کله سحر فرزانه خانم تلفن زده به خانه، بدون اینکه اصلا به روی خودش بیاورد که با من قهر است، گفته بیایید پائین کار دارم. از خانه که وارد دفتر کار می شوم، می بینم مانتوروسری سفر به تهرانش را پوشیده و آماده سفر است و یک ساک هم در دستش. می پرسم: “دیگه قهر نیستیم؟”
با خنده می گوید: “نه، می بخشم ولی فراموش نمی کنم. آخه دارم می رم نیویورک، می شه برام بلیت بگیرید. پولش رو بعدا خودم می دم.”
نگاهی به مانتو و روسری اش می کنم و می گویم: “پول که ندارم، ولی می خوام ببینم شما برای رفتن به نیویورک، برای چی مانتوروسری سرت کردی؟ اونم از اینجا؟”
می گوید: “واه! خوب می خوام برم ملاقات حسن و جواد و بقیه بروبکس”
می گویم: “مگه تو نیویورک فامیل داری؟”
می گوید: “فامیلم کجا بود، ولی 34 تا از فرندز لیستم توی دی سی و نیویورک هستند. جواد و حسن هم که هم توی توئیتر باهاشون دوستم، هم فیس بوک”
می پرسم: “احیانا منظورت از جواد همون آقای جواد ظریف و منظورت از حسن همون حسن روحانی رئیس جمهوره؟ درست می گم؟”
می گوید: “خوب آره، مگه اشکالی داره؟ می گم اونها شرایط خارج از کشور رو نمی دونن، برم بهشون مشورت بدم.”
سوتی می زنم و می گویم: “یعنی الآن شما می خوای درست چند ساعت مونده به برگزاری اجلاس سازمان ملل بری از پاریس به نیویورک و به روحانی و ظریف مشورت بدی؟ حالا می خوای چی بگی؟ اصلا به نظرت روحانی باید با اوباما ملاقات بکنه؟”
می گوید: “عمرا! می خوام بهش بگم یه دفعه جو نگیردش تا این یارو اوباما اومد طرفش باهاش دست بده و ماچش کنه، اونجا نورافکن زیاده آدم جو زده می شه.”
می گویم: “نه فرزانه خانم! نورافکن مال احمدی نژاد بود که همه اش فکر می کرد تو هاله نوره. آقای ظریف خودش تو اون سالن سازمان ملل بزرگ شده، دیگه جو نمی گیردش، روحانی هم اینکاره است.”
می گوید: “تو رو خدا اینقدر نگین روحانی و ظریف، آدم دلش می گیره، بابا اینها هر دوتاشون تو صفحه فیس بوک من هستند، دائم دارم لایک می کوبونم براشون. بگین جواد و حسن.”
می گویم: “پس نتیجه می گیرم که تو مخالف مذاکره ایران و آمریکا هستی، یعنی مذاکره بی مذاکره؟”
می گوید: “نه، من مخالف نیستم، ولی می گم یواش یواش، اول یکی شون بره توالت، اون یکی پشت در بمونه، بعد بدون اینکه حرف بزنن از کنار هم رد بشن، بعد یک آسانسور گیر بیفتن دو تایی دکمه فشار بدن دست شون به هم بخوره بخندن و یواشکی به هم نگاه کنن، بعدش یواشکی با هم دست بدن، سفر بعدی با هم عکس بگیرن ولی حرف نزنن، سال سوم به هم بگن سلام، سال چهارم بشینن پای میز مذاکره( بعد بیشتر فکر می کند و می گوید) من می گم مذاکره رو کلا بیخیال بشیم، فعلا فقط عکس.”
می گویم: “یعنی شما برای گفتن همین حرفها می خوای با مانتو روسری بری نیویورک؟ خب! این ها رو کامنت بنویس بذار تو صفحه شون.”
می گوید: “چرا متوجه نیستی؟ این ها طرح های محرمانه است، نمی خوام رسانه ای بشه. ضمنا مانتو روسری پوشیدم که اگر رفتم نیویورک و دیدم روحانی و ظریف نشستن دارن با اوباما و اون صورت درازه کی بود، جان کری، دارن مذاکره می کنن و مذاکره شون به نتیجه رسید و قرار شد ایران توی آمریکا سفارتخونه بازکنه، بالاخره یه زن تحصیلکرده با حجاب مناسب باشه که بذارنش کاردار فرهنگی، برنامه های خودم رو هم اعلام کردم که به محض اینکه توافق کردن، بدم دست جواد.”
