از آنجا

نویسنده

گفت و گو با علی رضا حقیقی

یادی از احمد بورقانی در سالروز کوچ همیشه اش

سوریه کبیری

 

پیشگفتار: در مراسم بزرگداشت زنده یاد احمد بورقانی که روز شنبه ۲۰ بهمن (۹ فوریه) در دانشگاه تورنتو برگزار شد، دکتر علیرضا حقیقی استاد این دانشگاه نکاتی را عنوان کرد که شاید برای بسیاری ناشنیده و شگفت آور بود. او که پیشترها در ایران کارشناس مطبوعات و رسانه های خارجی و استاد دانشگاه آزاد بوده، صراحتا گفت که دکتر مهاجرانی آقای بورقانی را به درستی نمی شناخت، و تنها پس از انتصاب وی بود که دانست برای آمال و هدفهای سیاسی که به مدت دو دهه دنبال می کرد، فرد نا مناسبی را برگزیده است.

وی در این راستا توضیح داد که آقایان ابطحی و موسوی لاری لابی می کردند که آقای انصاری لاری -که بعدا استاندار بوشهر و فارس شد-، به عنوان معاون مطبوعاتی آقای مهاجرانی برگزیده شود.

طرح این نکات واشنگتن پریزم را بر آن داشت که در گفت و گو با وی، خواستار توضیحات بیشتر در این مورد شود. حاصل این مصاحبه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد…

 

آقای دکتر حقیقی، در مراسم یادبو زنده یاد احمد بورقانی اشاره ای داشتید که به قول معروف بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. می خواستم بدانم منظورتان دقیقا از این گفته چه بود؟

در ابتدا بگویم که منظور از تمامی اظهارات من تنها روشن شدن حقایق و ثبت آنها در تاریخ برای نسل های بعد از ماست، و غرضی یا خصومتی با هیچ فرد و گروهی در کار نیست.

تجربه تاریخی گواه این موضوع است که معمولا در شرایطی که فضای سیاسی ایران دچار التهاب و دگرگونی می گردد، در پرتو این دگرگونی ها بخشی از حقایق در لابلای تبلیغات گم می شود. در نتیجه بسیاری از مردم ریشه ها و دلایل اصلی بسیاری از رخدادها و تصمیم گیریها را نمی بینند، و متوجه نمی شوند. در عین حال چون بسیاری از این و قایع تاریخی در زمان خودشان مطرح نمی شوند، بعدا کشف انها نبازمند تحقیقات گسترده ای است که معمولا صورت نمی پذیرد و هما ن روایت های معمول مورد پذیرش قرار می گیرند.

در دوران انقلاب و دوره اصلاحات هم مسائلی را می بینیم، که کارهایی را کسان دیگری انجام دادند ولی بهره مندی از آنها نصیب دیگران شده است. در حالی که ممکنست حتی مخالف آن اقدامات هم بوده باشند. این مشکلیست که وجود دارد، و توده مردم هم تحت تأثیر همان تبلیغات قرار می گیرند. چراکه وقتی یک کلیشه تبلیغاتی جا بیفتد، به راحتی نمی توان آن را تغییر داد. این را هم در دوره پیش و پس از انقلاب، و هم در دوره اصلاحات داریم.

علاوه بر این نیروی سیاسی که با قدرت سیاسی و یا نیرو های رقیب مخالف است، چون قصد جذب مردم را دارد هر تصمیم گیری انها را از موضعی منفی ارزیابی می کند و چنان فضای تبلیغاتی ایجاد می شود که کسی نمی تواند سیاست های خاصی را از درون یک مجموعه اقدام مورد تایید قرار دهد. هر چند که ممکن است خود بعدا در جابجایی قدرت، عین همان سیاست ها را اجرا کنند.

مثلا فرض کنید سیاست هسته ای شاه با توجه به مقتضیات ایران در آن زمان و موقعییت ویژه ای که فضای جنگ سرد و اتمی شدن هندوستان در اختیا ر ایران قرار داد، سیاست درستی بود. ولی در آن هنگام از نیروهای مارکسیت-لنینیست گرفته تا نیروهای انقلابی و اسلامی، به او فحش می دادند و انتقاد می کردند. آنها این اقدام را، اتلاف منابع مالی کشور و خوش رقصی رژیم شاه برای غرب ارزیابی می نمودند. در حالیکه امروز معلوم شده است که کارتر حتی به کشورهای اروپایی دستور داده بود، که در زمینه غنی سازی اورانیوم با ایران همکاری نکنند.

