من نگران روز شنبه هستم

روزبه میرابراهیمی
روزبه میرابراهیمی

این نوشته نگاهی است به مقاله مفصل چهل دلیل در ضرورت نامزدی خاتمی نوشته محمدرضا جلایی پور. در نظر اول وقتی عنوان نوشته را دیدم٬ فکر کردم این همان نوشته ۴ سال پیش اوست؛ نوشته ای با همین عنوان که اتفاقا من یکی از منتقدانش بودم. آن زمان تصمیم گرفته بودم نقدی برآن بنویسم و “چهل دلیل در ضرورت نامزد نشدن خاتمی” در آن ایام فهرست کنم! اما سرعت تحولات آنقدر بالا بود که فرصت دست نداد و خاتمی از نامزدی انصراف داد و میرحسین موسوی شد؛ نامزدی که می توانستم او را گزینه مطلوب تحلیل خودم از شرایط ایران بدانم.

چهار سال پس از آن ایام٬ نویسنده همان مقاله٬ بازهم با عنوانی مشابه مقاله ای دیگر منتشر کرده که این بار نخواستم٬ “کار امروز را به فردا بسپارم” و دست به قلم بردم. آنچه در پی می آید٬ مروری است بر آن مقاله و طرح استدلال ها و دیدگاه های صاحب این قلم که در برخی موارد اختلاف نظرهایی با نویسنده آن مقاله دارم. بی تردید هدف از این نوشته٬ تبادل نظر در عین احترام متقابل است.

نویسنده در توضیحات ابتدای مقاله مفصل خود٬ یادآور شده که هرچند فهرست دلایل مطروحه “یک کل به هم پیوسته” است اما می تواند از سوی مخاطب به صورت مجزا نیز در نظر گرفته شود.

من تلاش می کنم بر اساس ترتیب جملات و بندهای مطرح شده در دلایل چهل گانه پیش بروم و نکات خودم را مطرح کنم.

(۱)

در بند ۱ مقاله٬ نویسنده “حصر موسوی و کروبی و آزادی زندانیان سیاسی” را محور قرار داده است. او در واکنش به طرح این موضوع که «آیا نامزدی خاتمی در انتخابات٬ مادامی که نامزدهای انتخابات قبلی در حصر خانگی و فعالان سیاسی سبز در زندان اند رواست؟” پرسش دیگری را مطرح کرده که “آیا نامزدی خاتمی و حضور دموکراسی خواهان در انتخابات به نفع تحقق آرمان های موسوی و کروبی و زندانیان سبز است و احتمال رفع حصر و آزادی آن ها را افزایش می دهد یا نه؟” و بعد به این پرسش خود٬ پاسخ مثبت داده. او برای پاسخ مثبتش٬ یک پیش فرض (دور از واقعیت) را فرض می گیرد.

او پذیرش نامزدی توسط خاتمی را٬ “برخواستن و برداشتن گام های عملی برای تسریع آزادی زندانیان سیاسی و پایان حصر رهبران” جنبش سبز دانسته و آن را “اخلاقی تر از نشستن” نامیده است. بخشی که به آن انتقاد دارم همین پیش فرض است. نویسنده از کجا و برمبنای چه شواهدی به این برداشت رسیده است که خاتمی برخواهد خاست و “گام های عملی” برخواهد داشت؟ نه کارنامه هشت ساله ریاست جمهوری او چنین چیزی را نشان می دهد و نه کارنامه او پس از سال ۸۸. بی تردید اگر خاتمی٬ چنین ظرفیتی که نویسنده برای او قایل شده است را داشت به نظرم همین یک دلیل به تنهایی کفایت می کرد که او را برای پیشبرد تغییرات اصلاحی - با همه موانع ساختاری موجود- جدی گرفت.

