوانی نکردن هایم (شما بخوانید عقده هایم!) گاهی ‏می شود از هم نسلم دلم بگیرد و پناه ببرم به نسلی دیگر. فرقی می کند که من کدامم؟!‏

‎ ‎قربانی جهل نسل پیشین‎ ‎

‏”روز خاکستری” می نویسد دهه شصتی ها به نوعی قربانی کوته بینی های نسل های پیش از خود شده اند:‏

دهه‌ی شصتی که این روزها بعضی‌ها بهش میگن ‌دهه‌ی شست؛ دهه‌ای که بچه‌هاش قربانی جهالتهای آدمهای ‏دهه‌های قبل بودند. اما همین قربانی‌های دیروز، شدند مقصرین امروز. تمام بدبختبها و گرفتاریها و عقب‌ماندگی ها ‏رو انداختند تقصیر اونا. لابد ما هم ده سال دیگه باید بگیم امان از دست این دهه هفتادی‌ها!‏


‎ ‎دهه شصتی ها؛ بازیچه فرصت طلبان دهه چهل‎ ‎

‏”ای تی ایران” در میانه اختلاف دهه پنجاهی ها و شصتی ها؛ ترجیح می دهد پای نسل چهل را هم به این منازعه ‏باز کند:‏

نکته ای که آقای شکر اللهی به آن توجه نکرده اند این است که آرمان خواهی و پایبندی به اصول اخلاقی که در ‏نسل متولیدن اواسط و اواخر دهه پنجاه دیده می شود، مانعی برای راهبری نسل های بعدی نیست. اگر می خواهید ‏با حفظ این اصول با این گروه تعامل کنید، نباید صندوقچه های اسرار خود را به روی آنها بگشایید چون این نسل ‏عادت عجیبی به فتح کردن و پشت سر گذاشتن دارد.‏

به نطر من این نسل بازیچه دست گروهی از فرصت طلبان دهه چهل است. به خیال خود از نسل قبلی پیشی گرفته ‏اند و در جستجوی جهت باد به نسل دهه چهل سواری می دهند.پس بهتر است به عروسک گردانهای اصلی توجه ‏کنی!‏


‎ ‎کجاست انسان بی دهه؟‏‎ ‎

نویسنده “دوزخ اما سرد” یک دفاع ترحم برانگیز از دهه شصتی ها ارائه کرده است:‏

گناه از من نبود که کودکان هم‌نسل من عروسک‌های‌شان در دست‌شان بود که مادرِ خواهران و برادرانِ کوچک ‏خود شدند.گناه از من نبود که پدر دوستم رفت یک جایی، که به ما می‌گفتند برای وطن است و به جایش یک مشت ‏فلز آمد و هیچ‌کس نفهمید دختر کوچکش شب‌ها چند بار روی پلاک خوابش برد و اسم پدرش را صدا کرد.‏

گناه از من نبود وقتی که ستاره‌های آسمان را می‌شماردم و اسب خوشبختی را می‌جستم، رد موشک ستاره‌هایم را ‏محو کرد و آسمان شهرم مرگ‌باران شد.گناه از من نبود که در حضور و غیاب‌های عبث کلاس‌های درس، امروز ‏‏”علی” بود و فردا دیگر علی نبود.‏

گناه از تو هم نیست که نسل من برای‌ات نسل عقده‌های فروخورده شده است، نسل اخلاق، نسل رویاهای سرکوب ‏شده. پشت سر من دهه‌ای ایستاده که برای آب خوردن هم تحلیل داشت. درست یا غلط بودنش با گذر زمان. اما من ‏این شدم. پشت تو من ایستاده‌ام با دنیای متلاشی‌شده‌ی دوران کودکی، دوره‌ی پرتاب. پشت نسل بعد هم تو ‏ایستاده‌ای… فقط نگرانم که مبادا او هم به تو و خاطرات دیجیتال‌ات تف کند. کجاست انسان بی‌دهه‌ای که خاطرات ‏جمعی روزگارش را به دوش نکشد و نگاه شماتت‌بار نسل قبل و بعد را تاب بیاورد؟!‏


