آینه در آینه

نویسنده

جلال ستاری در باره جلال ستاری:

از هزار و یکشب شروع شد…..

 

 

من در دبیرستان دار‌الفنون درس خواندم و جزو محصلان اعزامی به فرانسه بودم؛ اولین دوره بعد از رضاشاه بود.

 در سال ۱۳۲۸، ۱۹ سالم بود امتحان سختی برای اعزام محصل بود. من هم قبول شدم. در ابتدا هیچ تصوری در این‌باره نداشتم. به آنجا رفتم و صحنه وسیعی از فرهنگ و ادب پیش‌ رویم گشوده شد. به سوئیس رفتم. جزو محصلان اعزامی بودم که برای رشته تعلیم و تربیت اعزام می‌شدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ از آنجایی که دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم. این مقوله، مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد. این پهنه وسیع به خاطرم خطور هم نمی‌کرد. کم‌کم با آن فرهنگ عظیم آشنا شدم؛ با جریان‌های هنری ـ ادبی، سینما، تئاتر و ادبیات آشنایی بیشتری پیدا کردم. تا مدت‌ها مسرور بودم و برای یادگرفتن هیجان داشتم.

اولین چیزی که به ذهنم آمد، به آن بپردازم، کتاب «هزار و یک شب» بود. در شرایطی که به این کتاب در آن مقطع بسیار توجه می‌شد، برایم جالب بود بدانم چطور کتابی که برای ما اثر داستانی بی‌سروتهی است، برای آنها منبع پژوهشی بزرگی است و این همه مورد اقبال آنهاست. اولین ترجمه فرانسوی کتاب «هزار و یک شب» در قرن هجدهم درمی‌آید، بعد به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود. کنجکاو شدم بدانم این چیست. از آن به بعد در باب قصه‌ها و متل‌های ادبیات خودمان فعالیتم را آغاز کردم که یکی از همین کتاب‌های من، «هزار و یک شب» است. بعدش از این اثر چاپ کامل‌تری به دست دادم و همین‌طور ادامه دارد. این راهی برای ورود به دریای عظیم فرهنگ و هنر ایران بود. از همان دبیرستان دارالفنون آغاز شد و تا همین لحظه‌ها ادامه دارد.

من به اسطوره عمیقا علاقه‌مندم. باید بگویم علاقه‌مندی‌ام به اسطوره‌ از دوران دانشجویی شروع شد. خب خیلی چیز‌ها در باب تاریخ، فرهنگ و قصه‌ها خوانده بودم. پی بردم به اینکه اسطوره اولین جوانه تمدنی بشر است. اسطوره‌ها غالبا مربوط به خلقت بشر هستند. اولین اسطوره‌ها به خلقت می‌پردازند؛ اما هرچقدر سخیف و نازل، اولین بذر تفکر بشری هستند. نخستین‌بار در اسطوره‌ها بشر فکر کرده چرا جهان پدید آمده است. بنابراین اگر بخواهیم به این نکته پی ببریم که چگونه جهان پدید آمده است، فکر کردم باید از اسطوره‌ها آغاز کرد. چرا این به ذهنم آمد برای اینکه یکی از استادانم که روانشناس بزرگی بود، سر کلاس می‌گفت نمی‌خواستم روانشناس شوم، می‌خواستم در باب تکوین معرفت فکر کنم؛ اپیستومولوژی. اگر بخواهم این کار را بکنم، باید از پوزیتیویسم شروع کنم و بگویم که چطور شیء درست شد و پدید آمد. مفهوم زمان و مکان چیست. از کودکی شروع کردم در باب زمان و کودک تا برسم به اینکه چطور این علمی شده است.