در همین بند اشاره شده است که “اپوزیسیون داخل و خارج از کشور بنیه و انسجام کافی برای تاثیرگذاری تعیین کننده در معادلات سیاسی از طریق غیر از انتخابات را ندارد.” این گزاره تنها در صورتی می تواند درست تلقی شود که منظور از «تاثیرگذاری» در معادلات سیاسی ایران را “جابجایی حقوقی” در نظر بگیریم٬ در حالی که به نظرم٬ معترضان و جنبش سبز٬ در همه چهارسال گذشته٬ با اینکه از انتخابات به قدرت نرفتند٬ اما یکی از اصلی ترین عوامل تاثیرگذاری در معادلات سیاسی و غیر سیاسی در ایران بوده و هستند. اگر جنبش سبز و دموکراسی خواهان٬ تاثیری در معادلات و محاسبات حکومت نداشتند که این همه خفقان و عربده کشی های رسانه ای و مهندسی شده٬ گاه و بی گاه توجیهی نداشت. پس “تاثیرگذاری در معادلات” لزوما طریقش٬ طریق “انتخابات” نیست.

نویسنده در همین بند که محوریتش حصر رهبران جنبش سبز است موفقیت احتمالی خاتمی را تاثیرگذار در “رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی” می داند. البته باید این نکته را یادآور شد که در زمان ریاست جمهوری خاتمی٬ این موضوع نتیجه بعکس داشت. یعنی “کیفیت حضور” خاتمی در قدرت٬ عملا بگیر و ببندها را افزایش داد و قربانی های بسیاری گرفت. اما یک تفاوت اساسی با دوران جنبش سبز داشت. در دوران جنبش سبز هم هزینه فعالیت های مدنی بالا بود و بگیر و ببند هم کم نبود٬ اما حداقل کمتر قربانی و زندانی وجود دارد که از خالی شدن پشتش از سوی رهبران جنبش سبز (موسوی و کروبی و رهنورد) نگران باشد و استقامت آنها٬ نیروی مقاومت اسیران جنبش شده است. آیا خاتمی چنین ظرفیتی را دارد؟ کارنامه دوران ریاست جمهوری اش چنین چیزی را نشان نمی دهد. بفرض او را با دوران ریاست جمهوری اش قضاوت نکنیم٬ آیا در طول ۴ سال پس از ۸۸ چنین ظرفیتی را از خود نشان داده است؟ البته برای من قابل درک است که رفتار و منش و اقتدار موسوی و کروبی٬ عملا استاندار انتظارات را بالا برده است و شخصا از این بابت بسیار خرسندم.

(۲)

در بند ۲ نویسنده “سلامت انتخابات” را محور تحلیل و استدلال خود قرار داده است. در این بخش هم نگارنده٬ نگرانی از سلامت انتخابات را با این سئوال تغییر داده است که “چگونه سلامت نهاد انتخابات را افزایش دهند و از مهندسی افزون تر آن جلوگیری کنند؟” نکات پنهان این گزاره این است که “نهاد انتخابات” “سالم” است و باید سلامتش را “افزایش” داد و بعد اینکه “مهندسی” انتخابات مقوله پذیرفته شده ای در نظر گرفته شده که باید “نگران افزون تر” شدن آن بود. “افزایش سلامت انتخابات بعدی” جدا از “میزان سلامت انتخابات قبلی” دیده شده است. در حالی که انتخابات قبلی دقیقا چراغ راه انتخابات بعدی بود و باید باشد.

 همانگونه که میرحسین موسوی نیز در یکی از بیانیه هایش بدرستی یکی از مطالبات معترضان را بازنگری در سازو کار نظام انتخاباتی و تضمین سلامت و مهم تر از آن بازسازی اعتماد عمومی به نهاد انتخابات در جمهوری اسلامی دانسته بود.

اما پرسش درستی که مطرح شده است این است که “نامزدی خاتمی” امکان “نجات نهاد انتخابات را افزایش می دهد یا کاهش”؟ پاسخ به این پرسش به اما و اگرهای بسیاری بستگی دارد. آیا بازی در چارچوب قواعد بازی تحمیل و مهندسی شده٬ می تواند به این فرصت احتمالی جنبه مثبت و سازنده بدهد؟ یا برهم زدن بازی و جاانداختن قواعدی متفاوت؟

بنده هم معتقدم جنبش سبز در حال حاضر “امکان تشکل یابی و سازماندهی گسترده” ندارد٬ اما همچنان پرنفوذترین گفتمان تهییج کننده موجود در ایران است که قابلیت های تاثیرگذاری در قواعد تحمیلی٬ هم از جنبه روانی و هم از جنبه اجتماعی را داراست. اینجا این بحث پیش می آید که چگونه می توان از این ظرفیت برای همان هدف محوری این بند ـ سلامت انتخابات - بهره گرفت.

