با نزدیک تر شده به 24 فوریه 2008 هیجان سینما دوستان سراسر دنیا فزونی می گیرد. همه منتظرند تا نام برندگان خوشبخت هشتادمین دوره مراسم اسکار از زبان همکاران شان اعلام شود. مراسمی که در برگزاری آن هنوز محل شک و تردید است و امکان دارد تا به سرنوشت مراسم گولدن گلاب دچار شود. از هفته گذشته شروع به معرفی فیلم هایی کردیم که در میان نامزدهای اصلی اسکار هشتادم قرار داشتند. این هفته نیز با معرفی 7 فیلم دیگر به استقبال بزرگ ترین جشن سینمایی دنیا رفته ایم..
فیلم های روز سینمای جهان
خون روان خواهد شد There Will Be Blood
کارگردان: پل تامس اندرسون. فیلمنامه: پل تامس اندرسون بر اساس داستانی از اپتن سینکلر. موسیقی: جانی گرین وود. مدیر فیلمبرداری: رابرت الزویت. تدوین: دیلن تیچنور. طراح صحنه: جک فیسک. بازیگران: دانیل دی-لویس[دانیل پلینویو]، پل دانو[الای ساندی]، کوین جی. اوکانر[هنری]، کیاران هیندز[فلچر]، دیلان فریزیر[اچ. دابلیو. پلینویو]، سیدنی مک آلیستر[مری ساندی]، دیوید ویلیس[ایبل ساندی]، دیوید وارشاوفسکی[اچ. ام. تیلفورد]، کالتون وودوارد[ویلیام بندی]، کولین فوی[مری ساندی بزرگسال]، راسل هاروارد[اچ. دبلیوی بزرگسال]. 158 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Oil!. نامزد جایزه اسکار بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمبرداری-کارگردانی-تدوین-تدوین صدا- بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اول مرد-بهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بهترین تدوین از انجمن تدوینگران فیلم آمریکا، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری از انجمن فیلمبرداران آمریکا، نامزد بهترین طراحی صحنه از اتحادیه طراحان صحنه، نامزد جایزه بافتا برای بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اول مرد-بهترین موسیقی-بهترین فیلمنامه اقتباسی-بهترین صدابرداری-بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/دانو و بهترین طراحی صحنه، نامزد حزس طلای جشنواره برلین، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد-بهترین موسیقی و نامزد جایزه بهترین فیلم از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از انجمن منتقدان فیلم مرکز اوهایو، برنده جایزه بهترین بازیگر و نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری-کارگردانی-موسیقی-فیلمنامه اقتباسی و بهترین فیلم از مراسم انجمن منتقدان سینمایی شیکاگو، برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن منتقدان سینمایی دالاس فورت ورث، نامزد جایزه بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردان های آمریکا، برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن منتقدان سینمایی فلوریدا، برنده جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر نقش اول مرد و نامزد گولدن گلاب بهترین فیلم، برنده جایزه بهترین فیلم از انجمن منتقدان کانزاس سیتی، نامزد جایزه بهترین بازیگر-کارگردانی-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه نویس از انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین بازیگر-کارگردانی-بهترین طراحی صحنه و بهترین فیلم از مراسم انجمن منتقدان سینمایی لس آنجلس، برنده جایزه بهترین بازیگر-بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی وبهترین فیلم از مراسم انجمن ملی منتقدان سینمایی، برنده جایزه بهترین بازیگر-بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن منتقدان سینمایی نیویورک، برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن منتقدان سینمایی فونیکس، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری از مراسم ساتلایت، برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن بازیگران سینما، برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن منتقدان سینمایی ساوت وسترن، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم اتحادیه نویسندگان آمریکا.
سال 1898، نیومکزیکو. دانیل پلینویو در معدن نقره خود سرگرم کار است. اما زمانی که رگه ای از نقره می یابد، در پی سانحه ای پایش می شکند و مجبور می شود تا سینه خیز به شهر برود. او چند کارگر اجیر کرده و با خود به معدن می برد. یکی از کارگران با خود کودک بی مادری همراه دارد. کار روی رگه نقره، تصادفاً منجر به کشف نفت می شود و پلینویو را از یک صاحب معدن تبدیل به مردی دارای چاه نفت می کند. هنگام حفاری پدر کودک در پی سانحه ای کشته می شود و پلینویو بچه را به فرزندی پذیرفته و تام اچ. دابلیو. را به او می دهد. 9 سال بعد پلینویو هر چند فردی موفق اما هنوز ثروتمند خرده پا است. تا این که یک شب پسر جوانی به نام پل ساندی به محل کار وی آمده و نشانی منطقه ای نفت خیز در یک ملک خصوصی در کالیفرنیا را به وی می فروشد. پلینویو و اچ. دبلیو. به آنجا می روند و زمین را در ازای 10 هزار دلار از ایبل-پدر پل- خریداری می کنند. اما ایلای برادر دو قلوی پل تنها به شرط ساختن یک کلیسا زمین را قابل واگذاری می دادند. ایلای واعظی جوان ولی پر طرفدار است و از این راه قصد دارد تا نفوذ خود را گسترش دهد. اما پلینویو این شرط را رد می کند. پس از استقرار کارگران و شروع حفاری، پلینویو متوجه می شود که انتقال نفت خام به دلیل نبود خط آهن در محل بسیار گران تمام خواهد شد. تنها راه خریداری زمین های اطراف و کشیدن لوله است. اما یکی از زمین داران به نام باندی حاضر به واگذاری مزرعه خویش نیست. مزاحمت های ایلای نیز مزید بر علت شده و رابطه ای طوفانی میان او و پلینویو برقرار است و کشته شدن کارگری حین حفاری بر دامنه اختلافات آنها دامن می زند. بالاخره چاه به نفت می رسد، ولی انفجار گاز باعث می شود تا اچ. دبلیو کر شود. مدتی بعد مردی به نام هنری که خود را بردار پلینویو اعلام می کند بر در خانه وی ظاهر می شود. اما دردسر واقعی با از راه رسیدن پیشنهادی مبنی بر خرید زمین و چاه های نفت وی به قیمت 1 میلیون دلار از سوی دیگر ثروتمندان منطقه آغاز می شود….
