1- یکی از محورهای عمده بحث پیرامون کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز موضع آن در قبال اسلام بوده است. اجزایی از حکومت با استناد به اسلامی بودن قوانین مذکور، کمپین و کنشگران آن را مخالف اسلام دانسته و خواهان مقابله با آنانند. از دیگر سو جریان هایی (عمدتا در میان اپوزسیون) از آن جایی که کمپین اسلام را نشانه نرفته و حتی گروهی از کنشگرانش خواسته های خود را منطبق بر این دین اعلام می کنند، مخالف آن هستند. این دو گونه مخالفت البته بیش از آن که از دل نگاه مخالفان به مساله “زن”، “دین” و ارتباط این دو برآمده باشد، مخالفت هایی سیاسی، ایدئولوژیک و فرمال (صوری، دستوری) هستند. بر خلاف باور رایج، ”سیاسی بودن” یک گفتار آن را بی ارزش نمی کند، اما رد یا پذیرشش را به نقد، رد یا پذیرش ایدئولوژی والد منوط می سازد؛ به این معنی که انتخاب سیاسی بین جمهوری اسلامی یا مخالفانش، مقدم بر پذیرش هر یک از این دو گونه مخالفت است.
در مواجهه با مردم، این مخالفت ها به شکلی دیگر بروز پیدا می کنند. اگر در مخالفت سیاسی مبداء و محور اصلی بحث رابطه حکومت و دین بوده و موضع کمپین در قبال آن مبنای مخالفت قرار می گیرد، بسیاری از مردمی که در گفتگوی چهره به چهره با کمپینی ها رو به رو می شوند “دین” را یک محور فرعی انتقاد به کمپین قرار می دهند. به این معنی که برخی در عین موافقت با خواسته های کمپین، به دلیل آن که ریشه قوانین را اسلام می دانند، با تعیین اولویت قانونی، تنها به بعضی از آن ها اعتراض می کنند، قوانین مطابق با نص را مستثنی کرده و یا به طور کلی از امضای بیانیه کمپین امتناع می ورزند. در مقابل کسانی هستند که اگر چه خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز را بر حق می دانند، از آن جایی که حکومت دینی را علت العلل مشکلات می پندارند، عملا امضای بیانیه کمپین یک میلیون امضا را بی فایده تلقی می کنند. اعضا و هواداران کمپین، فعالان اجتماعی و پژوهشگران در خصوص رابطه کمپین و اسلام مواضع پیچیده تری دارند. برای ساده سازی می توان این نظرات گوناگون را به دو دسته کلی تقسیم کرد: نخست گروهی که نه تنها بر عدم تضاد خواسته های کمپین با اسلام تاکید می ورزند، بلکه در پی آنند تا با ارجاع با متون دینی این خواسته ها را منطبق و برآمده از آن بنمایانند. این گروه به فتاوی برخی روحانیون استناد کرده و در قالب جریان “نو اندیشی دینی” می گنجند. گروه دیگر آنانی هستند که بدون توسل به گفتارهای دینی و با تاکید بر ضرورت پیشبرد خواسته های کمپین از آن دفاع می کنند. این گروه اگر چه مخالفت چندانی نسبت به جریان نواندیشی دینی ابراز نمی کنند، به گونه ای متفاوت و بدون ارجاعات دینی در پی فراگیر کردن خواست تغییر قوانین تبعیض آمیزند.
حال آیا آن گونه که از جانب بنیادگرایان گفته می شود کمپین حرکتی دین ستیزانه است؟ یا آن چنان که مخالفان سیاسی بیان می کنند به دلیل سکولار یا لائیک نبودنش ناگزیر شکست خواهد خورد؟ دفاع دینی از کمپین بیشتر به گسترش خواسته های آن می انجامد یا دفاع غیر دینی آگاهی را فراگیر خواهد کرد؟ آیا برای جمع آوری امضای بیشتر باید با رویکردی پوپولیستی بر تطابق خواسته های کمپین و دین عامه تاکید کرد و یا باید فعالانه در مقابل باورهای خرافی ایستاد؟ و در نهایت این که آیا کمپین دینی است یا سکولار و یا لائیک؟
2- سکولاریسم و لائیسیته بر خلاف آن چه بسیاری می پندارند رویکردهایی رادیکال نسبت به دین محسوب نمی شوند. این هر دو نه تنها به معنی آزادی از مذهب نیستند که خود ضامن آزادی های مذهبی اند. لائیسیزاسیون و سکولاریزاسیون دو فرآیند متفاوت تاریخی بودند که طی آن ها کلیسا سلطه خود بر امور عمومی و حکومت را از دست داد. اگر چه هم اکنون به نظر می رسد که کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی از حیث رابطه دین و دولت وضعیت مشابهی دارند، این فرآیندها در هر کشوری ویژگی های خاص خود را داشته اند.
