گفت و گو با ناصر اویسی
اسب، پایه تمدن و زن، زیباترین موجود دنیاست
مهرداد سپهری
ناصر اویسی نه تنها یکی از پیشگامان هنرهای تجسمی مدرن ایران است، بلکه نام تنها مکتب ثبت شده درتاریخ هنر مدرن ایران – مکتب سقاخانه – نیز با نام او گره خورده است.
برخی او را یکی از بنیان گذاران- و عده ای هم او را تنها بنیان گذار- این سبک در هنر مدرن ایران می دانند.
او با خلق آثاری که تلفیقی از عناصر مینیاتور، نقش نگاره های ایرانی و تکنیک های مدرن امروزی است، نقاشی است که آثارش نمونه ای از «دغدغه ی جستجوی هویت ایرانی در جهان مدرن» محسوب می شود. ناصر اویسی هنرمندی است که آثارش را در تعدادی از موزه های جهان از پاریس و لندن تا آتن و رم و بروکسل و البته موزه هنرهای معاصر تهران می توان دید.
اویسی در سه دهه گذشته ساکن ایالات متحده آمریکا بوده اما هر از گاهی آثارش را در ایران به نمایش گذاشته است.
آخرین نمایشگاه از آثار او هفته گذشته در گالری اویسی که متعلق به برادرزاده اوست در تهران به نمایش درآمد.
هفته پیش از آن نیز، او بخشی از کلکسیون شخصی اش از آثار هنرمندان بزرگ قرن بیستم را در همین گالری در تهران به حراج گذاشته بود. همین هم بهانه ای شد تا این هنرمند ۷۵ ساله سرشناس و البته کمتر در معرض رسانههای فارسی زبان داخل و خارج از کشور، مهمان جنگ فرهنگی – هنری رادیو فردا باشد…
آقای اویسی، قبل از هر چیز بفرمایید که از چه سالی هنر نقاشی را به طور جدی آغاز کردید؟
در سال ۱۳۳۲ من وارد دانشکده حقوق شدم. در سال ۱۳۳۵ که آخرین سال حضورم در دانشکده بود در روزنامه ها اعلام کردند که قرار است نمایشگاهی از آثار نقاشان امروز با داوری یک هیات ژوری ایرانی و خارجی و استادان دانشکده هنرهای زیبا برگزار شود.
من برای اولین بار در این نمایشگاه شرکت کردم و خوشبختانه در آنجا اثرم برنده شد. در سال ۱۳۳۷ و زمانی که دیگر از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، نخستین بینال وزارت فرهنگ و هنر در ایران برگزار شد. در آنجا هم یک هیات ژوری متشکل از هنرمندانی از آلمان و ایتالیا حضور داشتند. من در این بینال هم سه کارم را عرضه کردم که بیشتر با خط بود. در آن زمان آثاری که از خط و نقاشی خلق شده باشند نبودند و نقاشانی که بعدها به سبک خط – نقاشی کار کردند از من جوانتر بودند و طبیعتا در آن بینال اول وزارت فرهنگ و هنر هم حضوری نداشتند.
این بینالی که می گویید همان اولین دوره بینال تهران است که به همت مارکو گریگوریان برگزار شد؟
بله. من اتفاقا با مارکو گریگوریان دردانشکده هنرهای زیبا کار می کردم ؛ اما بعدا از هنرهای زیبا استعفا دادم و به وزارت امور خارجه رفتم. خوشبختانه اولین ماموریتم که از سوی این وزارتخانه فرستاده شدم، سفر به ایتالیا بود. وقتی به ایتالیا رفتم حکاکی را یاد گرفتم
حکاکی روی فلز یا…؟
حکاکی روی فلز و لیتو. بعدا در رم که در آنجا چند سال سکونت داشتم و کار می کردم، چند نمایشگاه هم برگزار کردم. آن زمان گالری بورگز تازه در ایران افتتاح شده بود و در ایران هم این گونه فعالیت ها آغاز شده بود. خوشبختانه بعد ازماموریت ایتالیا به اسپانیا اعزام شدم. این فرصت بسیار خوبی برای من بود برای اینکه در دنیا همان طور که می دانید ما چند فرهنگ مادر بیشتر نداریم که متشکل از فرهنگ ایرانی، یونانی، ایتالیایی و اسپانیایی است.
