تاثیر اطلاعات غلط بر سیاست های واشنگتن در ایران

نویسنده

ax---I---yazdi_b.jpg

 

“عصر آیت الله خمینی” شاهد تحولات مهمی در عرصه سیاسی ایران بوده است. یکی از تحولاتی که طی این دوره به گونه ای درازمدت شرایط سیاسی – بین المللی ایران را تحت تاثیر قرار داده، آغاز و گسترش تنش با ایالات متحده آمریکا بوده است. دکتر ابراهیم یزدی، وزیرامورخارجه دولت موقت، درگفت وگو با روز به بازخوانی فرازهایی از رابطه دو کشور، از زمان پیروزی انقلاب تا زمان فوت بنیانگذار جمهوری اسلامی می پردازد. وی معتقد است بسیاری از سیاست های اعمال شده از سوی آمریکا طی این سالها، تحت تاثیر اطلاعات نادرست از ایران بوده است.

میزان شناخت مسوولان ایرانی و آمریکایی از شرایط کشورهای یکدیگر در دوره رهبری آیت الله خمینی، تا چه حد در وخامت روابط دو کشور شکل داشته اشت؟

به نظر می رسد در هر دوطرف جریاناتی بوده اند که مخالف روابط دو کشور بوده اند و با دادن اطلاعات هدایت شده به تصمیم گیران موجب تصمیمات غیر عقلانی می شده اند.

این جریانات در ایران به طور عمده از نمایندگان چه تفکری تشکیل می شدند؟

درایران، اینها عبارت بودند از کسانی که می خواستند به تعبیر خودشان انقلاب را به خارج از ایران صادر کنند. کسانی که مخالف بودند انقلاب درمحدوده ایران محصور بماند. به تعبیری من اینها را “تروتسکیست های مسلمان” می دانستم. بعضی از این افراد تندروهایی بودند که معتقد بودند باید به منافع آمریکا در هرکجای خاورمیانه حمله کنیم، تا انقلاب را صادرکنیم. آنها با بهبود و اساسا با حفظ رابطه با آمریکا مخالف بودند. گروه دیگر، جریانات تند چپ درایران به خصوص جریان چپ سنتی درایران مانند حزب توده بودند که آنها هم از همان روزهای پس از انقلاب با داشتن روابط دیپلماتیک با آمریکا مخالف بودند.

تا آنجایی از این موضوع که به نیرهای سیاسی ایران مربوط می شود، کمابیش میزان شناخت این نیروها از آمریکا برای برای ناظران ایرانی تحولات پس از انقلاب شناخته شده است. اما در سمت آمریکایی این معادله، چه مثال هایی را در مورد شناخت ناکافی ایالات متحده از شرایط و تحولات ایران قابل ذکر می دانید؟

مثال های مربوط به این موضوع، فراوانند. آمریکایی ها حتی در آستانه انقلاب اسلامی نمی دانستند که جامعه ایران در حال انقلاب است. یک سال قبل از انقلاب جیمی کارتر رییس جمهوری وقت آمریکا به ایران آمد وبا شاه دیدار کرد. در آن زمان اطلاعاتی که آمریکایی ها در مورد وضعیت ایران داشتند، به حدی نادرست بود که رییس جمهوری آمریکا طی یک سخنرانی در تهران، ایران را یک “جزیره ثبات” در منطقه متلاطم خاورمیانه اعلام کرد. پس از انقلاب، مهمترین مورد نقص اطلاعات آمریکایی ها در مورد ایران، هنگامی بروز پید اکرد که دولت آمریکا شاه را برای مداوای بیماریش به آمریکا برد، چون درمورد واکنش های که در ایران ممکن بود به وقوع بپیوندد ارزیابی های نادرستی داشت. به رغم اینکه من به عنوان وزیر امورخارجه وقت، درملاقات با دیپلمات های آمریکایی به آنها گفته بودم که شما با پذیرفتن شاه با آتش بازی می کنید ومسئولیت تبعات این تصمیم با شما خواهد بود، اما مع ذالک، آنها این کار را کردند وگمان می کردند که اتفاق شدیدی نخواهد افتاد. درحالی که مشخص بود ایران در وضعیتی است که اگر شاه به آمریکا پذیرفته بشود، واکنش های آن شدید خواهد بود. آن هم درشرایطی که بسیاری، هر مساله ای که درایران اتفاق می افتاد را، مثلا انفجارها و خربکاری هایی که در داخل کشور صورت می گرفت، به آمریکا نسبت می دانند.