چرا باید دید؟
پل تامس اندرسون متولد 1970 کالیفرنیاست. در 18 سالگی با فیلم داستان دیرک دیگلر-یک مستند ساختگی درباره یک بازیگر فیلم های پورنو- توجه منتقدان را به خود جلب کرد. قصه این فیلم چند سال بعد گسترش یافت و تبدیل به شب های عیاشی شد و اندرسون را به اوج قله های موفقیت رساند. اما تا قبل از آن روز فیلم کوتاهی به نام سیگار و قهوه و اولین فیلم بلندش را به نام سیدنی یا جفت چهار ساخت. جفت چهار با وجود سوژه تازه اش در زمان نمایش خود توجه زیادی جلب نکرد، اما شب های عیاشی و سپس ماگنولیا نشان داد که اندرسون فیلمسازی گران قدر و وارث کارگردان هایی چون افولس، رنوار، تروفو، اسکورسیزی، فلینی، ولز، برسون و… است که در هر سه فیلم انگشت بر روی تباهی نسل دهه 1980 و 90 آمریکا گذاشته و تم اصلی هر سه فیلمش خانواده جایگزین است. شب های عیاشی و ماگنولیا برای وی جوایز فراوان، ستایش منتقدان و نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه و کارگردانی را به دنبال آورد. اما فیلم Punch-Drunk Love در سال 2002 با وجود مقبولیت اش در میان بسیاری از منتقدان، از کارهای پیشین وی به شدت دور بود. اینک پس از شش سال وقفه پنجمین فیلم بلند وی به نمایش در آمده و موفق به کسب نامزد چندین اسکار شده است. البته اندرسون در این سال ها به شدت سرگرم ساختن فیلم های کوتاه ویدیوی یا تلویزیونی بوده، اما می توان تمامی آنها را تجدید قوا برای ساخت یک شاهکار حماسی به نام خون روان خواهد شد ارزیابی کرد.
این شاهکار حماسی درباره حرص و آز آدمی بر خلاف تصور فقط با 25 میلیون دلار ساخته شده و تا این لحظه نتوانسته در گیشه موفقیت زیادی کسب کند. فیلم اقتباسی کاملاً آزاد و حتی غیر وفادارانه به از کتاب سینکلر است. قصه ای ظاهراً درباره یک جوینده ثروت، کسی مانند جویندگان طلای قرن نوزدهم آمریکا که در ابتدای قرن تصادفاً تبدیل به جوینده نفت می شود. اشتباه نکنید، این فقط پوسته ظاهری فیلمی است که دو شخصیت محوری دارد. یکی پلینویو و دیگری واعظی شیاد به نام ایلای ساندی که هر دو به نوعی قربانی طمع خویش می شوند. البته دیگران هم قربانی حرص آنها خواهند شد. اندرسون این بار بر فروپاشی انسان ها در پروسه ثروت و ایمان دست گذاشته و مطالعه ای موردی در تاریخ معاصر آمریکا را به تصویر کشیده است. این همان رویای آمریکایی است که حرص و باورهای غلط آن را به نابودی می کشاند. یک گنج های سی یرا مادره به روزتر که شخصیتی چون دراکولا وار در راس آن قرار دارد. مردی که ثروت را برای گریز از دیگر انسان ها می خواهد!
خون روان خواهد شد در مقایسه با دیگر نامزدهای اصلی اسکار فیلمی باشکوه تر، قوی تر و ماندگارتری است. یک همشهری کین دیگر که باید از سوی اعضای آکادمی به آن دقت شود! از بازی دانیل دی لوئیس، فیلمبرداری الزویت و موسیقی جانی گرین هر چه بگویم، کافی نخواهد بود. فقط توصیه می کنم آن را چند بار ببینید.
ژانر: درام.