آقای اویسی از چه سالی و از کدام بینال تهران بود که اولین کارهایی که ارائه دادید بنیان کارهایی شد که امروز همچنان انجام می دهید؟
از همان نخستین بینال تهران ؛ یعنی بینال سال ۱۳۳۷
بنا براین از آنجا بود که تاثیرپذیری شما از هنر معماری ایرانی مثل کاشی و رنگهای آبی بنیانش گذاشته شد. اما کم کم در اواسط دهه چهل خورشیدی بود که نام سقاخانه برای فرم کارهایی که شما و دیگران می کردید متولد شد؛ اما به جز نام شما، کم کم نامهای دیگری چون حسین زنده رودی، فرامرز پیل آرام، پرویز تناولی، مسعود عربشاهی، ژازه طباطبائی و صادق تبریزی هم به عنوان فعالان جدی این سبک به میان آمد.مرحوم کریم امامی هم که در روزنامه کیهان آن سالها گاهی درباره نقاشی می نوشت روی آثار این نقاشان اسم گذاری کرد. آیا شما اساسا نام سقاخانه را برای این فرم کار قبول دارید؟ اصلا آن را سبک می دانید یا خیر ؟
به یک معنا بله. برای اینکه سقاخانه هایی که حتما شما هم در کوچه و بازار تهران دیده اید، جایی بوده که در آنها عناصری چون تمثال، آب، دعا و شمع وجود داشته اند. سقاخانه مکانی است که به نوعی عبادتگاه بوده و مردم در آن به سوی مسائل روحانی متمایل می شدند. تعدادی از نقاشانی که در این سبک کار می کردند به سوی خط و بهره گیری ازآن متمایل شدند. بعضی ها، از تصویر و خط، توامان، استفاده کردند و برخی نیز از نمادهای مذهبی. عده ای هم البته از گذشته ایران الهام گرفتند.
نکته جالب این بود که تا آن زمان هنوز این سبک یک شیوه کاملا ایرانی بود و دردیگر کشورهای خاورمیانه باب نشده بود. بعد از اینکه ما نمایشگاه هایی در هند و سایر کشورهای خاورمیانه برگزار کردیم نقاشان آن کشورها هم متوجه شگفتی این سبک شدند و این سبک را کاملا از نقاشان ایرانی گرفتند.
در آن سالها آیا شما – یعنی هنرمندانی که به عنوان نقاشان سبک سقاخانه معروف شدید- دور هم جمع شدید و گروهی تشکیل دادید؟ یا اینکه همین طور پراکنده و جدا از هم کار می کردید؟
نه، ما گروه مشخصی نداشتیم که دور هم جمع بشویم.بلکه نمایشگاه هایی که برگزار می شد این آثار را به نمایش می گذاشت؛ضمن اینکه این کارها در مرحله اول، کم کم مورد توجه خارجی ها قرار گرفت و بعد از آن بود که توجه ایرانیان هم به آن جلب شد.
خود مرحوم کریم امامی در این باره گفته است که در دهه چهل نقاشی هایی بوجود آمدند که ظهور خط در این نقاشی، ذهن آدم را به یاد سقاخانه می انداخت و به همین دلیل بود که من اسم سقاخانه را بر روی این قبیل کارها گذاشتم.
من می خواهم بپرسم علاوه بر این نکته - یعنی ظهور خط در نقاشی-، آیا حذف پرسپکتیو یا پر کردن فضا با المانهای تصویری که نوعی استیتیک اورینتال و استیتیک ایرانی در آن وجود دارد، و یا پیوند زدن یکسری عناصر سنتی ایرانی مثل گلیم و قلمکار و خورشید خانم و بهره گیری ازقفل و تعویذ و طلسم و جادو، که عواملی بودند که مشترکا در همه این کارها تکرار می شدند، می تواند دلیل دیگر این نامگذاری و سبک خوانده شدن بوده باشد؟
بله، کاملاً درست است. میدانید که در مینیاتورهای ایرانی، پرسپکتیو اصلاً وجود ندارد. در نقشهای قالی ایرانی هم این را می بینید.دربافت این قالیها هم گل ختمی به چشم می خوردو هم گل سرخ، هم گل میخک و هم پرنده. اصولاً در هنر ما ایرانیها، پرسپکتیو وجود ندارد. به همین دلیل است که اگر به مینیاتورهای ایرانی نگاه کنید، اسبی که در دور دست ایستاده با اسبی که نزدیک است، همگی یکجورند. به همین دلیل هم ما نقاشان متمایل به این شیوه با توجه به فرهنگ ایرانی وارد کار شدیم. اولین بار عدهای فرهنگ ایرانی را با عناصر معاصر تلفیق کردند و یک جور فرهنگ ایرانی مدرن از آن متولد شد.
آقای اویسی، آیا به طور مشخص، بنیانگذار این سبک سقاخانه، شما بودید یا فرد دیگری بوده؟
اثبات آن خیلی ساده است. البته الان کسان زیادی در مورد بنیانگذاری این سبک، مدعی هستند. اما شما فقط کافی است اسناد و مدارک موجود را نگاه کنید. یکی از اسناد موجود، بروشورها و کاتالوگ هایی است که از آن سالها باقی مانده است.
