چقدر بوی باروت و خون و دود می آید

نویسنده
سها سیفی

‏”راز سر به مهر” نگران بروز جنگ و درگیری میان ایران و غرب است:‏

چقدر بوی باروت و خون و دود می آید. می گویند: گور می کَنیم، توپ پر می کُنیم، موشک می پرانیم، می بندیم، ‏باز می کنیم، پاره می کنیم … ته دل مردم را خالی می کنند تا حتی مزه مَلس نفت صدوچهل دلاری هم یادشان ‏نماند. صلح که باشد همه سهم از سرمایه خودشان رامی خواهند، شیپور جنگ که باشد دندان ها تق تق به هم می ‏خورند و چشم ها گرد می شود و کسی سراغ خوشی نمی گیرد؛ سهم همه می شود “یک جانِ سالم؛ فقط” و همه ‏کسانی که آمده اند برای فدای جانشان دنبال بهانه می گردند تا به به هر جان کندنی است به خودشان بقبولانند که ‏صاف از آسمانِ بهشت، پایین خواهند افتاد! ‏

بشر را می بینید کارش به کجا رسیده؛ هیچ راهی باقی نمانده انگار. فکرش را بکنید اگر که به جای این موجود دو ‏پا، گرگ شده بود اشرف مخلوقات آن وقت چه می شد؟ همان اول کاری را می کرد که بشر پس از بارها مذاکره و ‏مصافحه و معانقه می کند، زخم و دریدن و خون و مرگ و آن گاه فقط انتظار برای لاشخوری که کاری ندارد جز ‏منقار بر تن کسی که دستش از همه جا کوتاه است.‏

‎ ‎خون دانشجو دامن‌گیر است‎ ‎

‏”روی شیروانی داغ” به مناسبت سالگرد هجدهم تیر نوشته است:‏

خون دانشجو دامن‌گیر است. همین که ما بعد از 9 سال هنوز به یاد آن روز دلمان میگیرد و به یاد دوستمان ‏‏”عزت” و به یاد دوستمان “اکبر” اشک می‌ریزیم و دوستمان “احمد” را عزیز می‌داریم. همینکه آنها ‌می‌ترسند از ‏آن که خیابانی در ایتالیا هجده تیر نامیده شود و تهدید به مقابله‌ ‌می‌کنند. همین که تلاش می‌کنند که با ایجاد فضا ‏برای جلوه‌گر‌ی هرچه بیشتر “نظری” به ما بفهمانند که هیچ گهی نمیتوانید بخورید یعنی که کابوس هجده تیر بر ‏اعصابشان سایه انداخته. خوشحالم که دستشان می‌لرزد وقتی که هجدهم تیرمی‌رسد. خوشحالم که خوابشان آشفته ‏‏‌می‌شود‎.‎

‎ ‎داشت باورم می شد که آن روزها اراذلی بیش نبودم !‏‎ ‎

سمیه توحیدلو در “بر ساحل سلامت”هم در مورد حادثه هجدهم تیر مطلبی نوشته است که اینگونه آغاز می شود:‏

داشتم فراموش می کردم. داشت باورم می شد که آن روزها اراذلی بیش نبودم. داشتم باور می کردم که قاتل، که ‏متهم، می تواند در نقش شاکی باشد. آنقدر گفتند تا باور کردم مظلومیتی تصنعی را، که بر خاطرمان نقش بست. ‏داشتم فراموش می کردم که من و بسیاری از همنسلانم با کوی دانشگاه بزرگ شدند و پخته گشتند. داشتم فراموش ‏می کردم که من و همنسلانم مبدا فکرمان و اندیشه مان شد آن جریان و تلخی اش ماسید بر خواسته هایمان و ‏امروزمان هم هنوز تلخیم. داشتم باور می کردم که هجدهم تیر شده است راهپیمایی اراذل که به طرفة العینی ‏مردمی آزاد و آزاده بساط رذلشان را برچیدند.‏

