غذای سنگین و مزاج تاریخ

احمد سلامتیان
احمد سلامتیان

سحر گاه امروز یازدهم خرداد ماه 1389 بار دیگر التهاب  ناشی از حوادث جهان، منطقه  و وطن، یقه چرت پاره پاره  ام را  درید. چشم عاجز از غنودن در رویا را  به صفحه رایانه سپردم و  دیده به پایگاه اطلاع رسانی “آیت الله هاشمی رفسنجانی”روشن گردید که بمناسبت تقارن با یازدهم خرداد 1360 در خاطرات آن روز،  از آن جمله  چنین نوشته اند.

 

دوشنبه 11 خرداد 1360

عید مبعث‌ بود و کاری‌ نداشتم‌. دو روز خاطره‌ نویسی‌ عقب‌ بودم‌. با استفاده‌ از حافظه‌نوشتم‌. شب‌ را به‌ علت‌ مهمان‌ بودن‌ بچه‌ها در منزل‌ شهیدمطهری‌، برای‌ جشن‌ عروسی‌ پسرشان‌و غفلت‌شان‌ از شام‌، من‌ شام‌ نخورده‌ خوابیده‌ بودم‌، راحت‌تر از شبهای‌ دیگر؛ بهتر این‌ است‌ که‌شبها شام‌ نخورم‌ یا خیلی‌ سبک‌ بخورم‌؛ به‌ دلیل‌ اینکه‌ ظهرها غذای‌ خوبی‌ نمی‌خورم‌، گاهی‌شبها غذای‌ سنگین‌ مصرف‌ می‌شود و این‌ خوب‌ نیست…

‌آنجا، خبر شدم‌ که‌ منوچهرمسعودی‌، مشاور رئیس‌ جمهور را به‌ اتهام‌ فساد، بازداشت‌کرده‌اند. احمدآقا می‌گفت‌، آقای‌ بنی‌صدر می‌گوید به‌ عنوان مشاور  من‌ اعلام‌ نشود. با آقای‌رجائی‌، تماس‌ گرفتم‌ و ایشان‌ به‌ آقای‌ لاجوردی‌ گفت. قرار شد که‌ موقتا اعلام‌ نشود…
تلکس‌ آمد که‌ آقای‌ [احمد]سلامتیان‌ نماینده‌ اصفهان‌ را که‌ برای‌ افتتاح‌ دفتر هماهنگی‌ مردم‌ بارئیس‌ جمهور، می‌خواسته‌ سخنرانی‌ کند، حزب‌ اللهی‌ها مجروح‌ کرده‌اند و مراسم‌ را به‌ هم‌زده‌اند. و او با چادر فرار کرده‌ است‌. بهتر بود بی‌چادر فرار می‌کرد که‌ در تاریخ‌ به‌ اینگونه‌ ثبت‌نشود!…عصر، با بچه‌ها به‌ پادگان‌ سعدآباد، برای‌ تمرین‌ تیراندازی‌ رفتیم‌ و برای‌ سپاهیان‌ سخنرانی‌کردم(‌۱۰۳). شب‌ از سپاه‌ برای‌ مشاوره‌ به‌ خانه‌ آمدند.

این مطلب را در کتاب “عبور از بحران،  کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی” که در سال 1378همزمان با انتخابات مجلس ششم باهتمام فرزند برومندشان آقای یاسر هاشمی منتشرشده خوانده بودم . جمله “او با چادر فرار کرد” را  کذبی یافته بودم که قطعا خود ایشان نیز نمیتوانسته اند نسبت به آن وقوف نداشته باشند .

 چادری که ایشان قطعا  بر زنان واجب میدانند هرگز بر مردان حرام نشده است. و بخصوص اگر در فرار از مهلکه پای جان در میان باشد چادر  مادر من و ایشان  چنان “ننگی” نیست که استفاده از آن  از اکل میته  برای حفظ جان واجب تر نباشد.

 البته من در عمر فعالیتهای سیاسی خود در جوانی برای فرار از دشنه گزمه ونیش  مفتش  از لباس مبدل استفاده کرده ام حتی فراموش نمیکنم که در سال های  1339 تا 43 بعض از مواقع که با هجوم ساواک به خانه ام رو برو میشدم، چون اهل خانه تیمی هم نبودم با  عبا و عمامه ای شب را در گوشه راهروی مسجد مخروبه سنگلج بیتوته میکردم. اما با توجه به هیکل درشت و قد بالای 185 سانتیمتری  که داشتم هرگز بمغزم خطور نکرده بود که به لباس کبوتران  حریم حرم ملبس شوم.   در دوران نمایندگی مجلس شورای اسلامی با سبلت و هیبتی و فربهی که دراثر همنشینی با امثال ایشان پیدا کرده بودم  چادر  بر سرم بیشتر پرچمی بود در نمایش از دور تا حجابی در برابر  چشمان جسور.