مقوله دیگر باز پس گرفتن جزایر سه گانه از نیروهای انگلیسی است، که آن هم کار درستی بود. و لی هم مارکسیت-لنینیست ها و هم مذهبیون، این اقدام شاه را به عنوان کاری امپریالیستی قلمداد نمودند و آن را محکوم کردند. در حالی که همه می دانند این جزایر سه گانه در موقعیت راهبردی ایران در کنترل تنگه هرمز نقشی کلیدی دارند.

در مورد مسائل اصلاحات هم همینجوری است. ما مواردی داریم که افرادی شهرت دمکراتیک بودن را می برند و یا پز دمکراسی می دهند، در حالیکه خود مبدع و مشوق بسیاری از روش هایی بوده اند که امروزه قربانی آن شده اند. اما چون حافظه تاریخی جامعه ایران بخاطر حجم عظیم و مسلسل وقایع و رویدادها معمولا بیش از چند ماه را به خاطر نمی آورد، این تغییر ماسک ها راحت صورت می گیرد، و جامعه نیز تمایلی به غور تاریخی ندارد.

این افراد و یا گروهها نیز با درک چنین ضعفی از سوی جامعه، حتی حاضر نیستند مسئولیت اقدامات خود را در شکل گیری وضعیتی که خود منتقد آن هستند، بپذیرند. زیرا افراد هنگامی که از باشگاه قدرت رانده می شوند، شمایل دیگری به خود می گیرند. در حالی که در واقع چنین نبوده، اما برای خیلی ها مشکل است که این حرف را قبول کنند.

 

مثلا کدام چهره اصلاحات در این تعریف شما جا می گیرد؟

 من الان نمی خواهم وارد جزئیات شوم، چون موضوع این این گفتگو در مورد اقدامات آقای بورقانی است.

اما چرا مسئله مطبوعات به عنوان یکی از شاخص های دوران اصلاحات در آمد؟ ببینید دو مسئله مطبوعات و احزاب سیاسی به عنوان دو رکنی که در توسعه سیاسی کشور نقش دارند، موضوعات مهمی هستند.

“مواردی داریم که افرادی شهرت دمکراتیک بودن را می برند و یا پز دمکراسی می دهند، در حالیکه خود مبدع و مشوق بسیاری از روش هایی بوده اند که امروزه قربانی آن شده اند”

می دانید که آقای خاتمی قصد نداشت رئیس جمهور شود. هنگامی هم که دوستان در پاییز ۱۳۷۵ به ایشان فشار می آوردند، می گفت مقتضیات و ساختارهای کنونی قدرت در ایران، به ایشان اجازه نخواهد داد که بتواند به عنوان رئیس جمهور قانون اساسی ایفای نقش کند. آن موقع چون همه می دانستند که ایشان احتمالا رئیس جمهور نخواهد شد، می گفتند نه این اهمیتی ندارد. چون شما رئیس جمهور نمی شوی، ولی لااقل از طریق آراء شما دست کم می توان به یک روزنامه و تریبون جدید دست پیدا کرد. تریبونی که از ان طریق می شود سخنانی را گفت، و از خمودی جریان جلوگیری کرد.

بعدا که ایشان رئیس جمهور شد، دغدغه اش این بود که مسئله مهم در جوامعی مثل ایران، توسعه سیاسی است. چراکه بدون پیشبرد در این زمینه، نمی توان به بخش های دیگر توسعه دست یافت. کندی و عدم تحقق برنامه های توسعه اقتصادی آقای رفسنجانی در سه سال آخر ریاست جمهوری ایشان نیز، به همین موضوع نسبت داده می شد.

لذا برای توسعه سیاسی و اجتماعی هم، آقای خاتمی دغدغه و دلمشغولیش در وحله نخست رونق دهی به فعالیت های حزبی، و دوم مطبوعات و در عین حال تقویت تشکل های غیر دولتی و نیز اجرای اصل فراموش شده قانون اساسی یعنی انتخابات شوراها بود. تنش زدایی بین المللی را نیز، مکمل این امر می دانستند.