چه گزینه های دیگری غیر از پذیرفتن شاه به آمریکا، به شیوه ای که انجام شد، می توانست وجود داشته باشد؟

موضوع این است که درخارج ازآمریکا نیز امکانات وتسهیلات درمانی برای شاه مهیا بود. کما اینکه شاه مدتها مریض بود و پزشکی فرانسوی او را معالجه ودرمان می کرد. بیماری سرطان شاه مشخص بود و و در نقاط دیگری از دنیا هم می شد درمان بشود وهیچ لزومی نداشت او را به آمریکا ببرند. این کار بر ارزیابی نادرستی از شرایط استوار بود. هنگامی که شاه را به آمریکا بردند، مرحوم مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت نامه ای برای شاه نوشت و از او خواست که از سطلنت کناره گیری کند که در صورت رفتن به آمریکا، افکار عمومی مردم ایران گمان نکنند که آمریکایی ها می خواهند یک بار دیگر – چون زمان کودتای 28 مرداد – او را پس از فرار از کشور به سلطنت بازگردانند. آمریکایی ها حتی حاضر نشدند این نامه را به شاه بدهند. آنها امتناع کردند ازاینکه چنین کاری صورت بگیرد و شاه از سلطنت کناره گیری کند. این هم خطای دیگری بود که صورت گرفت و به فضای تنش در داخل ایران دامن زد. نظایر این خطاها را درجریان سفرشاه به آمریکا هم می بینیم. ما به عنوان دولت ایران ازآمریکا خواستیم به پزشکان حاذق ایرانی که در آمریکا طبابت می کنند اجازه بدهند که شاه را معاینه کنند و بیماریش را تایید کنند. ولی دولت آمریکا نپذیرفت. حتی ما خواستیم اجازه دهند که پرونده پزشکی شاه را اطبای مورد اعتماد ما بببنیند اما مسوولان آمریکایی ها این را هم نپذیرفتند. درچنین جوی طبیعی بود که به مقداربسیاری زیادی جو عدم اعتماد تشدید بشود.

آیا پس از گروگان گیری مسوولان آمریکایی از این تجربه جهت واقع بینانه کردن دیدگاه خود نسبت به ایران استفاده کردند؟

نه! یک مثال خیلی واضح از ارزیابی های غیر واقع بینانه و براساس اخبار اطلاعات نادرست مسوولان آمریکایی در دوره پس از گروگان گیری، ماجرای عملیات نظامی برای آزادی گروگان ها بود. اعزام یک گروه نظامی از روی ناوهای آمریکایی دراقیانوس هند و این که تعدادی هلی کوپتر وهواپیما ازطریق صحرای طبس به تهران بیایند و گروگان ها را آزاد بکنند، یک برنامه بسیار دراماتیک و غیرواقع بینانه بود. حتی اگر درطبس طوفان شن نمی آمد و عملیات قبل از آغاز شکست نمی خورد، آمدن نیروهای آمریکایی به تهران و سپس با هلی کوپتر حمله کردن به سفارت برای آزاد ساختن گروگان ها یک برنامه بسیار تخیلی و شبیه فیلم های حادثه ای بود.