  و دنباله “بهتر بود بی چادر فرار میکرد” را طعنه ای دلسوز یا فته بودم  از قلم  شیخ که به این هنر نیز شهره شهر است.

  در هر حال چون از ابتدا بنا را براین گذارده ام  که به هر رطب و یابسی پاسخ ندهم، از باب زیر سبیل در کردن این نوع فحاشی ها اعتنائی به نوشته ایشان در آن کتاب نکرده بودم . فحش و بهتان سکه رایج بازار سیاست ایران است و منهم در این زمینه بسیار فحش خورم ملس شده است. شاید یکی از علل عمده آن جمله ای است  از خانم نجم السلطنه مادر دکتر محمد مصدق.

 پس از انتخاب  در مجلس اول مشروطه از اصفهان   وعدم تصویب اعتبار  نامه اش در آن مجلس  و مطلب موهنی که نسبت   بمادرش منتشر کرده بودند، مصدق  تب کرد ودر بستر بیماری افتاد . وقتی ماد ربه دیدار فرزند بیمارش رفت و علت را پرسید وی روزنامه را به مادرش نشان داد و باتاثر گفت “ببینید مادر، در باره من چه چیز ها نوشته اند!” مادر روزنامه را خواند و خطاب به دکتر مصدق گفت “اقای دکتر اگر می خواستی کسی در باره تو بد گوئی نکند چرا طب نخواندی؟ چرا رفتی حقوق سیاسی خواندی؟  حالا هم اگر میخواهی ا ز راه سیاست به مردم خدمت کنی باید خودت را آماده شنیدن و خواندن ناسزا هائی از این بد تر بکنی”.

  سالیان دراز است این جمله را  بر روی میز کار خود هک کرده ام که تاب مقاومتم را  در برابر تیر تر کان تیر انداز و طعنه تیرآوران میدان آلوده سیاست ایران زمین را برایم دو صد چندان کرده است.

 روانش شاد باد که هم نیکوکار  و هم نیک گفتار  بود.

این بار هم خواستم بنا بر همان رویه مرضیه به غمض عینی از مطلب بگذرم که علامت تعجب پس از “در تاریخ به اینگونه ثبت نشود!” مثل دم خروسی چشمم را اسیر قامت راست خود نمود. خوشبختانه کتاب عبور از بحران در دسترس بود و با مراجعه به آن معلوم شد که این نشانه رسا در سراسر آن کتاب مستطاب به ندرت و گرنه تنها دریک مورد بکار رفته است و آنهم در دلسوزی در قضاوت تاریخ نسبت به حقیر فقیر کمتر از قطمیر.

 کنجکاویم دو چندان شد که علت این همه توجه و تعجب ایشان نسبت به ثبت وضعییت حقیر در تاریخ چیست؟.

 در شرح جلسه فردای آن روز در صفحه 135 همان  کتاب در خاطرات روز سه شنبه 13 خرداد از قلم ایشان خواندم “جلسه علنی در باره چهار دوازدهم بودجه داشتیم. حرکت آقای سلامتیان در اول جلسه عصبانیم کرد. عصر هم جلسه ادامه داشت”.

ای بابا! آن حرکت که تا این اندازه موجب عصابنیت ایشان با آن همه  خونسردی، که  در آن ایام پر تلاطم،  مذمت سنگینی غذای شب را هم   از قلم نمی اندازند و آن هم در مورد   کسی شده تا دیروز این قدر نگران نحوه   ثبت نامش بوده اند   چیست!!؟

 به روزنامه ها و صورت مذاکرات مجلس در آن روز یازدهم خرداد 1360 مراجعه کردم بادرس عبرت انگیزی از مزاج  تاریخ مواجه شدم  که از این سبک و سنگینی ها بسیار در چرخ و د نده خود هضم نموده است.

علت   نوشتن این مطلب بهیچوجه پاسخ گوئی به آن جناب و امثال ایشان نیست که مثنوی هفتاد هزار من کاغذ شود.  تنها جلب توجه خواننده گرامی، از هر فرقه و رویه ای که هست،  به  طنز تاریخ است که با همه شوخی دارد و اجازه شوخی هیچکس را به ساحت خود نمیدهد

 قبل از دعوت خوانندگان عزیز به مطالب مندرج در روزنامه انقلاب اسلامی مورخ سه شنبه 12 خرداد 1360در مورد موجب عصبانیت باید توجه شمارا به چند نکته جلب کنم.

