”راز سر به مهر” نگران بروز جنگ و درگیری میان ایران و غرب است:
چقدر بوی باروت و خون و دود می آید. می گویند: گور می کَنیم، توپ پر می کُنیم، موشک می پرانیم، می بندیم، باز می کنیم، پاره می کنیم … ته دل مردم را خالی می کنند تا حتی مزه مَلس نفت صدوچهل دلاری هم یادشان نماند. صلح که باشد همه سهم از سرمایه خودشان رامی خواهند، شیپور جنگ که باشد دندان ها تق تق به هم می خورند و چشم ها گرد می شود و کسی سراغ خوشی نمی گیرد؛ سهم همه می شود “یک جانِ سالم؛ فقط” و همه کسانی که آمده اند برای فدای جانشان دنبال بهانه می گردند تا به به هر جان کندنی است به خودشان بقبولانند که صاف از آسمانِ بهشت، پایین خواهند افتاد!
بشر را می بینید کارش به کجا رسیده؛ هیچ راهی باقی نمانده انگار. فکرش را بکنید اگر که به جای این موجود دو پا، گرگ شده بود اشرف مخلوقات آن وقت چه می شد؟ همان اول کاری را می کرد که بشر پس از بارها مذاکره و مصافحه و معانقه می کند، زخم و دریدن و خون و مرگ و آن گاه فقط انتظار برای لاشخوری که کاری ندارد جز منقار بر تن کسی که دستش از همه جا کوتاه است.
خون دانشجو دامنگیر است
”روی شیروانی داغ” به مناسبت سالگرد هجدهم تیر نوشته است:
خون دانشجو دامنگیر است. همین که ما بعد از 9 سال هنوز به یاد آن روز دلمان میگیرد و به یاد دوستمان ”عزت” و به یاد دوستمان “اکبر” اشک میریزیم و دوستمان “احمد” را عزیز میداریم. همینکه آنها میترسند از آن که خیابانی در ایتالیا هجده تیر نامیده شود و تهدید به مقابله میکنند. همین که تلاش میکنند که با ایجاد فضا برای جلوهگری هرچه بیشتر “نظری” به ما بفهمانند که هیچ گهی نمیتوانید بخورید یعنی که کابوس هجده تیر بر اعصابشان سایه انداخته. خوشحالم که دستشان میلرزد وقتی که هجدهم تیرمیرسد. خوشحالم که خوابشان آشفته میشود.
داشت باورم می شد که آن روزها اراذلی بیش نبودم !
سمیه توحیدلو در “بر ساحل سلامت”هم در مورد حادثه هجدهم تیر مطلبی نوشته است که اینگونه آغاز می شود:
داشتم فراموش می کردم. داشت باورم می شد که آن روزها اراذلی بیش نبودم. داشتم باور می کردم که قاتل، که متهم، می تواند در نقش شاکی باشد. آنقدر گفتند تا باور کردم مظلومیتی تصنعی را، که بر خاطرمان نقش بست. داشتم فراموش می کردم که من و بسیاری از همنسلانم با کوی دانشگاه بزرگ شدند و پخته گشتند. داشتم فراموش می کردم که من و همنسلانم مبدا فکرمان و اندیشه مان شد آن جریان و تلخی اش ماسید بر خواسته هایمان و امروزمان هم هنوز تلخیم. داشتم باور می کردم که هجدهم تیر شده است راهپیمایی اراذل که به طرفة العینی مردمی آزاد و آزاده بساط رذلشان را برچیدند.
چقدر زود میگذرد
”آق بهمن” هم به مناسبت روز هجدهم تیر پستی دارد که حوادث این روز را روایت می کند:
چقدر زود میگذرد. یعنی بعضی چیزها زود میگذرد و بعضی چیزها دیر. اما این یکی زود گذشت. یعنی اصلاً به نظرم نمیآید که یک سال پیش بود که اینجا درباره هشتمین سالگرد هجده تیر نوشتم.
آدم فکر میکند که همه گفتنیها را گفته است، اما تا دلتان بخواهد میشود از آن سه، چهار روز حرف زد. من شروع میکنم و هر چه یادم میآید مینویسم. فقط تو رو خدا وقتی اینها را میخوانید حواستان باشد که این روایت یک دانشجوی سال اولی عادی است که نه عضو انجمن بوده و نه چیزی و صرفاً در فضا حضور داشته و این را هم حواستان باشد که در آن واحد حداکثر میتوانسته یک جا باشد و در نتیجه روایتش خیلی ناقص است و قرار هم نیست کامل باشد.
سرنوشت دیپلماتهای ایرانی ربوده شده در لبنان چه شد؟!