نویسنده یک مثال را مطرح کرده است و نوشته: “{خاتمی} می تواند٬ برخلاف انتخابات ۸۸ با جدی تر گرفتن شرایط رقابت سالم پس از روز انتخابات و مثلا تهدید به استعفا در روز انتخابات در صورت عدم اعطای کارت های ناظران اصلاح طلب در شعب اخذ رای یا قطع مجاری ارتباطی ناظران با ستاد خاتمی و با اتکا به پایگاه اجتماعی وسیع اش امکانات بهتری برای تضمین سلامت انتخابات داشته باشد.”

این مثال یک تاکتیک درست و عقلانی است در چارچوب مبارزه برای سلامت انتخابات٬ اما باز هم این پرسش مطرح است که چه نشانه ای باعث شده که نویسنده فکر کند٬ خاتمی چنین کاری را خواهد کرد؟ در خوشبینانه ترین حالت می توان بخش “انصراف” پیش از روز انتخابات را از خاتمی انتظار داشت و پس از آن “خداحافظی”. طرح موضوع “اتکا به پایگاه اجتماعی” برای “تضمین سلامت انتخابات” از مواردی است که به هیچ وجه در حال حاضر و با توجه به سابقه گذشته و همین چندسال٬ در مورد خاتمی قابلیت طرح ندارد. چنین اقدام درستی٬ فردی همچون میرحسین موسوی را می خواست و می خواهد که همین گونه قاطع عمل کند. در انتخابات آینده نیز بفرض مشارکت با برنامه و هدف٬ فردی مشابه موسوی نیاز است.

با نویسنده کاملا موافق هستم که “دموکراسی خواهان بدون پشتوانه حمایت اجتماعی وسیع٬ شانس زیادی برای عقب نشاندن مخالفان انتخابات آزاد ندارند” اما با بخش دوم همین جمله که می نویسد “در شرایط کنونی محمد خاتمی بهترین انتخاب شان برای احیای جنبش اجتماعی اصلاحی” است٬ کاملا مخالف ام. نه اینکه علاقه نداشته باشم چنین چیزی حقیقت داشته باشد٬ بلکه آن را در شرایط فعلی پاگذاشتن بر پله ای که حتی برای حفظ خودش نیز مردد است٬ می دانم و حرکت در این مسیر را به پیشواز قربانی شدن رفتن می پندارم.

(۳)

بند ۳ این مقاله٬ محوریتش ردصلاحیت و یا شکست خاتمی در انتخابات است. نویسنده تلاش دارد که بگوید هر سه حالت (رد صلاحیت٬ تایید صلاحیت و پیروزی٬ تایید صلاحیت و شکست) خاتمی٬ هیچ ضرری برای “اصلاحات و ایران” ندارد و نباید نگران بود.

با بخشی از دلایل مطرح شده در این بند٬ از جمله اینکه ردصلاحیت خاتمی به معنای اعلام رسمی “پایان انتخابات” در ایران است (هرچند از نظر من انتخابات گذشته این موضوع را مشخص کرده و انتخابات آینده اگر هم قرار است فرصت باشد٬ فرصتی برای تجدید ساختار و بازسازی این نهاد است که بحث مفصلی است)٬ یا اینکه حکومت در تلاش برای منصرف کردن خاتمی از نامزدی است٬ و یا این نکته که حضور خاتمی می تواند “فرصت کم نظیری” ایجاد کند٬ موافق هستم و اختلاف نظری ندارم. اما بخش دیگری از این بند٬ غفلت های احتمالا عامدانه ای را در خود دارد.

