“نشانه” نام ستون آقای مهاجرانی در صفحه آخر روزنامه اعتماد ملی است. بی شک از اینکه ستون” دماسنج” من نیز در همسایگی ایشان و در همان صفحه نفس میکشد کمی به خودم می بالم، اما با دیدن ستون امروزشان چهارستون مان لرزید و هنوز برایم سوال است که آیا پس از انتشار هم هنوز معتقد به آنچه نوشته هست یا نه؟ همه ما لحظاتی داریم که ناگهان تحت تاثیر جو یک رخداد، چیزی می نویسیم که وقتی زمان می گذرد خودمان هم دلمان نمیخواهد در مورد آن نوشته حرفی زده شود. برای همین است که گاهی نوشته ها را کمی با خودمان نگه میداریم و به عبارتی کمی آن را مز مزه می کنیم تا روشن شود که بر آمده از حس آنی نیست؛ آنگاه منتشرش می کنیم. به گمانم نشانه دیروز آقای مهاجرانی که کفشهای منتظر زیدی خبرنگار عراق را پس از پرتاب به سوی رییس جمهور آمریکا از جمله نشانه های ماندگار و قابل قیاس با کفشهای خروشچف و طنین صدای آنها در سازمان ملل دانسته اند، برآمده از آنی است که جو همه را گرفته بود، حتی خود مردمی که به بوش رای داده بودند را. حتما آقای مهاجرانی در دنیایی باز تر از فضای بسته جام جم ایران، دوستان اندیشمند و تحصیل کرده عراقی و لبنانی و افغان بسیار دارد که در عین مواضع ضد آمریکاییشان مواضع ضد ایرانی نیز دارند. سوالی دارم. بی شک من این سوال را از اهالی جام جام و رسانه تحت نظارت آقای ضرغامی نمیتوانم بپرسم . در چشم بر هم زدنی متهم به دفاع از بوش و شیطان بزرگ می شوم. اما از وزیر ارشاد اسبق دولت اصلاحات هراسی نیست. اگر همین کفش از سوی همین خبرنگار که از قضا خانواده او اعلام کرده اند که از دخالتهای ایران نیز به اندازه نیروهای نظامی ایالت متحده در منطقه متنفر هستند؛ به سمت رییس جمهور ایران پرت می شد، آیا باز هم از آن به عنوان نشانه ماندگار در تاریخ یاد می شد یا همصدا با صدا و سیما برای دفاع و آبروی ایران سینه ها سپر میشد؟
حتما از یاد آقای مهاجرانی و دیگران نرفته که ایشان حتی نحوه نورپردازی سالن حضور احمدی نژاد به عنوان منتخب ملت ایران را در دانشگاه کلمبیا توهین دانسته بودند. حالا اگر فرض را بر این بگذاریم که از بوش مدعی دموکراسی و جنگ طلب متنفر هم باشیم، آیا او با رای مردم آمریکا رییس جمهور نشده است؟ پس چه شد این کفشها که به سمت رییس جمهور بد یا خوب یک ملت پرتاب شد؛ نامش به نام آزادی و و نشانه ماندگار مزین میشود، اما در مواردی دیگر اخلاق و رسم مهمان نوازی اصل و مشق می شود و رییس جمهور خویش بر شانه مینشانیم تا مبادا از گل نازکتر به او بگویند. گله ای از صدا و سیما نیست اگر یک درخت کاج را در ذهن حقیر خویش بوش میپندارند و ملتی را در برابر دوربینها به کفش پرتاب کردن به سمت کاج سبز فرا میخواند و شیوه اعتراض خشن و غیر اخلاقی را مشوق میشود . اما از آنان که ذهن بزرگ و خلاقشان خداوندگار خلق کلمه است انتظار نمیرود که کاجی مشابه در صفحه بکارند و مخاطبان خویش را تشویق به تقدیر از شیوه ای سازند که بیشک خودشان در هیچ قامتی و در برابر هیچ کسی ممکن نیست چنین کنند. معلوم است دل جمعی که از بغض جنگ و مرگ عزیزانشان له شده است، خنک می شود آنگاه که کسی جای آنها فریاد می زند برای تحقیر آنکه جنگ را ساخته است. اما دل اندیشمندان جهان بیشک نگران آن است که چرا انسان خشمگین که از قضا یک رهگذر معمولی نیر نیست به گاه خشم واژه ای خلق نمیکند تا به اندازه همان کفشها نشانه شود و ماندگار؟ چرا نباید جمعی را تشویق کرد که میشود به جای کفش از پا کندن و فریاد زدن؛ هزار زبان و هزار هنر گویای دیگر نیز به خدمت گرفت و شجاعت را تعریفی متفاوت از تصویر ملتی که فریاد میکشند و حمله ور می شوند و رخت و کفش از تن به در می آورند ارایه داد؟
چه خوشایند است وقتی میدانی طرح سوالت اینجا اتهام بی دردی در برابر ملت ضجر دیده از جنگ و هواداری از بوش آمریکایی را بر پیشانی نمی چسباند، اما چه بد است که جمعی در ایران برای لنگه کفش پرتاب کردن بزم گرفته اند و هنوز نمی دانند که فردا ممکن است همین فرهنگ؛ چشم و چال ما را نیز نشانه رود. آنگاه با چه رویی باید به نقد این شیوه برآییم و برای معترضان جهان نسخه اخلاق و مهمان نوازی بپیچیم. وقتی آقای کلمات و صاحب سخن نشانه را گم میکند، خیالی نیست، که در پسکوچه های ایران به نسل جوان به جای بهره وری از زبان وفاخر و اندیشه والا، آموزش پرتاب کفش میدهند.