”حاجی واشنگتن” با یادآوری گفتگوی مطبوعاتی رئیس جمهور در سازمان ملل، معتقد است رئیس جمهور ایران می باید به نحو جدی تری امور مربوط به دیپلمات های ایرانی ربوده شده در لبنان را پیگیری کند:
اگر اسرائیلی ها ناراحت ران آراد و چند اسیر دیگر گرفتار حزب الله و حماس هستند، ملت ایران هم سال هاست منتظر شنیدن خبری از وضع چهار شهروند ربوده شده خودش در لبنانه.
رئیس جمهور ایران اگر رئیس جمهور مردم ایرانه علاوه بر دفاع از حق مسلم، وظایف دیگری هم داره. احمدی نژاد حتی اگر نمی خواست جواب سوال خبرنگار اسرائیلی رو بده، می تونست بعد از اون همه سر و صدای ایجاد شده در اون جلسه، درباره چهار گم شده ایران در لبنان و ربط داشتن موضوع به اسرائیل حرف بزنه. لااقل موضوع اونها هم در رسانه های غربی مطرح می شد و مردم درباره اونها مطلع می شدن. منتهی او ترجیح داد درباره موضوع هم جنس گرایی در ایران، سر به سر خبرنگار خانم voa بگذاره یا اینکه دختر خبرنگار افغان رو کنف کنه.
ازبین رفتن تتمه توان تولیدی در اقتصاد
احمد سیف در “نیاک” نگران پیامدهای واردات گسترده به کشور است:
پدیدارشدن کالای جدید یعنی ورود بنگاهی تازه با ساختار هزینه متفاوت به دایره رقابت ها. و حضور بنگاههای جدید، موجب بیشتر شدن قدرت خریداران و کاهش قدرت فروشندگان می شود. معترضه بگویم و بگذرم که درایران کوشیده اند که از طریق واردات به این مهم دست یابند که به ویژه با نظام غیر کارآمد توزیع، چنین هدفی دست آمدنی نیست و تنها باعث از بین رفتن تتمه توان تولیدی در اقتصاد می شود و همان موقعیت انحصاری را این بار، به جای تولید کنندگان داخلی به واردکنندگان می دهد.
آی ملت! کسی به فکر ما هم باشد!
مریم نبوی نژاد “زندگی دوگانه اینانا” منتقد شیوه سنتی فروش کتاب در ایران، به ویژه برای ایرانیان خارج از کشور است:
ملت! ما هرچی خصوصی و در گوشی از دوستان کمک طلبیدیم خبری نشد. اینجا عرض می کنیم.
به یک کتابفروش خوش اخلاق نیازمندیم که ماهی یک بار کتابهای داستان و رمان فارسی تازه منتشر شده و چیزهای دیگر را با پست هوایی برایمان بفرستد و حق الزحمه تا پست خانه رفتنش را هم بگذارد رویش و گاه گداری جواب تلفن آدم را هم بدهد که آدم خوشش باشد دارد از یک آدم واقعی دیگر کتاب می خرد.
این خانم یا آقای محترم می تواند مطمئن باشد که یک مشتری دائمی دارد منتها از راه دور. درضمن فکر نکند که ما این ور آبی ها پول پارو می کنیم و بخواهد سه لا پهنا حساب کند. خوش انصاف باشد. خیرش را ببیند!
بیشتر سایت های کتابفروشی را دیده ام. یا گران حساب می کنند یا به کانادا نمی فرستند یا اصلا جواب ای میل آدم را نمی دهند. کتابفروش شهرمان هم متاسفانه یک خورده یواش تشریف دارند. روش سنتی اش هنوز بهتر از روش های دیگراست. با این حال اگر توصیه ای دارید دریغ نکنید.
مجلس احتیاط کند
”گوشزد” نکته ظریفی را به نمایندگان مجلس گوشزد کرده است:
دوستی دارم که وکیل دادگستری است. از او می پرسم که کسب و کار چطور است؟ نیشخندی می زند و می گوید خراب است… مردم راهش را یاد گرفته اند… پولی را که باید به وکیل بدهند مستقیما به قاضی می دهند و حکم به نفع آنان صادر می شود!
طرح تشدید مجازات اخلالگران در امنیت روانی جامعه در حالی قرار است در مجلس تصویب شود که درگیری بی سابقه ای بین مجلس شورای اسلامی با قوه قضاییه و شخص دادستان تهران به پا شده است. مضحک است که نمایندگان مجلس در پی تصویب قانون و صدور مجوز برای قوه قضاییه هستند که هر کس را خواست، به یکی از جرمهای موضوع این قانون متهم کند و خارج از نوبت او را محاکمه کند و به او اجازه فرجام خواهی ندهد. آن هم به جرمهایی که بعضا در جرم بودن آنها شک است مثل تاسیس وبلاگ الحادی یا حتی پورنوگرافی… چنین سرنوشتی ممکن است در انتظار همین نمایندگان هم باشد.من اگر به جای نمایندگان مجلس شورای اسلامی بودم احتیاط می کردم و سلاح خود را به دست کسی نمی سپردم که ممکن است آن را بر علیه من به کار گیرد.