در زمینه توسعه مطبوعات، آقای خاتمی سنگ بنای آن را در زمان عهده داری “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی”، با تاسیس معاونت مطبوعاتی در سال ۱۳۶۸ آغاز کرده بود. ایشان آقای امین زاده را برای ریاست این معاونت برگزید. یک تیم فکری نسبتا منسجم هم، سعی می کرد که این سیاست راهبردی را هدایت کند. اما با استعفای آقای خاتمی، این پروژه اندکی در زمان ریاست آقای پورنجاتی دنبال شد و سپس متوقف گردید.

آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوری خود به افرادی که خوش سابقه و با تجربه بودند، توصیه می کرد که در پی تأسیس احزاب بروند. ولی خوب اکثر افراد ترجیح می دادند به سراغ فعالیت حزبی نروند. زیرا واقعیت اینست که تشکیل حزب در ایران کاری پردردسرست که نه تنها سودی ندارد، بلکه همه اش هم ضرر است. چراکه رقبای اسنان و رفتار خصومت آمیز با او افزایش می یابد. همچنین تلفن هایش هم شنود می شود، همیشه تحت مراقبت قرار می گیرد، در بیشتر مواقع اسمی هم از او نیست و شهرتی در کار نمی باشد. در عین حال هیچ سودی هم ندارد. تجربه تاریخی در ایران هم نشان داده، که حزب معمولا آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.

شاید به همین خاطر بود که ایشان نیز ترجیح داد بعد از پایان ریاست جمهوریش، به فعالیت سیاسی بیرون حزب بپردازد.

بنابراین از همان ابتدای دوم خرداد با اینکه آقای خاتمی به درستی تأکید می کرد که افراد بایستی اعتقاداتشان را در شبکه ای متبلور سازند که بتواند در قدرت اجتماعی بروز پیدا کند، همه رفتند دنبال مطبوعات که مزایایی مانند شهرت و نفوذ دارد. در عین حال در ایران نیز از پرنسیپی خاص برخوردار نیست. برای اینکه یکی از مهمترین پرنسیپ هایی که فعالیت های مطبوعاتی در غرب را به شدت کنترل می کند، این است که افراد اشتراک منافع نداشته باشند. اما در ایران، قانون برای این موارد مجازاتی در نظر نگرفته است.

مثلا در غرب نمی شود کسی مدیر مسئول یک وزارتخانه باشد و روزنامه ای هم داشته باشد، که بعدا همان روزنامه از آن وزارتخانه تعریف کند. یا اینکه افرادی بیایند کار کنند و گزارشی تهیه نمایند، که بعد معلوم شود از آن مؤسسه پولی گرفته اند.

اما از این موارد در ایران زیاد هست. مثلا می خواهند کسی را مدیر کنند. او غیرمستقیم پول هایی می رساند و خبرنگار تبلیغ می کند، و یا برعکس تبلیغاتی را برای عزل فردی دیگر انجام می دهد. مورد دیگر اینست که برای تبلیغ در باره تداوم ممنوعیت واردات خود رو، کارخانه های خودرو سازی در حوزه مطبوعات از طرق مختلف پول هزینه می کردند.

البته این نوع مسائل را در نشریات ورزشی، هنری و اقتصادی ایران زیاد داریم. در نشریات سیاسی هم مدل های دیگری بروز پیدا می کرد، که من قصد ندارم خیلی وارد جزئیات شوم.

در عین حال رانت کاغذ هم خیلی تأثیر داشت. چراکه بالاخره نشریات از کاغذ دولتی استفاده می کردند. مضافا اینکه مطبوعات مالیات هم نمی دهند. همه اینها سبب می شود، که کار مطبوعاتی پرسود باشد. از لحاظ اجتماعی هم مطبوعات این امکان و قدرت را می دهند، که شخص با یک شبکه اجتماعی در حوزه های گوناگون وصل شود. پس در حوزه سیاست جاذبه مطبوعات بیش از هر کار دیگری بوده است، و افراد مطبوعات را بر حزب ترجیح می دادند.

به هر حال با توجه به اهمیت مطبوعات، آقای خاتمی و تیم دور و برش اعتقاد داشتند که این کار باید به وسیله فردی متبحر و نزدیک به آقای خاتمی به انجام رسد. آنها نظرشان بر آقای” انصاری لاری” بود، که قبلا در مؤسسه همشهری کار می کرد. در عین حال در رقابت های ریاست جمهوری نیز، ریاست روابط عمومی ستاد انتخاباتی آقای خاتمی را به عهده داشت. آقای ابطحی و موسوی لاری در صدد لابی کردن وی بودند، و کار را تقریبا تمام شده فرض می کردند.