خیره نگاهش می کنم که از پشت اش یک پوشه بنفش درآورده و با لبخند نشانم می دهد. روی آن بزرگ نوشته است. The Porogram of Farzaneh for NewYork
می گویم: “پس یعنی تو با آشتی ایران و آمریکا موافقی و می خوای خودت هم بری توی دولت روحانی و مطمئن هم هستی که سفیر ایران در آمریکا می شی و دیگه هیچ مشکلی کلا نیست.”
می گوید: “بله، البته یک پلان بی هم دارم.”
می گویم: “پلان بی دیگه چیه؟ امروز بکلی داره نبوغ ات شکوفا می شه. بگو پلان بی چی هست اصولا.”
با حالتی شبیه کی سینجر یا جوادلاریجانی نگاهم می کند و می گوید: “یعنی شما اینهمه سیاست خوندی، نمی دونی پلان بی چیه؟ حتی حسن عباسی هم می دونه. ببین! پلان بی یعنی نقشه دومی، یعنی اگر اولی نشد، راه حل دومی رو از کیف دربیاری و سریع عمل کنی”.
می گویم: “خوبه، پس شما خودت مثل یک وزارت خارجه داری عمل می کنی، حالا پلان بی ات چیه؟”
می گوید: “پلان آ رو اسمش رو گذاشتم «دکترین تک چرخ» که یعنی هم نرمش توشه، چون لاستیک نرمش داره و خم می شه، هم قهرمانانه است که تک چرخ می زنه، که این نظر جناح اعتدالی و رهبری است. اگر دیدیم روحانی جای اوباما رفت توالت و هر چی حسن آقا کلید انداخت در باز نشد و هر چی ظریف «اهن» و «اوهون» کرد و لگد به در زد حسین از اون تو بیرون نیومد، بی خیال صلح می شیم و توی پلان بی می ریم سراغ «دکترین ابابیل». حالا می پرسی دکترین ابابیل چیه. رفتم یک ساعت توی قرآن سرچ کردم با گوگل، ابابیل یه چیزی یه شبیه مرغ عشق یا گنجشکه. یعنی اینکه اگر اوباما آشتی نکرد، حسن و جواد وسط سالن مجمع عمومی، جلوی چشم همه دو تا می زنن تو گوش این یارو، بعد هم می رن بالای میکروفون اعلام جنگ می کنن، بعد ما می ریم سوریه و عراق رو می گیریم و سوریه هم می ره اسرائیل رو می گیره و تنگه هرمز رو می بندیم، و بمب اتمی می زنیم به لندن و نیویورک و اسرائیل و عربستان سعودی و آلمان و فرانسه و انگلیس و قطر و ایتالیا، بعد هم با عصبانیت در سازمان ملل رو می کوبه به هم و جواد و حسن می آن بیرون.”
چشم هایم چهار تا شده است، سعی می کنم دو تا چشم اضافی را یک جایی قایم کنم. می گویم: “این پلان بی رو احتمالا بابی ساندز ننوشته؟”
با خجالت زدگی چشمانش را به زمین می دوزد و می گوید: “چرا، اون نوشته، بالاخره گفتم در نوشتن طرح فراجناحی عمل کنیم و مشارکت عمومی باشه. بابک چون طرفدار جنگ بود پلان بی رو اون نوشت. البته ایتالیا رو خودم اضافه کردم.”
می گویم: “البته من همه رو می تونم بفهمم، ولی ایتالیا رو سننه، اونها که اصلا الآن چند ساله هوتوتوووو سابیدن به الک؛ اون بدبخت ها رو چی کار داری؟”
چشمهایش مثل احمد خاتمی یک متر از حدقه اش می پرد بیرون و می گوید: “اتفاقا اگر فقط یک موشک داشته باشیم باید بزنیم به ایتالیا.”
