با افزایش درگیری ها در لبنان، تحلیل و تشبیه داهیانه آقای زیدآبادی در مقاله مورخ 22 فروردین نشریه اینترنتی روز، راجع به اوضاع خاورمیانه، صورت واقعی تری به خود گرفت. انفجار یا خنثی شدن “بشکه باروت”، تنها نکته ای بود که در این تفسیر مورد شک قرار گرفت. اکنون به نظر می رسد این تردید، آهسته آهسته، جای خود را به گمانه زنی در مورد زمان اثر کردن چاشنی های به کار رفته در منطقه می دهد.
درگیری که پنج شنبه شب، بعد از سخنرانی سید حسن نصرالله، در غرب بیروت آغاز شد، به تدریج می تواند به یک جنگ تمام عیار داخلی تبدیل شود. هر چند که بعد از گسترش دامنه های آن به شهر تریپولی و تپه ها و روستاهای دروز، برخی از تحلیلگران را به این نتیجه رسانده است که شعله های یک جنگ خانمان سوز داخلی از همین حالا قابل مشاهده است.
بدیهی است اتفاقات لبنان، نظیر سایر رویدادهایی این منطقه از جهان، به شکلی همه جانبه با منافع ملی ایران گره خورده است. برخی از رشته های این پیوند طبیعی بوده، ناشی از موقعیت استراتژیکی و ژئوپلتیکی کشورمان، ارتباطات مذهبی بین ساکنین این ناحیه از جهان و در نهایت مناسبات سیاسی و اقتصادی کشورمان با کشورهای حوزه خاورمیانه است. اما در این میان رشته هایی هم وجود دارند که به شکلی خطرناک منافع ملی ما را به چالش گرفته است. اگر این تارهای اضافی تنیده شده در اطراف منافع ملی ما به سر انگشت تدبیر گشوده نشود، دیر یا زود ما هم در درون آتشی خواهیم افتاد که زدودن آثار مخرب آن کار آسانی نخواهد بود.
این رشته های پیدا و پنهان ما بین حکومت ایران با بازیگران حاضر در صفحه شطرنج قدرت در منطقه، به شکلی روزافزون، با منافع و نقشه های دراز مدت آمریکا در تضاد افتاده است. از این رو آمریکا به وضوح از ایران به عنوان بزرگترین مشکل حال حاضر خود در خاورمیانه نام می برد. در چنین شرایطی روشن است، هم چنان که بارها از زبان مسئولین آمریکایی شنیده ایم، حل مسئله ایران جهت رسیدن به سایر اهداف، باید در اولویت سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده قرار بگیرد. برای حل این مشکل دو راه بیشتر وجود ندارد. یا از طریق گفتگو و مذاکره و باز تعریف مناسبات گذشته های دور و نزدیک، به یک تقسیم کار، منافع و قدرت دست بزنند. یا این که از طریق اعمال زور، استخوان را از لای زخم خارج کنند.
هر چند هر دو طرف به مناسبت های مختلف، خود را طرفدار گفت و شنود نشان داده اند، سیر وقایع، داستانی دیگر را حکایت می کند. به این معنا که راه سازش از طریق مذاکره، اگر نگوییم غیر ممکن، حداقل در شرایط کنونی دور از دسترس است. آقای بوش در آستانه سفر به خاورمیانه، با بخش عربی BBC مصاحبه ای به عمل آورده است. در این گفتگو، در پاسخ به این سوال که آیا مذاکرات مستقیم با ایران و سوریه به کاهش تنش ها منجر نمی شود، ادعا می کند تهران و دمشق موضع او را می دانند و جایی برای گفتگوی بیشتر نیست. اینعدم اشتیاق طرفین برای مذاکره، قبل از این هم در ادامه نشست های مربوط به امنیت عراق، صرف نظر از نتایج مثبت و یا منفی آن برای ما، آشکار شده بود. افزون بر آن می توان به موافقت سهل و آسان رایس با پذیرش مشوق های بیشتر جهت وادار کردن ایران به تبعیت از قطع نامه های شورای امنیت اشاره کرد. این وزیر خارجه زیرک اگرکوچک ترین تردیدی در قطعی بودن شکست مذاکرات داشت، حتما با وسواس بیشتری مانع از ولخرجی های شرکایش می شد. به این مجموعه، تند تر شدن لحن طرفین، افزایش اتهام زنی ها و رشد سؤظن ها را باید اضافه کرد. حالا که طرفین در مصالحه را شش قفله کرده اند چه راه دیگری به غیر از نزاع و تخاصم باقی می ماند؟