البته پیش از آن نیز، مسئله در مورد تصدی وزارت (فرهنگ و) ارشاد (اسلامی) مطرح بود. آقای ابطحی مایل بود که به جای ریاست دفتر آقای خاتمی، وزیر ارشاد شود. اما آقای خاتمی و تیم مشورتی اش با این امر موافق نبودند.

پیشنهاد وزارت آقای موسوی لاری هم، به خاطر روحانی بودن ایشان مورد موافقت مقامات بالاتر واقع نشد. وزارت آقایان تاج زاده و امین زاده هم مورد موافقت قرار نگرفت. سپس آقای مهاجرانی آنگونه که ذکر شده ظاهرا به پیشنهاد آیت الله خامنه ای، برای وزارت ارشاد مطرح شد و آقای خاتمی هم پذیرفت.

آقای مهاجرانی انتخاب اول آقای خاتمی نبود، و حلقه اول نزدیک به آقای خاتمی هم چندان موافقتی با ایشان نداشت. چراکه ایشان را بیشتر به تفکر آقای هاشمی نزدیک می دانستند، تا اصلاحات. اما با این حال قبول کردند، که می توانند با ایشان کار کنند.

آقای مهاجرانی خودشان هم اشاره کرده اند، که همیشه معتقد بوده بایستی در چهارچوب قدرت فعالیت کند. به اعتقاد وی روش های روشنفکران که با سر به دیوار قدرت می کوبند، به جایی نمی رسد و نور رستگاری نیز بر جبین چریک بازی فرهنگی نخواهد تابید. بلکه بالعکس روشنفکران و صاحبان علم با تعامل مثبت با قدرت و ایجاد رابطه عاطفی و معنوی با علما و روحانیون و نهادهای قدرت و اعتماد سازی با آنها در جامعه مذهبی ایران، بیشتر به اهداف خود دست پیدا می کنند. (لذا) با به کار گیری این شیوه، در مقایسه با روش های رادیکال، تند و انتقادی، امکان مانور بیشتری می یابند. تجربه های تاریخی متعددی نیز، برای اثبات این مدعا وجود دارد.

در عین حال ایشان با آنکه در مواقع گوناگون گفته من فرهنگ را بر سیاست ترجیح می دهم، و فرهنگ را ماندنی و سیاست را رفتنی می دانستند، اما عملا تعلق خاطر ایشان در حوزه سیاست ایران شکل گرفته و به هر حال جزء پنج شش نفری بوده است که در طی دو دهه اول انقلاب در حوزه های سیاسی همواره مقام بالایی داشته اند.

یک نمونه تاریخی برای اینکه ایشان عملا سیاست را بر فرهنگ مقدم می داشته، این است که قرار بود نشریه بهمن به مدیریت مسئولی ایشان در اردیبهشت ۱۳۷۶ برای انتخابات منتشرشود. اما با اینکه مطالب نشریه تهیه شده و آماده ارسال به چاپخانه بود، ظاهرا به خاطر استمزاجات و تأملات سیاسی ایشان، ایشان از این کار منصرف شد. او به فردی که مسئول این کار بود اشاره کرد که چون به نظر می رسد که کلیت سیستم نظرش بر روی ریاست آقای ناطق نوری است، بنابراین صلاح نیست نشریه بهمن منتشر شود.

 

این مربوط به موقعی است که…

دهم اردیبهشت، یعنی درست بیست و دو روز پیش از انتخابات! چون به این نتیجه رسیده بود که به هر حال نظام نظرش روی آقای ناطق است، و احتمال پیروزی ایشان می رود. بنابراین آقای مهاجرانی نمی خواست نشریه ای با مدیریت مسئولی خودش درآورد، که در آن از آقای خاتمی حمایت شده و به آقای ناطق نوری حمله شده باشد. چون پیش از آن هم در انتخابات مجلس پنجم، نشریه بهمن چنین کاری کرده بود.

از قرائن چنین بر می آید که آقای مهاجرانی می خواست معاون مطبوعاتی آدمی باشد، که تیپ زیاد رادیکالی نباشد و با تفکرات ایشان هماهنگی داشته باشد. البته با توجهی که آقای خاتمی به مسئله مطبوعات داشت، بایستی فردی سیاسی - مطبوعاتی در این سمت قرار می گرفت. در عین حال مایل نبود که فرد مزبور از حلقه های خیلی نزدیک به اقای خاتمی باشد. چون با توجه به تجربه ای که از دستگاه بوروکراسی (اداری) ایران داشت، نظرش این بود که اگر چنین کسی انتخاب بشود، ممکنست ایشان را دور بزند و موارد را با نزدیکی با آقای خاتمی حل کند. ایشان مایل نبود چنین اتفاقی بیفتد، بلکه می خواست حوزه مدیریتش تحت اختیار خودش باشد.