1- چهل و هشت ساعت پس از این تمرین تیراندازی در پاد گان سعد آباد و سخنرانی برای سپاهیان  فهرستی تحت عنوان  مفسدین فی الارض  جدید که به اعدام انقلابی محکوم شده اند بر سر دانشگاه تهران که در تصرف ستاد نماز جمعه، بسیج و دانشجویان خط امام بود زده شد که مشتمل بر چهارده نام بود اسم اول تا روز سی ام خرداد خالی مانده بود و از آن روز بنام سید ابوالحسن بنی صدراولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران  مزین گردید. از این عده بسیاری از جمله منوچهر مسعودی   به بهانه های واهی بدون محاکمه در حالیکه کوچکترین اقدام حشنوت آمیزی از آنها سر نزده بود اعدام شدند.

2- نام دوم فهرست متعلق به حقیر بود. مامورین دادستانی انقلاب از همان زمان منزل اینجانب را اشغال کردند. ریاست  مجلس که موظف به تامین امنیت و جان حقوق نمایندگان مجلس بود بمراجعات متعدد با واسطه و بیواسطه این جانب جهت  تامین ا منیت جانیم برای شرکت در جلسات مجلس پاسخ نداد. علت اصلی عدم حضور اینجانب در جلسات مجلس در هفته های آخر خرداد همین بود که مطمئن بودم رفتن به آن مجلس برای من معادل باخود کشی است. در روز بررسی طرح عدم کفایت رئیس جمهور برای دفاع از حقانیت وی  این خطر را بجان پذیرا  بودم و زندگی از آن پس خود را وامدار انذار او میدانم که از جان باختن برای  شرکت در  نمایشی پایان یافته بر حذرم داشت.

3-  به گفته رئیس وقت شهربانی همدان که با حضور شجاعانه خود و مامورانش   مرا از دست قریب به یک صد مهاجمی همچنان که در زیر میخوانید نجات داد بمن گفت این افراد توسط اقای علی اقا محمدی نماینده همدان عضو هیات رئیسه مجلس و از محارم نزدیک اقای رفسنجانی در سی سال گذشته که اخیرا با سمت معاون نظارت و هماهنگی در سیاست‌های اقتصادی معاون اول رئیس جمهوری به اقای احمدی نژاد پیوسته است سازماندهی شده بوده اند.

4- نیروی های انتظامی و  مردم شرافتمند همدان در آن روز چنان مرا در کنف حمایت خود گرفتند که در آغوش  گرم و پر محبت آنان حاجت هیچ حجاب و سپر نبود.

 

و اما شرح واقعه  در ایام حادثه

روزنامه انقلاب اسلامی روز دوازدهم خرداد 1360  سر مقاله خود را  تحت عنوان «مرگ بر استبداد» به درج نامه سرگشاده ای از این جانب اختصاص داده است به شرح زیر :

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه سر گشاده به اقایان دکتر بهشتی، هاشمی رفسنجانی، رجائی و مهدوی کنی مسئولین ذی اختییار جمهوری اسلامی ایران.

آقایان محترم، امروز روز بعثت محمدی، روز اقراء، حوادثی بر این جانب احمد سلامتیان، مسلمان، تبعه جمهوری اسلامی ایران، و حامل عنوان نمایندگی مردم این کشور در مجلس شورای اسلامی  گذشت که لازم میدانم توجه شماو ملت شهید پرور ایران را بآن جلب نمایم.

بمناسبت عید سعید مبعث دفتر هماهنگی همکاریهای مردم با رئیس جمهور از اینجانب دعوت کرده بود که در محل جدید دفتر آن در همدان با مردم سخن بگویم. محل  یک خانه استیجاری است و اجتماع در یک محل محصور خصوصی تشکیل شده بود.

توجه میفرمائید که این نوع اجتماعات بنا به اصل 27 قانون اساسی آزاد است و گرچه احتیاجی نیز نبود، از قبل در مورد این اجتماع به مقامات فرمانداری و پلیس جهت انجام پیش بینی های لازم اطلاع داده شده بود. از ابتدای شروع مراسم عده ای حدود سی نفر مسلح به چماق و چاقو و قمه شروع به دادن شعار هائی از این قبیل نمودند « مرگ بر بنی صدر، سپهسالار پینوشه! ایران شیلی نمیشه، فرمانده کل چماق بنی صدر، مرگ بر سلامتیان، درود بر بهشتی، درود بر رجائی، و قس علیهذا و خواستند با دادن این شعار ها حتی از شروع مراسم و قرائت قرآن جلوگیری بعمل آورند.

