کسانی که فتوشاپ و آدم کشتن را خوب می دانند

میر حمید سالک
میر حمید سالک

“البته پرسش دیگری هم در این میان خود را به ذهن هر ناظر و تحلیل گری تحمیل می کند. اگر قرار است ایران قرار اطلاعاتی به کلّی سرّی آمریکا در مسیر دوبی- بیشکک را در آسمان قیچی کند، دیپلمات ربوده شده خود (حشمت الله عطارزاده) را از پاکستان آزاد کند و به کشور برگرداند، با تبعه ربوده شده خود در عربستان و منتقل شده به آمریکا ارتباط ویدیویی بگیرد و سیا را وادار به عودت تبعه مذکور کند و… اگر قرار است برنامه های پیشرفت ایران در حوزه های فناوری و علمی- که حوزه هسته ای بخش کوچکی از آن است-، دیپلماتیک و سیاسی با شتاب به پیش برود، پس دیگر چه نیازی هست که دولت آمریکا بودجه هنگفت سازمان اینتلیجنس سرویس خود را پرداخت کند؟ در این صورت آیا نمی توان 95 درصد فعالیت های سیا را تعطیل کرد و به جای آن کار را به آدم کش ها و آدم رباهای حرفه ای یا حداکثر به چند کاربلد فتوشاپ و تروکاژهای تصویری که بتوانند علیه ایران و برنامه هسته ای آن سند جعل کنند، سپرد؟!( کیهان 29 تیر 89)

وقوع دو واقعۀ تقریباً هم زمان، بازگشت شهرام امینی و انفجار بمب در زاهدان، بهانۀ مناسبی است تا روند فعالیت های امنیتی دولت جمهوری اسلامی و چگونگی تأثیر گذاری آن را بر مسئلۀ مهم و حیاتی امنیت ملی مورد بازخوانی قرار بدهیم. بدیهی است که این مرور از منظر فردی آشنا به امور امنیتی و ریزه کاری های آن صورت نمی گیرد، بلکه بیشتر از نگاه شهروندی عادی است که دریافته مجموعۀ فعالیت های امنیتی که در این دولت صورت می گیرد، بسان سایر اقدامات دولت، در جهت حفظ و بقای حکومت است تا حل مشکلات روزمرۀ مردم. به عبارت دیگر دولت، برای مواجهه با موج روزافزون اعتراضات دوستان و مخالفان خود، تلاش دارد از دستگاه امنیتی خود غول بی شاخ و دمی بسازد تا مو بر تن معترضین راست نماید. در ضمن با استفاده از این دستگاه عریض و طویل، در هر زمان که مطلوب نظرش است از هر موجودی، دشمنی غدار بسازد که لحظه ای غفلت از آن موجب عمری پشیمانی بشود. فارغ از اینکه این طبل تو خالی، نه تنها برای حل اصلی ترین مشکلات امنیتی کشور و مراقبت از شهروندان خود از کمترین قابلیت ها نیز برخوردار نیست، بلکه بیشترین تلاش را علیه همین مردم سازمان داده، تا کمترین اعتراضی علیه حاکمیت موجود صورت نگیرد.  

آخرین دلیل برای ناکارآمدی دستگاه اطلاعاتی این حکومت، انفجار مهیب وحشیانه ای بود که طی چند روز گذشته در زاهدان به وقوع پیوست و طی آن تعدادی از هم میهنان ما، صرفنظر از موقعیت های شغلی و فعالیت های سازمانی، به خاک و خون کشیده شدند. این انفجار انتقامی و انتحاری درست در زمانی صورت گرفت که دولت، سرمست از دستگیری رهبران جندالله و ظاهراً سرخوش از”بازگشت پیروزمندانۀ” امیری، تلاش داشت قدرت خود را به رخ بقیه بکشد. حاکمیت می خواست با استفاده از فرصت های پیش آمده توان امنیتی و اطلاعاتی خود را اثبات کند. اما سرکه انگبین صفرا فزود و ناتوانی های عملیاتی آنها را، در مسیری که باید انجام وظیفه کنند، بیش از پیش هویدا ساخت. شوربختانه حکومت هیچ گاه عزمی جدی از خود به نمایش نگذاشته که با استفاده از تجارب کشورهای دنیا و به ویژه همسایگان از پس حل این مشکل برآید. اگر بتوانیم از یک سو بین اوجالان و ریگی و نوع رفتار دو کشور همسایه، ایران و ترکیه، با آنها مقایسه ای بکنیم و از سوی دیگر قادر باشیم مسئلۀ امیری و جاسوسان اخیر روسیه را درآمریکا و چگونگی مواجهۀ کشورهای ایران، روسیه و آمریکا را با هم در کفۀ ترازو قرار دهیم، ممکن است دریابیم که مشکل کار کجاست.