علاوه بر این با توجه به تبعات سیاسی اقدامات معاونت مطبوعاتی، نمی خواست در مقابل عملکردهایی قرار بگیرد که با راهبرد سیاسی وی همخوانی نداشته باشد، و او مجبور شود از آینده سیاسی خود برای این اقدامات هزینه کند.

به دلایل مختلفی ایشان چندان تمایلی به معاونت آقای انصاری لاری نداشت، و به دنبال فرد جایگزین می گشت. این در حالی بود که به هر حال آقای خاتمی حتی فکر می کردند که قضیه تمامست، و انصاری لاری معاون وزیر می باشد. چون این مورد خاص را حساسیت داشتند.

“می دانید که آقای خاتمی قصد نداشت رئیس جمهور شود. هنگامی هم که دوستان در پاییز ۱۳۷۵ به ایشان فشار می آوردند، می گفت مقتضیات و ساختارهای کنونی قدرت در ایران، به ایشان اجازه نخواهد داد که بتواند به عنوان رئیس جمهور قانون اساسی ایفای نقش کند” مثلا معاون هنری و موسیقی آقای مهاجرانی چنین حساسیتی نداشت. آقای احمد ستاری و فرامرزیان نیز ظاهرا حاضر به قبول مسئولیت نشدند، و خوب باید کسی بود که به هر حال آقای خاتمی هم قبولش داشته باشند. آنجا از طریق آقایان مسجد جامعی و رمضان پور لابی شد، و آنها آقای بورقانی را پیشنهاد کردند.

 

آقای مهاجرانی چه شناختی از آقای بورقانی داشتند؟

آقای مهاجرانی آقای بورقانی را نمی شناختند، و از آقای خرازی نظر خواستند که وزیر امور خارجه شده بود. آقای خرازی آقای بورقانی را تأیید کردند، چون ایشان را می شناختند. آقای مهاجرانی هم در مجموع به نظرشان آمد، که آقای بورقانی برای وضعیت ملتهب و پرجنب و جوش بعد از دوم خرداد خوب است.طبیعی است که ایشان ارزیابی هایی داشته اند، که تاکنون مطرح نکرده اند.

جالب است که وقتی آقای مهاجرانی وزیر شده بود، من خودم با بعضی از دوستان از جمله آقای بورقانی گفتگویی داشتم. به ایشان گفتم برویم پیش آقای مهاجرانی نظرمان و پیشنهادتمان را در مورد سیاست فرهنگی بگوییم. شاید پیشنهاد من ده روز پیش از انتخاب آقای بورقانی به معاونت بود. اما ایشان به خاطر ملاحظاتی که در مورد خصوصیات آقای مهاجرانی داشت، با پیشنهاد من مخالفت کرد. بنابراین وقتی ایشان معاون شد، من تعجب کردم.

واقعیت این است که آقای بورقانی انتخاب اول آقای مهاجرانی نبود. چراکه ایشان در جاهای دیگر هم که بود به آن صورت تیمی نداشت، که وقتی جایی می رود یک مرتبه با خود تیمی به آنجا ببرد. در نتیجه وقتی به ارشاد رفت هم، تیمی به آن صورت نداشت. در عین حال آقای بورقانی را هم آنقدرها نمی شناخت. چراکه آقای بورقانی از ۱۳۷۱-۲ تا ۱۳۷۶، عملا در سیستم دولتی نقشی نداشت. آدمی هم نبود که اهل مطرح کردن خودش باشد. به همین سبب ایشان (آقای مهاجرانی) از ویژگی های آقای بورقانی اطلاع چندانی نداشت.

خوب در ظاهر هم که وقتی کسی با آقای بورقانی صحبت می کرد، یک آدم لوطی منش بچه جنوب شهر تهران به نظر می رسید. بنابراین آقای مهاجرانی اصلا فکر نمی کرد، که مثلا آقای بورقانی یک راهبرد مطبوعاتی داشته باشد. چون این فکر را نمی کرد، قبول کرد.