علیرغم همه آمادگی که مردم برای مقابله با این جمع معدود داشتند و تحریکاتی که ین عده علیه جمع بوجود می آوردند، اینجانب موفق شدم با دعوت به آرامش و اجتناب از هر نوع بر خورد از در گیری جلوگیری بعمل آورم و به سخنان خود علیرغم هیاهوی آنها  ادامه دهم. اما این گروه دست بردار نبودند و شروع به سنگ پرانی بسوی اینجانب و مضروب ساختن مردم نمودند  لذا سخن را کوتاه کردم و از مردم خواستم در نهایت آرامش  متفرق شوند و این کاری بود که مردم کثیری که در آنجا بقصد استماع سخنرانی جمع شده بودند انجام دادند.  اما در همین حین  حدود صد نفر ی با علم و کتل و مسلح به همان اسلحه ها بزور وارد حیاط شده بجمع آشوب گران پیوستند و اقدام به پرتاب کردن سنگ نموده شروع به صعود به طبقه اولی که تریبون در آن قرار داشت نمودند و اینجاب و تعدادی مردم و زن  وبچه آنها عملا در این محل محصور این عده شدیم.

تعداد معدودی ماموران شهربانی که بدون هیچ سلاحی در داخل آن محل بودند از عهده این عده لجام گسیخته و مسلح به انواع سلاح سرد بر نمی آمدند. مهاجمین همراه خود نردبانی داشتند که با کمک آن به ایوان طبقه اول صعود کردند و با ضربات کلنگ و سنگ و چماق  کلیه در  و پنجره ههای وردی را شکسته وارد اطاقها شدند و با تکرار همان شعار های خویش  شروع بزدن مردم نمودند. باز برای اجتناب از بر خورد مردم را دعوت کردیم به اطاق های پشت اطاق اول بروند و باز تنها به بستن در های حائل اکتفا کردیم و لیکن با همان ضربات کلنگ و سنگ و چماق آن در ها را نیز شکستند و متاسفانه کاری نیز از ماموران شهربانی  ساخته نبود و علیرغم کوشش آنها، برای جلوگیری، حملات ادامه می یافت و حتی مهاجمین از مضروب و مصدوم ساختن آنها ابا نمی ورزیدند و چند تن از مامورین زخمی شدند. اما مهاجمین مصمم دست بردار  نبودند و صریحا فریاد میزدند که ما قصد کشتن  سلامتیان را داریم، چه او مخالف بهشتی است، مخالف رجائی است. باور بفرمائید صحنه های در د ناکی  که از مضروب ساختن مردم بی سلاح دیده میشد صحنه هائی بود که انسان را بیاد لینچ کردن سیاهپوستان توسط کوکلس کلان ها، ایلغار مغول و حمله لشگر ابن زیاد می انداخت. بالا خره در حملات نوبت به محوطه ای رسید که اینجانب در آن بودم. عده ای حدود ده نفر مسلح به چماق های بسیار کلفت و میله های درازی که راس آنها بصورت تیغه چاقو تیز شده بود، پنجه بکس و پاره آجر  بسر اینجانب. کسانی که اطراف من بودند و از جمله محافظ اینجانب ریختند، ضربات چماق و سنگ بود که فرود می آمد. من مرتبا همه را دعوت به آرامش میکردم و حتی چندین بار گفتم کشتن شدن من بهتر از بهانه دادن بدست این افراد است. و بهمین لحاظ محافظ خود را از استفاده کردن از اسلحه اش در مقام دفاع منع نمودم.  در این زمان حدود شش نفر شروع بزدن من کردند، یکی یک تکه بزرگ آجری را بطرف سینه ام پرتاپ کرد و دیگری با چماق به پشت سرم کوبید. درد در دلم پیچید و روی زمین در غلطیدم. آن دو مرتبا میزدند و با اصرار میگفتند بگو! درود بر بهشتی، بگو! مرگ بر بنی صدر بگو! درود بر رجائی. حقیر در نهایت سکوت ضربات را تحمل میکردم در این زمان شخص سومی ان میله دراز را که نوکش بصورت تیغه چاقو تیز شده بود بطرف سینه من نشانه رفت و فریاد زد نمیگوئی! پس بگیر!  در همین زمان در اثر شدت ضربات چماق و سنگ و لگد که به پهلوها و سر و پشت من میخورد در حالتی شبیه گیجی رفتم و با صدای انفجار گلوله بخود آمدم ( محافظ اینجانب که دیده بود من کف زمین افتاده ام و تیغه چاقو بطرف سینه ام میرود  برای منصرف کردن آنها اقدام به تیر اندازی هوائی نموده بود. البته با این تیر اندازی بر سر او ریختند و پس از مضروب کردن وی تا حد اغما،اسلحه او را هم ربودند.)