به نظر شما در مواردی از قبیل موارد فوق، چه عواملی باعث اطلاعات غلط و محاسبات اشتباه مقامات آمریکایی راجع به ایران بود؟ با توجه به اینکه آمریکا درایران سفارتخانه ای بزرگ، حضوری همه جانبه و کارشناسان متعدد داشت و قاعدتا باید تصویر دقیق تری از وضعیت ایران می داشت…

در ارتباط با چنین محاسبات اشتباهی، نقش فشارهای گروه های متنفذ داخل سیستم آمریکا را نباید دست کم گرفت. مثلا، در خصوص پذیرفتن شاه به آمریکا، لابی راکفلر- کسینجر نقش تاثیر گذاری گذاشتند. دیوید راکفلر در آن تاریخ رییس بانک چیس منهتن بود. چیس منهتن، “بانک آو آمریکا” و چند بانک دیگر در زمان شاه چند میلیارد دلار به ایران (عمدتا، به ایرانیان نزدیک به شاه) وام داده بودند و سهم بانک چیس منهنتن در این میان حدود 4 میلیارد دلار می شد. اما این وام ها چون به تصویب مجلس شورای ملی نرسیده بود طبق اقانون اساسی ایران (که تاکید داشت هر گونه تعهد خارجی برای ایران جز با تصویب مجلس ممکن نیست) “وام به دولت ایران” محسوب نمی شد و برای دولت تعهد قانونی ایجاد نمی کرد. نتیجه آنکه بعد ازپیروزی انقلاب بانک های آمریکایی ها قانونا نمی توانستند وام هایی که پیش از انقلاب به ایران داده بودند را از دولت جدید ایران پس بگیرند. حتی دراسفند سال 1357 چیس منهتن بانک عده ای ازحقوق دانان را دعوت کرد تا ببینند نسبت به بازپس گرفتن وام هایی که به ایران داده شده چه کار می توانند انجام دهند. یک حقوقدان ایرانی که به آن جلسه رفته بود توضیح داده بود که دولت جدید ایران این وام ها را نخواهد پرداخت، برای اینکه اگرچه بانک مرکزی ایران وام های مزبور را تضمین کرده بود، اما چون به تصویب مجلس ایران نرسیده بود، تعهد دولت ایران مسوب نمی شود. تنها ره بانک چییس منهتن و دیوید راکفلر برای پس گرفتن این وام از دولت جدید ایران این بود که حادثه ای به وجود بیاید که در نتیجه آن رییس جمهوری آمریکا بتواند از یک ماده قانونی خاص استفاده کند و اموال دولت ایران را در آمریکا بلوکه کند و سپس، اتباع و موسسات آمریکایی بتوتنند طلب های خود از ایران را از محل دارای های بلوکه شده برداشت کنند. این، دقیقا همان اتفاقی بود که پس از پذیرفته شدن شاه به ایالات متحده و سپس اشغال سفارت آمریکا در ایران به وقوع پیوست. جای تعجب ندارد که لابی راکفلر- کسینجر که نگران آن از بین رفتن چهارمیلیارد دلار بانک چیس منهتن بودند، دقیقا همان گروهی بودند که بیشترین فشار را بر روی دولت آمریکا وارد کردند تا شاه را بپذیرد.

گروه دیگری که پس از انقلاب بر سیاست های آمریکا در مورد ایران تاثیر گذاشت و در ارتباط با برخی از تصمیمات نادرست دولت ایالات متحده مقصر شمرده می شد لابی طرفدار اسراییل در آمریکا بود. این لابی از ابتدای بعد از پیروزی انقلاب، مخالف شناسایی دولت جدید ایران توسط آمریکا بود که یکی از موارد مهم بدبینی به دولت آمریکا در ایران بود. به علاوه، در مورد نقش این لابی در تنش های بعدی میان ایران و آمریکا هم شواهدی در دست است. به عنوان یک نمونه بسیار بارز، می توان به نقش اسراییل و نیروهای وابسته به آن در ماجرای فروش غیرقانونی اسلحه آمریکایی به ایران (موسوم به رسوایی “ایران- کنترا”) اشاره کرد که در گزارش “کمیسیون تاور” توضیح داده شده است…