جونو Juno
کارگردان: جیسون ریتمن. فیلمنامه: دیابلو کودی. موسیقی: مت مسینا. مدیر فیلمبرداری: اریک استیلبرگ. تدوین: دینا ئی. گلاوبرمن. طراح صحنه: استیو سیکلد. بازیگران: الن پیج[جونو مک گاف]، مایکل سرا[پاولی بلیکر]، جنیفر گارنر[ونیسا لورینگ]، جیسون بیتمن[مارک لورینگ]، آلیسون جنی[برن مک گاف]، جی. کی. سایمونز[م کمک گافه، الیویا ثریلبای[لی]. 96 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، کانادا، مجارستان. نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اصلی زن و بهترین فیلمنامه اصیل، نامزد جایزه بهترین تدوین از انجمن تدوینگران آمریکا، نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اصلی زن و بهترین فیلمنامه، برنده جایزه بهترین فیلم به انتخاب تماشاگران و نامزد 4 جایزه دیگر از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش اول و بهترین فیلمنامه از انجمن منتقدان فیلم اوهایو، ، برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش اول-بهترین فیلمنامه- بازیگر خوش آتیه/سرا از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، برنده جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان فیلم دالاس فورت ورث، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن-بهترین فیلمنامه و جایزه پالین کیل از مراسم انجمن منتقدان فیلم فلوریدا، برنده جایزه ویژه داوران جوان و نامزد جایزه بزرگ بهترین فیلم از جشنواره گیخون، نامزد گولدن گلاب بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین فیلمنامه و….
جونو دانش آموز دبیرستانی بعد از مدتی دوستی با پاولی بلیکر-یک از هم مدرسه های و عضو تیم دوی میدانی- تصمیم می گیرد تا اولین تجربه جنسی اش را با وی صورت دهد. این تجربه منجر به حاملگی وی می شود. جونو پس از مشورت با دوستش لی و مراجعه ناموفق برای سقط فرزند ناخواسته، تصمیم می گیرد تا کودک را به دنیا آورده و سپس آن را در اختیار زوجی قرار دهد که قادر به بچه دار شدن نیستند. پس از مدتی زوج مارک و ونیسا لورینگ را پیدا می کنند. زوجی مرفه که از بچه دار شدن نومید شده و به نظر می رسد بهترین گزینه باشند. بعد از ملاقات و امضای ورقه های قانونی پدر جونو مادرخوانده اش شروع به مراقبت از وی می کنند. اما با نزدیک شدن به زمان به دنیا آمدن کودک همه چیز به هم می ریزد.
چرا باید دید؟
راجر ایبرت و چند منتقد دیگر با دیدن این فیلم کوچک، جمع و جور و کمدی میان خیل فیلم درام به شدت سر ذوق آمده و ستایش های فراوانی نصیب آن کرده اند. اتفاقی که در میان اعضای آکادمی اسکار هم تکرار شده و جونو را به یکی از 5 نامزد اصلی مراسم امسال تبدیل کرده است. اما فارغ از این هیاهوها جونو یک فیلم متوسط رو به بالا است. یکی کمدی درام با فیلمنامه ای قابل قبول که موضوع آن بر تمامی فیلم سایه افکنده و دیدگاه های تماشاگران و منتقدان را تحت تاثیر قرارداده است. البته توفیق تجاری این فیلم کم هزینه[7 و نیم میلیون دلار بودجه در برابر 87 میلیون در آمد] نیز در این روند بی تاثیر نبوده است.
موضوع بارداری ناخواسته در میان نوجوان ها و سرنوشت کودکان محصول روابط جنسی خارج از قراردادهای مرسوم اجتماعی، چند دهه ای است که ذهن دولتمردان و روانشناسان اجتماعی را به خود مشغول کرده است. طبیعی است در کشوری چون آمریکا که هنوز بسیار از مردم مخالف سقط جنین هستند، از میان بردن ثمره چنین همخوابگی های گناه محسوب می شود و خیلی ها مانند جونو تشویق به تولد فرزندشان می شوند. البته همه این جوانان پدر و مادر فهمیم و بامزه ای چون والدین او ندارند یا لاقل دوستی شفیق چون لی. اما مشکل اینجاست که جونو در خود آمادگی نگهداری از کودک را نمی یابد، ولی مارک نیز بعدها با وجود رسیدن به سومین دهه عمرش در خود آمادگی لازم را حس نمی کند. ببخشید پس تکلیف این همه بچه بی صاحب چی می شود؟!
پیشنهاد کارگردان و فیلمنامه نویس بروز علاقه و احساس مسئولیت نزد جونو نسبت به فرزند و حضور مفید ونیسا است و این که در پایان باز هم جونو و پائولی در کنار هم قرار گرفته اند. اما این بار با درکی بیشتر نسبت به قبل و قبول مسئولیت. بازهم جای شکرش باقی است. اما آن چه فیلم را دیدنی می کند تنها بازی یا فیلمنامه آن نیست. تیتراژ به شدت دیدنی و حاشیه صوتی آن که پر از ترانه های روز و نوجوان پسند است، نقشی بزرگ در توفیق فیلم دارد.
جیسون ریتمن متولد 1977 مونترال و فرزند ایوان ریتمن کارگردان است. از 21 سالگی با فیلم Operation شروع به فیلمسازی کرده و با فیلم قبلی خود ا این که سیگارمی کشید متشکریم به شهرت رسیده است.
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.
در دره الاه In the Valley of Elah
کارگردان: پل هاگیس. فیلمنامه: پل هاگیس بر اساس داستانی از مارک بوآل و خودش. موسیقی: مارک ایشام. مدیر فیلمبرداری: راجر دیکینز. تدوین: جو فرانسیس. طراح صحنه: لارنس بنت. بازیگران: تامی لی جونز[هنک دیرفیلد]، چارلیز ترون[کارآگاه امیلی سندرز]، جیسون پاتریک[ستوان کیرکلندر]، سوزان ساراندون[جوآن دیرفیلد]، جیمز فرانکو[گروهبان دن کارنللی]، بری کوربین[آرنولد بیکمن]، جاش برولین[رئیس پلیس بوخوالد]، فرانسس فیشر]ایوی]، وس چاتام[سرجوخه استیو پنینگ]. 121 و 124 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Death and Dishonor. نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول، نامزد جایزه بهترین بازیگر از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جایزه بهترین بازیگر از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه شیر طلایی و برنده جایزه از SIGNIS از جشنواره فیلم ونیز.
