“روز”، در شب ترین روزهای مطبوعات با رویکردی سیاسی و اصلاح طلبانه به دنیا آمد. روزنامه آن لاینی که تقریبا دنباله روی مطبوعات اصلاح طلبی بود که تمرکزشان برای بازتر کردن فضای سیاسی کشور بود؛ مطبوعاتی که اندیشه “کیهانی” به آن “زنجیره ای” می گفت و بیراه هم نمی گفت.
اما تفاوت روز در این بود که شمشیر سانسور را بالای سر نداشت. نه هیات نظارت بر مطبوعاتی قرار بود که یقه اش را بگیرد و نه دادگاهی در انتظار تنبیه کلمه نشسته بود. هم ازاین رو دستش بازتر و زبانش می توانست که دازتر باشد، که بود.
من اما آن روزگار در ایران بودم. سالهای اول نخستین دوره امپراطوری احمدی نژاد بود. آزادی بیان در رسانه ها شوخی جلفی بود که کسی به آن نمی خندید و خوب یادم است نخستین نطق محسنی اژه ای، وزیر وقت اطلاعات را که گفته بود جامعه مدنی پایگاه دشمن است و ما تحملش نمی کنیم … اینها البته قصه ما نیست. تنها خواستم وصف حالی کنم از آن دوران که دوران ما بود.
از سال ۸۳ و ۴ شروع کرده بودم به کند و کاو در روزگار زنان و کودکانی که با یک حکم؛ اعدام، به خط پایان رسیده بودند. حکمی که برای بسیاری از آنها می توانست به راحتی صادر نشود.
روزنامه نگارِ اکتیویستِ خانه دارِ حقوق بشریِ بیکار!
قانون ما منصفانه نوشته نشده است. عدالت در رویه قضایی، کودک سرگردانی است که راه خانه اش را نمی شناسد و شرایط اجتماعی و فرهنگی ما به گونه ای است که گاهی از قربانی نه فقط حمایتی نمی شود بلکه روی سر کسی که در حال غرق شدن است، دقایقی هم دست را فشار می دهد.
در آن روزها رفتار ما که در وسط میدان فعالیتهای اجتماعی به ویژه در جنبش زنان بودیم را تئوریهای رسانه ای رقم نمی زد ( هنوز هم نمی زند)، به گمان من بحثهای مرزبندی بین روزنامه نگاری و فعالیتهایی که از مرز روزنامه نگاری فراتر می رود، در کشور ما - و حتا در دنیا- بحثهایی نویی است که می تواند بر دانسته های دنیای تئوریک رسانه ها تردیدهایی وارد کند.
به هر روی آنچه که در عمل رخ داده بود کمرنگ شدن این مرزها بود برای مایی که گاه در پوشش یک اکتیویست، “تغییر” و گاه در قالب یک روزنامه نگار “تحلیل” کسب و کارمان می شد. هر دوی این موقعیتها نیز نیازمند این بود که پشتگرم به تریبونی و رسانه ای باشد که صدای مردم را از زبان جامعه مدنی خطاب به حکومت بیان دارد.
اما چنانکه گفتم شب بود. روزنامه و تریبونی برای بیان همان “ حداقلها” هم که اصلاح طلبی نام داشت، نمانده بود یا فتیله ها چنان پایین کشیده شده بود که کمترین نقد و کمترین ایرادی، تعبیر به مخالفت که نه، معاندت با نظام می شد؛ ما اینگونه دشمن شدیم. به همین راحتی.
صادقانه اگر بخواهم بگویم روز، همان ویژگی هایی را داشت که روزنامه های اصلاح طلب داشته اند. در آنها مردم و زندگی عادی جریان ندارد. روزنامه های اصلاح طلب تا حد زیادی غیر تولیدی، مرکزگرا، سیاست محور و نخبه گرا بوده اند؛ روز هم چنین بوده است. اگر بچکانیمش، عمده عصاره آن طعم سیاست دارد. با این همه در آن شب، آمدنش غنیمت بود. و اگر شخصی تر بگویم، برای مای بی تریبون، خیلی غنیمت بود. بنابراین وقتی به پیشنهاد سران سه قوه “روز” ( البته به طور مشخص تر حسین باستانی) شروع به نوشتن کردم، نه فقط با اسم خودم، که دو نام دیگر را هم به یاری گرفتم تا دستکم در خبرها و تحلیلهایی که در حوزه کاری من بود، یعنی زنان و حقوق بشر کم نیاوریم.