‎ ‎نسل شما هم آش دهن سوزی نیست‎ ‎

‏”گم شده در تزانزیت” با اینکه دهه شصتی ست اما می نویسد که با داوری خوابگرد درباره دهه شصتی ها موافق ‏است:‏

بی‌پرده بگویم که به عنوان یک دهه‌ی شستی کاملآ با خوابگرد عزیز موافق‌ام! این نسل ماتم‌زده و سرگشته که ‏گاهی اوقات نسل سوم‌اش می‌خوانند، آن‌چنان در لجن سطحی‌انگاری و ابتذال فرو رفته که نه‌تنها حیرت، بل‌که ‏وحشت آدمی را برمی‌انگیزد. این حجم عظیم دروغ‌گویی، ریاکاری، نان به نرخ روزخوری، باری به هر جهتی، ‏بی‌اعتمادی، سطحی‌زدگی، پوچ‌انگاری و هرهری مذهبی، نسل ما را به هیولای بی‌شاخ و دمی مبدل ساخته که ‏حتی تصورش هم شرم‌آور و ترسناک است. من خودم را گول نمی‌زنم. بله، شما درست می‌گویید! ما سطحی و ‏غیر‌قابل اعتمادیم. بماند که نسل شما هم هیچ آش دهن سوزی نیست! اما…این هنوز آغاز ماجراست!‏

من مقصرشان نمی‌پندارم. نمی‌دانم این میراث شوم را از که به ارث برده‌اند. آیا هجوم افسار گسیخته‌ی تکنولوژی ‏‏(بدون دریافت فرهنگ‌اش)، تضاد‌های جامعه، تناقضات حکومت ایدیولوژیک، اختلافات طبقاتی، تقابل سنت و ‏مدرنیته و از این قبیل حرف‌های “گنده گنده” این افتضاح را تشدید نکرده است؟ واقعن نمی‌دانم. ولی مثل روز ‏روشن؛ ارزش‌هایی را می‌بینم که از یاد رفته‌اند. مردمانی را می‌بینم که در لجن دست و پا می‌زنند و جامعه‌ای را ‏می‌بینم که رو به تباهی می‌رود.‏


‎ ‎حداقل نسل بعد از خود را بدبخت نکردیم‎ ‎

‏”ددلاین”:‏

شاید من خنگم ولی واقعا نمی‌فهمم این ده‌ی چهل و پنجاهی ‌ها چی کار کردن که انقدر غر می‌زنن به ما. یه انقلاب ‏کردن که فکر نمی‌کنم نیازی به توضیح من باشه که چه گندی زدن. به گفته‌ی خودشون نه شرقی بود نه غربی. نه ‏پایه‌ی تجربی داشت نه ایدئولوژیک و نه هیچ چیز مفید دیگه. به جاش پر بود ازتعصب و حماقت و اعمال احساسی ‏و بی فکری.‏

یه جنگ مختصر کردن به طول ۸سال که با خواری تموم شد و تنها نتیجه‌اش این بود که یه ۸سالی همه‌ی مشکلات ‏رو انداختند گردن جنگ. یه سفارت آمریکا اشغال کردن که نتیجه‌اش به صورت مختصر اینه که بدبخت شدیم. یه ‏انقلاب فرهنگی کردن که موجب شدن دانشگاه‌ها تبدیل به طویله بشن….و یه تعداد شاهکار دیگه.‏

فرض کنین ما هیچ کار مثبتی نکردیم. حداقلش اینه که ده‌ی هفتادی ها رو بد بخت نکردیم. دو تا کشور رو در طول ‏یک جنگ احمقانه نابود نکردیم. رابطه‌مون رو با ابرقدرتی که با ما منافع مشترک داره قطع نکردیم. دانشگاه‌ها رو ‏تعطیل نکردیم. آزادی کسی رو نگرفتیم و …‏

پیرمرد/زن های غرغروی عزیز… ما هیچکدوم از این گندها رو نزدیم. نیازی به عذر خواهی نیست که زندگی ما ‏رو سخت کردید چون معتقدم حقتون بوده که کارهایی رو که فکر می‌کردید درسته انجام بدید. فقط حالا که همه ‏می‌دونیم گند زدید طلبکار نباشید لطفا.‏