هنک دیرفیلد کهنه سرباز جنگ ویتنام پیامی از طرف ارتش مبنی بر بازگشت پسرش از عراق و سپس ناپدید شدنش دریافت می کند. هنک که یکی دیگر از پسرانش را سال ها قبل از دست داده، این بار برای یافتن دومی عازم محل خدمت وی می شود. در آنجا با مراجعه به بخش گمشدگان اداره پلیس متوجه می شود که تشکیلات پلیس قادر به کمک به او نیست، چون تحقیقات در مورد پرسنل نظامی فقط بر عهده ارتش است. اما اصرار او و اینکه نظامی ها در حال مخفی کردن چیزی هستند، توجه کارآگاه امیلی سندرز را جلب می کند. پس از یافته شدن جسد تکه تکه شده مایک دیرفیلد ارتش با اعلام اینکه جسد در محدوده منطقه نظامی یافته شده، پرونده را از دست سندرز خارج می کند. اما پرس و جو از افراد محلی توسط هنک دیرفیلد که موفق شده موبایل پسرش را از کمدی وسایل وی در پایگاه کش برود، او را به سوی سرنخ هایی هولناک درباره چگونگی مرگ پسرش راهنمایی می کند…
چرا باید دید؟
پل هاگیس فیلمنامه نویس و کارگردان برجسته ای است. متولد 1953 اونتاریو که دو سال متمادی برای فیلمنامه تصادف و تیکه میلیون دلاری جایزه اسکار را به دست آورد. دارای سابقه ای طولانی و مثبت در تلویزیون که توقع منتقد و تماشاگر را بالا می برد. ولی این بار در دره الاه برای تماشاگر چندان جذاب نبوده و پرداختن هاگیس به موضوعی به روز چون جنگ عراق و پیامدهای آن که قرار است جای ویتنام را در سینمای آمریکا بگیرد، فقط مورد پسند منتقدان قرار گرفته است.
فیلم که نام خود را از دره الاه یا دره Terebinth [اشاره به محل نبرد داود و گولیات در کتاب مقدس که در فیلم نیز قصه آن توسط دیرفیلد برای فرزند سندرز روایت می شود] گرفته، بر خلاف تصور رایج میان هیئت انتخاب فیلمخارجی جشنواره فجر امسال اثری در رد یا نکوهش جنگ عراق نیست. بلکه به نوعی یکسان پنداشتن نبرد داود با گولیات و عراق با آمریکا است. تنها کاری که دیرفیلد انجام می دهد جست و جو برای یافتن پسر خویش[کاری مثل جان وین در جویندگان یا جورج سی اسکات در فیلم پورنو] و بعدها قاتلین او است نه محکومیت جنگ در عراق، جایی که فرزندش برای گسترش دموکراسی در آنجا جنگیده است. هاگیس از دیدگاهی انتقادی به یک جنگ در حال وقوع می پردازد و همچون دیرفیلد عقیده دارد سربازانی که در این نبرد شرکت کرده اند مستحق مراقبت بیشتری هستند تا پس لرزه های این جنگ روان شان را بیش از این آزار ندهند. والدین این سربازان نیز مستحق برخورد بهتری از سوی نظامیان ارشد هستند. تنها نکته مثبت در دره الاه این است: جنگ جهنم است!
نکته تازه ای نیست، اما هاگیس آن را در پوشش تازه ای به خورد تماشاگر امروز می دهد. در دره الاه فیلمی احساساتی نیست. قصد سوء استفاده از احساس تماشاگر را هم ندارد که نقطه قوت فیلم محسوب می شود. اما سر و ته آویزان کردن پرچم آمریکا به نشانه بودن وخیم بودن وضعیت از سوی دیرفیلد-کاری که در ابتدای فیلم به تصحیح آن برخاسته بود- علامتی چالش برانگیز است. در دره الاه یک درام جنایی فوق العاده خوب، اما کم تحرک[قابل توجه کسانی که دنبال هیجان هستند] درباره سرگشتگی انسان های درگیر جنگ و اینکه گاه توانایی روبرو شدن با حقیقت مهم تر از کشف آن است. مطمئناً عراق ویتنام نیست، پس چند سالی منتظر می مانیم تا فیلم های دیگری هم در این باره ساخته شوند. بازی تامی لی جونز ویژگی اصلی فیلم است و لایق اسکار بهترین بازیگر…
ژانر: جنایی، درام، راز آمیز، مهیج.