حدود دوازده سال پیش اوجالان در حالی که دست و پایش بسته بود در درون یک هواپیما و در محاصرۀ دو نیروی امنیتی، به نمایش درآمد. بعد ها اعلام شد که وی در کنیا و به یاری چند کشور دیگر دستگیر شده است. پس از دستگیری محاکمه و به اعدام محکوم شد. اما به واسطۀ فشارهای جهانی دولت ترکیه از اعدام او صرفنظر کرد. بعد از آن دولت ترکیه، به ویژه بعد از روی کار آمدن اردوغان و به رغم مخالفت های نظامیان، در کنار اعطای برخی از موارد درخواستی کردها، تلاش کردند با استفاده از شخص اوجالان برای بهبود روابط کردها با دولت مرکزی اقدام کنند. هر چند که متأسفانه به واسطه برخی تندروی ها، بار دیگر ممکن است سرنوشت سی میلیون کرد ترکیه دچار مخاطراتی بشود. اما ببینیم در ایران با یکی از رهبران تنازعات قومی چگونه رفتار شد.

   یازده سال بعد از دستگیری رهبر کردهای ترکیه، دولت ایران توانست ریگی را به چنگ آورد. بیشتر ناظرین سیاسی و آگاهان به مسائل امنیتی منطقه ادعا کردند که این دستگیری به مدد همکاری دستگاه های امنیتی پاکستان و ایران و زیر سایۀ حمایت آمریکا صورت گرفته است. (پشت پرده دستگیری عبدالمالک ریگی دیپلماسی ایرانی، ۴ اسفند ۱۳۸۸) اما دولت ایران با تقلید از نمایشی که از دستگیری اوجالان به عمل آورده بودند، ریگی را اسیر و گرفتار در هواپیمایی نشان داد. در پی آن داستان های پلیسی و خیالی یکی پس از دیگری از سوی مسئولین کشور روایت شدند که هرکدام از آنها با داستان بعدی دچار تناقضاتی آشکار بود. اما همۀ آنها در دو نکته مشترک بودند. اول اینکه به نحوی غلوآمیز اهتمامی به خرج رفته بود تا مردم باور کنند که چنگال های قدرتمند امنیتی جمهوری اسلامی در همه جا گسترده است. دومین نکته اصرار بر وجود دخالت نیروهای خارجی در شکل گیری و عملیات جند الله بود. پس از چند مصاحبه رسانه ای، که در آن ریگی ناچار شد به کرده و نکردۀ خود اعتراف کند و به رابطه های داشته و نداشتۀ خود اذعان، در یک محاکمۀ سریع و دور از چشم رسانه ها به جوخۀ اعدام سپرده شد تا در اعتراض به این همه شتاب صدای روزنامۀ جمهوری اسلامی درآمده، در کنار آن تسلسل خشونت ادامه بیآبد. درست همان رفتار نابخردانه ای که با قاسملو شده بود. کسی راکه پذیرفته بود برای حل مشکل کردها پای میز مذاکره حاضر شود، به طرزی ناجوانمردانه کشتند، و نتیجۀ این عمل آن شد که به جای احزاب قائل به مذاکره، گروه هایی در کردستان سبز شوند که به جز زبان اسلحه با هیچ کلام دیگری آشنا نیستند. در این جا ممکن است  این سؤال مطرح شود که چه عواملی به ما اجازه می دهند تا بتوانیم ریگی و اوجالان را با هم مقایسه کنیم؟