نویسنده مقاله نوشته است که “مگر میرحسین موسوی با شکست ظاهری در انتخابات اعتبار اجتماعی اش را از دست داد که خاتمی از دست بدهد؟” نویسنده عامدانه موسوی و خاتمی را یکی می گیرد. در حالی که هرگز اینگونه نبوده و نیست. میرحسین موسوی در روز انتخابات تصمیم سرنوشت سازی را گرفت و “تسلیم” بازی دیگران نشد و در آزمون “انتخاب بین ایستادن در کنار مردم یا نظام” سربلند شد و اعتبارش را از همین مشی در کنار مردم بودن و حقوق ملت را فدای “مصالح نظام” نکردن٬ کسب کرد. در حالی که خاتمی در این زمینه کارنامه قابل دفاعی از خود بجا نگذاشته است. پس اکثر ادعاهای این بند می تواند درست باشد اما اینکه خاتمی مانند موسوی قادر به کسب اعتبار اجتماعی باشد٬ زیر علامت سئوال بزرگی قرار دارد. اعتبار اجتماعی موسوی حاصل یک تصمیم و مراحل یک دوره چند ساله بعدش بوده و هست؛ ظرفیتی که در خاتمی نمی توان انتظار داشت.

پیوسته به همین مقوله٬ در جمله ای دیگر٬ نویسنده می نویسد بفرض هم اگر خاتمی در پی مهندسی آرا٬ پیروز اعلام نشد٬ “جامعه می تواند همچون سال ۸۸ از طریق مجاری خشونت پرهیزانه اعتراض خود را به گوش مجریان انتخابات برساند.” به همان دلایلی که در جملات قبلی٬ خاتمی را فاقد ظرفیت و توانایی کسب اعتبار اجتماعی در صورت “شکست ظاهری” دانستم٬ ادعای بعدی نویسنده که به آن اشاره کردم را هم خالی از واقعیت می دانم. در سال ۸۸ جامعه تحقیر شده و معترض یک همراه مقتدر که ثابت کرده بود به مردم پشت نخواهد کرد٬ را در کنار خود داشت که بی تردید باید گفت اگر امروز پس از ۴ سال همچنان جنبش سبز زنده است٬ بخاطر رهبران جنبش سبز است و مقاومت و اعتبار اجتماعی شان.

خاتمی در جریان همان انتخابات سال ۸۸ و در داستان انصرافش به درستی گفته بود که “مرد روز شنبه” نیست و انتخابات آینده هم روز جمعه برگزار می شود و جامعه معترض٬ نیاز به مرد روز شنبه دارد که همچنان نشانه ای که خاتمی آن مرد شده باشد دیده نمی شود.

(۴)

بند ۴ مقاله٬ با محوریت “بحران های اقتصادی” است و به درستی اولویت کنونی جامعه ایران را دغدغه های اقتصادی مردم در دهک های مختلف٬ از جمله دهک های پایین دانسته است. با کلیت استدلال این بخش موافق هستم و این نکته را بسیار درست می دانم که فرق خاتمی با “میانه روها و امثال قالیباف نه توسعه اقتصادی که توسعه سیاسی و فرهنگی است که علاوه بر مطلوبیت ذاتی خود به پیشرفت اقتصادی کشور نیز یاری می رساند٬ با آمدن خاتمی به توسعه اقتصادی کشور لطمه ای وارد نمی شود٬ اما با نیامدن او ایران از برکات توسعه سیاسی و فرهنگی محروم می ماند.”

هرچند با این نکته موافق هستم اما به نظر می رسد نویسنده در این چارچوب استدلالی خود٬ همان “دولت پنهان” و سیطره اختابوس وار نهادهای نظامی و سپاه بر شاهرگ های اصلی اقتصادی کشور را بسیار کمرنگ دیده است. در حالی که به نظرم این یک مانع بسیار سخت است که تنها با میزان های اقتصادی نمی توان به کنترل آن امیدوار بود.