من هم به خودم گفتم پس برای شناخت بهتر فرهنگ باید از اسطوره و قصه شروع کنیم تا برسیم به ادب والا. برای شناخت روحیات یک قوم باید به سراغ قصه‌ها برویم. یکی از این آثار هم کتاب «هزار و یک شب» بود. این کتاب در فرنگ مورد توجه است. دانستن اینکه چه در خود دارد، این کنجکاوی آغاز راه بود، در ادامه چیزهای دیگری را دنبال کردم. اینها علت توجه من به این حوزه بود. تأکید دارم توجه بود نه شیفتگی. این دو را نباید با همدیگر خلط کرد. آنکه شیفته اسطوره است، حرف دیگری است. این شیفتگی گمراهی می‌آورد؛ آن دیگری می‌خواهد در این‌باره بداند. کم کم پی بردم ما کلا دو نوع اسطوره در جهان داریم؛ یکی اسطوره‌هایی که مربوط به کائنات و خلقت آفرینش می‌شود و معمولا قدیمی‌ترین اسطوره‌ها اینها هستند. (البته این جدای از اعتقادات دینی درباره آفرینش است) این اسطوره‌ها کم‌کم با گسترش علم و راهیابی به علت علمی خلقت جهان، کنار گذاشته شده‌اند.

اما اسطوره‌هایی هستند که چنان فکری را مطرح می‌کنند که هنوز هم پاسخ درستی برای این اندیشه نداریم یا برای ما راهنما می‌شوند. در باب ایران، اسطوره ضحاک است. همه‌جای دنیا ممکن است ضحاکی باشد، یک کاوه آهنگر هم علیه آن ظالم قیام کند؛ ممکن است با خواندن روایت داستان، شیفته آن شوید اما بیان معنای آن مهم‌تر است. با تفسیر آن باید همراه باشد و معنای آن را دریافت، مانند «آنتیگونه» سوفوکل که تاکنون بارها در فرهنگ غربی تفسیر و تبیین شده است. هگل در اهمیت این اثر سوفوکل می‌گوید اگر این اثر نبود، من نمی‌توانستم تاریخ سیاسی غرب را تبیین و تحلیل کنم. از هنگامی که این اثر سوفوکل تألیف شده است، تاکنون ۲۰۰ «آنتیگونه» نوشته شده است. برای اینکه مسائلی را گفته که همیشه زنده است. کار اسطوره‌پژوه تنها نقل آن روایت و داستان نیست بلکه ضرورت دارد در نگاهی انتقادی، آن را تفسیر و تبیین و تحلیل کند.

ما ایرانی‌ها در مواجهه با اسطوره این مشی را پیش نمی‌گیریم که نگاهی تحلیلی ـ انتقادی داشته باشیم. ما حرف یک اسطوره را زنده می‌کنیم اما من سعی و توجهم این بود حرف‌هایی در برخی اسطوره‌ها هست که همیشه زنده هستند و باید آنها را با رویکرد تحلیلی از قصه‌های ام‌‌کلثوم جدا کرد. مثلا رمان «خانه ‌ادریسی‌ها» اثر غزاله‌علیزاده داستان جاودانگی یک قهرمان است. زیربنای این قصه زیبا یک نوع جاودان‌بودن قهرمان است، یک نوع کاوه، فریدون و رستم است. بنابراین اسطوره را در این رمان می‌بینم که نویسنده با پرداختی خوب، روایت و خوانشی دیگر از اسطوره به دست می‌دهد. این است که باید زنده شود. ما در فرهنگ‌مان قصه‌هایی داریم که اگر آنها را زنده کنیم، ارتباط خوبی با خواننده پیدا می‌کنند و حرف زیبایی را پیدا می‌کنیم. به همین دلیل است که آنجا هر آدمی و نسلی می‌آید به نحوی آن را تفسیر می‌کند. من به تنهایی نتوانستم توجه دیگران را به این رویکرد پژوهشی جلب کنم؛ این کار یک نسل است.

 

پی‌نوشت

 حسن همایون به همراه ساره دستاران از خبرنگاران سرویس ادب وهنر ایسنا به خانه جلال ستاری رفته‌اند و پای حرف‌های او درباره اسطوره و البته خاطراتش نشسته‌اند. بخش‌هایی از حرف‌های یکی از مهم‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین چهره‌های اسطوره‌شناس معاصر را برایتان نقل کردیم.