شاید وجود تشابهاتی بین این دو نفر بهترین دلیل برای مقایسه باشد. اول اینکه هر دو نفر به دلیل وجود مسئلۀ اقلیت های قومی پا به عرصۀ مبارزه گذاشته اند. هر دو نفر در دوران مبارزۀ خود با استفاده از روش های جنگ مسلحانه و مبارزات چریکی تلاش کردند تا حرف خود را به کرسی بنشانند. هر دو نفر طرفدار حقوق اقلیتی بودند که در کشورهای اطراف نیز پراکنده بوده، در ضمن نظیر همین جنبش در آن کشورها هم جریان داشته است. هر دو نفر مسئول کشته شدن تعداد بی شماری از انسان هایی بودند که در نزاع میان آنها و دولت های مرکزی هیچ نقشی نداشتند. اما درکنار این قرابت ها، تفاوت هایی نیز با یک دیگر داشتند. اگر از نقاط اختلاف بخواهیم نام ببریم، باید به این نکته اشاره کنیم که توان نظامی گروه اوجالان بسیار فراتر از جندالله است که زمانی تحت فرمان ریگی بود. ریگی از عقاید به شدت بنیادگرایانۀ اسلامی اطاعت می کرد که فرسنگ ها از تفکرات چپ گرایانۀ اوجالان فاصله دارد. شهرت بین المللی و مقبولیتی که از گذشته های دور نصیب مبارزین کرد شده بود، برای حزب کارگران کردستان و رهبر آن جایگاه ویژه ای در میان کردها و دیگر مردم جهان  آفریده بود. در حالی که گره خوردن سرنوشت جندالله با القاعده و تقلید روش های نامعقول آنها، باعث انزوای وی و گروهش در میان مردم شد. به همین دلیل چنان فضایی در عرصۀ بین المللی آفریده شد که کمتر کسی صدای اعتراض خود را علیه اعدام ریگی بلند کرد. هم پیمانان ریگی در آن سوی مرزهای شرقی ایران آن چنان آتشی برافروخته اند که خاموش کردن آن به یکی از بزرگترین، و شاید بزرگترین، دل مشغولی آمریکا و متحدین او تبدیل شده است. در حالیکه، اگر چه ممکن است مسئلۀ کردها برای ایران، ترکیه و سوریه مسئله ای جدی باشد، اما نمی تواند چون کابوس القاعده و طالبان در این شب های وهم انگیز، به سراغ غرب بیاید و خواب وخور آنها را به هم بزند.

اما دولت ایران نه تنها نتوانست و یا نخواست از این نقاط اشتراک بهره بجوید و از اتفاقات ترکیه برای خود سرمشقی تدارک ببیند تا شاید مفسده بیش از این نشود، بلکه به زنهارهای حاصل از این وجوه افتراقی نیز بی تفاوت بود و درنیافت و یا بهتر آن  دید که درک نکند که با چه آتشی بازی می کند. آتشی که بی هیچ تردیدی کوچکترین شعله اش را به تازگی شاهد بودیم و مطمئناً در آینده نیز استمرار خواهد داشت. اما این تنها واقعه ای نبود که نه تنها نشان از بی کفایتی حکومت و دستگاه های ذیربط، در طرح و حل مشکلات امنیتی کشور دارد، بلکه سیاست زدگی عملکردهای اطلاعاتی دولت کودتا را بیان می کند.

واقعۀ دوم ماجرای عجیب و غریب و پر ابهام امیری بود. این ماجرا که از چند ماه پیش زینت بخش صفحات روزنامه و سایر رسانه های جمعی شده بود، با رسیدن امیری به ایران دارای ابعاد تازه تری شده، که هر روز بر ابهامات آن افزوده می گردد. من قصد ندارم اثبات کنم که امیری به اختیار و یا به اجبار به آمریکا رفته است. این موضوع از جهاتی ممکن است برای عده ای مهم باشد. اما آنچه که از نظر من اهمیت دارد نحوۀ رویکرد دولت ایران و نهادهای مسئول در رویارویی با این پدیده است. یعنی آن جایی که اولین ویدئوی امیری در اختیار صدا و سیما قرار گرفت. سیمای جمهوری اسلامی با ادعای اینکه طی یک عملیات خاص به این فیلم دست یافته، به نمایش آن دست زد. بعد از آنکه قسمت های بعدی این سریال به نمایش درآمد باز هم دولت ایران دست از ماجرا جویی برنداشت و تلاش کرد تا از امیری همچون مأموری ویژه یاد کند که تمام محاسبات دستگاه های اطلاعاتی آمریکا را به سخره گرفته است. این رفتارهای غلط در عالم رسانه باعث شد تا صدای معترضین بلند شود. دکتر زیبا کلام در مصاحبه با سایت فرارومی گوید: “با دیدن برنامه‌ای که برای شهرام امیری تهیه شده بود، یک لحظه احساس کردم آقای ضرغامی فکر می‌کند که ایرانی‌ها عقب افتاده بوده و فکر و اندیشه‌ای ندارند و یا کسانی که برنامه‌ها را نگاه می‌کنند بچه‌های کلاس اول و مهد کودک هستند.” (مصاحبه با سایت فرارو 29 تیر ماه)

اما در پی آنکه آمریکایی ها از روزۀ سکوت خارج شدند و به تدریج ادعاهای خود را بازگو کردند، درست درآستانۀ ورود امیری و زمانی که قشقاوی دسته های گل را به گردن امیری می انداخت، متکی و بروجردی مهلت خواستند تا پروندۀ امیری مورد بررسی قرار بگیرد و بدانند که او خادم بوده و یا اینکه به آرمان های جمهوری اسلامی خیانت کرده است. اما چه کسی باید مسئول این بررسی باشد؟

