آموزش قانون

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

دولتها به طور طبیعی از کسانی که قانون را آموزش می دهند ستایش می کنند و امکانات مالی و ارتباطی در ‏اختیارشان می گذارند. دولتهای استبدادی از این اصل جدا نیستند و تصور می کنند اگر مردم بدانند کدامیک از ‏رفتارها و هنجارها جرم است، مرتکب آن نمی شوند و خواب عوامل حکومتی را پریشان نمی کنند. دولت ایران با ‏آموزش قانون مانند یک اقدام مجرمانه برخورد می کند. به سخن دیگر آموزش قانون در ایران جرم است. تازگی ‏هم ندارد. قانون نانوشته ای پشتوانه آن است. از آغاز انقلاب چنین بوده و هر یک از ما که به افشاگری قانون اقدام ‏کرده ایم، به شکلهای مختلف مجازات شده ایم. ‏

علت یابی این سیاست جزایی و امنیتی دشوار نیست. دولت ایران نمی خواهد مثلاً حقوق زن و مواد قانونی مرتبط ‏با آن را در کتابهای درسی بگنجاند. نمی خواهد حقوق کودک را بر پایه ضوابط جهانی حقوق بشر یا بر پایه قوانین ‏ایران به کودکان و والدین آنها آموزش بدهد. چرا؟ از آن رو که در ایران آموزش قانون “بد آموزی” است و اگر از ‏مطلعین و حقوق دانان هم بپرسید آنها بر پایه دانش خود می گویند در مواردی چنین است. آموزش قانون در ایران ‏می تواند برای دولت ومردم هر دو خطرناک باشد:‏

‏1-‏ برای مردم خطرناک است از آن رو که به سهولت یاد می گیرند قانونگذار نسبت به حق حیات زنان، ‏کودکان، جمعی از غیر مسلمانان بی مهری کرده و همچنین امنیت را از منتقدان خوش نیت حکومت سلب کرده و ‏صف آنان را از حیث حقوق انسانی از وفاداران بی چون و چرای حکومت جدا ساخته است. خون بهای زنان را ‏نصف مردان مقرر کرده. دیه نقص عضو زنان را نصف دیه نقص عضو مردان در موارد مشابه تعیین کرده. به ‏پدر و جد پدری اختیار داده تا هر وقت دلش خواست فرزند یا نوه اش را به قتل برساند و مشمول مجازات اعدام ‏نشود. مجازات اعدام را مثل نقل و نبات در مواد و تبصره های قوانین جزایی ایران دستور داده. دختران را از نه ‏سالگی و پسران را از پانزده سالگی در قلمرو مسئولیت جزایی به رسمیت شناخته و به همه ایرانیان مسلمان ‏اختیار داده تا هر آن کس را که تصور می کنند ریختن خونش شرعاً واجب است، هر جا که دیدند به قتل برسانند و ‏سپس تنها به قاضی بروند و راضی باز گردند. یعنی دیگر بار آزاد و بی دغدغه خاطر و بی آنکه مجازاتی را ‏تحمل کرده باشند همه جا حضور پیدا کنند و به احتمال هر جا که لازم می بینند دستشان را به خون دیگری آلوده ‏سازند. قانون به والدین حق داده است تا هر چه می خواهند فرزند را کتک بزنند و در حق او آزار روانی و ‏جسمانی روا دارند مشروط بر آن که تأدیب و تنبیه از عرف تجاوز نکند. حال این که عرف چیست و حد و مرز آن ‏کدام است به سلیقه قاضی سپرده شده و ممکن است قاضی بر حسب سلیقه فردی عرف را تا حدود شکنجه های ‏دائمی طفل به بهانه تأدیب، قانونی و شرعی تشخیص بدهد. قانون نه به صورت صریح، اما در پرده الفاظ و مفاهیم ‏گوناگون برای حق حیات شهروندان بهایی ایران ارج و اعتباری قایل نشده است و آنان از امنیت جانی که در ‏قوانین کشورها نسبت به آن تضمین وجود دارد محروم مانده اند. انصاف بدهید، آیا آموزش این قوانین بد آموزی ‏نیست؟ البته که هست. مردم یاد می گیرند نسبت به حیات و آزادی و سلامت یکدیگر تعدی و تجاوز کنند. یاد می ‏گیرند در مواردی که فقط نمونه هایی از آن در بالا ذکر شد هر ظلم و ستمی را که دوست دارند در حق آن دیگری ‏که کودک، زن، غیر مسلمان، کافر، مرتد یا فقط منتقد و مخالف جمهوری اسلامی است به نام اسلام و قانون روا ‏دارند و نگرانی از عاقبت کار نداشته باشند. بنابراین آموزش قانون در شرایطی که قانون جرم را اجازه می دهد بد ‏آموزی است. وقتی قانون خشونت و قتل و محرومیت از حقوق بنیادی را اجازه می دهد، آموزش آن به منزله ‏ترویج جرم و جنایت است. ‏

