در بررسی جنایتهای بیشمار جوزف استالین، اغلب به این موضوع اشاره میشود که دیکتاتور روس چگونه معتمدترین ونزدیکترین یارانش را نیز تنها به خاطر سوءظنی کوچک، گزارشی مغرضانه و یا بدگمانی بیدلیلی روانه دادگاههای نمایشی کرد؛ به اردوگاههای کار اجباری فرستاد و سرانجام از دم تیغ گذراند. چه بسیار کسانی که زمانی خود را یار غار و رفیق گرمابه و گلستان استالین میدانستند، ناگهان در میانههای شب با هجوم ماموران “ان. کا. و. د” (سازمان اطلاعات داخلی شوروی) و سیل اتهامها مواجه شدند تا صابون دیکتاتور را که پیشتر بر تن دیگران میمالیدند، بر کالبد خود نیز حس کنند.
از این دست افراد البته اسامی فراوانی را میتوان برشمرد که اگرچه در دستگاه کمونیستی شوروی، مقام و مرتبه متفاوتی داشتند اما اغلب سرنوشت مشابهی را در افتادن از عرش نظام به فرش زندان و اردوگاه و اعدام استالینستی تجربه کردند.
گریگوری یوسویچ زینوویف، از اعضای بلندپایه انجمن بلشویکها و از اصلیترین عوامل اخراج لئون تروتسکی از حزب، لئو بوریسوویچ کامنف، رئیس دفتر سیاسی حزب بلشویک؛ نیکلای ایوانویچ بوخارین، از رهبران مطرح بلشویک و سردبیر ارگان این حزب موسوم به پراودا؛ گنریخ گریگوریویچ یاگودا، رئیس پلیس مخفی روسیه موسوم به ان. کا. و. د.؛ نیکلای یژوف، معروف به خارپشت، یکی از جنایتکارترین رهبران کا. گ. ب.؛ آول ینوکیدزه، از دوستان دیرین استالین و رئیس کمیته اجرایی حزب بلشویک تنها شماری از هزاران هزار چهره شناخته شدهای بودند که با وجود سالها خدمت به حزب و شخص استالین اما اسیر همان گودالهایی شدند که پیشتر هزاران نفر را بدانجا فرستاده بودند.
داستان جمهوری اسلامی نیز تا حدود زیادی به روسیه استالینی شباهت دارد آنچنانکه سی و شش سال حکومت جمهوری اسلامی، پروندههای بسیاری از تصفیه حسابهای سیاسی در میان مسئولان رده بالای نظام به خود دیده است؛ چهرههایی که اگرچه زمانی جزو نزدیکترین افراد به دو رهبر پیشین و کنونی نظام به شمار میرفتند اما دستور حذف و حصر آنان صادر شد. گروهی از این سیاسیون اما زمانی به زندان و حصر در افتادند که لب به انتقاد از کشتارها، بیکفایتیها، فسادها و در یک کلام “استبداد دینی” گشودند؛ مصلحت را قربانی حقیقت نکردند و به جای معامله با دیکتاتور، با تاریخ و مردم سخن گفتند؛ از آیت الله محمدکاظم شریعتمداری، عباس امیرانتظام و ابراهیم یزدی تا آیت الله حسینعلی منتظری، میرحسین موسوی و مهدی کروبی.
گروهی دیگر اما داستان متفاوتی رااز سر گذراندهاند و زمانی از ارابه قدرت به پایین پرتاب شدند که بعد از سالها همراهی و همدلی با چرخه فساد و استبداد، تاریخ مصرفشان به اتمام رسید؛ محمدرضا رحیمی (معاون اول محمود احمدینژاد) و سعید مرتضوی (دادستان پیشین عمومی و انقلاب تهران و معاون پیشین دادستان کل کشور) از جمله این گروه دوم هستند که اگرچه زمانی بر صدر مینشستند و خود، تجسد قانون در دولت و عدلیه به شمار میرفتند اما امروز بعد از دادگاههای متعدد، با احکام زندان و انفصال از مشاغل دولتی مواجه شدهاند؛ رحیمی به پنج سال زندان محکوم شده و مرتضوی نیز بعد از شبی اقامت در اوین و دادگاههای پیاپی، آبان ماه گذشته برای همیشه از شغل قضاوت انفصال یافت و به مدت پنج سال از پذیرفتن مشاغل دولتی محروم شد و البته همچنان با پروندهای مفتوح دیگری مواجه است.
قاضی مرتضوی، زمانی که در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد با تعطیلی دهها روزنامه، عملا صدها روزنامه نگار و هزاران نفر از خانوادههای آنها را بیهیچ دلیل و قانونی از نان خوردن انداخت و چه آن زمان که در پروندههایی همچون نظرسنجیهای آقایان عباس عبدی و حسین قاضیان و بازداشت فعالان سیاسی بعد از انتخابات مخدوش سال ۱۳۸۸، با ته لهجه یزدیاش نفوذ سیاسی خود را به رخ میکشید، هرگز تصور نمیکرد که روزی این چنین در چشم دیکتاتور به سکهای بیارزش در بازار قدرت تبدیل شود.