لائیسیزاسیون، که بسیاری از فیلسوفان سیاسی در حیطه نظری به آن پرداخته بودند، عملا با انقلاب کبیر فرانسه(1789) آغاز شده و سر انجام در قانون اساسی جمهوری سوم(1905) به صورت انفکاک کامل دولت و دین بیان گردید. در قوانین اساسی جمهوری چهارم(1946) و پنجم(1958) بر “لائیک” به عنوان یک صفت جمهوری فرانسه تصریح می شود. در طی این فرآیند دولت از کلیسا جدا می شود؛ آزادی کیش و وجدان به رسمیت شناخته شده و مدارس رایگان غیر مذهبی برای عموم ایجاد می شوند، بودجه های کلیساها قطع می شوند و دولت از مداخله در امور کلیسا دست می کشد. در عین حال هیچ مذهبی، اعم از مذهب اکثریت یا اقلیت، به رسمیت شناخته نشده و صاحب امتیاز ویژه ای نمی گردد. به طور کلی نهادهای عمومی و نهادهای دینی از یکدیگر تفکیک شده و دولت از ارجاعات مذهبی استقلال می یابد.
طی فرآیند سکولاریزاسیون اما به رغم به رسمیت شناخته شدن آزادی مذهبی، مانند لائیسیزاسیون بر تفکیک نهادهای عمومی و دینی تاکید نمی شود. در این فرآیند اگر چه چیرگی دین و کلیسا بر دولت و امور عمومی به تدریج از میان می رود اما کلیسا همچنان با موقعیتی ویژه به عنوان نماد هویت ملی، فرهنگی و مشروعیت سیاسی باقی می ماند. وجه تفارق عمده این دو فرآیند در مذهب مسلط کشورهایی است که این دو در آن ها جریان داشته اند؛ کشورهای عمدتا کاتولیک از مسیر لائیسیته به سلطه کلیسا پایان دادند و کشورهای پروتستان از راه سکولاریزاسیون از سیادت دین خارج شدند. اگر در لائیسیزاسیون دین و دولت به طور کلی از هم تفکیک شده و دین، دنیا را به خود وا گذاشت(عیسی و قیصر به کار خود) در سکولاریزاسیون طی یک دگرگونی تدریجی و هماهنگ، دین و دولت سکولار(گیتایی، دنیوی) شدند. اولی جدایی دو نهاد و دومی تقسیم وظیفه بین آن دو بود. دولت های مدرن در کشورهای کاتولیک در تعارض با اقتدار واتیکان به عنوان قدرتی فراملی قرار داشتند، اما پروتستانتیسم خود جزیی از هویت دولت-ملت های اروپایی بود. همچنین فقدان ساختار سلسله مراتبی و اقتدار کلیسای پروتستان، بر خلاف کلیسای کاتولیک، اگر چه لزوما به معنی دموکراتیک بودن آن نبود اما راه را بر پلورالیسم مذهبی می گشود.
3- ادیان، به عنوان نظام های اعتقادی مستقر، شدیدا جنس گرا هستند. اساطیر مذهبی سرشار از گفتارهای زن ستیز است. در بسیاری موارد، تن زن شیطانی و امور مربوط به آن نجس تلقی می شوند. شیطان به کمک حوا آدم را می فریبد. در اغلب ادیان برای زنان محدودیت ها و ممنوعیت هایی برای کسب مقامات روحانی و رهبانی وجود دارد. زنان از حقوقی برابر با مردان برخوردار نیستند. در میان انبوه پیامبران و قدیسان مرد، زنان مقدس انگشت شماری به چشم می خورند و به طور کلی مذاهب گوناگون مردانه اند و زن را به عنوان “جنس دوم” به رسمیت می شناسند. از این رو به نظر می رسد که نقد مذهب، برای دستیابی به برابری جنسیتی ناگزیر است.