‏2-‏ برای حکومت خطرناک است. آموزش قانون با ویژگی هایی که قوانین ایران دارد از منزلت و اعتبار ‏حکومت در جامعه جهانی می کاهد. این قوانین چهره خشن، ناشکیبا، غیر مسئول و غیر پاسخگوی مأموران اجرا ‏و مدیران رده بالا را به جهانیان نشان می دهد. حکومتی که قانون محاربه را دارد و تأکید می کند هر کس در نظم ‏اخلال کند اعم از آنکه سلاح سرد یا گرم داشته باشد ممکن است به علم قاضی محارب شناخته بشود، چگونه می ‏تواند خود را متکی بر اخلاق سیاسی، صلح جو و غمخوار ستمدیدگان جهان معرفی کند و بر اعتبار جهانی اش ‏خدشه وارد نشود؟ مگر می شود حکومتی در حق شهروندان خود بی ترحم عمل کند و برای شهروندان دیگر ‏دولتها در جهان دایه مهربانتر از مادر بشود؟ مگر می شود به حکم قانون قاضی بتواند دست یا پای محارب ‏‏(بخوانید مخالف) را قطع کند و بعد او را به دار بیاویزد، اما ستمدیدگان جهان را پناه بدهد. در مناطقی از جهان که ‏سیاستهای غربی بر پیکرشان زخم زده است دولت ایران را یار و یاور خود می شناسند. اما اگر مدیران سیاسی ‏ایران عقلایی بیندیشند نمی توانند به این اعتبار که در بخشی از جهان کسب کرده اند در دراز مدت دل ببندند. آن ‏منزلت و احترام که ایران در بخشی از جهان به دست آورده و نباید آن را انکار کرد عمرش کوتاه است. مدیران ‏سیاسی ایران حتی در چارچوب همین نظام کنترل شده و محدود قانونگذاری اگر بخواهند می توانند با یک اجماع، ‏از باب مصلحت یا اجتهاد یا هر آنچه را که خود به آن آگاهی دارند وارد بشوند و بازنگری وسیع در قوانین کشور ‏را آغاز کنند. در غیر این صورت نمی توانند آن اعتبار و منزلتی را که در جاهایی به دست آورده اند فقط به ‏ضرب پول و شعار حفظ کنند. سر انجام افشاگری قوانین که برای شهروندان ایرانی امنیت را تضمین نمی کند و ‏آنها را به مخفی کاری وادار می سازد در منظر، جهانی ایران را به صورت کشوری تصویر می کند که دولت ‏متبوع به آنها امنیت نمی دهد اما این دولت با شعار رفاه و امنیت برای ستمدیدگان جهان در صدد است اعتماد ‏سازی کند. این دو با یکدیگر همخوانی ندارد و دیر یا زود یا آن اعتبار که کسب شده مثل حباب می ترکد یا ایرانیان ‏از بد حادثه به هر شیوه خشونت آمیزی برای نجات خود جذب می شوند. ‏

بنابراین عجیب نیست اگر مسعود کردپور و امثال او را در پی برگزاری کلاسهای آموزش مبانی حقوق بشر و ‏حقوق ملت در قانون اساسی دستگیر می کنند. قانون اساسی ایران به هزار دلیل گفته و ناگفته مبهم و غیر ‏دموکراتیک است. می شود با اصلاح چند اصل از آن، قانون اساسی را تا حدودی برای پاسخگویی به نیازهای ‏کوتاه مدت مردم پذیرفتنی کرد. اما چنانکه می دانیم با همین اندازه از اصلاح برخورد می شود و به افراد و ‏گروههایی که در صدد بر می آیند تا اولویت بازنگری در قوانین را تذکر دهند به استناد همان قوانین خشونت آمیز ‏مدارا نمی شود. هرگاه آن بخش از جهان که به ستایش سیاستهای ظلم ستیز ایران پرداخته از درجه خشونت قوانین ‏داخلی ایران به درستی آگاه بشود، در داوری خود نسبت به خلوص نیت ایران تجدید نظر می کند. ای کاش دست ‏کم با هدف حفظ این اعتبار و به مدد مجمع تشخیص مصلحت نظام به خشونت زدایی از قوانین می پرداختند. ‏