‎ ‎چقدر زود می‌گذرد‎ ‎

‏”آق بهمن” هم به مناسبت روز هجدهم تیر پستی دارد که حوادث این روز را روایت می کند:‏

چقدر زود می‌گذرد. یعنی بعضی چیزها زود می‌گذرد و بعضی چیزها دیر. اما این یکی زود گذشت. یعنی اصلاً به ‏نظرم نمی‌آید که یک سال پیش بود که این‌جا درباره هشتمین سالگرد هجده تیر نوشتم. ‏

آدم فکر می‌کند که همه گفتنی‌ها را گفته است، اما تا دلتان بخواهد می‌شود از آن سه، چهار روز حرف زد. من ‏شروع می‌کنم و هر چه یادم می‌آید می‌نویسم. فقط تو رو خدا وقتی این‌ها را می‌خوانید حواستان باشد که این روایت ‏یک دانشجوی سال اولی عادی است که نه عضو انجمن بوده و نه چیزی و صرفاً در فضا حضور داشته و این را ‏هم حواستان باشد که در آن واحد حداکثر می‌توانسته یک جا باشد و در نتیجه روایتش خیلی ناقص است و قرار هم ‏نیست کامل باشد.‏

‎ ‎سرنوشت دیپلمات‌های ایرانی ربوده شده در لبنان چه شد؟!‏‎ ‎

‏”حاجی واشنگتن” با یادآوری گفتگوی مطبوعاتی رئیس جمهور در سازمان ملل، معتقد است رئیس جمهور ایران ‏می باید به نحو جدی تری امور مربوط به دیپلمات های ایرانی ربوده شده در لبنان را پیگیری کند:‏

اگر اسرائیلی ها ناراحت ران آراد و چند اسیر دیگر گرفتار حزب الله و حماس هستند، ملت ایران هم سال هاست ‏منتظر شنیدن خبری از وضع چهار شهروند ربوده شده خودش در لبنانه.‏

رئیس جمهور ایران اگر رئیس جمهور مردم ایرانه علاوه بر دفاع از حق مسلم، وظایف دیگری هم داره. احمدی ‏نژاد حتی اگر نمی خواست جواب سوال خبرنگار اسرائیلی رو بده، می تونست بعد از اون همه سر و صدای ایجاد ‏شده در اون جلسه، درباره چهار گم شده ایران در لبنان و ربط داشتن موضوع به اسرائیل حرف بزنه. لااقل ‏موضوع اونها هم در رسانه های غربی مطرح می شد و مردم درباره اونها مطلع می شدن. منتهی او ترجیح داد ‏درباره موضوع هم جنس گرایی در ایران، سر به سر خبرنگار خانم ‏voa‏ بگذاره یا اینکه دختر خبرنگار افغان رو ‏کنف کنه.‏

‎ ‎ازبین رفتن تتمه توان تولیدی در اقتصاد‏‎ ‎

احمد سیف در “نیاک” نگران پیامدهای واردات گسترده به کشور است:‏


پدیدارشدن کالای جدید یعنی ورود بنگاهی تازه با ساختار هزینه متفاوت به دایره رقابت ها. و حضور بنگاههای ‏جدید، موجب بیشتر شدن قدرت خریداران و کاهش قدرت فروشندگان می شود. معترضه بگویم و بگذرم که ‏درایران کوشیده اند که از طریق واردات به این مهم دست یابند که به ویژه با نظام غیر کارآمد توزیع، چنین هدفی ‏دست آمدنی نیست و تنها باعث از بین رفتن تتمه توان تولیدی در اقتصاد می شود و همان موقعیت انحصاری را ‏این بار، به جای تولید کنندگان داخلی به واردکنندگان می دهد.‏

‎ ‎آی ملت! کسی به فکر ما هم باشد!‏‎ ‎

مریم نبوی نژاد “زندگی دوگانه اینانا” منتقد شیوه سنتی فروش کتاب در ایران، به ویژه برای ایرانیان خارج از ‏کشور است:‏

