آیینه در آیینه

نویسنده

شعله ای بود و دگر هیچ نبود

علی مسعودی نیا

 

سه شعر از از مجموعه ی “در حضور مرگ”

در این جهان گشت و  گذار

جز گذر از گذاشت چیزی نیست

ای تو

کلمه

ای کلام

کتاب

می گذاریمتان و می گذریم

همچنان که زندگانی را…

آدمی چیست؟چراغی در باد!

شعله‌ای بود و دگر هیچ نبود.

گوش کن!

پشت این پنجره در تاریکی

مثل این است که از شاخه گلی می‌چینند

گوش کن می‌شنوی؟

مرگ، گاهی گنجشک

مرگ، گاهی گربه است

مرگ، گاهی سگ/گرگ

مرگ، گاهی من/تو

مرگ، گاهی همه و هرچه به هر جا و کجاست

مرگ، گاهی همه کل جهان

مرگ، گاهی همه کل جهان طعمه مرگ

مرگ، گاهی گیلاس

حضور مرگ قاطع است و برنده!

ایام را ببین که در بی سببی خویش غرقه اند

و ناگزیر از بریدن دستان به تمنا گشوده ی من اند!

بیوگرافی شاعر

منصور اوجی ، متولد سال 1316در شیراز، از شاعران معاصر ایران است که هم اکنون در زادگاهش زندگی می‌کند.وی در رشته فلسفه از دانشگاه تهران موفق به کسب مدرک لیسانس شد و پس از آن در رشته علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران مدرک فوق لیسانسش را کسب کرد.پس از آنکه به زادگاهش بازگشت بار دیگر به دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز) رفت و مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی اش را هم گرفت. او پس از سالها تدریس، به تازگی تصمیم گرفته که تدریس را رها کند و تمام اوقاتش را در خانه اش بنشیند و به شعرش اختصاص دهد. از منصور اوجی مجموعه‌های شعرهای    باغ شب (۱۳۴۴)، خواب درخت و تنهایی زمین (۱۳۴۴)، شهر خسته (۱۳۴۶)، برگزیده اشعار (۱۳۴۹)، این سوسن است که می خواند (۱۳۴۹)، مرغ سحر (۱۳۵۶)،  صدای همیشه (۱۳۵۷)، شعرهایی به کوتاهی عمر (۱۳۵۸)، حالی است مرا (۱۳۶۸) و کوتاه مثل آه (۱۳۶۸) منتشر شده است.

 

لزوم مالایلزم

در باب کتاب “در وقت حضور مرگ”نوشته منصور اوجی

علی مسعود نیا

صد و یک شعر درباره ی مرگ…یا بهتر بگوییم: صد و یک شعر در حال و هوای مرگ، یعنی سرودن در حال وهوایی که منصور اوجی آن را در مقدمه واره ای ابتدای کتاب “مرگ اندیشی” می نامد و درست در همین جاست که می شود با شاعر کهنه کار و ارجمند شیرازی موافق نبود. “در وقت حضور مرگ” کتابی نیست که شعر هایش وارد حوزه ی اندیشه (به مفهوم فلسفیش) شوند و بازتابی از ذهنیت مرگ اندیش شاعر را پیش روی ما قرار دهند. شعرهای این کتاب تجربه هایی هستد که در آن ها فقط درباره ی مرگ حرف ها و کشف ها و تصویر هایی را می توانیم ببینیم و بخوانیم، واین حرف ها و کشف ها و تصویر ها هرچند عمدتا در ائتلافی کلاسیک میان حافظ و خیام شکل می گیرند، بیشتر باز تعریف و بازخوانی جهان بینی آن دو مست راستین است، و اوجی سیاق جهان بینی آن ها را نه تبیین می کند و نه خود کانسپت های نوینی از مرگ را بر می سازد. نمی دانم که این کتاب حاصل یک دوره ی شاعری، پروژه ای در مورد مضمون مرگ است یا گزیده ای از سروده های چند سال اخیر منصور اوجی که در آن ها مرگ دارای محوریت است.به نظر می رسد گزینه ی دوم محتمل تر باشد. چون شعرها چندان استراتژی فرمی ویژه ای را دنبال نمی کنند که بتوان شالوده های ساختاری شان را همسان و از پیش طراحی شده دانست. حضور واژه ی “مرگ” و تصاویر مرتبط با آن و سیر و سیاحت در ساحت مفهومی آن، در شعر منصور اوجی، تازگی ندارد. اصولا حضور هیچ مفهوم کلانی  در شعر او تازگی ندارد. وی از بدو شاعریش با مفهوم مرگ، زندگی، عشق، اندوه، انسانیت و امثالهم دست و پنجه نرم می کرده و تمامی این کلان-مفهوم ها پای ثابت شعر او بوده اند. اساسا زیبایی شناسی شعر منصور اوجی را هم باید بر اساس همین چالش هایی که با مفاهیم کلان داد مورد نقد قرار داد. اوجی یک شاعر مصلح است. بازمانده ای از دورانی نه چندان دور که همه ی شاعران می خواستند مصلح باشند؛ با این تفاوت که اوجی نمی خواهد مصلح سیاسی و اجتماعی باشد و صرفا تلاش می کند نگاه و لحنی خیرخواهانه نسبت به بشریت ارایه کند. به همین دلیل، شعر اوجی در نوع خودش تقریبا بی نظیر است. خصوصا وقتی که به شعرهای کوتاه منثور روی می آورد، اجراهایی بسیار سرد  و بی آرایه، اما به شدت تاثیر گذار و منحصر به فرد دارد. از آن اجراهایی که بلاتکلیف می کند آدم را که اصلا این که خواندم شعر بوده یا نه؛ و نهایتا به این جا می رساندت که نمی دانم چرا؛ ولی تاثیرش به مشابه تاثیر یک شعر بوده. اوج هنر اوجی، در رساندن مخاطب به همین نقطه ی “یدرک لا یوصف” است. اتفاقی که اتفاقا در شعر های این کتاب، خیلی کم رخ می دهد. بزرگ ترین مشکل شعرهای این مجموعه، شاید حضور بی دلیل، بلااستفاده و حتی گاهی مزاحم اوزان نیمایی باشد. خصوصا وقتی که قافیه پردازی هم چاشنی کار می شود، فضاهای بر ساخته ی شاعر تماما در هیاهوی این تزاحم موسیقایی از بین می روند. خصوصا وقتی به اوزان مشتق از بحر رمل روی می آورد و رکن نسبتا شتابنده و ضربی”فعلات فعلن”را بر می گزیند، میان ریتم و مضمون تناسبی دیده نمی شود. البته امکان دارد که انتخاب وزن-خاصه چنین اوزانی- ناشی از تمایل شاعر به ارایه ی اجراهایی یادآورنده و تداعی کننده رباعیات خیام و شعر حافظ و حتی اوزان دفی غزلیات شمس تبریزی باشد و بخواهد آن رندی و سرمستی ها را حتی در مواجهه با مرگ نیز شاخص تر جلوه دهد، اما خیلی از شعرهای این کتاب، بدون وزن و قافیه می توانستند بسیار بهتر و ساده تر و روان تر سروده شوند. مثل این نمونه از صفحه ی 28 کتاب، با عنوان “درک مرگ”.