ورود به این حد از روابط، مرحله درگیری نظامی، روندی است که از مدت ها قبل آغاز گشته است. چند صباحی است که طبل های جنگ به صدا درآمده اند. هیلاری کلینتون به قدرت نرسیده در فکر نابودی ایران است و رقیب جمهوریخواه او برای تلطیف میتینگ انتخاباتی خود به آهستگی زمزمه بمباران ایران را سر داده است تا در موقع لزوم آن را به فریاد تبدیل کند. دولت آمریکا برای کاهش قدرت و حوزه نفوذ ایران در منطقه، از طریق روش های غیر مسالمت آمیز، حداقل به دو روش می تواند عمل کند. اول، با سرکوب نیروهایی که در این منطقه به هواداری از ایران شناخته شده اند. در حقیقت در این شکل، به ویژه اگر تلاش های صلح سوریه و اسرائیل به نتیجه برسد، به تصور آمریکا، تهران بازوهای اجرایی خود را در منطقه از دست داده و در نتیجه قدرت مانور بزرگترین حامی گروه هایی که به نحوی از انحا در مقابل آمریکا ایستاده اند، به کمترین میزان ممکن تنزل پیدا خواهد کرد. آیا تاکنون این سیاست به نتیجه رسیده است؟ شواهد امر نشان می دهد طراحان نقشه اول به دستآوردهای مورد نظر خود نرسیده اند. نتایج جنگ سی و سه روزه، هجوم و اشغال برق آسای غرب بیروت توسط حزب الله، درگیری های غزه و عدم تسلیم حماس در مقابل خواست های کشورهای حامی “نقشه راه”، درگیری های بی سرانجام عراق و تسلط طالبان بر بخش های وسیعی از خاک افغانستان، گواه این مدعا است. فارغ از میزان تاثیر واقعی ایران بر شکل گیری چنین روندی، رسانه های مهم بین المللی و طرف های درگیر در منطقه، بخش بزرگی از این پیروزی ها را به حساب ایران واریز می کنند. این ادعاها هنگامی که با برخی واکنش های داخلی همراه می شود، تاثیرات بیشتری بر افکار عمومی جهان پیدا می کند. انتساب نسبت هایی نظیر “جنازه متعفن” به کشور اسرائیل، ابراز شادی در مقابل پیروزی های اخیر حزب الله در روزنامه هایی نظیر کیهان و ایران و حضور افرادی چون مقتدی صدر در خاک کشورمان، آب به آسیاب کسانی می ریزند که غلوآمیزترین “صفات” را به ما هدیه می کنند. اگر آمریکا از این راه به مقصد نرسد، آیا به شرایط پیش آمده تن خواهد داد؟
به طور حتم پاسخ منفی است. آقای بوش در همین مصاحبه، با اشاره به ناآرامی های اخیر در لبنان مشخصا به ارتباط ایران با حزب الله اشاره کرده، می گوید: “حزب الله بدون ایران هیچ است. ایران منشا بسیاری از مشکلات در خاورمیانه است، چه در حمایت مالی از حزب الله و حماس، چه در اقدامات این کشور در قبال دمکراسی نوپای عراق.“ وی با اشاره به تلاش خود برای جلب توجه مردم نه فقط به لبنان بلکه به ایران ادامه می دهد: “همه باید به یاد داشته باشند که ایران عامل بسیاری از مشکلات در خاورمیانه است”. این گفته به اندازه کافی از نیات بعدی آمریکا در صورت عدم توفیق در مناسبات منطقه ای خبر می دهد. بسنده کردن به کلام، لاف و گزاف های کاخ سفید نشینان امری عقلانی نیست. اما قرار گرفتن این اقوال در کنار اعمالی چون تجهیز اسراییل توسط آمریکا به یک سپر موشکی بسیار قدرتمند، نشان می دهد خط و نشان کشیدن ها فقط در حد حرف باقی نمانده است. رویترز در توصیف توان این سیستم ضد موشک ادعا می کند، سد دفاعی به کار رفته امکان ردیابی یک توپ بیسبال را از فاصله 4700 کیلومتری دارد (کارگزاران 23/2/87). این در حالی است که اسراییل از موشک های پیکان برخوردار است. اما از آن جایی که این اسلحه در جنگ سی و سه روزه موثر واقع نشد، در صورت هر گونه درگیری نظامی مستقیم با ایران و احتمال تهدید اسراییل از سوی ایران، باید مانعی قویتر بر سر راه موشک های دوربرد ایران وحود داشته باشد.
با توجه به شرایط موجود، درک این نکته آسان است که ما در درون یک بازی دو سر باخت قرار گرفته ایم. یا باید کشور ما تحت فشار قرار بگیرد که هر گونه رابطه احتمالی ما با مخالفین آمریکا به حداقل برسد. یا این که آمریکا و هم پیمانانش از طریق یک رویارویی مستقیم نظامی، “سرچشمه” مورد ادعای خود را بخشکانند. تا زمانی که سیاست خارجی ما به نفع مصالح ملی ما بازخوانی نشود، این شمشیر داموکلس، این بار با دو لبه، بالای سر ما حضور خواهد داشت.