می گویم: “آخه دلیلی مدرکی منطقی، یه چیزی”
می گوید: “بخاطر شرف، بخاطر حفظ کانون گرم خانواده، اگه بدونین این کامران وقتی این زنیکه مونیکا بلوچی ایتالیایی رو می بینه چه حالی می شه، تمام اتاقش و لپ تاپش پر عکسهای این زنیکه است. همین ایتالیا از انگلیس و اسرائیل هم بدتره، همه خانواده های ایرانی رو نابود کرده. همین هفته قبل ده تا پوستر مونیکا رو پاره کردم، ولی رفتم دیدم تو هر فیسبوکی که به این زنیکه بی ریخت مربوط می شه کامران رفته همه جا رو لایک کرده. جلوی همه خانواده برام آبرو نگذاشته. ( بعد در حالی که سعی می کند شکمش را تو بدهد می گوید) شما می گین من چاق شدم؟ بخدا تمام دیروز 475 کالری بیشتر نخوردم. هی می رم رژیم می گیرم، هی می رم ورزش می کنم، ولی بازهم نمی شه.”
می گویم: “حالا تو بیخیال مونیکا بشو و فقط به من جواب بده که تو چطوری تونستی به این نتیجه برسی که اگر اوباما و روحانی در عرض نیم ساعت با هم توافق نکردن، پلان بی رو اجرا کنی و جنگ سوم جهانی رو شروع کنی؟ خوب اینطوری که جیک ثانیه مملکت رو به بمب و موشک می بندن و ایران از بین می ره.”
می گوید: “خب، این توی پلان سی است. یعنی ما اگه دیدیم در صورت حمله ایران به همه این جاهایی که گفتم، ممکنه اونها به ایران حمله کنن، ما اول به جواد می گیم که یک قطعنامه توی شورای امنیت تصویب کنند که هیچ کشوری حق نداره به ایران حمله کنه، بعد ما حمله مون رو شروع می کنیم.”
در حالی که سعی می کنم جلوی خنده ام را بگیرم، می گویم: “این نقشه ها رو همه رو خودت تنهایی کشیدی؟ واقعا چرا سازمان ملل از افرادی مثل تو استفاده نمی کنه؟”
می گوید: “همه اش بخاطر اینکه من زنم، بدبختم، بیچاره ام، بهم ستم مضاعف شده، همیشه از همون زمان گردآفرید تا همین دیروز همیشه حق من و امثال من رو خوردن، وگرنه وقتی اون خانومه پاپیون می زنه می ره از حقوق زنان دفاع می کنه، من چرا نباید بشم دبیر کل سازمان ملل؟…. البته، این پلان سی رو حسن آقا پسرم پیشنهاد کرده، یعنی با همدیگه مشورت کردیم. الهی قربونش برم که هنوز ده سالش نشده قد صد تا کی سینجر می فهمه.”
می گویم: “حالا شما به نظرم پلان بی و پلان سی رو بی خیال شو. بخاطر من. خواهش می کنم.”
از پشتش دو تا پوشه که روی یکی نوشته پلان بی و یکی پلان سی بیرون می آورد و به سختی به دست من می دهد. آنها را می گذارم توی کشوی میزم که بعدا نگاه کنم. بعد می گویم: “پلان آ رو هم با توجه به اینکه وقت نداری بری نیویورک، به نظرم همه اش رو در یک استتوس بنویس و بگذار توی فیس بوک ات. بعد هم مثل یک کامنت بگذارش توی صفحه آقای ظریف.”
چشمش برق می زند: “اون وقت شما استتوس من رو شر می کنید که بقیه بخونن؟ می شه یک لایک بکوبونین که روی همه این مخالفان روحانی کم بشه؟ تو رو خدا در این مبارزه من رو تنها نگذارید، می شه؟”
می گویم: “باشه، شما برو، من برات یک مطلب خوب می نویسم.”
می گوید: “می خواهید یک شعر برای رفتن اوباما بنویسم، همه اش سه دقیقه طول می کشه.”
می گویم: “نههههه، جان مادرت، جان پسرت، تو دیگه شعر نگو”
می گوید: “اگر بخواین می تونم مثل فرشته خانوم هر روز یک ویدئو پرکنم بذارم روی یوتیوب، همه اش به مونیکا بلوچی و فامیل های کامران فحش بدم؟ چطوره؟”
می گویم: “نه، فرزانه جان! شما برو همون کاری که گفتم بکن، من برات یه صفحه هواداران فرزانه درست می کنم چشم همه دربیاد.”
می گوید: “راست می گی؟”
پاسخ مثبت می دهم. واقعا من چرا اینقدر پاسخ مثبت می دهم؟ هی برای خودم کار می تراشم؟ چرا هی برای خودم دردسر درست می کنم؟ یعنی چی؟ حالا باید بنشینم صفحه فرزانه خانم درست کنم. این هم شد کار؟