اما آیا در میان اجزای گوناگون فرهنگ، تنها مذهب چنین ویژگی ای دارد؟ آیا دانش و نظام ساماندهی اندیشه ها و علوم در جوامع کنونی ماهیتی مرد سالارانه ندارد؟ آیا هنر عمدتا مردانه نیست؟ هنری که از نگاه مردان، زنان را به عنوان موضوع خلاقیت قرار می دهد. موسیقی که زنان را تنها به عنوان خواننده و نوازنده (و نه آهنگساز) تربیت می کند و هنرهای تجسمی که با زیبایی شناسی مردانه شکل می گیرند. ادبیات آیا مملو از اساطیر و قصه های زن ستیز نیست؟ (زن و اژدها هر دو در خاک به) با این حساب مذهب از این حیث موقعیت ویژه ای ندارد و همچون دیگر عناصر فرهنگی جامعه مردسالار، مذهب نیز خصلتی مردسالارانه به خود گرفته است.
کلی گویی (که با کلان نگری متفاوت است) در خصوص این که مذهب ذاتا زن ستیز است راه به جایی نخواهد برد. این دیدگاه متوجه این نکته نخواهد شد که مذهب مانند هر فراساختار دیگری (حقوق، هنر، دانش و…) تابع شرایط اجتماعی خاص خود است و پویایی و تکامل اجتماع دگرگونی آن را نیز در پی خواهد داشت. چنان تاکیدی بر ذات دین، همانند تاکید بنیادگرایان بر صیانت از گوهرش، راه را بر فهم تحولات مذهب خواهد بست.(به عنوان نمونه ای از این تحول در مذهب در نظر بگیرید که بودیسم به عنوان آیینی که فردی و شخصی، صلح جو و انفعالی به نظر می رسد، چگونه در درگیری های اخیر تبت در سیاست مداخله کرده و گروه هایی را برای اعتراضات خشونت آمیز سازمان داده است.)
4 - با استقرار جمهوری اسلامی، رابطه دین و دولت با یکدیگر به بحثی گسترده در میان اندیشمندان، ناظران و فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران بدل شده است. هم چنین در واکنش به حکومت دینی، سکولارسیم یا لائیسیته بیش از پیش به عنوان خواست و هدفی سیاسی مطرح می شوند. طیف وسیعی از نظرات در این خصوص وجود دارند: از دیدگاه هایی که با تبلیغات ضد دینی خواستار محو آن از جامعه اند، تا دیدگاهی که بدون اعتقاد به لزوم تفکیک دین و دولت، فقط تفسیر مسلط از اسلام را نادرست دانسته و در صدد است قرائتی نوین از آن را بر صدر امور بنشاند. در میان این دو نیز نظرهای گوناگونی وجود دارند که هر یک به کیفیتی در پی عرفی (در مقابل شرعی)(معادلی که در فارسی هم برای سکولار برده می شود و هم لائیک) کردن رابطه دین و دولتند.
تفاسیری که از سکولاریسم و لائیسیته در ایران وجود دارد متفاوت و حتی متضادند. مفسران در تحلیل آن چه در اروپا رخ داده مغشوش عمل کرده و به ویژه وقتی به تطبیق آن فرآیندها با مساله ایران می رسند به کلی گویی دچار شده و از ارائه راهبردی برای عرفی کردن رابطه دین و دولت باز می مانند. بخشی از این امر احتمالا به بدیع بودن مساله جمهوری اسلامی ایران مربوط است. اگر کلیسای کاتولیک یک حکومت دینی بود و کلیسای پروتستان به عنوان دین حکومتی به رسمیت شناخته می شد، جمهوری اسلامی هم حکومتی دینی است و هم مبلغ دینی حکومتی. اگر چه در آن مقام اول سیاسی و مذهبی یکی هستند اما نهاد دین و دولت مجزا از یکدیگر عمل می کنند. هر چند تعدد مراجع تقلید، همانند مذهب پروتستان، می تواند شکلی از رواداری مذهبی را در پی داشته باشد اما وجود ولایت فقیه سبب می شود که مرجعی حرف آخر را بزند، بی آن که سلسله مراتب روحانیت، مانند مذهب کاتولیک، وجود داشته باشند. همچنین تشیع همچون یک ایدئولوژی دولت-ملت در شکل گیری جمهوری اسلامی ایران نقش ایفا کرده است؛ اما برخلاف پروتستانتیسم، تشیع سیاسی(دست کم در شکل مسلط آن) نه تنها خصلتی اصلاح طلبانه ندارد که واجد سویه های بنیادگرایانه ای است که راه را بر عرفی شدنش می بندد. در هر صورت به نظر می رسد ضرورت تنظیم رابطه بین دین و دولت در ایران روشن ولی چگونگی آن مبهم است.