ملت! ما هرچی خصوصی و در گوشی از دوستان کمک طلبیدیم خبری نشد. اینجا عرض می کنیم.‏

به یک کتابفروش خوش اخلاق نیازمندیم که ماهی یک بار کتابهای داستان و رمان فارسی تازه منتشر شده و ‏چیزهای دیگر را با پست هوایی برایمان بفرستد و حق الزحمه تا پست خانه رفتنش را هم بگذارد رویش و گاه ‏گداری جواب تلفن آدم را هم بدهد که آدم خوشش باشد دارد از یک آدم واقعی دیگر کتاب می خرد.‏

این خانم یا آقای محترم می تواند مطمئن باشد که یک مشتری دائمی دارد منتها از راه دور. درضمن فکر نکند که ‏ما این ور آبی ها پول پارو می کنیم و بخواهد سه لا پهنا حساب کند. خوش انصاف باشد. خیرش را ببیند!‏

بیشتر سایت های کتابفروشی را دیده ام. یا گران حساب می کنند یا به کانادا نمی فرستند یا اصلا جواب ای میل آدم ‏را نمی دهند. کتابفروش شهرمان هم متاسفانه یک خورده یواش تشریف دارند. روش سنتی اش هنوز بهتر از روش ‏های دیگراست. با این حال اگر توصیه ای دارید دریغ نکنید.‏

‎ ‎مجلس احتیاط کند‎ ‎

‏”گوشزد” نکته ظریفی را به نمایندگان مجلس گوشزد کرده است:‏

دوستی دارم که وکیل دادگستری است. از او می پرسم که کسب و کار چطور است؟ نیشخندی می زند و می گوید ‏خراب است… مردم راهش را یاد گرفته اند… پولی را که باید به وکیل بدهند مستقیما به قاضی می دهند و حکم به ‏نفع آنان صادر می شود!‏

طرح تشدید مجازات اخلالگران در امنیت روانی جامعه در حالی قرار است در مجلس تصویب شود که درگیری ‏بی سابقه ای بین مجلس شورای اسلامی با قوه قضاییه و شخص دادستان تهران به پا شده است. مضحک است که ‏نمایندگان مجلس در پی تصویب قانون و صدور مجوز برای قوه قضاییه هستند که هر کس را خواست، به یکی از ‏جرمهای موضوع این قانون متهم کند و خارج از نوبت او را محاکمه کند و به او اجازه فرجام خواهی ندهد. آن هم ‏به جرمهایی که بعضا در جرم بودن آنها شک است مثل تاسیس وبلاگ الحادی یا حتی پورنوگرافی… چنین ‏سرنوشتی ممکن است در انتظار همین نمایندگان هم باشد.من اگر به جای نمایندگان مجلس شورای اسلامی بودم ‏احتیاط می کردم و سلاح خود را به دست کسی نمی سپردم که ممکن است آن را بر علیه من به کار گیرد. ‏

‎ ‎پاسخ یک بلاگر به یک بلاگر دیگر‎ ‎

‏”پرسپکتیو ما” به این نوشته از وبلاگ کافه سخن پاسخ داده است:‏

چند روزی ست که حکایت خروج احمد باطبی وارزش گذاری های اخلاقی پیرامون چگونگی خروج او از یک سو ‏و سند وثیقه ی مهندس میثمی از سوی دیگربه سوژه ای تبدیل شده که ظاهرا خوراک لذیذی را برای برخی فراهم ‏نموده. نمی دانم آنهایی که دل نگران خروج احمد (به هردلیل ونتیجه) از کشور هستندبراستی دل نگران ایران ‏وایرانی، حقوق بشر وآزادی انسانهاهستند یا اینها فقط ژستهایی روشنفکرانه است؟!‏