دور از او Away from Her
کارگردان: سارا پولی. فیلمنامه: سارا پولی بر اساس داستان کوتاهی از آلیس مونرو. موسیقی: جاناتان گولداسمیت. مدیر فیلمبرداری: لوک مون پلیه. تدوین: دیوید وارنزبای. طراح صحنه: کاتلین کلایمی. بازیگران: جولی کریستی[فیونا اندرسون]، گوردون پینسنت[گرانت اندرسون]، اولیمپیا دوکاکیس[ماریان]، مایکل مورفی[اوبریه، کریستین تامسون[کریستی]، آلبرتا واتسون[دکتر فیشر]. 110 دقیقه. محصول 2006 کانادا. نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن وبهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر زن نقش اصلی، برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش اصلی از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش اصلی از مراسم انجمن منتقدان دالاس فوت ورث، برنده جایزه بهترین فیلمنامه و کارگردانی از مراسم انجمن منتقدان اوهایو، برنده جایزه بهترین فیلم از اتحادیه کارگردانان کانادا، برنده جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر نقش اصلی زن، برنده جایزه تماشاگران جشنواره پورتلند، برنده جایزه تماشاگران جشنواره ساراسوتا و…
فیوناو گرانت زوج اهل اونتاریو نزدیک به 40 سال است که با هم ازدواج کرده اند. اما اینک در آستانه سالخوردگی ابری به نام فراموشکاری هر از گاهی فیونا یا علائم اولیه آلزایمر بر سر زندگی آرام آنان سایه انداخته است. پس از حوادثی مانند گمشدن فیونا، آنها تصمیم می گیرند تا فیونا در اسایشگاهی تحت مراقبت قرار گیرد. این اولین بار است که پس از چند دهه این دو نفر از هم دور شده و از دیدار همدیگر محروم می شوند. چون آسایشگاه ملاقات با بستگان در 30 روز را ممنوع کرده تا بیمار بتواند خود را با محیط تازه منطبق کند. وقتی گرانت پس از این مدت با فیونا دیدار می کند، در کمال تعحب متوجه می شود که فیونا نه تنها او را از یاد برده، بلکه علاقه و محبت خود را نیز به مرد دیگری به نام اوبری - بیماری لال و اسیر صندلی چرخدار در همان آسایشگاه- منتقل کرده است. با افزایش فاصله عاطفی میان این زوج، گرانت به زودی درمی یابد باید میان عشق خود به فیونا یا ایثار به خاطر سعادت وی یکی را انتخاب کند…
چرا باید دید؟
سارا پولی متولد 1979 تورنتو را بیشتر به عنوان بازیگر می شناسیم. بازیگری که از کودکی شروع به بازی در فیلم ها کرده و با آثار هال هارتلی و آتوم اگویان درخشیده، و محبوب کارگردان های مستقل و منتقدان سخت گیر است. او تا امروز 5 فیلم کوتاه کارگردانی کرده و دور از او اولین فیلم بلند وی در مقام نویسنده و کارگردان محسوب می شود. بدیهی است رسیدن به نامزدی جوایز اصلی اسکار قدم بزرگی برای یک فیلم کوچک تقریباً 3 میلیون دلاری است. آن هم با داستانی که فارغ از جذابیت های معمول و غمگنانه درباره زنی پا به سن گذاشته حافظه خود را هر لحظه بیشتر از دست می دهد و شوهر وفادارش عشق خود را در معرض ناپدید شده می یابد.
فیلم بر اساس داستانی از آلیس مونرو متولد 1931 اونتاریو ساخته شده است و بر خلاف تصور بسیاری از منتقدان وطنی که فیلم کنعان را اولین اقتباس از داستان های وی می دانند، باید بگویم تا این لحظه 6 فیلم سینمایی و تلویزیونی بر اساس قصه های وی ساخته است که اولین آنها دره اوتاوا و آخرین آنها دور از او نام دارد. سارا پولی در مصاحبه ای گفته که اولین نسخه فیلمنامه را در 12 سالگی و هنگام بازی در یک سریال و اختصاصاً برای جولی کریستی نوشته است. که اگر چنین باشد باید بگویم انتخابی شایسته بوده و خانم کریستی در 66 سالگی توانسته شاه نقشی دیگر به کارنامه هنری خود بیفزاید.البته داستان های دیگری با مضمونی مشابه در سال های گذشته شاهد بوده ایم، مانند دفتر خاطرات[2004، نیک کاساوتیس] که در آن مردی می کوشید تا خاطرات عشق پر شورشان را به یاد همسرش که دچار فراموشی شده و در آسایشگاهی مقیم بود، بیاورد. اما دور از او حدیث عاشقانه ای است که پس از سال ها زندگی مشترک نیاز به فداکاری بزرگی برای حفظ آن احساس می شود. در زمانه ای که ساختن فیلم درباره میان سالان مخاطره برانگیز است، شهامت سارا پولی 29 ساله برای تولید فیلمی با قهرمان هایی سالخورده ستودنی است. شاید دور از او در مصاف با فیلم های بزرگ تری چون خون روان خواهد شد یا پیرمردها وطنی ندارند، قافیه را به آنها ببازد. اما چه باک، لطافت و زیبایی این فیلم اول فراموش نخواهد شد. یادآور اثر ارزشمند پل کاکس به نام معصومیت[2000] و مطالعه ای صمیمانه درباره ازدواج هایی که سال ها دوام یافته اند[امری نه چندان متعارف در غرب امروز] با زوجی در راس درام که هنوز بعد از 4 دهه زندگی جذابیت خود را برای یکدیگر حفظ کرده اند[فیونا: ناراحت نباش، من فقط دارم حافظه ام را از دست می دهم].
ژانر: درام، عاشقانه.
