عیسی سحرخیز،روزنامه نگار و فعال سیاسی،از جمله دستگیر شدگان پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم است.او که در حین دستگیری، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و کتفش آسیب دید،اخیرا گفته است شرح شکنجه هایم را در دادگاه خواهم داد؛دادگاهی که هنوزتشکیل نشده.با مهدی سحرخیز،فرزند این روزنامه نگار زندانی مصاحبه کرده ایم.او ازپدرش گفته و اینکه او هیچ وقت تریبون تمامیت خواهی و ظلم نبوده است.مهدی سحرخیز بر این باورست که :” آینده روشن است. در کوتاه مدت شاید نوری نباشد ولی روشنی، روزی میرسد. زمان آن به نظر من مشخص نیست ولی این اتفاق میافتد. الان در جامعه ایران بیداری به وجود آمده که از بین رفتنی نیست.”
این مصاحبه در پی می آید.
به عنوان اولین سئوال بگویید از کی پدرتان را ندیدهاید؟
از زمانی که از ایران خارج شدم. یعنی از فروردین 1383 پدرم را ندیدهام. البته یک بار در این مدت به دوبی رفتم ولی چون پدرم ممنوع الخروج بود، موفق به دیدنش نشدم. خودم هم به دلیل مشکل سربازی نمیتوانستم بروم ایران.
سال گذشته در جریان انتخابات که پدر شما هم خیلی فعال بودند، فکر میکردید نتیجه انتخابات اینگونه شود؟
نه؛ من آن موقع هیچ فعالیت سیاسی نداشتم و حتی اخبار ایران را هم دنبال نمیکردم؛ کلا زیاد درگیر فضای داخل ایران نبودم. البته با پدرم که صحبت میکردم او میگفت رای بده اما من مخالفت میکردم. یعنی حتی موافق رای دادن هم نبودم. هر کدام هم دلایل خودمان را داشتیم. البته من چون در ایران نبودم واصلا شرایط داخل ایران را درک نمیکردم.، بهتر میدیدم کسانی که در داخل این شرایط هستند خودشان تصمیم بگیرند.
نطقه نظرات شما در مسایل اجتماعی و اعتقادی چقدر با پدرتان همخوان بود؟
نگاه ما شاید در برخی مسایل خیلی با هم فرق میکرد. پدر من انسانی بود که در برهه زمانی خاصی با شرایط متفاوتی رشد کرده بود. اما در این میان مهم داشتن حق انتخاب آزادانه بود که پدرم با آن مشکلی نداشت. یعنی هر کس اعتقاد خودش را داشته باشد و آن اعتقاد محترم شمرده شود. چیزی که در شرایط امروز ایران کاملا نقض میشود. مشکل همه ما هم همین است، وگرنه هر کسی اعتقاد خودش را دارد.
عیسی سحر خیز به عنوان یک فعال سیاسی و روزنامهنگار شناخته شده چه تاثیری روی پسر خود گذاشته است؟
من دو چیز را از پدرم خوب یاد گرفتم. یکی آزادی بیان . پدرم همیشه آرزو داشت همه بتوانند در یک شرایط عادلانه حرف خود رابزنند و حرفشان هم محترم باشد. دوم اینکه در کارهای اجتماعی و بسیاری از فعالیتهایی که انجام میدهم نظر شخصی خودم را دخالت ندهم. من طی یک سال گذشته تعداد زیادی ویدیو جمع کردهام و در این مدت تمام هدفم این بوده که بدون غرض، اطلاع رسانی درستی انجام دهم. مردم خودشان فکر میکنند. در حقیقت باید قدرت تصمیم گیری را به خرد جمعی واگذار کنیم. من در راستای آموزه های پدرم،در کارهای یک سال اخیرم سعی کردم نظراتم را مستقل و در قالب نوشته و یا مقالههایم منعکس کنم.
طی یک سال اخیر و با توجه به روزها و اتفاقاتی که بر پدر شما گذشته، تصویر او در ذهن شما چه تفاوتی با قبل کرده است؟
در طول این مدت به من ثابت شد در مورد پدرم درست فکر میکردم. او را انسانی میدانستم که در مقابل حرف زور کوتاه نمیآید و به حرف و عملش اعتقاد دارد. این تصویر امروز برای من شفافتر شده است.