افراد، کمی پراکنده شده بودند. نمیدانم چه قدرتی و چه دستی بمن یاری کرد تا غلطان و پیچان از درد خود را بطرف ایوان و پله های خروجی  برسانم و زیر باران ضربات از حیاط رد شوم و خود را بکوچه برسانم. مهاجمین که پشت سر و اطراف بودند در کو چه نیز از زدن دست بر نمیداشتند یکی از آنها چاقو را پشت گردن من گذارده بود و در کشمکش با چاقو نیمی از کت اینجانب را با محتوای جیبش که یک جلد کلام الله قطع جیبی منتخب بعضی آیات و یک نسخه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دسته کلید در منزل و بعضی اوراق و اسناد دیگر در آن بود پار ه و جدا کرده و بغارت بردند و من افتا ن و خیزان خود را زیر ضربات به خیابان رساندم. در منزلی باز شد و دستی مرا بدرون کشید، آن ساختمان را محاصره کردند و قصد ورود به آن را داشتند، صاحب خانه ها مهربان و مسلمان  لطف کردند و مرا از در دیگر خانه، بخانه دیگر و از آنجا به محلی امن انتقال دادند.

جناب آقای دکتر بهشتی، شما مسئول تامین امنیت قضائی در این کشور هستید و امروز عده ای تحت لوای نام شما، به ضرب چماق و آجر و  تهدید  چاقو میخواستند مرا مجبور کنند که بگویم “درود بر بهشتی، مرگ بر بنی صدر”. باور بفرمائید اگر تکه تکه ام هم میکردند بزور نمی گفتم “درود بر بهشتی” اما ذره ذره وجود تکه تکه شده ام مسلما فریاد میزد “مرگ بر استبداد”.

اقای دکتر بهشتی، امروز من مرگ را در برابر خود دیدم، من امشب رها یافته از چنگال مرگ هواداران شما، با شما سخن میگویم. یکبار دیگر در سال1340 تقریبا همان زمانهائی که شما در هامبورگ بودید، در خیابان پاستور در کوچه پشت محل فعلی نخست وزیری، وقتی با همه وجود برای اولین بار در یک تظاهرات عمومی فریاد زدم، مرگ بر شاه، گذشتن سریع گلوله را از نزدیکی شقیقه خود احساس کردم و پس از چند لحظه گیجی متوجه شدم عمر دو باره یافته ام با خود گفتم اگر خداوند مرا زنده نگاهداشته  برای منظوری است و آن مصلحت را مبارزه با همه وجود با شاه دانستم و تا سقوط او از پای ننشستم، امروز نیز بار دیگر همان چهره مرگ، همان چند لحظه گیجی و همان نجات معجزه آسا را حس کردم. و امشب که فرصت اندیشیدن دارم متوجه میشوم در آن هم مصلحتی است و آن مصلحت مبارزه با همه وجود  تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون با استبداد مطلوب این حامیان و هواداران شما است که میخواهند هر صدای مخالفی را در گلو خفه کنند و هر منتقدی را در خون غرقه سازند.

آقای دکتر بهشتی نمیدانم ایا شما هر گز طعم کتک خوردن بیرحمانه و بی محابا بقصد کشت را چشیده اید یا نه؟ اما من از دژخیمان سی ام تیر، 28 مرداد،  سالهای بعد، در جریان مبارزات ملت ایران، در زندان و خیابان کتک زیاد خورده ام. از پلیس فاشیست  آمریکا در جریان تظاهرات علیه جنگ ویتنام و از پلیس فرانسه در جریانات حمایت از خلق قهرمان فلسطین و از پلیس آلمان در جریان تظاهرات علیه شاه  نیز کتک زیاد خورده ام . همه این کتک ها دو جنبه دارند. درد آنی و لذت  یاد آوری بعدی آن. دقت کنید میگویم لذت، چون وقتی انسان برای دفاع از حقی کتک خورد درد زود زائل میشود و لذت دفاع از حق باقی میماند. اما امروز هوا داران شما از همه انها بدتر و بی محابا تر میزدند.درد آن هم از همیشه سخت تر بود و شدید تر بود. لذت بعدی آن هم به همین ترتیب بیشتر است. من از کتک خوردن، تا آستانه مرگ رفتن، مورد اهانت قرار گرفتن گلایه ای ندارم. من تنها گله مندم که چرا این همه به ادعای حمایت از بالاتر ین مقام قضائی این جمهوری که میخواهد عدل اسلامی را در سرسر جهان بگستراند صورت گرفته است.