ناقوس غواصی و پروانه Le Scaphandre et le papillon
کارگردان: جولین شنابل. فیلمنامه: رونالد هاروود بر اساس داستانی از ژان دومینیک بائوبی. موسیقی: پل کانته لون. مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی. تدوین: ژولیت ولفلینگ. طراح صحنه: مایکل اریک، لوران اوت. بازیگران: ماتیو آمالریس[ژان دومینیک بوبی]، امانوئل سینیه[سلین دسمولن]، ماری ژوزه کروز[هنریت دوران]، آن کونسینی[کلود]، پاتریک شسنه[دکتر له پاژ]، نیلز ارشتروپ[روسن]، اولتاز لوپز گارمندیا[ماری لوپز]، ژان پی یر کسل[پدر لوسین]، ماریان هنز[ژوزفین]، مکس فون سیدو[پاپینو]. 112 دقیقه. محصول 2007 فرانسه، آمریکا. نام دیگر: The Diving Bell and the Butterfly. نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری-کارگردانی-تدوین و فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بافتای بهترین فیلم خارجی و بهترین فیلمنامه، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-کارگردانی و بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جایزه طلای بهترین فیلمبرداری از مراسم Camerimage، برنده جایزه بهترین کارگردانی-جایزه تکنیک برای کامینسکی و نامزد نخل طلا از جشنواره کن، نامزد 7 جایزه اصلی از مراسم سزار، برنده جایزه گولدن گلاب بهترین کارگردانی-بهترین فیلم خارجی و نامزد جایزه بهترین فیلمنامه و…
ژان دومینیک بوبی 43 ساله، سردبیر یکی از مشهورترین مجلات مد دنیا- Elle- زندگی مرفه و شادی را می گذراند. اما در 8 دسامبر 1995 ناگهان قربانی یکی از نادرترین بیماری های دنیا می شود. بوبی کنترل تمامی عضلات خود به استثنای پلک چشم چپ را از دست داده و فلج می شود. چشم و مغر وی کار می کند، اما ظاهراً راهی برای ارتباط با دنیای پیرامون وجود ندارد. تا اینکه هنریت درمانگر وی شروع به آموزش الفبای خاص ابداعی اش به وی می کند، تا با بوبی بتواند با کمک پلک چشم چپ خود با دیگران ارتباط برقرار کند. این کار 14 ماه به طول می انجامد و بوبی تلاش می کند تا از این طریق داستان زندگی خویش را اندک اندک-با کمک یک دستیار- به نگارش در آورد.
چرا باید دید؟
یقین دارم بسیاری از سینما دوستان، فیلم هایی خوبی درباره عظمت اراده و روح آدمی دیده اند. نمونه های دم دستی مثل پرواز بر فراز آسمان ها[لوئیس گیلبرت] درباره داگلاس بادر که با وجود از دست دادن پاهای خود توانست بهترین خلبان جنگنده بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم شود، هنوز فراموش نشده اند. اما حکایت مردی موفق از هر نظر که در اوج کارنامه شغلی خویش به سر می برد و ناگهان خود را همچون غواصی گرفتار در ناقوس غواصی می بیند که اجازه صحبت، تماس و هر گونه رابطه ای با دنیای پیرامون را از وی سلب کرده است، چیز دیگری است. او پروانه ای است که یاد می گیرد افسوس خوردن به حال خویش را رها کرده و با دو چیزی که به غیر از آن چشم چپ برایش به جای مانده، یعنی قدرت تخیل و خاطرات اش آواز قوی خود را سر دهد. بوبی با استفاده از همین عناصر کتاب زندگی نامه اش با نام ناقوس غواصی و پروانه را تالیف می کند و فقط دو روزپس از انتشار آن در سال 1997 فوت می کند.
جولین شنابل متولد 1951 بروکلین، از نقاشان مشهور نو اکسپرسیونیت آمریکاست که از 1996 با ساختن فیلم بسکوایت -درباره نقاشی جوان به نام ژان میشل بسکوایت- شروع به فیلمسازی کرد. فیلم جوایزی گرفت و مورد توجه منتقدان نیز واقع شد، اما دومین فیلمش به نام پیش از آن شب فرا رسد[2000] با شرکت خاویر باردم در نقش شاعر و نویسنده همجنسگرای کوبایی رینالدینو آره ناس او را به عنوان مولفی اصیل به جهانیان شناساند. ناقوس غواصی و پروانه سومین فیلم اوست که با فاصله 7 سال از دومین فیلمش به نمایش در آمده و بار دیگر زندگی یک هنرمند را به تصویر کشیده است. فیلمبرداری فوق العاده بدیع کامینسکی که اغلب از نقطه دید بوبی صورت گرفته از نقاط قوت اثر محسوب می شود. رقیبی سرسخت برای دیگر نامزدهای امسال مراسم اسکار که بیرون کردنش از میدان کار ساده ای نیست!
ژانر: درام، زندگی نامه.