‎ ‎انتخاب کنید، اما از بین اینها!‏‎ ‎

‏”تراموا” می نویسد اصلا همه چیز از این تمایل دهه چهلی ها و پنجاهی ها به طبقه بندی کردن هر چیز ریشه می ‏گیرد:‏

آقای شکر‌اللهی؛ تحلیل‌مان کنید، ما به تحلیل شدن عادت داریم؛ حتی می‌توانید دسته‌بندی‌مان کنید، همان‌طور که ‏خودتان را دسته‌‌بندی کردید. ما خودمان را کمونیست و ملی‌مذهبی و هزار کوفت و زهرمار دیگر دسته‌بندی ‏نکردیم؛ اصلا یادمان نداده‌اند. به ما یاد داده‌اند دست در دماغ نکنیم، موبایل‌هایمان در سر کلاس زنگ نزند، قلیان ‏نکشیم، روابط پر‌خطر نداشته‌باشیم، حتی این را هم می‌دانیم که انگشت “شست‌مان” را رو به کسی بلند نکنیم.‏

داشت یادم می‌رفت؛ به ما گفته‌اند انتخاب کنید، اما از بین این نفرات! فلانی، نماینده‌ی فلانی‌ست بر فلان‌جا، ‏چرایش به شما ربطی ندارد! ما موبایل‌هایمان خسته‌تر از آنند که شما می‌پندارید و فیلم‌هایی که می‌بینیم، هم. چه ‏کنیم که آرمان‌های شما هنوز که هنوز است، جایش درد می‌کند؟! چه کنیم که حاصل آرمان‌هایتان ما شدیم؟! چه ‏اشکالی دارد که جای آرمان‌های ما در هفتادی‌ها و هشتادی‌ها درد نکند؟! اصلا شاید اشکال از این الکل لا‌مصب ‏صنعتی‌ست که همه‌ی ما را کور کرده است. ‏


‎ ‎شما یا یک هستید یا صفر‎ ‎

‏”حذفیات” موضوع را از این زاویه دیده است که دهه پنجاهی ها مایلند همه چیز مرزبندی روشنی داشته باشد:‏

من خود را دهه شصتی می دانم… اما پیش از اینکه خود را اثبات کنم می خواهم شما دهه پنجاهی ها را خوب ‏بشناسم… مشکل من با تو نیست، با دهه تو هم نیست، با ارمان دهه تو هم نیست. بلکه با فضای ساختگی از ارمان ‏دهه توست!‏

اصولا شما دهه پنجاهی ها همیشه می دانید که چه چیز را نمی خواهید، می دانستید که شاه را نمی خواهید اما چه ‏چیز می خواهید را هیچ وقت نفهمیدید. برای اینکه ثابت کنید این نوزاد ناقص ماله خودتون هست، همدیگر رو ‏حذف می کردید. دهه پنجاهی های اون طرفی ها، این طرفی ها رو ترور می کردند و دهه پنجاهی های این ‏طرفی، اون طرفی ها رو فله ای اعدام می کردید. شما دهه پنجاهی را یا صفر هستید یا یک، حد وسط ندارید. شما ‏دهه پنجاهی ها ارمان گرا هستید، حداکثری هستید. ‏


‎ ‎آرمان های تان، بیخ ریش خودتان‎ ‎

‏”وغیره” می گوید این همه ملامت که دهه شصتی ها می شنوند مربوط به این است که دهه چهلی ها و پنجاهی ها ‏توقع داشتند که این نسل بار آرمانگرایی شان را باز هم به دوش بکشد:‏