آنچه بیشتر به این تردید ها دامن می زند سکوت مجامع مدعی دفاع از حقوق بشر ودوستان آزادی خواه ووطن ‏پرست در برابر شانزده گروگانی ست که برخی اخبار از کشته شدن دو وبرخی دیگر چهار نفر ازآنها حکایت ‏دارد. هرچند هیچ تاکنون هیچ کدام نیز تایید نشده. کاش همانقدر که نگران سند وثیقه ای خانه مهندس میثمی بودیم ‏یادی هم از گروگان هایی می کردیم که در جایگاه دفاع از این کشور(که ظاهرا مدعی دفاع از آن هستیم) در بند ‏گرفتار شدند. کاش حقوق بشر، آزادی، وطن پرستی وانسانیت را با لعاب روشن فکری به بازی نگیریم.‏

‎ ‎احمدی‌نژاد متوجه طبقه متوسط نیست‎ ‎

‏”اکبرمنتجبی” رئیس دولت نهم را از درافتادن با منافع طبقه متوسط در ایران برحذر می دارد:‏

این روزها هرچه می گذرد بیشتر به این باور می رسم که محمود احمدی نژاد در انتخابات آتی رای نمی آورد. به ‏نظرم این موضوع در مجموعه دولت و هواداران آن نیز روشن شده و نگرانی هایی در حال بروز کردن است. ‏احمدی نژاد متوجه نیست که طبقه متوسط در ایران بسیار قدرتمند است. او بر روی اقشاری که به لحاظ فرهنگی و ‏مالی ضعیفند سرمایه گذاری کرده است. غافل از اینکه در سال ۸۴ طبقه متوسط یا رای نداد یا اگر رای داد به او ‏رای داد. طبقه متوسط به بالا هاشمی را انتخاب کردند. می توانید ریز آرای هاشمی را در شهرها و مناطق مختلف ‏تهران ببینید. ‏

اکنون احمدی نژاد با طرح تحول اقتصادی خود درصدد نا دیده گرفتن طبقه متوسط است. می خواهد یارانه مستقیم ‏را بین اقشار کم درآمد تقسیم کند و به این ترتیب با یک میلیون تومانی که به آنها می دهد رای آنها را نیز از آن خود ‏کند. به نظر من این اتفاق نمی افتد. این بار طبقه متوسط به او رای نمی دهد. حتی قشر ضعیف جامعه نیز از ‏احمدی نژاد روی برگردانده است. درصد پیروزی او آرام آرام فروکش می کند. حتی مطمئن نیستم که مدیران ‏خودش به او رای بدهند.‏

‎ ‎روشنفکر، فرهنگ واژگان مخصوص به خودش را دارد‎ ‎

‏”عبدی کلانتری” منتقد قاموس واژگانی ست که اساسً متعلق به روحانیون است اما روشنفکران، بی توجه به این ‏مسئله، در به کار بردن چنان واژگانی اصرار دارند:‏

عبدی کلانتری می گوید تا این زمان جلوی خودش را گرفته و از به کار بردن واژهء «لاجرم» پرهیز کرده است. ‏واژهء زشتی است. نشانهء نوعی تحجر، نوعی اسلام زدگی است. کاربردش در سی سال اخیر بیشتر شده؛ در ‏نوشته های سید جواد طباطبایی به وفور (بیش از وفور) آنرا می شود یافت. شاید نشانهء سید بودن باشد. فرق ‏لاجرم با ناگزیر مثل تفاوت قاطر با مینی کوپر است. ‏

البته عبدی کلانتری پیشداوری دارد، زیباشناسی قاطر ــ این حیوان نجیب ــ را نمی فهمد. از کلمهء نجیب هم دل ‏خوشی ندارد. می گوید: آن واژهء آخوندی دیگر که خیلی از روشنفکرها دوست اش دارند «دغدغه» است. می ‏پرسد: چندبار دوست دارید در سخن، از بیخ حلق تان این صدا بیرون بیاید غ غ غ ــ مثل همهء چیزهای ناخوشایند: ‏غبغب، غِرغره، غش غشی، غیغاژ، غِلغلک، غُلغله؟ شاید درک نمی کند که در این مرز و بوم تا دغ دغه نداشته ‏باشی، لاجرم روشنفکر هم نمی توانی باشی، با غبغب یا بدون غبغب فرقی نمی کند!‏