زمانی که پدر شما در آمریکا مشغول کار بود، به یک معنی در این کشور تریبون جمهوری اسلامی بود. آیا فکر میکردید روزی در همین حکومت با او چنین برخوردی شود؟
اگر به گذشته نگاه کنیم این اتفاق برای خیلیهای دیگر افتاده و این تنها پدر من نیست. چیزی که امروز اتفاق افتاده این است که کسانی به قدرت رسیدهاند که با حقیقت رابطهای ندارند. پدر من قبلا با خیلی از مخالفینش هم رابطهای محترمانه داشت. ولی امروز حاکمان ایران حتی با همفکران خود هم مشکل دارند چه برسد به مخالف. کینه و اعتیاد به قدرت در بین آنها کاملا مشهود است. پدر من چه وقتی در آمریکا بود و چه در ایران بیش از وظیفهاش کار میکرد. چون اعتقادش بود. او در زمانی هم که به قول شما در تریبون جمهوری اسلامی خدمت میکرد، فکر میکرد اوضاع اصلاحشدنی است، ولی هیچ وقت تریبون تمامیت خواهی و ظلم نبود.
در این یک سال هیچ وقت آرزو کردهاید که ای کاش جای پدرتان بودید و روزهای زندان او را به جایش تحمل میکردید؟
هر روز آرزوی من این است. البته نه تنها در مورد پدرم که در مورد بسیاری دیگر هم این حس را دارم. واقعا زندان جای افرادی مثل زیدآبادی، بهشتی، تاجزاده و خیلیهای دیگر نیست. ما همه ایرانی هستیم . همه برای یک هدف و اعتقاد واحد تلاش میکنیم. البته این من تنها نیستم که این اعتقاد را دارم. با خیلیها هم که صحبت میکنم این را میگویند. مگر در این یک سال کم خون ریخته شد؟ من با آنها فرقی نمیکنم. مگر کم روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی به زندان رفتند؟الان زندان ایران شده مثل زمان شاه. جانیها و قاچاقچیها از زندانیان سیاسی وضعیت بهتری دارند. بارها هم گفتهام که شاید بهتر بود من ایران باشم. چه قبل از زندان پدر و چه بعد از آن . ولی او میگفت جایی که هستی بمان، چون برخی کارهای که تو میتوانی آنجا بکنی در ایران نمیتوانی. برای من مهم نیست که پسر عیسی سحرخیز هستم. دوست دارم جای هر کسی باشم که برای ایستادن در برابر ظلم در زندان است. فرق نمیکند آن فرد کیست.
روزی که داشتید از ایران میرفتید آخرین حرفی که پدرتان به شما زد چه بود؟ آیا ناراحت بود؟
خیلی ناراحت بود. میدانست که برای مدت زیادی بر نمیگردم. ولی او آدمی نبود که بخواهد به خاطر ناراحتی خودش مسیر زندگی من را عوض کند. او اجازه داده بود که خودم تصمیم بگیرم که کجا و چگونه زندگی کنم. حرف خاصی هم به من نمیزد. همیشه به من اطمینان داشت و میدانست که میتوانم روی پای خودم بایستم. این را هم به نحوی منتقل میکرد که نیاز به گفتن مستقیم نداشته باشد. مهم برایش این بود که بتوانم هر جا که هستم درست کار کنم، حق کسی را نخورم و پلههای ترقی را خودم یکی یکی بروم.
شما قبل از این یک سال چندان فعال و شناخته شده نبودید. دلیل فعالیتهای گسترده این یک سال اخیر شما چیست. فرزند عیسی سحرخیز بودن چه نقشی در این فعالیتها دارد؟
شاید پدرم فقط یکی از دلایل کوچک کارهای من باشد. صرفا به دلیل فرزند عیسی سحرخیز بودن نیست. بیشتر آن به دلیل شرایط داخل ایران است و حسی که به میگوید وظیفهای دارم و باید کاری بکنم.
در ماههای اولیه پس از انتخابات از زندان خبر رسید که پدر شما به شدت مجروح شدهاند و حتی دندههای ایشان هم شکسته است. لحظهای که خود شما برای اولین بار این خبر را شنیدید چه حسی داشتید؟
شدیدا احساس تاسف میکردماز اینکه در یک کشور با کسانی که پایهریزان حکومت آن بودند این برخورد را میکنند؛ به جای اینکه نظر و فکر آنها را ارزشمند بدانند. پدر من برادر شهید است. کسی که برادرش را در 16- 17 سالگی از دست داده اما به خاطر همین انقلاب و مملکت، تا به حال یک بار هم از امتیازات خانواده شهید بودن استفاده نکرده و حتی به زبان هم نیاورده است. با کسی که سالها در جبهه جنگ بوده و روز و شب خود را برای مملکت گذاشته است، چنین برخوردی میکنند. این اعمالشان هم به دلیل این نیست که بخواهند کاری برای مملکت بکنند، به این دلیل است که میخواهند در قدرت بمانند. انسانهایی را صرفا به خاطر حرف زدن، در بدترین و غیر انسانیترین شرایط قرار میدهند. این کار حکومت وحشی گری است نه سیاست. به جز تاسف چه چیزی میتوانم داشته باشم؟
در این مدتی که پدر شما در زندان بودند آیا با او تماسی هم داشتهاید؟
نه متاسفانه. همیشه تماس ما توسط نفر سوم است. افرادی که میتوانند به ملاقات او بروند یا او میتواند با آنها تماس تلفنی برقرار کند. اگر پیغام یا حرفی برای هم داشته باشیم از این طریق به هم میرسانیم.