(۵)

بند ۵ مقاله٬ محورش حمایت احتمالی موسوی و کروبی و رهنورد و زندانیان سیاسی از نامزدی خاتمی٬ است. نویسنده ادعا کرده که “هیچ نامزد اصلاح طلبی به اندازه خاتمی ظرفیت بهره گیری از این سرمایه اجتماعی و جلب حمایت قربانیان مظالم سیاسی پس از ۸۸ را ندارند.”

اولا به درستی رهبران جنبش سبز و زندانیان سیاسی را دارای پایگاه اجتماعی دانسته و از آنها به عنوان “سرمایه اجتماعی” یاد کرده اما این نکته را در نظر نگرفته است که این اعتبار و نفوذ یک رابطه مستقیم با خط همراهی با مطالبات و خواسته های جامعه و معترضان دارد. فرض کنید٬ همین امروز٬ میرحسین موسوی که به نظرم پرنفوذترین نیروی سیاسی کنونی ایران است٬ طی اعلامیه ای انتخابات را قبول و در آن شرکت کند. آیا تصور می کنید جامعه ای که در حال حاضر برای او و نظراتش احترام قایل است٬ چشم بسته همراهش خواهد شد؟ اعتبار اجتماعی افراد سیاسی از میزان هماهنگی و همپوشانی شان با برآیند مطالبات غالب جامعه بدست می آید. پیش فرض این بند٬ جامعه ایران را جامعه ای گوش به فرمان فرض کرده در حالی که این موضوع خلاف واقعیت است. بله؛ افراد نام برده٬ دارای نفوذ اجتماعی هستند اما تنها وقتی کلام شان نفوذ موثر خواهد داشت که برای اکثریت جامعه قانع کننده باشد. اجماع فرضی اصلاح طلبان برسر خاتمی٬ معنایش اجماع پایگاه اجتماعی شان نیست. با این وجود این به معنای نفی تاثیرات مثبت اجماع نیست. اما بی تردید حمایت از یکی٬ تنها برای آنکه آن دیگری نباشد٬ بدون اینکه تاثیری در حرکت رو به جلو داشته باشد٬ مبنای غلطی برای یک حرکت سیاسی مبتنی بر “فرصت انتخابات” است.

(۶)

بند ۶ مقاله با محوریت اینکه “احتمالا” انتخابات دوره یازدهم٬ آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ایران باشد٬ نوشته شده است. به نظرم اگر به مقوله اصلاحات و دموکراسی خواهی به صورت راهبردی نگاه شود٬ اولین و آخرین انتخابات بودن چندان تفاوتی ندارد٬ چون در حال حاضر اصل بحث نهاد انتخابات است و فلسفه وجودی اش٬ که شرایط کنونی از جنبه های زیادی عملا دگرگونش کرده و تا حدودی غیر قابل بازگشت شده است.

(۷)

بند۷ مقاله٬ انتخابات “ریاست جمهوری” را فرصتی برای “متصل شدن شبکه اصلاح طلبان” کشور دانسته و بدرستی یادآور شده که “این اتصال در سال های اخیر تنها در انتخابات ریاست جمهوری به هم پیوسته اند.” این موضوع واقعیتی است که تجربه هم همین را نشان می دهد. نویسنده می گوید نامزدی خاتمی می تواند این فرصت اتصال را ایجاد کند٬ که “تحریم” یا “چندپاره شدن نامزدها” نمی تواند. نکته درستی است اما باید پرسید هدف از اتصال چه می تواند باشد که در مسیر دموکراسی خواهی٬ قابلیت نفش آفرینی داشته باشد؟ چه کسی می تواند این شبکه بفرض فعال شده را فعال نگه دارد٬ بخصوص از “روز شنبه”؟! اگر هدف تنها اتصال این شبکه باشد٬ که نتیجه اش تکرار یک سری تجربه های قبلی است و هدر رفتن انرژی ها بدون حاصلی برای تحقق تغییرات به سود دموکراسی در ایران.