اگر از بینال اول این مدارک را ورق بزنید می بیند که چه نقاشانی در این سبک اثر دارندو چه کسانی ندارند.در یکی از این بروشورها که در روزنامه ها هم چاپ شده اثر من را می بینید که در کاتالوگ وجود دارد. بعدها کسان دیگری هم آمدند البته که خط و تصویر را از هم جدا کردند و صرفا خط نگاشتند.اما این را هم بگویم که اصولا یک نفر هیچ وقت یک سبک را بوجود نمی آورد.
خیال می کنید که کوبیسم را فقط پیکاسو بنیان گذاشت ؟ این طور نیست. پیکاسو ژرژ براک و فردینان لژه هم بودند. یک گروه، یک محیط و شرایط باید ایجاد شود تا سبکی بوجود بیاید.
با این اوصاف حسین زنده رودی یکی از نقاشانی که در همین گروه دسته بندی می شود بارها به صراحت گفته است که “من این سبک را به وجود آوردم” حتی در مصاحبهای گفته است: “نگویید سبک سقاخانه؛ بگویید سبک زندهرودی”. شما در این مورد چه نظری دارید؟
ایشان اغراق می کنند.در همان سالها من یک روز در گالری هنرهای جدید ژازه طباطبایی بودم که آقای حسین زنده رودی آمد و از من خواست یک مقدمه برای نمایشگاهش بنویسم. آن موقع ایشان اصلا خط درکارهایش نبود بلکه یک سری حشرات و حیوانات می کشید. حتی آقای تناولی هم در بینال اول تهران، کارهایی به شیوه ایتالیایی عرضه کردند که اصلا عنصر خط در آنها نبود. بعدا تحت تاثیر محیط و مطالبی که از سوی آقای کریم امامی و سایرین نوشته شد، کم کم و به تدریج این افراد به این سبک متمایل شدند.
برخی از منتقدان سبک سقاخانه می گویند این سبک، بیشتر یک سبک دکوراتیو است تا اینکه به دنبال ایجاد و کشف فضاهای تازه درحوزه هنرهای تجسمی باشد. آیا شما برای این دیدگاه پاسخی دارید؟
بله. ببینید چون این سبک فاقد پرسپکتیو است و فقط عناصر رنگ و خط در آن دیده می شود اینها اسمش را دکوراتیو می نامند. در یکی از کتابهایی که درباره من نوشته شده به قلم آقای نادر نادرپور وهمینطور جولیو کارلو ارگان که یک منتقد ایتالیایی است ودر باره آثار من نوشته است، نادرپور در این مورد می گوید که« به این سبک نمی شود دکوراتیو گفت ؛ بلکه یک سبک هنری است.» الان ۹۰ سال است که نه پرسپکتیو و نه طبیعت در هنردیگر وجود ندارند. برای اینکه این کارها را هنر عکاسی به عهده گرفته است.
از بین کسانی که در سبک سقاخانه کار کردند، بسیاری به تدریج از عناصر و نمادهای اولیه فاصله گرفتند. مثلا عربشاهی مقداری انتزاعی تر و تجریدی تر شد. ژازه طباطبایی المانهای خود را گسترده تر کرد و فرمهای دیگری را هم وارد کارش کرد و دیگر به آن صورت با چهل کلید و عناصر کهن ایرانی کمتر کار کرد. تناولی سعی کرد کارهای دیگری به جز مسئله خط و قفلهای قدیمی ونشانه هایی که از نقاشیهای دوران قاجار می گرفت انجام دهد. اما در کارهای شما دو عنصر هست که از اول تا کنون در همه آثارتان باقی مانده واگر فیگورها را ندیده بگیریم، باقی یکسان است : اسب و زن….
شما میخواهید بپرسید چرا؟ بله. درست است. من اسب را برای این انتخاب کردم که در فرهنگ ایرانی و حتی بشری، پایه تمدن با کمک اسب ایجاد شد. اگر به برنزهای باقیمانده از لرستان نگاه کنید غالب آنها نمادی از اسبند. اما اسب به ناگهان با اختراع ماشین و پیشروی شهرها و ورود آسفالت، از زندگی ما محو شد. من به وسیله اسب می توانستم بسیاری از عناصر چون خشونت و حتی عشق را نشان دهم. یکی از منتقدین هنری درباره من نوشته بود که آقای اویسی در آثارش به جای اینکه مرد رانشان بدهد اسب می کشد. این یکی از مشخصه های کار من است.
و اما زن. زن، دومین مشخصه کار من است. چرا که زن زیباترین موجود دنیا و زن ایرانی هم زیباترین آنهاست. در تمام آثار ایرانی چون مینیاتور و شاهنامه و مجمسه های قدیمی و در تمام آثار گذشتگان هم این را می بینیم. به این دلایل من در همه آثارم به این دو عنصر بنیادین پرداخته ام.
منبع: رادیو فردا