مغول Монгол
کارگردان: سرگئی بودروف. فیلمنامه: عارف علیف، سرگئی بودروف. موسیقی: توماش کاته لینن. مدیر فیلمبرداری: روگیه اشتوفرز، سرگئی تروفیموف. تدوین: والدیس اسکارسدوتیر، زاخ اشتینبرگ. طراح صحنه: داشی نامداکوف. بازیگران: تادانوبو آسانو[تموچین]، هونگلی سون[جاموکا]، خولان چولون[بورته]، اودنیام اودسورن[تموچین جوان]، آماربولد توینبایار[جاموکای جوان]، بایارتستسگ اردنبات[بورته جوان]، آمادو مامادکوف[تارگوتای]، با سن[اسوگی]، بو رن[تایچار]. 120 دقیقه. محصول 2007 آلمان، قزاقستان، روسیه، مغولستان. نام دیگر: Mongol. نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی، برنده جایزه عقاب طلایی بهترین طراحی لباس/کارین لوهر و بهترین تدوین صدا/استفان کونکن مراسم آکادمی روسیه.
تموجین فرزند یکی از خان های مغول، پس از نامزد کردن دخترکی به نام بورته شاهد قتل پدرش اسوگی و تاراج ثروت وی می شود. تموچین که به اسارت تارگوتای در آمده، چند سال بعد موفق به فرار می شود و تصمیم می گیرد تا با دشمنان خود جنگیده و مقام خانی را به چنگ آورد. او که بورته را نیز فراموش نکرده، به سراغ وی می رود. پس از بازگشت به همراه بورته، بار دیگر دشمنان بر او تاخته و این بار بورته را نیز از چنگ وی خارج می کنند. تموچین ناچار به سراغ تنها دوستش جاموکا می رود تا با کمک وی بورته را نجات دهد. جاموکای و افرادش به تموچین در رهانیدن بورته از دست مرکیت ها کمک می کنند. اما رفتار سخاوتمندانه تموچین در تقسیم غنایم با افراد، سبب می شود تا آنها جاموکای را رها و با تموچین همراه شوند. مدتی بعد تموچین بار دیگر اسیر و زندانی می شود. این بار بورته که توسط راهبی پیر از محل وی آگاه شده، برای رهانیدن وی عازم می شود. تموچین با کمک بورته از زندان می گریزد، و این بار تنها نقشه ای که در سر دارد متحد کردن قوم مغول و دستیابی به کشورهای بسیار است…
چرا باید دید؟
فیلم با ضرب المثلی مغولی آغاز می شود: هرگز از یک توله متنفر نباش، چون ممکن است بچه یک ببر باشد.
جان کلام سازندگان مغول یا آخرین نسخه سینمای زندگی نامه چنگیزخان نیز گویا همین ضرب المثل بوده و تصمیم به ساخت فیلم حماسی و باشکوه از زندگی این مرد داشته اند. فراموش نکنیم که طولانی قصه درباره این شخصیت خونخوار تاریخی نیز در دوره استیلای استالین توسط واسیلی یان روسی نوشته شده - چنگیزخان[1939]، باتو[1941] و به سوی آخرین دریا[1954]- که قرار بوده همچون چنگیزخان دنیا را فتح کند. بی شباهت هم نبودند چون هر دو بر اساس یاسای خویش هر کاری را فقط با مرگ پاداش می دادند!
از دو نسخه سینمایی زندگی نامه چنگیز[تا جایی که من به یاد دارم] با شرکت جان وین!!! و عمر شریف!! می گذرم که هر دو جزو بدترین فیلم های سازندگانشان هستند. متاسفانه فیلم 1998 سای فو و لیسی مای-محصول چین و مغولستان، برنده 8 جایزه معتبر- را هم ندیده ام. تنها فیلم نزدیک به واقعیت، سریالی دهه هشتادی بود که از تلویزیون ایران هم به نمایش در آمد و مانند همین یکی می خواست چنگیزخان را به چنگیزجان تبدیل کند. خان زاده بخت برگشته ای که پدر و محبوب را از دست داده و برای باز پس گرفتن همسر و سروری پدر تصمی به جنگیدن می گیرد. سرنوشتی پر از نامردی و خیانت و بدبختی که می تواند با کمک حس همذات پنداری از این شخصیت، خونخواری نازنین و محق بسازد. تنها تفاوت مجموعه قبلی و فیلم فعلی در ابعاد آنهاست. مغول با سرمایه ای 20 میلیون دلاری ساخته شده و قرار است اولین بخش از یک سه گانه باشد. فیلمی که از سوی قزاقستان[چرا مغولستان نه ؟!] به آکادمی ارائه شده و هر چند در از شانس زیادی برخوار نیست، اما محصولی عطیم است که می تواند برای سینمای آن کشور اعتبار به همراه آورد.
باید اعتراف کنم که چنگیزخان بر خلاف تصور ما که تاریخ کشورمان مملو از روایت های خونریزی مغولان است، از سوی مردم بسیاری کشورها و حتی مورخین شان یک فاتح و مردی بزرگ قلمداد می شود. شخصیتی کاریزماتیک مانند هیتلر که هنوز دوستداران بسیار دارد. بدیهی است زندگی نامه او به عنوان قصه ای که به دفعات روایت نشده و هنوز تازگی خود را حفظ کرده، مورد توجه فیلمسازان قرار گیرد. سرگئی بودروف در اولین بخش از تریلوژی خود تنها به دوره جوانی و آغاز شکل گیری امپراطوری مغول پرداخته است. فیلم در قزاقستان و چین فیلمبرداری شده و پر از صحنه های چشمگیر نبرد است و از تموچین قهرمانی منصف و همسر نواز تصویر می کند. او اولین مغولی است که به خاطر یک زن جنگ می کند. اگر مدتی است فیلمی حماسی و بزرگ ندیده اید، مغول همه چیز دارد. فراموش کنید که این مرد بعدها موسس امپراطوری هزار ساله ای می شود که نیمی از جهان را زیر فرمان خود داشته و خون های زیادی می ریزد. مغول تاکنون در کشورهای اندکی از جمله روسیه[نزدیک به یک 8 میلیون دلار در آمد] به نمایش در آمده، اما نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی راه را برای پخش جهانی آن باز خواهد کرد.