(۸)

بند ۸ مقاله محورش “ناممکن بودن تحریم انتخابات” است که به دلیل عدم انسجام تشکیلاتی و نداشتن برنامه برای پیشبرد سیاست تحریم و پس از تحریم٬ من هم آن را مطلوب نمی دانم. صاحب این قلم هیچ گاه به طور مطلق حامی تحریم٬ یا حامی مشارکت نبوده و نیستم. در بیش از یک دهه اخیر٬ بنابر شرایط و محاسبات و تحلیلم از فضا و امکانات٬ در برخی مقاطع مشارکت مشروط را ترجیح دادم و برخی مواقع نیز بر عدم مشارکت تاکید داشته ام.

با این وجود٬ با بخشی از استدلال نویسنده که “تحریم” را کم فایده (به دلایلی که ذکر کرده) می داند در حال حاضر موافق هستم٬ اما با برخی از دلایلش از جمله اینکه اگر خاتمی نیاید٬ پس مثلا امثال عارف می آیند و تحریم مورد نظر عملی نمی شود مخالف هستم. چون شخصا باور دارم که نامزد اصلاح طلبان شدن٬ تنها به بالا بردن تابلوی “اصلاح طلبی” نیست٬ که به “هویت” اصلاح طلبی است. میرحسین موسوی نیز در انتخابات قبلی هرگز خود را نماینده اصلاح طلبان ندانست و تابلوی اصلاحات را بلند نکرد بلکه هویت او بود که او را نماینده اصلاح طلبان و جنبش سبز کرد. هیچ کدام از اسامی که نویسنده از نامزد شدن آنها و احتمال آسیب رساندن شان به “اصلاح طلبان” ابراز نگرانی کرده و این نگرانی را دلیلی برای نامزدی خاتمی برشمرده٬ آن ظرفیت و توانایی برای نمایاندن “هویت” اصلاح طلبی را ندارند. حتی اگر همه دستگاه های تبلیغاتی حکومت هم بسیج شوند تا آنها را نمایندگان اصلاح طلبان معرفی کنند.

در شرایط کنونی٬ اگر بتوان خاتمی را در انتخابات “تحمیل” کرد٬ به نظرم می توان همان گزینه “فراتر از خاتمی” را هم تحمیل کرد. اصولا اگر قرار است تحمیل موفق باشد که بنا به شرایطی شدنی است٬ باید به خاطر “روز شنبه”٬ فراتر از خاتمی در کانون توجه قرار گیرد. “فروتر” هایش که جای خود را دارند. از نظر من همچنان میرحسین موسوی گزینه مناسب و فراتر از خاتمی است و طبق قانون هم واجد شرایط حضور است. (اینکه خودش بیاید یا امکانش را داشته باشد فرع قضیه است٬ چون در مورد خاتمی هم به نوعی چنین شرایطی مطرح است).

اگر قرار بر حذف باشد٬ که به همان دلایل حداقلی که بسیاری از “فروتر”ها حذف خواهند شد٬ خاتمی و موسوی هم حذف خواهند شد و نظام ابایی از هزینه هایش هم ندارد. مگر اینکه بسیاری از معادلات فعلی دگرگون شود که این دگرگونی می تواند یکی از پیامدهای ورود با برنامه و متفاوت خاتمی باشد.

(۹)

روح کلی مطالب بند ۱۱ مبتنی بر این موضوع است که “خاتمی گزینه تحمل پذیر” تری برای نظام و رهبری است. و به دلیل “تهدیدات اقتصادی و سیاسی خارجی و فرسایش مشروعیت سیاسی و کارآمدی دولت در داخل کشور” حضور خاتمی “پادزهر مناسبی برای این تهدیدات است.” نویسنده می گوید “منش و خوی نرم” خاتمی در هشت سال ریاست جمهوری نشان داد که اهل “گفتگو٬ تعامل و مذاکره” است٬ پس برای رهبری نظام “تحمل پذیر” است.

از نظر صاحب این قلم “تعامل و مذاکره” نه تنها منفی نیست٬ بلکه اگر برای تامین منافع ملی باشد واجب است. اما وقتی این واژه ها از درون تهی می شوند که در عمل٬ نتایج تعامل٬ تضییع حقوق ملت باشد. کسی با تعامل مشکل ندارد اگر منتج به استیفای حقوق ملت شود.