یک زمانی اتفاق نادر و جالب والبته تاسف باری برای پدر شما افتاد. آقای محسنی اژهای پدر شما را در یک جلسه رسمی گاز گرفت. وقتی این خبر را شنیدید چه کار کردید یا چه چیزی به ذهنتان رسید؟
من داشتم با پدرم چت میکردم که یک عکس برایم فرستاد و گفت جای گاز فلانی است. واقعا شک کردم و گفتم حتما شوخی میکند. گفتم واقعا گاز گرفته ؟ پدرم باز تاکید کرد که این کار را انجام داده است. گفتم مگر آدم کس دیگری را گاز میگیرد! مگر بچه دو ساله است. گفت تازه قندان هم به طرفم پرت کرده. حالا حساب کنید یک آدم در این سمت حکومتی باید چقدر بیجنبه باشد که بخواهد یک مساله مورد اختلاف را با گاز گرفتن طرف مقابل حل کند. حالا پرونده پدرم زیر دست همین فرد است. کسی که تا این حد هم نمیتواند خودش را کنترل کند، مسئول اجرای عدالت و قانون شده است.
تا حالا در آمریکا این موضوع را بازگو کردهاید؟ میخواهم بدانم عکسالعمل خارجیها در برابر چنین حرکتی چیست.
خیلی از این موارد را به دلیل حفظ وجه ایرانیها مطرح نمیکنم. ولی یک بار مجبور شدم در یک برنامه تلویزیونی این مساله رابگویم تا بفهمند در ایران چه خبر است و مسایل ایران را باور کنند. برای روشن شدن وضعیت گفتم پرونده پدر من زیر دست چنین آدمی است.
عکس العمل آنها چه بود؟
برایشان درک و هضم این رفتار غیر ممکن بود. بارها پرسیدند آیا واقعا گاز گرفته یا شوخی میکنی. باور نمیکردند. تا حدی که مجبور شدم عکس را بیاورم و نشان دهم. این حرکت حتی برای کسانی که در ایران بودند هم عجیب است.
همه پدر و مادرها برای آینده فرزندانشان آرزوهایی دارند و تصویری از فردای آنها را در ذهن خود ترسیم میکنند. آیا شما همان تصویری هستید که عیسی سحر خیز از 28 سالگی پسرش در ذهن داشت؟
پدر من دو آرزو در مورد من داشت. یکی اینکه تحصیل کنم و دیگر آنکه خوشحال باشم و در زندگی از گذشتهام پشیمانی نداشته باشم. این اتفاق الان افتاده و فکر میکنم پدرم از وضعیت من خوشحال است.
سخت ترین برخوردی که پدرتان با شما داشته کی بود؟
زمانی که از آمریکا برگشتیم ایران خیلی برایم سخت بود. سال سوم دبیرستان و در آستانه کنکور بودم و اصرار پدرم بر درس خواندن من بود. از طرفی هم زبان عوض شده بود و هم نوع درسها. بعضی وقتها به من کمی سخت میگرفت و مثلامیگفت تا درس نخوانی نمیگذارم فلان کار رابکنی. البته حق هم داشت.
شما در کار مطبوعاتی با پدرتان همکاری هم داشتید یا خیر؟
کار فنی و صفحه آرایی میکردم. آن زمان یک شرکتی داشتیم که کار صفحه آرایی اخبار اقتصاد و عصر آزادگان و مجله آفتاب را انجام میدادیم. ولی از نظر سیاسی کاری نمیکردم. من هیچوقت آدم سیاسی نبودم و دلم هم نمیخواهد باشم.
پس فعالیتهای امروز شما چیست؟
من بیشتر در کار اطلاع رسانی هستم که با فعالیت سیاسی فرق دارد. میخواهم به بهترین شکل هم این کار را بکنم. اما تولید کننده هیچ نظر یا فکر و دیدگاه سیاسی نیستم. فقط اخبار آنها وبقیه وقایع را جمع و منتشر میکنم. البته در زمینه سیاسی امیدواریهایی دارم که هر کس میتواند داشته باشد ولی این لزوما به معنای فعالیت سیاسی نیست.