طبیعی است که این مسئولیت باید بر عهدۀ سربازان گمنام امام زمان باشد. تجربیات گذشته نشان داده است که این برادران ید طولائی در داستان سرایی دارند. آنها برای اثبات تئوری های خود یا برای توجیه رفتارهای خود و یا برای جلب نظر دوستان خود، اسرای خود را وادار به تعریف این قصه ها می کنند. این شواهد، چه در برخورد با مخالفین داخلی و یا کسانی که ایرانی نیستند، قابل مشاهده هستند. مثل آنچه که از ملوانان انگلیسی دیدیم. مشابه آنچه که با این سه شهروند آمریکایی زندانی صورت می گیرد. و یا نظیر آن بلایی که بر سر شهروندان ایرانی-آمریکایی آمده است. هم چنین داستان هایی که از زبان بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی که گرفتار پنجه های آهنین و بی رحم امنیتی ها شده اند، شنیده ایم. امنیتی ها این قدر این داستان ها را تکرار کرده اند که خود نیز باور کرده اند، تا جایی که ارگان آنها نیز بر پایۀ این افسانه ها تحلیل خود را استوار می کند. کیهان می نویسد: “اجازه بدهید با یک پرسش معادله گون دیگر واقعیت را روشن تر کنیم. اگر سازمان جاسوسی دولت اوباما حاضر است در ازای 10 دقیقه مصاحبه یک متخصص “فیزیک بهداشت” 10 میلیون دلار - دقیقه ای یک میلیون دلار- بدهد تا او جور همه بدبیاری های 7-6 سال گذشته سازمان عریض و طویل سیا (آژانس مرکزی اطلاعات و جاسوسی) در قبال برنامه هسته ای ایران را بکشد یا 50 میلیون دلار بدهد که همان پژوهشگر عادی درخواست پناهندگی کند و این اعتباری برای سازمان CIA باشد، حدس بزنید رقم هنگفت خسارت های آمریکا از پیشرفت های ایران چه قدر است؟ 500 میلیارد دلار؟ هزار میلیارد دلار؟ اندازه هزینه های گزاف و بر باد رفته آمریکا در چالش های عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین و بحرین و یمن؟ به راستی اوباما و دولت وی به چه میزان ورشکسته شده است؟”(کیهان 29 تیر ماه)

 فارغ از اینکه تا چه حد این داستان ها سرهم بندی شده است، دولت تصمیم گرفته تا در پس صدور قطع نامه، که با مساعی فراوان دولت اوباما صورت گرفت، ضربه ای به دولت آمریکا وارد کند و از دیدگاه آنها، قضیه امیری می توانست به این امر کمک کند. اما بدیهی است که این همه تنها برای مصرف داخلی است تا معدود هواداران داخلی نظامیان، از دولت خود مأیوس نشوند. آیا در همۀ جهان با پدیده هایی از این دست، به همین ترتیب برخورد می شود؟

به نظر می آید که چنین نباشد. در همان زمانی که هر چند روز یک بار شاهد انتشار فیلمی تازه از سریال شهرام امیری بودیم، در شهر نیویورک عده ای به بهانۀ همکاری و جاسوسی برای دولت روسیه دستگیر شدند. از آنها هم داستان های عجیب و غریب شنیده شد. در زمان و عصر ارتباطات صحبت از این شد که گروهی از طریق جوهرهای نامریی در پارک های نیویورک به هم دیگر گزارش می دهند. ظاهراً این گروه بعد از چند سال اقامت در آمریکا تازه کوس جاسوسی شان به صدا در آمده بود. اما این جاسوس بگیری همزمان شد با دور تازه ای از بهبود روابط آمریکا و روسیه و بدیهی بود که هیچ یک از طرفین نمی خواستند به این آسانی ماه عسل تازۀ خود را به پایان برسانند و به دشمنان این ارتباطات نوین فرصت عرض اندام بدهند. لاجرم این تهدید بلافاصله به فرصتی برای بهبود روابط تبدیل شد. بی درنگ دو طرف جاسوس های خود را با یک دیگر مبادله کردند. هیچ کس علیه دیگری بیانیه صادر نکرد. هیچ کدام تلاش نکردند از این مسئله وسیله ای برای قدرت نمایی بسازند. آیا در روابط آمریکا و روسیه با مشکلات کمتری مواجه هستیم که در این کشورها، کسی به فکر سواستفاده از موقعیت های این چنینی نمی افتد؟