و اما جناب اقای هاشمی رفسنجانی، علیرغم همه تفاوت سلیقه ها، فکر میکنم شما نمیتوانید منکر شوید که من نماینده مجلسی هستم که شما سمت ریاست آن را دارید، همیشه گفته اید که هم و غم  شما اعتبار و حیثیت این مجلس است، آیا اعتبار و حیثیت این مجلس از اعتبار نمایندگان آن جدا است؟ در هر هفته ده ها نفر از اعضای اکثریتی که شما در مجلس رئیس آن هستید در سراسر کشور انواع سخنرانی ها را میگذارند، آیا این حق را برای نمایندگان آنچه مرتبآ اقلیتش مینامید و میگوئید از همه حقوق بهره ور است قائل هستید؟ چندین هفته است سه نفر از جوانان مسلمان ازنا که به جرم دادن چند شعار پس از رفتن شما از شهری علیه شما به یک تا سه سال زندان محکوم شده اند در اعتصاب غذا بسر میبرند، چگونه اجازه میدهید نمایندگان دیگری را که نظر متفاوتی با شما دارند باین شکل مورد هجوم قرار دهند، با ضرب چماق و چاقو بخواهند مجبور بدادن شعار هائی علیه عقیده خود کنند. کشان کشان در خیابان ها بگردانند و بزنند و هنوز تصور میکنید نمایندگان مجلس شما میتوانند آزادانه ابراز عقیده کنند و اعتباری برای مجلس شما باقی خواهد ماند؟

جناب اقای رجائی  شما نخست وزیری هستید که تا بحال هرگز در طول تاریخ این کشور از حیث تمرکز قدرت نظیر آن وجود نداشته است. شما خودرا فرزند مجلس  میدانید. همیشه میگوئید خواستار اعتبار مجلسید، اگر کسی در این مجلس مخالف شما صحبت کرد آیا جزایش این است؟  من امروز حس کردم جزای مخالفت با بودجه شما را در همدان از هواداران شما، همان جوانان  حزب اللهی که آن  اندازه مشتاقانه در تلویزیون مدحشان را گفتید در یافت داشتم. بالاخره شما مسئول امنیت این کشور شده اید. آیا نمایندگان طرفدار شما در این مجلس نیز به همین ترتیب در چنگ یک مشت درنده تحریک شده رها میشوند؟  اگر بجای من یکی از موافقین بی قید و شرط بودجه شما، فی المثل اقای ناطق نوری بنا بود در جائی سخنرانی کند و عده ای با وی رفتاری را میکردند که امروز با من کردند شما چه میکردید؟

جناب حجت الاسلام مهدوی کنی، شما وزیر کشور و مسئول انتظامات آن هستید. اعلام فرموده اید انتخابات را در محیطی آزاد در 23 حوزه بر گزار میکنید، علاوه برآن شما عضو هیات حل اختلافات سران جمهوری هستید، کسانی که امروز باجتماع  همدان حمله کردند، هویتشان برای مامورین شما مجهول نیست، اگر هم هست مردمی که امروز آنجا بودند اکثرآ، اکثر آنها را میشناختند، جستجوی هویت آنها کار مشگلی نیست.

آیا وقتی نمیتوانید جلوی هجوم او باش را باجتماعی در یک منزل شخصی و محصور بگیرید، چگونه میخوهید به تخلفات مقامات بالای جمهوری اسلامی برسید؟ آیا این معدود چماقدار مهمتر از مسئولین درجه اول جمهوری اسلامی هستند؟ آیا حوادث  امروز همدان پیش در آمد نکوی بهار انتخابات شما نیست؟

آقایان شما را بخدا سوگند تاریخ ایران را در سالهای 1300 تا 1305 یعنی زمان استقرار نظام پلید پهلوی، دو باره بخوانید. آیا در انزمان نیز ابتدا عده ای اجامر و او باش بنام هواداران سردار سپه  نخواستند ئهن مخالفین را بدوزند، عشقی ها را ترور کردند، مدرس ها را تهدید کردند و هر روز در یک گوشه بلوا براه اختند و مخالفین « ناجی » مطلوب خود را قلع و قمع کردند و کم کم آزادی را به بند کشیدند و استبداد را مستقر ساختند. چگونه میگوئید خواستار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی هستید و در دوران حکومت شما این نوع اعمال چنان سکه رایج شده است که بعضی تصور میکنند که بدون آنها امکان اداره کشور نیست؟

من امروز جان سالم بدر بردم ولی معلوم نیست که فردا، هفته دیگر یا ماه دیگر در یکی از سخنرانی ها و اجتماعات که حق قانونی من است و مطمئن با شید بهیچ قیمتی حاضر به انصراف از استفاده از آن نیستم از پای در نیایم.  برای این نوع رفتن  آماده ام. هیچیک از ما عمر جاودان نخواهیم کرد، بروج مشیده نداریم و تازه از آن برجها چه سود؟

 اما، ما وشما در برابر خدا، تاریخ و این مردم به معرض امتحان گذاشته شده ایم و من گردن به این قضاوت نهاده ام.

