با ابلاغ حکم ظالمانه زندان و محرومیت برای عیسی سحرحیز، فعال آزادی بیان و مدیر نشریه، اینک و چهارماهی بعد از آزادی اکبر گنجی از زندان، علم جهانی نقص حقوق بشر در ایران در دست های سحرخیز قرار می گیرد. این انتخاب، فعالان حقوق بشر را در همه جهان به کاری تازه می کشاند.
آزادی بیان در ایران، از همان زمان که این حق توسط طبقه متوسط جامعه به رسمیت شناخته شد، نمایندگانی داشته که گاه با پوست و استخوان خویش پرچم را در اهتزاز نگاه داشته و نقص این حق را توسط قدرت ها به جهان اعلام داشته اند. پرچمی که اول بار میرزاجهانگیر خان شیرازی [مدیر صور اسرافیل] برپا داشت و ننگ ابدی نثار محمد علی شاه قاجار شد که وی را در باغشاه حق آویز کرد. بعد وی همین ننگ با قتل فرخی یزدی به پهلوی رسید. و در دوران جدید هم صفی دراز را در برابر نسل امروز نشاند تا بدانند نهال آزادی بیان را که روزی بارور و بالنده خواهد شد چه کسانی، با فدا کردن آزادی خود پاسبان بوده اند.
داستان مجادله اهل قلم با قدرت که به خون دلش باید نوشت، در صد سال گذشته، هر زمان نماینده ای و نشانه ای داشته است. به ربع قرن اخیر، در میانه دهه هفتاد فرج سرکوهی بود، و دیدیم که جهان تمامی توجهی را که به آزادی بیان دارد نثار وی کرد و اعتبار و جایزه ای نبود که نصیب وی نشد تا سرانجام از کام مرگ بیرون کشیده شد. و از آن زمان که نه سال پیش باشد دیگر این کاروان روزی از پا نایستاد و زندان های ایرانی روزی را بدون گروگانی از طایفه قلم و نگهبانان آزادی بیان نگذرانده است. در اوج نهضت اصلاحات، بندنشینان قلم گروهی کثیر شدیم و ایران بزرگ ترین زندان روزنامه نگاران شد. در هیچ گوشه جهان نبود که نهاد و بنیادی، یکی از این نام های ایرانی را برنگزیده و به این ترتیب توجه خود را به آزادی بیان نشان نداده باشد. در سال های اخر دولت اصلاحات اکبر گنجی، بلند نشانه آزادی بیان در همه جهان شد و به همین نشانه هم وقتی از زندان به درآمد، از بالاترین مقام ها تا بزرگواران عرصه روشنفکری آماده دیداری با وی و گرفتن عکسی به یادگار به لوگوی مقاومت بر سر آزادی بیان در ایران شدند. چنین است که می توان گفت زندگان و کشته گان قلم در ایران، به بزرگی و اهمیت جامعه ای که آن را نمایندگی می کنند، در جهان به هم پیوسته امروز بر دیده ها جای دارند. وگرنه همه ما مگر که بودیم و چه ارزش داشتیم جز به خواست مقدسمان که همانا آزادی بیان بود. و اینک این پرچم بر دستان عیسی سحرخیزست. و اینک بر همه ایرانی ها از هر نحله فکری و هر تفکری است که نگذارند این نماد آزادی بیان به زندان رود. و اگر اختناق مقاومت کرد و او چنان که گفته است به زندان کوچک رفت، بر همه ما فرض است که روزی و ساعتی وی را تنها نگذاریم و نگذاریم چنان که زندانبابانش می خواهند گرد فراموشی بر داستان او بپاشند.
پیش از این نیز، در همه سال های اخیر، جهان از احوال همه علمداران آزادی بیان ایران، به همت ایرانیان ساکن دهکده جهانی، و گسترش رسانه های اطلاع رسانی، خبر شد. و در همه روزها در دفاع از به بندکشیدگان ایرانی عرصه قلم هیچ انتخابی نبود. خودی و غیرخودی وجود نداشت. کسی نگفت من با فلان بندی قلم همرای نیستم پس نامش نمی برم. کسی برای دفاع از مبارزه ای که گنجی علمدار آن شده بود تامل نکرد که آیا با مانیفست جمهوری خواهی او موافق است یا مخالف. چنان که در بزرگداشت نام و خاطره سعیدی سیرجانی بسیاری از کسانی که در دوران زنده بودن سعیدی از وی خرده ها می گرفتند، با دیگران همصدا شدند. همین است نشانه جامعه زنده که ایران باشد و جامعه امروزی قرن بیست و یکمی جهان. از زنده یادانی مانند مختاری، پوینده، زهرا کاظمی، پیروز دوانی و مجید شریف که بگذریم، هر یک از کسانی که در دفاع از آزادی بیان کوشیدند و زنده از زندان به درآمدند، بزودی با پرونده ای از ابراز حمایت ها و محبت ها روبرو شدند که اطمینانشان می داد که در سلول انفرادی تنها نبوده اند. پرونده مان از وزن خودمان سنگین تر بود. بار ها به خود گفتیم که ما کاری نکرده بودیم که چندان بیارزد. و این عنایت را نه به حساب خود که به حساب اهمیت ایران و خواست عمیق مردمانش گذاشتیم که جز این هم نبود. این را هاشم آقاجری، مهرانگیز کار، محسن سازگارا و اکبر گنجی که تا دم مرگ رفتند گفتند و دیگران.