پاسخ یک بلاگر به یک بلاگر دیگر
”پرسپکتیو ما” به این نوشته از وبلاگ کافه سخن پاسخ داده است:
چند روزی ست که حکایت خروج احمد باطبی وارزش گذاری های اخلاقی پیرامون چگونگی خروج او از یک سو و سند وثیقه ی مهندس میثمی از سوی دیگربه سوژه ای تبدیل شده که ظاهرا خوراک لذیذی را برای برخی فراهم نموده. نمی دانم آنهایی که دل نگران خروج احمد (به هردلیل ونتیجه) از کشور هستندبراستی دل نگران ایران وایرانی، حقوق بشر وآزادی انسانهاهستند یا اینها فقط ژستهایی روشنفکرانه است؟!
آنچه بیشتر به این تردید ها دامن می زند سکوت مجامع مدعی دفاع از حقوق بشر ودوستان آزادی خواه ووطن پرست در برابر شانزده گروگانی ست که برخی اخبار از کشته شدن دو وبرخی دیگر چهار نفر ازآنها حکایت دارد. هرچند هیچ تاکنون هیچ کدام نیز تایید نشده. کاش همانقدر که نگران سند وثیقه ای خانه مهندس میثمی بودیم یادی هم از گروگان هایی می کردیم که در جایگاه دفاع از این کشور(که ظاهرا مدعی دفاع از آن هستیم) در بند گرفتار شدند. کاش حقوق بشر، آزادی، وطن پرستی وانسانیت را با لعاب روشن فکری به بازی نگیریم.
احمدینژاد متوجه طبقه متوسط نیست
”اکبرمنتجبی” رئیس دولت نهم را از درافتادن با منافع طبقه متوسط در ایران برحذر می دارد:
این روزها هرچه می گذرد بیشتر به این باور می رسم که محمود احمدی نژاد در انتخابات آتی رای نمی آورد. به نظرم این موضوع در مجموعه دولت و هواداران آن نیز روشن شده و نگرانی هایی در حال بروز کردن است. احمدی نژاد متوجه نیست که طبقه متوسط در ایران بسیار قدرتمند است. او بر روی اقشاری که به لحاظ فرهنگی و مالی ضعیفند سرمایه گذاری کرده است. غافل از اینکه در سال ۸۴ طبقه متوسط یا رای نداد یا اگر رای داد به او رای داد. طبقه متوسط به بالا هاشمی را انتخاب کردند. می توانید ریز آرای هاشمی را در شهرها و مناطق مختلف تهران ببینید.
اکنون احمدی نژاد با طرح تحول اقتصادی خود درصدد نا دیده گرفتن طبقه متوسط است. می خواهد یارانه مستقیم را بین اقشار کم درآمد تقسیم کند و به این ترتیب با یک میلیون تومانی که به آنها می دهد رای آنها را نیز از آن خود کند. به نظر من این اتفاق نمی افتد. این بار طبقه متوسط به او رای نمی دهد. حتی قشر ضعیف جامعه نیز از احمدی نژاد روی برگردانده است. درصد پیروزی او آرام آرام فروکش می کند. حتی مطمئن نیستم که مدیران خودش به او رای بدهند.
روشنفکر، فرهنگ واژگان مخصوص به خودش را دارد
”عبدی کلانتری” منتقد قاموس واژگانی ست که اساسً متعلق به روحانیون است اما روشنفکران، بی توجه به این مسئله، در به کار بردن چنان واژگانی اصرار دارند:
عبدی کلانتری می گوید تا این زمان جلوی خودش را گرفته و از به کار بردن واژهء «لاجرم» پرهیز کرده است. واژهء زشتی است. نشانهء نوعی تحجر، نوعی اسلام زدگی است. کاربردش در سی سال اخیر بیشتر شده؛ در نوشته های سید جواد طباطبایی به وفور (بیش از وفور) آنرا می شود یافت. شاید نشانهء سید بودن باشد. فرق لاجرم با ناگزیر مثل تفاوت قاطر با مینی کوپر است.
البته عبدی کلانتری پیشداوری دارد، زیباشناسی قاطر ــ این حیوان نجیب ــ را نمی فهمد. از کلمهء نجیب هم دل خوشی ندارد. می گوید: آن واژهء آخوندی دیگر که خیلی از روشنفکرها دوست اش دارند «دغدغه» است. می پرسد: چندبار دوست دارید در سخن، از بیخ حلق تان این صدا بیرون بیاید غ غ غ ــ مثل همهء چیزهای ناخوشایند: غبغب، غِرغره، غش غشی، غیغاژ، غِلغلک، غُلغله؟ شاید درک نمی کند که در این مرز و بوم تا دغ دغه نداشته باشی، لاجرم روشنفکر هم نمی توانی باشی، با غبغب یا بدون غبغب فرقی نمی کند!