ورود به سیاهچاله

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

کشور ما بدون هرگونه اغراق، در حال ورود به سیاهچاله ای است که ابعاد و غلظت آن قابل پیش بینی نیست.

به خلاف دوستانی که هنوز هم اصرار دارند به قدرت رسیدن آقای احمدی نژاد را علت اصلی ورود به این سیاهچاله معرفی کنند، من بر این باورم که با شکست اصلاحات در بهار سال 1379 که نماد آن بی تحرکی نیروهای سیاسی و جامعه در برابر توقیف جمعی مطبوعات بود، ورود به سیاهچاله به صورت جبر جامعه ما در آمد.

ناگفته نگذارم که مطبوعات به نسبت آزاد آن دوره، وجهی از سایر وجوه اصلاحات نبود، بلکه تمام آن بود. تنها عرصه ای بود که در آن گفتگو صورت می گرفت و جامعه را در پی خود می کشاند. از همین رو، وقتی که مطبوعات بسته شد، همه چیزهای دیگر هم از بین رفت . حتی مجلس ششم هم نتوانست در غیاب مطبوعات کار مهمی از پیش ببرد.

گمان می کنم اگر آقای خاتمی با استعفای خود در برابر توقیف مطبوعات واکنش نشان می داد، امکان یک حرکت اجتماعی قدرتمند برای حفظ حیات اصلاحات وجود داشت، ولی دعوت آقای خاتمی به استعفا در آن زمان برای دعوت کننده جز انزوا از جانب اصلاح طلبان و طرح اتهام براندازی از جانب محافظه کاران به همراه نداشت!

با این همه، شبه معجزه ای نیز برای زنده کردن اصلاحات به وقوع پیوست که اصلاح طلبان به دلیل نگاه معوج خود به جهان آن را در نیافتند.

حادثه 11 سپتامبر از منظر امکان تغییر در مسیر حرکت سیاسی در ایران، همان شبه معجزه بود. این حادثه هر چند که محافظه کاران را از اجرای برنامه خود برای قلع و قمع کامل مجموعه اصلاح طلبان باز داشت، اما به دلیل عدم شناخت و یا حتی بدفهمی اصلاح طلبان از تحولات جهانی و چگونگی بهره برداری از آنها، کمکی به احیای اصلاحات نکرد.

پس از آن دیگر همه چیز بنا به منطق گریزناپذیر خود پیش رفت، به طوری که پیروزی نامزدهای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم نیز نمی توانست روند محتوم ورود به سیاهچاله را تغییر دهد. حتی به عکس، پیروزی اصلاح طلبان ممکن بود نقطه درد این زایمان دردناک و غیر طبیعی را به معقول ترین بخش جامعه منتقل و اوضاع را دو چندان پیچیده تر و پر هزینه تر کند.

البته انتخابات ریاست جمهوری نهم امکان بالقوه ای را برای تشکیل جبهه گسترده ای از نیروهای اصلاح طلب و ناراضی از طریق معرفی یک کاندیدای قوی و مورد اجماع و کناره گیری قاطع از روند شرکت در انتخابات در صورت رد صلاحیت او، فراهم کرد، جبهه ای که می توانست با برانگیختن شور و شوق عمومی وزنه تعادل مهمی در مقابل قدرت حاکم پدید آورد و جهت تحولات را تغییر دهد، اما این فرصت نیز دستمایه نزاع های بی حاصلی در بین اصلاح طلبان شد که هنوز هم تمام نشده است و گویی برای تعدادی از فعالان سیاسی تمام شدنی هم نیست!

به هر حال ما اینک در نقطه ای از بحران بین المللی قرار داریم که هیچکدام از نیروهای مخالف و منتقد حکومت راه حل معجزه آسای واقع بینانه ای برای آن ندارند.

برخی راه حل ها، خوب به نظر می رسند اما با واقعیت فاصله ای پر نشدنی دارند. برخی دیگر از راه حل ها واقع بینانه به نظر می رسند اما توان حل بحران را ندارند.

راه حل واقعی فقط در دست رهبران کشور است. آنها می توانند با یک تصمیم دردناک همه تهدیدها را از سر کشور دور کنند. اما چگونه می توان آنها را به گرفتن چین تصمیمی متقاعد کرد در صورتی که حتی امکان توصیه به چنین تصمیمی نیز وجود ندارد؟

گاه با گفتن این جمله که رگه های واقع بینی هیچگاه در نظام سیاسی ایران به طور کامل مسدود نشده است، به خود دلداری می دهم که گره کنونی در نهایت با تصمیمی سرنوشت ساز باز خواهد شد و سیاهچاله حجم و عمقی اندک خواهد یافت.

اما اگر چنین نشود؟ اجازه دهید در باره زخمی که به غایت دردناک است و مرهمی برای آن یافت نمی شود، کمتر سخن گویم!