سرگذشت ها و موقعیت ها متفاوت بود، الزاما کسانی که در این راه علمدار شدند، روزنامه نگار حرفه ای نبودند. در سطوح مختلف بودند. چنان که از میان اهل سیاست از گناه فایزه هاشمی، دکتر مهاجرانی، احمد بورقانی، عباس عبدی نگذشتند – و البته که سعید حجاریان و آقای عبدالله نوری – از میان اهل علم از محسن کدیور، بهروز گرانپایه و حسین قاضیان و هاشم آقاجری. سناریوهائی که برای هر کدام نوشتند گونه گونه بود. آن که بر سر عبدی آوردند شباهتی به ماجرای جوانان وب لاگ نویس نداشت. آن چه بر سر پرونده نوارسازان آوردند به گونه ای دیگر بود تا پرونده مشهور به اداره منکرات – سیامک پورزند و اهل سینما و هنر -. روزنامه نگاران و توقیف صد نشریه هم که داستان خود دارند. فریب تنوع کیفرخواست ها و تغییر روایت ها را نباید خورد. اصل همان است که بار ها نوشته آمده و نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشر هم بر آن انگشت نهاده اند. قدرت شرقی با باز شدن چشم و گوش ها مخالف است و آگاهی مردم را زوال خود می بیند و از همین رو مردم را در بی اطلاعی می پسندند. شانس بزرگ خود را در سکوت برزخی جامعه می بینند. به نیروی عظیمی که برای سانسور و بازبینی مطبوعات و سایت ها و کتاب ها بسیج کرده اند، به هزینه میلیاردی مبارزه با استفاده از برنامه های ماهواره ای، فیلترینگ سایت ها، ایچاد پارازیت و در عین حال ساخت روزنامه ها و بولتن ها و خبرگزاری ها و سایت هائی که وظیفه بزرگشان پراکندن اطلاعات انحرافی و مبارزه با جریان سالم اطلاعات است بنگرید.
از همین روست که هر کس که به نوعی چادری را که قدرتمداران می خواهند بر سر ملت بکشند بدرد و خبررسان جامعه شود از نظرشان دشمن و کافر است. ساخت تز “تهاجم فرهنگی” که از قضا یک ترم پذیرفته شده جهانی است و از بطن آرمانی جناح چپ جهانی بیرون آمده و تبدیل به عاملی برای سرکوب آزادی بیان شده، از همین رو چنین گسترده دامن است که به راحتی بتوان همه کسانی را که نظرسنجی می کنند و هم آن ها که بر منبر می روند، هم کسانی که فیلم می سازند و هم فن آوران عرصه اینترنت را شامل شوند.
باری قصه درازست. اشاره ای به آن لازم بود تا نشان داده شود که وقتی کسی مانند امروز عیسی سحرخیز علم و نشانه آزادی بیان شد و نگاه جهان به سوی وی برگشت، جای نگریستن به اندیشه و خاستگاه رشد وی نیست. همچنان که تاکنون هم جامعه ایرانی و جهانی در دفاع از حقوق مظلومان این عرضه، هیچ سبک و سنگینی نکرده است اگر ناصرزرافشان است یا موسوی خوئینی، اگر خانم عبادی است یا زهرا کاظمی.
توجهی که از امروز به سرگذشت سحرخیز، و رفتاری که با وی می شود به کار خواهد رفت از آن روست که این جمع کثیر به گناه بیان – و تنها به همین گناه - درد می کشند، آزادیشان در خطر می افتد و از خانه و خانمان کنده می شوند. حالا عیسی سخرخیز در کانون این ماجرا می نشیند. هر اشاره ای به او، و هر انتخاب او ، خواهیم دید که انعکاس وسیع جهانی خواهد داشت. آن ها که قرارست بعد ها مصلحت گذاری کنند که در موقع حساس، چنین بازی هائی ماجراجوئی است، بهترست تا دیر نشده وارد میدان شوند.