“ما همیشه مرگ را/ درک کرده/ می کنیم/ از طریق مرگ دیگری/ نیز تو/ از طریق ما/ از کنار گور ما چو بگذری.”

پرسش اینجاست که کجای این متن به ساحت شعر نزدیک شده است؟ و پرسش دیگر این است که وزن چه کمکی به این شعر کرده؟ و باز پرسش دیگر این است که این جا بجایی ارکان جمله و حشوهای ناملیح تا چه حد ضرورت داشته اند؟ اگر موافق باشید، همین جا به پاسخ پرسش ها بپردازیم. در پاسخ پرسش اول باید گفت که جمله ای که کشف و ایده ی محوری شاعر بوده است، نزدیکترین بخش این متن به ساحت شعر جلوه می کند: ما همیشه مرگ را از طریق مرگ دیگران درک می کنیم. پس این جا با کشف زیبایی طرف هستیم. منصور اوجی در رویکردی وارسته نمایانه و عارفانه، تالی این گزاره را نیز با طنزی از همان جنس طرح می ریزد و ذکر و تبذیری را نثار خواننده ی متن می کند که:هان! تو هم شاید وقتی ما مردیم و بر سر گورمان آمدی مرگ را درک کنی. برویم سراغ پرسش دوم: من پاسخی قانع کننده برای پرسش دوم ندارم. وزن در این شعر چه نقشی داشت؟ آیا نمی شد این فکر را با ظرافتی چندین برابر بیشتر در قالب منثور و آزاد نوشت؟ و به همین دلیل پرسش سوم را هم مجبورم بی پاسخ بگذارم. متاسانه مشابه این مورد در کتاب “در وقت حضور مرگ” اندک نیست. چنین رویکردی موجب می شود که منصور اوجی خودش را اسیر نوعی”لزوم ما لایلزم” کند. اعناتی که این بار نه در حوزه ی واج آرایی، که در دو حوزه ی عروضی و التزام به واژه ی “مرگ” در اکثریت قریب به اتفاق شعر ها رخ می دهد و ما لایلزم بودنش بر لزومش می چربد. علاوه بر این ها لحن اوجی در شعرهای این کتاب دارای نوعی قطعیت کلاسیک است که موجب می شود نگاهش به مقوله ی مرگ زیاد باورپذیر به نظر نرسد، و یا در مواقع باورپذیری خیلی عامیانه و معمولی باشد. بهترین های این دفتر مرائی مندرج در موخره ی آن هستند. در اکثر این شعرها، آن رگه ی تاثیرگذار عاطفی و حسی منصور اوجی، به متن خون می دهد و زنده نگه می داردش؛چون در این شعرها اوجی دیگر نه معلم است، نه مصلح بشر و نه می خواهد “مرگ اندیش” به چشم بیاید. منصور اوجی در این شعرها، همان شاعر آشنا و با احساس و چیره دست شیرازی است. که دارد اندوهش از رفتن رفیقمان را با ما تقسیم می کند و این تقسیم را با همان خوی مهمان نوازانه ی خاص مردم فارس انجام می دهد. به هر حال، اوجی شاعر تازه کار و نا بلدی نیست، و حتما دلیلی داشته برای آن کارهایی که در این مقال به عنوان ایراد از آن ها یاد کردم و شاید ایراد اصلی از من خواننده باشد که نتوانسته برخی روابط درون متنی را درک کند. ضمن آنکه از ویژگی های این مجموعه هم نباید گذشت. صرف گردآوری شعرهایی از یک شاعر که همه به مضمونی واحد(آن هم مضمونی چون”مرگ”) اختصاص یافته اند، در نوع خود کار کم سابقه و شاید بی سابقه ای در ایران است و الگوی نوآورانه ای برای دیگر شاعران خواهد بود و یقینا در آینده نیز برای پژوهش گران منبع خوبی است که به طبقه بندی مضمونی شاعر دسترسی آسان تر و دقیق تری داشته باشند.

 

نقل از ماهنامه ی مهرنامه- کتاب نامه- شماره 4