پس دو مسئله اینجا هست. یکی اینکه ایشان آقای بورقانی را زیاد نمی شناخت، و دوم اینکه نمی دانست ایشان راهبرد مطبوعاتی دارد. اگر این موضوع را می دانست، مطمئنا همان آقای انصاری لاری را قبول می کرد. چون ایشان نسبت به آقای بورقانی شخصیت بسیار محافظه کاری داشت. در ستاد انتخابات آقای خاتمی هم این رفتارشان معلوم بود.

 

مشکلات و اختلافات از کی شروع شد؟

وقتی آقای مهاجرانی کارش را آغاز کرد، از همان ابتدا مشکلات شروع شد. زیرا واقعیت اینست که ایشان احساس می کرد با توجه به توانایی هایی که دارد و در مقایسه با دیگرانی که در دستگاه اداری حضور داشتند، مستحق ریاست جمهوریست و خود را شایسته این مقام می دید. علتش این بود که فکر می کرد توانسته پیچیدگی های نظام جمهوری اسلامی -همان چیزی که در مقاله اخیرش در مورد آقای بورقانی اشاره کرده یعنی سیاست- را، یاد بگیرد. به این معنی که چه جوری ارتباط برقرار کند، کجا کوتاه بیاید، کجا انتقاد کند و به هر حال توی ساختار قدرت با چه کسانی می تواند نزدیک شود. در عین حال در دفاع از موقعیت سیاسی خود، چگونه سخنوری کند (همان طور که در جریان رای اعتماد گرفتن وزارت از مجلس و نیز استیضاح، قدرت سخنوری خود را نشان داد.)

 

سخنرانی در ایران بسیار مهم است، و خیلی نقش دارد. همچنین ایشان فکر می کرد در چهارچوب مناسبات، توان اداره ارتباط با لابی های قدرت و نیروهای درون ساختار حکومت را دارا می باشد. از این بابت به نظر می رسید ایشان خودش را مستحق ریاست جمهوری می داند. به نظر من با همین راهبرد هم حرکت می کرد، و آن را به عنوان یک هدف سیاسی دنبال می نمود. همچنین معتقد بود از این طریق می توان تحول مثبتی در جامعه ایجاد کرد، که از طرق دیگر نمی توان به آن دست یافت. (البته عدم تحقق آن رؤیا، به عوامل دیگری بستگی دارد.)

او در این مسیر خود نیز، از روز نخست سعی می کرد با جریانات و یا افراد مرز بندی هایی داشته باشد

خوب ایشان یک زمانی پیشقدم شده بود در نقد شریعتی، در نقد مهندس بازرگان و نقد احمد شاملو و.، که از این بابت در میان علما به عنوان یک روشنفکر متدین و متشرع، اعتباری به هم زده بود. ولی خوب در مقابل کدورت هایی هم ایجاد شده بود. فی المثل به اعتقاد آقای دکتر یزدی، مهندس بازرگان از رفتار آقای مهاجرانی در مجلس اول و در مباحثاتی که ایشان کردند در مورد نهضت آزادی، خیلی ناراحت شده بود.

 

چگونه کار به اختلاف کشید؟

آقای بورقانی که آمد، اقدامی متفاوت با سیاست آقای مهاجرانی را شروع کرد. در واقع اختلاف از اینجا آغاز شد، که آقای بورقانی کارها را بر مبنای همان قانون نوشته شده پیش می برد. در صورتی که آقای مهاجرانی معتقد بود طوری عمل نماید که فشارها را به شکلی منتقل کند که ناچار نشود به خاطر اقدامات در حوزه مطبوعات با لایه های بالای قدرت درگیر شود، و اختلاف نظر را نیز از طریق اعتماد سازی حل کند. یعنی همان کاری که در برخی از حوزه ها مانند کتاب، انجام شده بود.

اما در مجموع راهبرد آقای بورقانی و مجموعه مشاورینش که نقش مهمی نیز در این مسیر ایفا می کردند، این بود که بتوانند مطبوعات را قانونمند کنند. در عین حال می دانیم توسعه مطبوعات نقش مهمی در توسعه انسانی جامعه ایران دارد. بر اساس معیارهای سازمان ملل متحد، توسعه مطبوعات یکی از مهمرین شاخصه های توسعه انسانی محسوب می شود. به هر حال طبیعی است اگر جامعه بیشتر روزنامه بخواند، بیشتر به فرهنگ علاقمند می شود.