سرگئی ولادیمیروویچ بودروف متولد 1948 خاباروفسک از فیلمسازان مشهور روسیه و دنیاست که از میانه دهه 1970 به کارگردانی اشتغال دارد. معروف ترین فیلم های او آزادی بهشت است[1989]، اسیر قفقازی[1996]، Running Free [1999] و بوسه خرس[2002] است.
ژانر: درام، تاریخی.
موج سواری Surf’s Up
کارگردان: اش برانون، کریس باک. فیلمنامه: دان رایمر، اش برانون، کریس باک، کریستوفر جنکینز بر اساس داستانی از کریستوفر جنکینز، کریستین دارن، لیزا آداریو، جو سیراکیوز. موسیقی: مایکائیل دانا. مدیر فیلمبرداری: آندرس مارتینز. تدوین: ایوان بیلانسیو، نانسی فرازن. طراح صحنه: پل لاسین. بازیگران[فقط صدا]: شیا بابیوف[کودی ماوریک]، جف بریجز[بیگ زی/گیک]، زویی دشانل[لنی آلیکای]، جان هدر[جو مرغه]، جیمز وودز[رجی]، دیریش بادر[تانک اوانز]، برایان پوسهن[گلن ماوریک]، دانا لبن[ادنا ماوریک]، رید باک[آرنولد]، ریس الوو[کیت]، ماریو کانتون[میکی آبرومووریتز]، کلی اسلیتر[کلی]، راب ماچادو[راب]. 85 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشن بلند، نامزد 9 جایزه آنی، نامزد 4 جایزه از مراسم اتحادیه طراحان جلوه های ویژه بصری.
پنگوئنی به نام کودی ماوریک اهل شیورپول قطب جنوب که شیفته بیگ زی قهرمان مشهور موج سواری است، به همراه دوستش جو مرغه به جزیره پن گو می رود تا در مسابقاتی که به یادبود وی ترتیب داده شده، شرکت کند. بیگ زی سال ها قبل در حین مسابقه ای با صخره ها برخورد کرده و ناپدید شده شده است. کودی جوان قصد دارد در مهم ترین مسابقه موج سواری دنیا برنده شود، اما فاقد مهارت کافی برای رویارویی با م.ج های سهمگین جزیره پن گو است. بزرگ ترین مدعی قهرمانی پنگوئنی درشت اندام به نام اوانز ملقب به تانک است و کودی را بون هیچ زحمتی در اولین مراحل مسابقه از میدان به درمی کند. تا اینکه دست تقدیر پنگوئنی به نام گیک را سرراه وی قرار می دهد. پنگوئنی که دور از همه در میان جنگل زندگی می کند و درس های او در زمینه موج سواری و زندگی به کودی کمک می کند تا در مسابقه برنده شود.
چرا باید دید؟
شخصاً از دیدن نام انیمیشن موج سواری در کنار پرسپولیس و راتاتوی حیرت کردم. اگر این دو فیلم و یا سیمپسون ها: نسخه سینمایی را دیده باشبد، به راحتی تفاوت های مضمونی و کیفی میان آنها را درخواهید یافت. موج سواری یک محصول کاملاً آمریکایی است که برای نوجوان ها ساخته شده و ستایشگر ورزشی صد در صد آمریکایی است. تنها نکته ای که سبب راه یافتن آن به میان نامزدهای اسکار امسال شده، استفاده بدیع آن از روش CGI است که در سال های اخیر شاهد به کارگیری آن در چند فیلم دیگر نیز بوده ایم. سازندگان تازه کار فیلم-کریس باک تنها یک فیلم[تارزان] و اش برنون نیز دستیار کارگردانی داستان اسباب بازی 2 را در کارنامه اش دارد- کوشیده اند از ابتدای فیلم آن را مشابه یک گزارش مستند از کار درآورند و از شوخی با رقبای سال های پیشین مانند پاهای شاد در سکانس اول[اشاره به اینکه پنگوئن فیلم فعلی می تواند آواز بخواند یا برقصد] غافل نبوده اند. لحن فیلم با دوربین روی دست[در یک فیلم انیمیشن! جل الخالق!] در راستای قهرمان پردازی و اسطوره سازی های معاصر هالیوودی است و توانسته برخی را با شوخی های خود جذب کند. با قصه ای درباره جوانکی مجذوب یک افسانه که با کمک همین آدم خود تبدیل به افسانه تازه ای می شود و انتقال تجربیات و حس ورزشکارنه و اخلاقیات و غیره و ذالک… البته فروش زیر 60 میلیون دلار آن چندان آش دهان سوزی نیست و در مقایسه با راتاتوی یا سیمپسون ها شکست محسوب می شود، با این حال می تواند افراد صاحب ذوق و سلیقه متوسط را سر کیف بیاورد. غیر محتمل ترین برنده اسکار امسال!
ژانر: انیمیشن، کمدی، خانوادگی، ورزشی.