اجازه بدهید  من از کام مرگ باز گشته کمی جرات بخود بدهم و از شما بخواهم که شما نیز کمی به این قضاوت بیاندیشید که صائب ترین، دقیق ترین، و قاطع ترین قضاوت ها است.

احمد سلامتیان

 11/3/60 مصادف با مبعث پیامبر بزرگ اسلام

 همین شماره روزنامه در  تحت عنوان درشت “سلامتیان در جلسه امروز مجلس، به خدا قسم ذره ذره وجود من  خواهد گفت مرگ بر استبداد، احمد سلامتیان باز تهدید بمرگ شد”  در گزارش روز مجلس مینویسد :

احمد سلامتیان نماینده مردم اصفهان با استفاده از وقت ناطق قبلی در رابطه با گشایش دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور در همدان گفت:

یک عده چماق بدست با فریاد مرگ با بنی صدر و درود بر بهشتی به من میگفتند که بگو درود بر بهشتی و من هر گز نخواهم گفت بازور درود بر بهشتی. بخدا قسم ذره ذره وجود من خواهد گفت مرگ بر استبداد. وی با نشان دادن لباس نیمه پاره خود  افزود که این است باقیمانده لباس یک نماینده مجلس. دیروز زیر ضربه های چماق و چاقوی چماقدارانی که فریاد درود بر بهشتی می کشیدند و به سر من میکوبیدند  این لباس باقی مانده است. سلامتیان همچنان لباس یکی از افراد را که خون آلود بود و مورد حمله قرار گرفته بود نشان داد  وادامه داد که من نامه سر گشاده ای نوشته ام به آقایان دکتر بهشتی، هاشمی رفسنجانی، رجائی و مهدوی کنی  مسئولین ذی اختییار  جمهوری اسلامی. وقت نیست که من همه نامه را بخوانم و این نامه را میدهم به مطبوعات و خواهش میکنم از مسئولین این جمهوری  اگر نمی خواهید استبداد سیاسی در این کشور مستقر شود که نوبت به خودشان هم بعدا  فرا برسد، چون اول از شما شروع نمی کنند ما که رفتیم نوبت شما هم خواهد رسید.

مطمئن باشید و قتی یک نماینده مجلس را عده ای با چماق و میله ای که سرش را تیز کرده اند  میخواهند بکشند، به ساختمانها ی خصوصی مردم حمله میکنند، زن و بچه مردم را میزنند، بعد ساختمان دیگری را که نماینده را در ش پناه داده اند محاصره میکنند و در و پنجره  خانه مردم را می شکنند، این عده افراد کسانی هستند که حد و مرزی  نخواهند شناخت. خواهش میکنم که مطبوعات و رادیو وتلویزیون اگر بیطرفند این نامه را، مطالبش را به عموم مردم برسانند و مسئولین محترم جمهوری  اسلامی اگر میخواهند آزادی اظهار نظر در این مجلس و در کشور باشد و افراد را بجرم آنکه بالایحه بودجه اقای رجائی مخالفت کرده اند  بخواهند مثل سگ بکشند؟ اجاز بدهید که جلوی این نوع کارها گرفته شود. وی سپس جلسه مجلس را بعنوان اعتراض ترک گفت.

 آقای سلامتیان پس اینکه بیانات  خود را ایراد کرد و جلسه امروز را ترک نمود در مقابل در خروجی مجلس مواجه با تهدید فردی شد که او را گرفت و علیرغم کوشش این شخص به فرار وی را بداخل  مجلس برد. در این مورد از او جویا شدیم و به سوالات ما پاسخ گفت :

س- شرح حادثه تهدید  شما به قتل که پس از خروج شما از تالار جلسه علنی اتفاق افتاد چه بود؟