نویسنده “عدم قاطعیت” خاتمی و برخی “فرصت سوزی های” او را قبول دارد اما می گوید معلوم نیست “اگر خاتمی این ویژگی را نمی داشت٬ همچنان تحمل می شد.” پرسش این است که مگر هدف٬ تحمل شدن در سیستم بود که امروز٬ تحمل شدن توسط رهبری یک دلیل در نظر گرفته شود؟ اصولا آنچیزی که فرصت سوزی و عدم قاطعیت نامیده شده یکی از اصلی ترین دلایل جری شدن تمامیت خواهان برای ناکام گذاشتن اهداف اصلاح طلبانه دوران خاتمی بود. خاتمی در این ناکامی کم تاثیرنبود.

اما در کلیت این بند٬ ظاهرا نویسنده عامدانه فراموش کرده است که آقای خامنه ای در دوران ریاست جمهوری خاتمی٬ بارها نارضایتی خود را اعلام کرد و برای به بن بست کشاندن برنامه های اصلاحی خاتمی٬ از همه ابزارهای قدرت خود استفاده کرد. پس از خاتمی نیز در دوران احمدی نژاد٬ در چندین سخنرانی عمومی٬ دوران اصلاحات را دورانی نامید که از “آرمان های امام و انقلاب انحراف” ایجاد شده بود! حالا بر چه مبنایی نویسنده می پندارد٬ رهبری که یک دوره هشت ساله و رییس جمهوری با بیش از بیست میلیون رای و برنامه های مورد اقبال عمومی اش را “انحراف از آرمان های انقلاب” می داند٬ حاضر است خاتمی را “تحمل” کند؟ مگر آقای خامنه ای در همه این سال ها٬ این همه هزینه نداد برای حذف این نیروها٬ چرا باید دوباره به آنها فرصت بدهد؟

بله؛ اگر بدهد گزینه مطلوبی هم برای شخص رهبری و هم برای نظام است اما سیاست دنیای واقعیت هاست٬ نه دنیای رویاها و توهم هایی که دوست داریم واقعی باشد.

(۱۰)

تقریبا همه بند ۱۲ مقاله به اثبات این موضوع اختصاص داده شده که «خاتمی» «محبوبیت بی رقیب»ی دارد. نویسنده بر برخی جنبه های شخصیتی و ظاهری خاتمی به عنوان نکات مثبت آرای اختصاصی اش٬ بدرستی انگشت می گذارد اما به نظرم خود نویسنده به طرز حیرت آوری مجذوب خاتمی شده است و چنان تصویری از او ارایه می دهد که اگر همین فردا انتخابات برگزار شود٬ او با فاصله ای بسیار زیاد همه را پشت سر خواهد گذاشت.

نویسنده از آرای میلیونی خاتمی در دوره دوم ریاست جمهوری اش شاهد می آورد٬ از استقبال مردمی در سفرهای استانی اش (درجریان انتخابات۸۸) یاد و ادعا می کند او در روستاها و شهرستان ها بیش از گذشته رای دارد. اولا اینکه مبنا قرار دادن آخرین رای او یعنی ۲۲ میلیون رای سال ۸۰ یک اشتباه فریبنده است. بله خاتمی در سال ۸۰ بیست و دو میلیون رای آورد٬ اما اگر همان خاتمی در سال ۸۴ اجازه نامزدی دوباره را داشت٬ به نظرم حتی برای رسیدن به دور دوم انتخابات هم با مشکل مواجه بود. دومینوی شکست های اصلاح طلبان در انتخابات که از دوره دوم انتخابات شوراها شروع شد٬ بخش اعظم اش از سرخوردگی و ناامیدی جامعه پشتیبان اصلاح طلبان٬ از عملکرد دولت و مجلس بود. خاتمی هم در این ناامیدی و سرخوردگی نقش غیر قابل انکاری داشت. توصیف بهشتی از دوران ریاست جمهوری او٬ و محو توهم ماندگاری محبوبیت او شدن٬ مسیر خطرناکی است که تبعات بسیاری در پی دارد.