5 - حال با توجه به آن چه گفته شد چگونه می توان به داوری کمپین یک میلیون امضا نشست؟ آیا حرکتی است دینی یا سکولار و یا لائیک؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که اولا بیانیه کمپین به عنوان اساسی ترین سند آن در مورد دین مسکوت است و تنها دفترچه حقوقی کمپین با استناد به چند فتوای فقهی اعلام کرده که خواسته های این کمپین “تضادی با اسلام ندارد”. گزاره ای تفسیر بردار که تنها قرائت ضد دینی از آن ممکن نیست. ثانیا این کمپین به پایان نرسیده است و نمی توان مساله موضع آن در قبال دین را پایان یافته تلقی کرد. از این رو بهتر شاید آن باشد که سوال فوق به این صورت طرح شود که آیا کمپین می بایست دینی باشد یا لائیک و یا سکولار؟
شاید کسانی با تاکید بر ضرورت عملی تغییر قوانین تبعیض آمیز، از پاسخ به سوال فوق بپرهیزند و اهمیتی برای آن که چگونه دفاعی از خواسته های کمپین انجام می شود قایل نباشند. جزیی نگری این چنینی راه را بر فهم همه جانبه این حرکت اجتماعی خواهد بست. کسانی که با رویکردی عملگرایانه بر یک مساله مشخص تمرکز کرده و از روایت های کلان می گریزند ناگزیر به دامن روایت کلان مسلط (نو لیبرالیسم بزک شده با شگردهای پست مدرنیستی) می غلتند. جریان های اجتماعی در ایران نمی توانند در مورد مساله دین و رابطه آن با نهادهای عمومی سکوت کنند. همچنین اینان نمی توانند با ورود به کمپین مواضع خود را کنار بگذارند. به همین دلیل، و از آن جایی که هدف کمپین، یعنی برابری حقوقی، خواستی حداقلی و فراگیر است، این حرکت می تواند به ائتلاف گسترده ای از جریان های اجتماعی و سیاسی بدل شود. از جریان های نواندیشی دینی تا سکولارها و لائیک ها. در پاسخ به این که دفاع از کمپین باید سکولاریستی باشد یا دینی، باید گفت روشن است که موضعگیری نسبت به رابطه دین و دولت تعیین کننده چگونگی آن خواهد بود. همچنان که جریان نواندیشی دینی با ارجاعات مذهبی در کمپین فعالیت می کند، جریان های سکولار و لائیک نیز مطابق با باورهای خود عمل می نمایند.
سرانجام اما با پایان این حرکت، یکی از دو گرایش عمده فوق دست بالا را خواهد داشت. اگر چه هم اکنون این هر دو در کنار هم در کمپین یک میلیون امضا مشغول فعالیتند، اما با پایان کمپین، بسته به فعالیت ها، تولید ادبیات و توانایی جلب حمایت گروه های گوناگون، یکی از این دو بر دیگری تفوق خواهد داشت. این مساله شکافی نیست که موجب انشقاق در کمپین شود و گرایش های مختلف می توانند و باید خود را همان گونه که هستند ابراز کنند. این مساله در مورد گروه ها و افرادی که به عنوان عضو کمپین فعالیت نمی کنند نیز صادق است؛ اگر احزاب اصلاح طلب نسبت به حضور جریان های سکولار در کمپین بدبینند باید نواندیشی دینی را در آن تقویت کنند و به همین ترتیب اگر جریان های سکولار دفاع ذیل گفتمان دینی از خواسته های کمپین را بر نمی تابند، باید هر چه بیشتر به دفاعی غیر دینی(بدون ارجاع به دین) از این خواسته ها بپردازند. روشن است که هر دفاع غیر دینی، که با نقد مذهب توام خواهد شد، حوزه هایی(دست کم نمادین) را از سیطره حکومت دینی-دین حکومتی خارج می کند. ارجاعات مذهبی نیز با دامن زدن به مباحث فقهی هر چه بیشتر آن را از امری روحانی به امری زمانی(Temporal) بدل می سازد. به هر روی کمپین یک میلیون امضا ضمن پیشبرد خواست اصلی خود، یعنی فراگیر کردن خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز، به تنظیم رابطه دین و دولت و کاهش تسلط دین بر امور و نهادهای عمومی کمک می کند؛ قضاوت در مورد این امر که این تنظیم از جنس سکولاریزاسیون، لائیسیزاسیون و یا اصلاح طلبی دینی خواهد بود با پایان آن ممکن می شود.
منبع: تغییر برای برابری