 می توان پذیرفت که مشکلات رابطۀ آمریکا با روسیه اگر بیشتر از مسائل ارتباط با ایران نباشد به طور قطع کمتر از آن نیست. مشکلاتی که در پی درگیری های گرجستان، انتخابات اوکرائین و یا حتی این اواخر انقلاب های پی در پی قرقیزستان پیش آمدند، به هیچ وجه کم اهمیت نبودند. اگر آمریکا تا به این حد نگران دستیابی ایران به یک و یا دو بمب اتمی است، یا حداقل در ظاهر آن را بیان می کند، می توان میزان دل آشوب او را در رابطه با انبار تسلیحات هسته ای روسیه حدس زد. به طریق اولی روسیه هم دغدغه های خود را در مورد آمریکا دارد. معضل سپر دفاع موشکی اروپا هنوز حل نشده است. نگرانی از مخاطراتی که ممکن است در رابطه با توسعۀ ناتو به سمت شرق برای روسیه بوجود بیاید هنوز پایان نیافته است. پس چرا هیچ یک تلاش نمی کنند تا از این مسائل وسیله ای تبلیغاتی بسازند؟

به نظر می آید پاسخ ساده باشد. بر خلاف ایران بسیاری از کشورهای دنیا متوجه چرخش دنیا و گردش ایام شده اند. آنها به خوبی می دانند با وجود این همه وسیله اطلاع رسانی و افزایش سطح دانش عمومی، کاربرد این گونه تبلیغات کودکانه تنها برای مشتی افراد بی دانش و یا کم بهره ازعلوم روز، کاربردی خواهد داشت. البته به تعبیری شاید این عملکرد به نحوی قابل توجیه باشد. چرا که دولت حاضر هواداران خود را در میان عقب افتاده ترین اقشار اجتماعی یافته و ناچارست تبلیغات خود را با خاستگاه خود منطبق سازد.

سازمانی که از جیب این ملت خرج می کند، امروز به چماقی تبدیل شده است که سر همین ملت را می شکافد. عده ای از میهن پرستان و مردم دوستان ولی بی دفاع را در زندان های مخوف خود گرد آورده، و به جای آنکه عوامل تهدید واقعی این کشور را پیدا کند، تلاش می کند با اعمال روش های خشونت آمیز قرون وسطایی آنها را وادار سازد تا به دروغ خود را دشمن این آب و خاک نشان دهند، تا از این طریق هم قدرت قاهره، ولی پوشالی، خود را به نمایش بگذارد و از سوی دیگر وظیفۀ اصلی خود را که به مراتب دشوارتر است به فراموشی بسپارد. به راستی دشوار است، که در منطقه ای چنین پر مسئله، امنیت مردم ایران را بتوان حفظ کرد. اگر آقایان کار خود را بلد بودند وابستگان بی لادن در ایران نبودند، که حالا رفتن و ماندن آنها می تواند مشکلات بزرگی برای این سرزمین و ساکنان آن بسازند. اگر روش ها را به درستی می شناختند، مدت ها پیش شاخک هایشان حساس می شد و راه و روش کسانی چون محمود حسینی، استاندار سیستان و بلوچستان در زمان اصلاحات را ادامه می دادند تا ریگی ها فرصت یارگیری نیابند. اگر نبض کشور در دست اطلاعاتی های کار بلد بود، به مسئولین هشدار می دادند که دست به تقلب در انتخابات نزنند. مردم که فریاد زده بودند که در مقابل تقلب احتمالی آرام نخواهند بود و قیامتی به پا خواهند کرد. اما چه باید کرد رئیس دولت تشنۀ قدرت بود و با چراغ سبزی که داشت، برای بقا در کاخ ریاست جمهوری، بعد از انتخابات در دستگاه اطلاعاتی تغییراتی هم بوجود آورد تا اگر کسی اندکی به کار خود آشنا است و احتمالاً از عملکرد رئیس ناراضی است، فرصت اعتراض نیابد. حالا وزارت اطلاعات به جای آنکه نقش “ابزار دقیق” و “دما سنج” جامعه را ایفا کند، مأمن مشتی “جیمز باند” تقلبی شده که تنها می توانند روز به روز بر میزان خرابی ها بی افزایند. “باندهایی” که به جای آشنایی با کار اطلاعاتی، بهتر از همه فتوشاپ می دانند و به راحتی آدم می کشند. باور ندارید به عکس های سفرهای استانی احمدی نژاد و به برخوردهای یک سال گذشته با مردم در خیابان ها نگاه کنید و تا می توانید صفحات کیهان را ورق بزنید.