بنابراین حتی اگر سیاست را فراموش کنیم و اصلاحات را در مبارزه با تبعیض و فساد اقتصادی بپذیریم، بدون مطبوعات نمی توان این مبارزه را انجام داد. لذا حتی اگر در آن حوزه هم تعریف می شد، مطبوعات نقش کلیدی دارد. در عین حال مطبوعات کمک می کند که در مجموع جامعه بیشتر به فضیلت فکر کند. خیلی ها فکر می کنند مطبوعات باعث فساد شدند، اما من با این بینش مخالفم. چراکه مطبوعات جدی سبب می شوند، جامعه به مسائل جدی تر فکر کند. الان که تیراژ (شمارگان) مطبوعات پایین آمده، یک رابطه با بی حسی اخلاقی و بیهوده شمردن پرنسیبهای اخلاقی وجود دارد. یعنی وقتی شمارگان پایین می آید، نشانگر اینست که هر کس فقط به فکر مسائل خودش است. یعنی افراد فقط به خودشان فکر می کنند و به منافع جامعه نظر ندارند. در این صورت رفتارهای اخلاقیشان هم سودنگرانه و شخصی می شود. در حقیقت بخشی از مشکلاتی که الان جامعه ما دارد، از همین جا شروع می شود.

البته معتقدم باید قبول کرد که در روش های آقای بورقانی اشتباهاتی وجود داشت. مثلا نباید در ایران به مطبوعات زرد سوبسید (یارانه) داد. چون خودشان سود آور هستند، و مردم عادی این نوع نشریات را بهتر خریداری می کنند. همچنین این کار سبب می شود که یارانه مطبوعات جدی تر و فرهنگی، کمتر شود. در عین حال باعث می گردد مطبوعات زرد محلی برای این هدف بشوند، که افراد بیایند سودهای اقتصادی و برخی بهره مندی های دیگر ببرند و کاسبی کردن بیش از هر چیزی در اولویت قرار گیرد.

به هر حال لحن متفاوت نشریات در اواخر ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ مخالفت هایی را درون لایه های قدرت بر انگیخت، که حتی آقای خاتمی نیز از این بابت شاکی بود. از این جا اختلافات بیشتر شد. در این جا بود که اقای دکتر مهاجرانی در چهار چوب فکریش می خواست نشان بدهد آنچه رخ می دهد سیاست های آقای بورقانی، و نه خودش، می باشد. از جمله مواضع و مصاحبه ایشان در مورد روزنامه جامعه، که یکی در لبنان انجام شد.

او آنها را به ایفای نقش یلتسینی در سیاست ایران متصف کرد، که منظور از فرصت طلبی و ایجاد مخالفت برای قدرت گیری به موقع است. یکی نیز در مورد چاپ عکسی بود در روزنامه جامعه، که اشتباه مسئولین صفحه عکس سبب آن شد و هیچ عمدی در کار نبود. اما آقای مهاجرانی نوشتند که این یا ضعف سردبیر بوده که باید استعفاء دهد و یا اینکه عامدانه بوده، که خوب موضوع دیگریست.

آن موقع آقای محمود شمس الواعظین به آقای مهاجرانی نامه نوشتند و خاطرنشان کردند که آقای مهاجرانی شاید حساب های دیگری کرده اند که چنین چیزی گفته اند، وگرنه چنین اشتباهاتی کاملا طبیعی است و عامدانه نبوده است. چراکه با منطقی که آقای مهاجرانی به کار برده بود، می شد که در برخی از موارد خواستار استعفای خود ایشان و خیلی از افراد دیگر هم شد. مثل نامه ای که خود ایشان در مورد روابط با آمریکا نوشته بود، و یا.

“واقعیت این است که آقای بورقانی انتخاب اول آقای مهاجرانی نبود. چراکه ایشان در جاهای دیگر هم که بود به آن صورت تیمی نداشت، که وقتی جایی می رود یک مرتبه با خود تیمی به آنجا ببرد “

اما آقای مهاجرانی به هر حال می خواست با تمام این کارها نشان دهد، که بین ایشان و آقای بورقانی تفاوت وجود دارد. یعنی در حقیقت نشان دهد سیاست موجود مطبوعاتی سیاست آقای بورقانی، و نه اعتقاد ایشان، می باشد.