محمدرضا رحیمی نیز روزی که باد در غبغب انداخت و خود را نه “معاون اول محمود احمدینژاد” بلکه “معاون اول نظام” لقب داد، گمان میکرد که با چسباندن خود به “نظام” و تغییر آدرس خود از احمدینژاد به علی خامنهای، از بسیاری بلاها و مشکلات رهایی یافته اما محاسبات او از “نظام” نیز غلط از آب درآمد، آنچنانکه آقای “معاون اول” نیز به زودی برای پنج سال روانه زندان معروف در تپههای شمال تهران خواهد شد.
تردیدی نیست که محاکمه امروز مرتضوی و رحیمی را نمیتوان نشانهای از عدالت و سلامت اداری در قوه قضاییه جمهوری اسلامی دانست؛ چه این دستگاه هیچ نشانی از عدالت ندارد؛ قوه قضائیه حتی در عصر اصلاحات که به باور بسیاری از لحاظ توسعه سیاسی بهترین دوران جمهوری اسلامی به شمار میرود نیز ماجرای ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ و پرونده افرادی همچون سعید زینالی را تا حد “دزدیده شدن یک ریش تراش” فروکاست، چه برسد به امروز که فردی از طایفه لاریجانیها بر ریاست آن تکیه زده است.
از سوی دیگر، فهرست بلندبالایی از سایر متهمانی در حافظه ایرانیان به یادگار مانده که هنوز هیچ پروندهای در دستگاه قضایی برایشان گشوده نشده؛ همچون همین مصطفی پورمحمدی که اینک به گونهای طعنهآمیز و تلخ، به ویژه برای خانوادههای کشتار سال ۱۳۶۷ بر مسند “وزارت دادگستری” دولت تدبیر و امید تکیه زده است.
علاوه بر این، حتی همین آقایان مرتضوی و رحیمی نیز پروندههای مفتوح دیگری در افکار عمومی دارند که رسیدگی به آنها شاید همطراز با مواردی است که تاکنون در دادگاههای آنها مطرح شده است؛ همچون قتل زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی-ـ کانادایی به دست سعید مرتضوی و همچنین شنیدههای متعدد مبنی بر رفتارهای غیراخلاقی وی با همسران برخی از زندانیانی که ناچار سر و کارشان به قاضی مرتضوی افتاده بود.
اگرچه گفته میشود مرتضوی به دلیل آنکه فیلم حضور فاضل لاریجانی در دفترش و پیشنهادهای غیرقانونی وی را در اختیار محمود احمدینژاد قرار داد و احمدینژاد نیز با پخش آن در مجلس، از خط قرمزها عبور کرد، و همچنین محمدرضا رحیمی نیز به دلیل زهرچشم گرفتن از بلندپروازیهای محمود احمدینژاد به خشم علی خامنهای گرفتار آمدهاند اما تاریخ نظامهای استالینیستی گویای آن است که داستان فراتر از این حرفها است.
جمهوری اسلامی، از بسیاری جهات همچون روسیه زمان استالین است؛ ترکیبی از استبداد، ایدئولوژی، پلیس سیاسی، سرکشی بینالمللی و بیرحمی به شهروندانش؛ همراه با بسیاری از دولتمردانی که در ردههای مختلف نظام شبها رویای مناصب بالاتری را به خواب میبینند و روزها با انواع چاپلوسیها (همچون تبری جستن از آنچه که “فتنه ۸۸” میخوانندش) سعی میکنند تا از نردبان قدرت پلهای بالاتر روند.
سعید مرتضوی، از بسیاری جهات، “یاگودا”ی نظام جمهوری اسلامی است؛ کسی که برای بالا رفتن از نردبان قدرت و تثبیت نظام استبدادی و البته نشان دادن وفاداریاش به نظام، از هیچ کوششی فروگذار نکرد؛ مرزهای انسانیت را درنوردید و نه تنها کوششهای دموکراسی خواهانه مردم را تار و مار کرد و نجیبانی همچون احمد زیدآبادی را به بند کشید، بلکه برای خاموشی زهرا کاظمی و شهدای کهریزک، خود نیز آستینها را بالا زد.
این البته طبیعت نظامهای استالینیستی است که شماری از مسئولان آن، نه به دلیل شایستگی یا رأی مردم بلکه به دلایلی همچون تصادف و دست روزگار، فرصتجویی و البته ذوب شدن در ایدئولوژی حاکم، ناگهان از نردبان قدرت بالا میروند؛ کسانی که تا چندی پیش حتی برای اهالی رسانه نیز ناشناخته بودند و با چشم برهم زدنی، به “بیت” و “مجلس” میرسند.
قمار قدرت در اینگونه نظامهای استالینیستی، البته مرتضویها و رحیمیهای بسیاری به خود دیده است؛ کسانی که با وقاحت و سرعتی توصیفناپذیر تا بالاترین مناصب بالا رفتند اما همچون بازی مار و پله، به نیش مار گزیده شدند؛ تاریخ مصرفشان تمام شد و با همان سرعت، از نردبان به پایین پرتاب شدند؛ همچون یاگوداها، یژوفها، مرتضویها و رحیمیها.