فیلم عاشقانه باد درعلفزار می پیچد؛ آخرین قسمت از سه گانه خسرو معصومی درباره تقابل انسان با طبیعت و جدال وی با تقدیر جایگزین فیلم آواز گنجشک ها در بخش مسابقه سینمای بین الملل جشنواره فجر شد.
باد درعلفزار می پیچد
نویسنده فیلمنامه و کارگردان: خسرو معصومی. مدیرفیلمبرداری: نادر معصومی. موسیقی متن: ناصر شکرایی. طراح صحنه و لباس: هومن معصومی. تهیه کننده: فتح الله جعفری جوزانی. بازیگران: الناز شاکردوست، حسین عابدینی، محمدرضا ناجی. 100 دقیقه
پدر شوکا به دلیل مشکلات مالی رضایت می دهد دخترش به عقد پسری عقب افتاده در آید. این درحالی است که پسر دل در گروی شاگرد خیاط روستا دارد. خانواده پسر عقب مانده شوکا را داخل درختی حبس می کنند. اما پسر معلول شاگرد خیاط را خبر می کند و او شوکا را نجات می دهد و با هم به شهر می روند.
عشق و تقدیر
خسرو معصومی با فیلم باد در علفزار می پیچد سه گانه خود را به پایان رستد. سه گانه ای که مبنای اندیشه آن بر تقابل انسان با طبیعت وجدال او با تقدیر می پردازد. پایانی نه چندان شیرین و حتی تا حد زیادی تلخ مشخصه شکست انسان از طبیعت در فیلم های پیشین وی بود. اما در این فیلم با تمام مرارت ها و تلخی ها، انسان با نیروی عشق بر طبیعت و تقدیر پیروز می شود. نمای پایانی فیلم می تواند شاهد مثالی برای این ادعا باشد. شوکا و جلیل در انتها دل به جاده می سپارند و زمینی را که سرشار از یخ و برف است به زیر می کشند.
فیلم تمام قوای تماتیک خود را به نیروی پنهان عشق میان جلیل و شوکا می گذارد. اما پیرنگ داستان به گونه ای طراحی شده که این انرژی در سایر داستانک های فیلم به هدر می رود. به گفته ای دیگر داستان هایی همانند چوب دزدی و فقر پدر شوکا تا آنجا پیش می رود که تماشاگر آنچنان که باید در عشق دو شخصیت اصلی فیلم غرق نمی شود. این چند پارگی داستان دیگر خصلت های دراماتیک داستان را نیز خدشه دار می کند. علت و معلولی که توسط نویسنده برای روایت در نظر گرفته می شود با سرنوشت دو شخصیت اصلی فیلم گره خورده و تماشاگر دوست دارد تادر این میان به انتظاراتش در داستان پاسخ داده شود.
اما فارغ از این نکات فیلمنامه ای ساختار تصویری فیلم از انسجامی قابل قبول پیروی می کند. تصاویری که می توانسته کارت پستالی باشد و تماشاگر را فارغ از داستان به خود مشغول دارد؛ کاملا دراماتیک ظاهر می شود و می تواند در خدمت داستان قرار گیرد.
می توان دراین مورد به صحنه هایی اشاره کرد که شخصیت ها در لانگ شات دیده می شوند و سلطه طبیعت بر آنها آن چنان واضح است که گویا هرلحظه شخصیت ها را به کام خود خواهد کشید. یا صحنه هایی که برف جنگل را سپید کرده فیلمساز حصاری گرافیکی را برای شخصیت هایش پدید می آورد که این حصار زندگی آنان را در بر می گیرد.
معصومی در ساخته تازه خود و برای پایان کارش از بازیگران حرفه ای بیشتری استفاده کرده و انتخاب الناز شاکردوست از سوی او به نوعی نشان از جسارت کارگردان در انتخاب بازیگر دارد. شاکردوست بیشتر بازیگر فیلم های تجاری است و تماشاگر فیلم های فرهنگی کمی سخت وی را در چنین نقشی باور می کند. نقشی که بخشی از آن در سکوت می گذرد و بازیگر تنها از طریق چشم و چهره حس هود را به مخاطب القا می کند. بازهم در این میان نمی توان نقش فضا را از نظر دور داشت. سرما چهره بازیگر را منقبض می کند و این انقباض نوعی رنج را در چهره او به نمایش می گذارد که این رنج نشان از جدال او با سرنوشت و شوم بختی اش دارد.
جدال انسان با طبیعت تاکنون از جانب بسیاری از اهل ادب و هنر مورد توجه قرار گرفته است. نمونه بارزش کتاب پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی و فیلم هایی است که بر اساس آن ساخته شده اند. در اکثر موارد این جدال ها جنبه بیرونی پیدا می کند یعنی هنرمند حتی با اغراق در حرکات طبیعت مظلوم بودن انسان را بیش از پیش نمایش می دهد. اما با اینکه قصد مقایسه ای بین معصومی و همینگوی در میان نیست، می توان گفت که معصومی توانسته تمام این مشخصات را به عناصری درونی بدل کند.
البته در داستان های معصومی هم این خشونت در قالب داستان چوب فروشان و دعواهای آنها خود را نمایان می سازد ولی در کل فیلمساز می کوشد بیشتر در قالبی درونی داستان خود را پیش ببرد.