 

می توانید نمونه ای از این اختلاف را بیان کنید؟

یکی از نمونه های این اختلاف اینست که گرچه آقای مهاجرانی تنها چند بار به عنوان سخنگوی دولت حرف زد، اما تشکیلاتی به نام سخنگوی دولت ایجاد کرد. در رأس این تشکیلات هم آقای قدیری ابیانه را منصوب نمود. در عین حال مسئولیت هایی را هم به ایشان داد، که از نظر اقای بور قانی ایشان نمی توانست آنها را به انجام برساند. چون به هنگام سفارتش در استرالیا نیز، دکتر ولایتی او را به خاطر ناتوانی اش زودتر از موعد به تهران فرا خوانده بود.

آقای بورقانی با این موضوع مخالفت کرد. نقدی هم در روزنامه جامعه در مورد همین قضیه به عنوان “سخنگوی پاسخگو” نوشته شد، که در آن آقای قدیری ابیانه مورد انتقاد قرار گرفته بود. آقای خاتمی با آقای قدیری ابیانه مخالفت جدی داشت. ایشان جزء معدود آدم هایی بود که وقتی آقای خاتمی به ریاست جمهوری آمد، آنجا را ترک کرد. او بیشتر به کارگزاران نزدیک بود. این انتخاب هم همان خط فاصله (بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی) را نشان می داد.

یک نمونه دیگر هم که تضاد در سیاست محسوب می شد این بود که آقای بورقانی اعتقاد داشت که وزارت ارشاد باید موضع خود را در مورد دستگیری روزنامه نگاران و یا مطبوعاتی که بدون اعتبار قانون مطبوعات، بسته می شدند، رسما مطرح کند. اما آقای مهاجرانی مایل نبود این کار را انجام بدهد.

مثل موقعی که بار اول راه نو بسته شد. در حقیقت آقای بورقانی از آقای گنجی خواسته بود، راه نو را موقتا تعطیل کند. آقای گنجی بار اول در سال ۱۳۷۶ دستگیر شد، و آقای مهاجرانی حاضر نشد که این مسئله را از جنبه قانونی مورد انتقاد قرار دهد.

موضوع دیگر هم در مورد مذاکره با نهادهای قدرت بود. آقای بورقانی بر خلاف آنچه به نظر می رسید، خیلی اهل این نبود که با افراد در قدرت مذاکره نکند و بگوید اینست و جز این نیست. اتفاقا با همه مذاکره و بحث می کرد. اما در عین حال این گفتگوها را برای پیشبرد سیاستی که صحیح می دانست، و نه برای منافع شخصی، انجام می داد. مثلا اینگونه نبود که فکر کند می خواهد دو سال دیگر مقامی به دست آورد، و این مذاکرات را برای هموار کردن راه انجام دهد. از نظر من این هم نکته مهمی بود، که تفاوت مذاکرات آقای بورقانی را با دیگران نشان می دهد.

نکته بعدی مسئله امتیاز دادن به نشریات بود. آقای بورقانی اعتقاد داشت که اگر مدیرمسئول بر اساس قوانین موجود مشکلی ندارد و با گرفتن استعلام از منابع قانونی، باید به سرعت به او امتیاز انتشار داده شود. خوب این امتیاز دادن ها مشکل داشت. به همین جهت آقای مهاجرانی شش ماه پیش از اینکه آقای بورقانی برود، بر خلاف رسم معمول، خودش در جلسه بررسی دادن امتیاز شرکت می کرد و به عنوان نماینده ارشاد جای بورقانی می نشست. ظاهرا ایشان از این بابت به بورقانی اعتماد نداشت، و خودش این مسئله را حل و فصل می کرد.

 

یعنی آقای بورقانی دیگر در جلسات شرکت نمی کرد؟

یعنی به هر حال رأی ارشاد رأی خود آقای مهاجرانی بود. بعد هم از موقعی که آقای مهاجرانی در جلسات آمد، عملا دادن امتیاز به نشریات کاهش پیدا کرد. او معتقد بود خطی که روزنامه جامعه و جریانات این تیپی پیش می برند، در حقیقت دنبال یلتسین سازی هستند. یعنی سیاستی که در پی جایگزینی یلتسینی بود. یعنی موضوعی را علم کنند که بیایند جانشین سیستم موجود بشوند. این تئوری یلتسین سازی یا چامورا سازی -آن موقع هنوز انقلاب مخملی در اکراین نبود-، این ها به هر حال این جوری به قضیه نگاه می کردند. این به نوعی بازتاب دهنده نگاه های دیگران در آقای مهاجرانی بود.

 

ادامه در از همه جا…