این مساله که چهلی‌‌ها و پنجاهی‌ها و قبلی‌هاشان از ما طلب‌کارند، شاید به این برمی‌گردد که انتظار داشتند نسل ما ‏به زور هم که شده آرزوهای آن‌ها را ادامه بدهد؛ بی‌نواها خودشان که شتاب‌زده انقلاب کردند و جنگ را هم که ‏هشت سال کش دادند، یا دست‌کم جلوی این ماجراها مقاومتی نکردند و محافظه‌کارانه به تماشای دگرگونی ‏تاریخ‌شان نشستند. حالا هم از ما انتظار دارند هم بار رؤیاهای‌شان را بر دوش بکشیم و هم سربه‌زیر و رعیت‌وار ‏هر چه کردند تایید کنیم. ‏

متاسفانه تقدیس از آن کارهایی‌ست ما شصتی‌ها بلد نیستیم. یعنی قرار بود یادمان بدهند، اما گند زدند. نسل من ‏دنباله‌ی ناکامی‌ آرزوهای خنده‌داری‌ست که نه دم‌شان در گذشته مانده و نه به آینده راه‌شان داده‌اند. ما تنها کاری که ‏بلدیم، خراب کردن باقی‌مانده‌ی خرابه‌هایی‌ست که از این آرزوهای چه‌گوارایی و چارلز غلامحسینی مانده.‏


‎ ‎قابل اعتماد نیستیم‎ ‎

‏”صفحه سیزده” دست به یک خودانتقادی گسترده، بی رحمانه و مفصل از نسل خود زده است که یخش کوتاهی از ‏آن را می خوانید. او اعتراف می کند که:‏

اکثر ما دهه‌ی شصتی‌ها؛ قابل اعتماد نیستیم. منافع‌مان که به خطر بیافتد، راحت زیر همه‌چیز می‌زنیم. اگر بهمان ‏اعتماد کنند، خوب بلدیم از اعتمادها سوء استفاده کنیم. در جامعه‌ای بزرگ شده‌ایم که یاد گرفته‌ایم اگر نخوریم، ‏می‌خورندمان. خودخواه هستیم. تا وقتی کسی برایمان سود دارد، هستیم. به محض اینکه احساس کنیم دیگر خیری ‏در کسی نیست، در کسری‌ از ثانیه کنارش می‌گذاریم.‏

سختی نکشیده‌ایم. راحت طلبیم. کلاس‌های دانشگاه‌هایمان را ببینید؟ باید همیشه جزوه داشته باشیم؛ حاضر و آماده. ‏راحت‌ طلبی‌مان در رویای یک‌شبه پولدار شدن‌ هم خوب خودش را نشان داده. بی‌حوصله‌ایم. نسل‌های قبل از ما ‏برای یادگرفتن و به شوق بیشتر دانستن پانزده جلد کتاب را می‌گذاشتند جلوی‌شان و می‌خواندند، اما وبلاگ‌های ما ‏پرشده از کامنت‌های این‌طوری: “طولانی بود حال نداشتم بخونم فقط خواستم بگم بهت سر می‌زنم”. ‏

اما… با تمام این توصیفات، ما نتیجه‌ی تغییرات و بی‌ثباتی جامعه‌ای هستیم که در آن نه اثری از هیجان است و نه ‏هیچ‌چیزی که به نسل جوان ارتباطی داشته باشد. در جامعه‌ای بزرگ شده‌ایم که هر چند سال، یک ساز متفاوت زد ‏و نگذاشت آرمانی شکل بگیرد و یا اگر گرفت، نگذاشت که برای رسیدن به آن تلاشی بشود. نسلی هستیم که ‏تقصیر خودمان نیست، اگر این‌قدر غیرقابل درک و مستاصلیم و گناه نه با ماست و نه با آن‌ها که تاب صفات بدمان ‏را ندارند و آزارشان می‌دهیم و آزارمان می‌دهند. ‏

 

و سرانجام “لایف این” می نویسد که به گمان او خوابگرد با این اقدام اش در حقیقت قصد بازی دادن بسیاری از ‏بلاگرها را داشته است تا از طریق تهییج و تحریک شان، یک بازی بلاگی واکنشی راه بیاندازد:‏

سید عزیز با رندی تمام، همه را به بازی گرفته و انگار کسی متوجه نیست. بازی جدید ایشان را من بازی واکنشی ‏نام می نهم. بازی جالبی است.همه دعوتید!‏