بارزترین وجه شخصیتی پدر شما برای خودتان چه بود؟
مهمترین چیز در مورد پدرم مطالعه زیاد او بود، از اخبار روز گرفته تا کتابهای مختلف. همیشه سعی در جمعآوری و انتشار اطلاعات داشت. دلش میخواست مردم حرفشان را بزنند و سخت با سانسور مخالف بود. یکی از دلایل اصلی تعطیلی نشریاتش هم همین بود.
زمانی که با خانواده در آمریکا زندگی میکردید، نظر پدرتان در مورد خارج از کشور بودن چه بود؟
او همیشه دوست داشت برگردد. آنجا هم یک سال زودتر از موعد مقرر برگشت. بارها امکان این را داشت که برود خارج از کشور ولی این کار را نکرد. دوست داشت در ایران بماند و کار کند.
در آن زمان نسبت پدر شما جمهوری اسلامی چگونه بود؟ چقدر موافق جمهوری اسلامی بود؟
این را شاید نتوانم دقیق پاسخ دهم . آن موقع من یک پسر 14- 15 بودم، اما من آن موقع کسی را میدیدم که شدیدا زحمت میکشد تا بتواند به بهترین صورت وظیفهاش را انجان دهد. از روز تعطیل و ساعت استراحت خود برای کارش میزند و خودش را وقف کارش کرده بود. شاید همین تصویر گویای خیلی چیزها باشد. پدر من آدمی بود که در اکثر تظاهرات قبل از انقلاب شرکت داشت. حتی یک بار تا مرز تیر خوردن هم پیش رفته بود. این چنین کسی احتیاج به توضیح ندارد که چقدر مدافع جمهوری اسلامی بوده است. حالا اگر امروز خلاف قانون عمل میشود چیز دیگری است و مسبب آن حاکمان کنونی هستند.
آیا او هیچوقت از انقلاب 57 پشیمان بود؟
به هیچ وجه. ما یک زمانی دیکتاتوری داشتیم که آن را از مملکت بیرون کردیم. دیکتاتوری، دیکتاتوری است. فرقی هم نمیکند. پدر من افتخار میکرد که زمانی نسل او این دیکتاتوری راشکستهاند. او هم خون مردم را میریخت. خونریزی هم فرقی نمیکند که چطوری انجام شود وچه کسی آن کار رابکند.فکر نمیکنم او از این موضوع پشیمان باشد.
در یک سال اخیر آیا آرزوی ایران بودن داشتهاید؟
به عنوان یک ایرانی بله، ولی شرایط ایجاب میکند که اینجا باشم. اینجا بودنم بیشتر کمک میکند. ما الان پلی هستیم بین اتفاقات ایران با جامعه خبری جهان. قسمتی از تاریخ و آینده ایران در این حوزه به وجود میآید.
در کاری که میکنید چقدر پسر عیسی سحر خیز بودن به شما کمک میکند و از آن مایه میگذارید؟
یکسال و یک ماه پیش که من شروع کردم اصلا به رابطه پدر و فرزندی با عیسی سخحر خیز فکر نمیکردم. الان هم همینطور. قبل از هر چیز به دلیل اعتقاد شخصی کار میکنم، ویدیو جمع میکنم وبرای اطلاع رسانی تلاش میکنم.هیچوقت نخواستم از اسم پدرم استفاده کنم. البته در شرایطی بوده که برای اثبات درستی اطلاعاتی که بیرون میدادیم از اسم او کمک گرفتم. ولی اگر پسر او هم نبودم فرقی نمیکرد. کار من بر اساس اعتقادم است.
آینده را چه طور میبینید؟
آینده به نظر من روشن است. در کوتاه مدت شاید نوری نباشد ولی روشنی، روزی میرسد. زمان آن به نظر من مشخص نیست ولی این اتفاق میافتد. الان در جامعه ایران بیداری به وجود آمده که از بین رفتنی نیست.
اگر تغییر یک چیز در ایران بر عهده شما بود چه چیزی را درست میکردید؟
آزادی بیان. پشت سر آن همه چیز میآید. پایه تمام پیشرفتها و خوشبختیها همین است. یعنی کسی از عقیده ای که دارد و از ابراز آن نترسد.
اگر این مصاحبه در زندان به دست پدر شما برسد میخواهید چه چیزی به او بگویید؟
عاقبت یک روز خوب میآید. همین.