…تصمیم دولت آمریکا برای معامله اسلحه با ایران به نظر شما ناشی ازچه تحلیلی بود؟ با توجه به دشمنی بعد ازانقلاب؟

همان طور که می دانید آمریکایی ها سیاست “مهاردوجانبه” را در مورد ایران و عراق دنبال می کردند. یعنی ترجیح می دادند نه عراق در جنگ پیروز شود و نه ایران، و فلسفه شان هم این بود که تضیعف هر دو به نفع آمریکاست. باید شرایط تاریخی آن زمان را هم درنظر داشته باشیم. درآن تاریخ جنگ سرد، دراوج خودش بود، دو کشور سوریه وعراق متحدان نظامی روسیه درمنطقه بودند و درافغانستان نیز یک دولت کودتایی وابسته به روسیه سرکار آمده بود. درچنین فضایی جناحی از نظامیان آمریکا به این نتیجه رسید که با دادن اسلحه به ایران کمک کند. اما نه به این منظور که ایران بتواند درجنگ پیروز بشود، درچارچوب مهار دوجانبه.

آیا شما خود تجربه مشخصی از اطلاعات غلطی که آمریکایی ها نسبت به ایران داشتند دارید؟

به یاد دارم که در آستانه انقلاب، تصمیم گیرندگان آمریکا درمجموع، اطلاعاتشان نسبت به نیروهای اپوزیسیون رژیم شاه بسیار ضعیف بود. من درژانویه 1979 به دعوت تلویزیون عمومی آمریکا برای مصاحبه به آمریکا رفتم. درآن مصاحبه آن کسی که مصاحبه می کرد گفت که قرار است کسینجر هم بیاید که نیامد، معاونش آمد و با هم مصاحبه مطبوعاتی داشتیم. بعد ازمصاحبه، موقع شام مسئول میزایران دروزارت امورخارجه آمریکابه دیدن من آمد تا با من راجع به انقلاب اسلامی مذاکره کند. طی آن دیدار برای من عجیب بود که اطلاعاتی که مسوولان آمریکایی درمورد ایران داشتند بسیار ابتدایی بود، به صورتی که من وقتی درمورد برخی جنبش های اجتماعی ایران و افرادی همچون بازرگان وشریعتی صحبت می کردم، آنها واقعا از این موارد بی اطلاع بودند. خاطرم هست که من به آنها گفتم چگونه است که در حالی که منافع حیاتی شما با منطقه نفت خلیج فارس گره خورده است، اطلاعاتتان نسبت به ایران تا این حد سطحی وابتدایی است.

چنانچه شما اسناد ومدارک داخل سفارت آمریکا را که دانشجویان اشغال کننده سفارت منتشرکردند به دقت بخوانید نیز به اشتباهات زیادی بر می خورید که نشانه ناقص بودن اطلاعات دستگاه های دولتی آمریکا در مورد ایران است. حتی سفیر کبیرآمریکا درایران - ویلیام سولیوان- درکتاب خاطرات خودش (کتاب “ماموریت در ایران”) اشتباهات عجیبی کرده است. مثلا او می گوید ایرانیان برای زیارت امام دوازدهمشان به مشهد می روند و یا درمورد مهندس بازرگان می گوید وی دندانپزشک است. درهمین اطلاعات است که می گوید یزدی - یعنی بنده- همسرآمریکایی دارد، درحالی که من هیچ وقت زن آمریکایی نداشته ام. اینها اطلاعاتی بسیار ناقص هستند که نشان می دهند گزارش هایی که آمریکای ها در مورد ایران و شرایط آن تهیه می کرده اند از دقت کافی برخوردار نبوده و تصمیمات سیاستمداران هم براساس این اطلاعات غیرمعتبر گرفته می شده است.