دلم می خواهد اینجا و در این فرصت که یادنگاری گذشته است و نه من دیگر همکار روزم و نه حسین باستانی، یادی از نام نیک او کنم که یکی از اخلاق مدارترین کسانی است که در این نزدیک به دو دهه، با آنها همکار بوده ام. همراهی و مدارا، احساس مسوولیت، احترام به اندیشه ای که الزاما با آن موافق هم نیست، احترام و پی گیری های مسوولانه و از همه مهمتر معرفت، از ویژگی های اوست. از او بسیار آموخته ام و دوست دارم اینجا به نشانه سپاس، بازگویمش.
در روزهای سختی که همه ما روزنامه نگاران کم نداشته ایم؛ روزهای بی کاری های مدام، روزهای دنبال کار گشتن، روزهای کار کردن و دنبال حقوق دویدن … کمتر پیش آمده که همکاری گوشی تلفن را بردارد و بگوید «فلانی اوضاع کاری و مالی ات روبه راه است؟»، کاری که حسین باستانی نه فقط برای من، که می دانم برای دیگران نیز بارها انجام داده است.
باری، به روز برگردیم. من از سال۸۶ تا ۸۹ با روز همکاری کردم. روز رسانه مهمی بوده است زیرا صدایی است که در جمع مخاطبان سیاسی و فعالان اجتماعی شنیده شده و می شود. اگرچه برای روزنامه نگاری که با مسائل معمول زندگی به ویژه در بیرون از ایران مواجه است، الزاما شنیده شدن صدا، مهمترین اولویت کاری نیست.
متاسفانه یا خوشبختانه مای روزنامه نگار هم مثل همه آدمها زندگی های طبیعی داریم؛ کرایه خانه می دهیم، بچه هایمان را به مدرسه می فرستیم، غذا می خوریم و نیازهای معمول داریم و رسانه ای مثل روز نمی تواند با میزان حق التحریری که پرداخت می کند، منبع درآمد کافی برای گذران زندگی در یک کشور اروپایی باشد؛ مگر اینکه به تولید انبوه هر روزه فکر کنیم که من، از پسش برنیامده ام.
از سوی دیگر سالهاست تقریبا همه تحریریه های ما به بیماری خرج نکردن گرفتارند. خبر و گزارش تولیدی نیازمند حضور در محل، تحقیق و تفحص، پی گیری و وقت گذاشتن است. نبود همه اینها را نمی شود به حساب شرایط خاص سیاسی و امنیتی گذاشت.
روزی از مسعود مهاجر، روزنامه نگار قدیمی و با تجربه کشورمان شنیدم که به شوخی می گفت “ شما روزنامه نگارهای جوان به حرف مفت زدن عادت کرده اید، اما مردم مجبور نیستند حرف مفت بشنوند.” البته ما درباره دستمزد روزنامه ها در داخل ایران و تاثیرات آن حرف می زدیم و منظور او دقیقا کار کردن با کمترین دستمزدهای ممکن بود.
معلوم است که نشانه این پیکان متوجه روز نیست که خودش زاییده این شرایط است. اما از سوی دیگر، این نیز حرفی است که باید شنیده شود. بیرون از ایران و داخل هم ندارد. نشریه چاپی یا آن لاین هم ندارد. اگر بسیاری از نوشته های ما به انشاء نویسی مانند است، برای این است که برای تبدیل کردنش به یک مقاله یا گزارش دقیق یا تحلیل معتبر به منابع، باید هزینه کنیم. و چون از پس این هزینه گزاف بر نمی آییم و از سویی نوشتن تنها هنر ماست، از این مایه که در سرانگشت ماست، هی رُس می کشیم.
و به قول دوستی این زندگی پر تناقض برخی از ماست. از یک طرف مفاهیمی مثل دموکراسی و حقوق شهروندی و … در نوشته های مان بازتولید می شود، از سوی دیگر به عنوان یک شهروند عادی از پس مالیات تعیین شده کشور میزبان، که تضمین همان دموکراسی و حقوق شهروندی است، بر نمی آییم.
شاید این حرفها را نباید برای تبریک تولد ۲۰۰۰ مین شماره یک روزنامه گفت. روز تولد، روز گفتن از خوبی ها و نیکی ها و شادی هاست. اما بر این باورم که روز، قصد یادگاری نوشتن بر پیشانی اش را ندارد. و اینها که گفتم نیز نه نقد روز، که نقد روزگار ماست.