هفته گذشته برای نخستین بار در تاریخ روابط لبنان و ایران، دولت بیروت خواستار رسیدگی قضایی به حضور ایرانیانی شد که به اعتقاد این دولت، با پوشش بازسازی پس از جنگ به فعالیتهای امنیتی و نظامی و اختلال در حاکمیت دولت قانونی این کشور مشغولند.
این رویکرد با درخواست یکی از نمایندگان برجستهی پارلمان لبنان (ولید جنبلاط) برای اخراج سفیر ایران از بیروت و اعتراض احزاب اکثریت به نقش تهران در بحرانهای لبنان همراه شد.
زندگی در بیروت و ارتباط با دانشگاهها، رسانهها و طبقهی متوسط و شریک شدن در رنجهای امنیتی و اقتصادی مردم لبنان کافی است تا فاصلهی عمیق میان دریافت بسیاری از لبنانیها از نقش تهران در بحران لبنان با آنچه در رسانههای ایرانی منتشر میشود به روشنی احساس شود.
آنچه در مصوبات اخیر دولت لبنان و اظهارات احزاب لبنانی آمده، در عین حال که نشانهی لبریز شدن صبر دولت بیروت است، اما با وقت شناسی و با توجه به شناخت از حداکثر ضعف جایگاه ایران در جامعه بینالمللی صورت گرفته است.
درست در همین نقطه بود که حزبالله احساس کرد که شاهرگ حیاتش در معرض تهدید قرار گرفته و از پنجشنبه گذشته با شعار حفظ سلاح مقاومت دست به تلاشی مسلحانه برای سرنگونی دولت زد و با حمله به خیابانها، موسسات، به تعطیلی کشاندن فرودگاه و بستن راههای ارتباطی و به آتش کشیدن ساختمان روزنامه، رادیو و تلویزیون “المستقبل” ارگان فراکسیون اکثریت، اسلحهی مقاومت در برابر دشمن خارجی را به روی رقیب سیاسی داخلی نشانه گرفت و پیشبینی تحلیلگران از سالها پیش مبنی بر خطرات مهار نشدن سلاح حزبالله، به واقعیت پیوست.
دبیر کل حزبالله، روزگاری در پاسخ به اعتراض نسبت به “سرازیر شدن سلاح از ایران”، به مردم لبنان و رقیبان سیاسیاش وعده داده بود که سلاح مقاومت تنها در مقابل اسرائیل و برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی به کار گرفته خواهد شد؛ اما در کنفرانس مطبوعاتی 8 می (پنجشنبهی گذشته) ضمن اعلام رسمی جنگ با رقبای سیاسی، وعدهی سابقاش را چنین توجیه کرد که ما در داخل با “مردم” کاری نداریم و تنها با ”مزدوران اسرائیل و آمریکا” خواهیم جنگید.
روشن است که حزبالله، علاوه بر دریافت پول و اسلحه از ایران، ایدئولوژی حاکم بر ایران را نیز به خوبی فرا گرفته است. اشتراک ادبیات دبیر کل حزبالله لبنان و مقام رهبری در ایران ریشه در ادبیاتی آشنا دارد: ادبیاتی که در آن، “مردم” ترجمهی “هواداران رهبر” است و “مزدور دشمن” همواره ترجمهی “رقیب سیاسی” محسوب میشود.
نکته پایانی این که:
کابوس تهران در رویای بیروت، ماجرایی نیست که از تعبیر خواب کسانی چون سید محمد خاتمی پنهان مانده باشد؛ این مهم نیست که آقای خاتمی تنها چند روز پس از نقد ضمنی خود بر عملکرد دولت حاکم بر ایران در ”صدور بحران و خشونت” به کشورهای خاورمیانه، سخن خود را پس گرفت و در بیست و دومین نشست ”بنیاد باران”، برای کم کردن فشارها بر خود، دوران رهبری آقای خامنهای را از سیاست صدور بحران و خشونت، تبرئه کرد.
نگارندهی این یادداشت که در تابستان گذشته به دیدار آقای خاتمی رفته است آشفتگی وی از درددلهای سید عبدالعزیز حکیم و توقع پارهای از شخصیتهای لبنانی از ایشان در خصوص نقش ایران در آرامش و ثبات عراق و لبنان را فراموش نمیکند.
این فاصله میان نظر و عمل ـ حتی اگر در فرهنگ رفتار و اخلاق سیاسی قابل توجیه باشد ـ زیبندهی کسی که (حداقل برای برخی از جوانان و جریانهای داخل کشور) هنوز آخرین امید برای رهبری اصلاحات محسوب میشود، نیست.