مدت مدیدی است که انواع  تهدیدات نسبت به اینجانب میشود. با مضای عزرائیل – حزب اللهی و امثال ذالک. نامه مینویسند که تور اخواهیم کشت و هرروز هم هنگام خروج از  مجلس مواجه با انواع توهین ها و تهدید ها هستم. با وجود اینکه به کرات از هیات رئیسه خواسته ام که از این نوع اعمال جلو گیری شود و آنها نیز قول هائی داده اند و بعضی موارد اقداماتی نیز کرده اند، همواره این توهین ها و تهدید ها  از جانب عده ای  که معلوم نیست به چه عنوان همیشه در محوطه پار کینگ، راهرو ها و حیاط مجلس پراکنده اند ادامه یافته است. امروز پس از آنکه تالار مجلس را ترک کردم در محل خروج پارکینگ یکی از همین افراد که چند روز قبل نیز در داخل مجلس با من صحبت کرده بود  گفت « لیبرال آمریکائی! مثل سک می کشیمت”.  من از او خواستم به محل هیات رئیسه بیاید  و او در صدد فرار بر آمد و متاسفانه عده ای نیز که آنجا بودند  با بیان اظهاراتی نظیر اینکه این شخص در خارج مجلس  بوده وربطی به مجلس ندارد، اگر شکایتی دارید باید بمراجع قضائی بکنید خواستند وی را فراری دهند و او نیز از دادن هویت خویش به اینجانب امتناع می ورزید.  در هر حال اصرار کردم و در اثر تجمع عده ای وی را به محل هیات رئیسه راهنمائی کردم. در محل هیات رئیسه اقایان پرورش، قائمی، یار محمدی[i]، کتیرائی اعضای هیات رئیسه  حضور داشتند. هر چه من گفتم این شخص مرا تهدید به مرگ کرده است هویت اورا بگیرید به مجامله میگذرانیدند و حتی بعضی میگفتند این جریانات در خارج مجلس اتفاق افتاده  است بالاخره در اثر اصرار من از او سوالاتی کردند و این هم بدون اینکه در ابتدا هویت اورا از او بپرسند و اوراق شناسائی اورا بخواهند. اما ضمن این پرسش و سئوال ها این شخص که مدعی بود کاری با داخل مجلس نداشته اقرار کرد که اولا چند روز قبل در داخل مجلس از این جانب سئوال کرده است و ثانیا هنگام استماع مطالب اینجانب در جلسه امروز در بالکن تماشا چیان بوده است و بلا فاصله پس از آنکه من از تالار خارج شده ام  او نیز بدنبال من از بالکن تماشاچیان پائین آمده است. متاسفانه کسانیکه از هیات رئیسه و کار کنان مجلس آنجا بودند باز هویت او را از وی نمی خواستند. من بعنوان اعتراض به این نحوه عمل محل هیات رئیسه را ترک گفتم. اما باید:

1- معلوم شود این شخص و امثال او که هرروز در حول و حوش مجلس، محوطه پارکینگ و داخل راهروها و حیاط پراکنده اند چه کسانی هستندو توسط چه کسانی تحریک میشوند؟[ii]

2-این شخص لا اقل اقرار کرد که در بالکن تماشاچیان  بوده است باید معلوم شود به چه عنوان در آن محل بوده . چگونه داخل مجلس شده، چه کسی  معرف او بوده است  واگر جزو محافظین نمایندگان است محافظ چه کسی است  و بالاخره من از این شخص بعنوان کسی که مرا تهدید به قتل کرده است و در اختییار هیئت رئیسه مجلس قرار گرفته است شاکی هستم؟ نام او چیست؟ سوابق او چیست؟ عضو چه حزب و گروهی است؟

فکر میکنم اگر حوصله خواندن تا آخر این مطلب را کرده باشید بخصوص با توجه به دو  فراز آخر نامه، جایگاه تاریخ و اهمیت ثبت در آن را که موجب شده رئیس وقت مجلس را  تا آنجا عصبانی کند که هم دروغ بنویسد و هم نا خود آگاه دم خروسش رابا قی بگذارد  در یافته اید.

امروز دیگرانی با وی همان کنند که او با دیگران کرد. مرا با او کینه ای نیست. از حقوقش دفاع میکنم. اگر خط سیاسی اش در این لحظه بنفع پیشبرد آزادی ودر جهت ضعیف کردن سراپرده استبداد باشد ابا ندار م حتی از سیاست امروزش در این زمینه  حمایت  کنم  اما جمله زیبای فرزانه بزرگ زمان نلسون ماند لا را همواره آویزه گوش دارم

ببخش اما فرامو ش نکن

 فاعتبرو یا الولابصار

احمد سلامتیان

  یازدهم خرداد 1389

 

پانوشت

i  روزنامه نگار به اشتباه نوشته است یار محمدی  در واقع آقای ,علی آقا محمدی است که خود سازمان دهنده حمله همدان نیز بود 

ii  البته در سالیان بعد بعضی از این نوع افراد را که بعد ها در جمهوری اسلامی به پاس خدمات آن ایام  بمقامات عالیه وزارت و سفارت و نمایندگی و فرماندهی  رسیدند باز شناختم که این خود حدیث دگر است .


[](/persian/news/newsitem/article/-62d7c54a80.html#_ednref1) 

[](/persian/news/newsitem/article/-62d7c54a80.html#_ednref2)