شاید بدلیل ناکارآمدی دولت های اول و دوم احمدی نژاد٬ برخی انتقادات به عملکرد دولت خاتمی بخصوص در عرصه اقتصادی٬ کمتر شده٬ اما به همان میزان نیز تحولات در جنبش اصلاحی که تجربه جنبش سبز را به خود دیده٬ انتظارات از یک رهبر اصلاح طلب برای اجرای اهداف اصلاحی را متحول کرده است.

تلاش برای بازگرداندن وضعیت پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان به قبل از ۷۶ یا قبل از ۸۴ و ۸۸ نه ممکن است و نه مفید. اگر قرار بر تغییر مثبت است اصلاح طلبان و شخص خاتمی٬ باید خود را به وضعیت فعلی پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان و انتظارات و توقعاتشان نزدیک کنند.

(۱۱)

در بند ۱۶ مقاله هم یکبار دیگر نویسنده٬ مبنا را آرای خاتمی در سال ۷۶ و ۸۰ گرفته و از او به عنوان کسی که قادر است آرای “بی تفاوت ها” و “تحریمیان” را جذب کند یاد کرده؛ نکته ای که به نظرم خالی از واقعیت است و اصولا خاتمی اگر تغییر اساسی با آنچه در سال های ریاست جمهوری اش بجا گذاشته نکرده باشد٬ خودش عامل افزایش “تحریمی ها” و “ناامیدان” خواهد بود٬ نه جذاب آرایشان.

(۱۲)

مطالب نوشته شده در بند ۲۱ به نظرم مربوط به یک دنیای دیگری جز دنیای سیاسی کنونی ایران است. ارایه این دلیل که “هرچه اختلاف رای نامزد اصلاح طلبان با دیگران بیشتر باشد٬ مهندسی انتخابات دشوارتر و پرهزینه تر می شود و تاثیر کمتری در نتیجه انتخابات می گذارد”٬ حنایی است که شاید تا سال ۸۸ رنگ داشت اما با تجربه سال ۸۸ و بعدش دیگر رنگی ندارد و بهتر است به فکر دلیل جایگزین دیگری بود.

(۱۳)

نویسنده در بند ۲۵ مقاله اش به تبیین “نزدیکی خاتمی به مرکز ثقل اصلاح طلبان” بودن می پردازد و تنوع در طیف اصلاح طلبان در دوران ریاست جمهوری خاتمی را صریحا یکی از “دشواری های” آن دوران که “هزینه هایی را هم روی دست» خاتمی گذاشته بود می داند.

متاسفانه در بخش هایی از این بند٬ نویسنده در جایگاه قضاوت در مورد دیگر رویکردهای اصلاح طلبان که هم نظر با نظرات مورد قبول او نیست٬ قرار گرفته و برخی تفاوت دیدگاه های موجود را “تک نوازی های تندروانه” می نامد.

صاحب این قلم به عنوان یکی از کسانی که خود را اصلاح طلب می دانم٬ و در دروان اصلاحات هم حضور داشتم و قلم زدم٬ بعکس تصور نویسنده مقاله٬ همچنان می توانم از “عدم شرکت در انتخابات ۸۴”٬ “خروج از حاکمیت در سال ۸۹” و “عبور از خاتمی” دفاع کنم. بحث در این موارد را به فرصت دیگری می سپارم. اما یادآور می شوم که مطلق پنداری رویکرد یا تحلیل خود از شرایط٬ الزوما غلط و “تندروانه” بودن دیدگاه و رویکرد دیگران نیست.

(۱۴)

در بند ۳۵ این مقاله٬ نویسنده به مقوله “تقویت اصلاحات از پایین از طریق اصلاحات از بالا» پرداخته است و یادآور شده است که “از تحریمیان و مخالفان آمدن خاتمی باید پرسید که کدام اقدام در عرصه اجتماعی و فرهنگی است که با حضور خاتمی بهتر و راحت تر صورت نخواهد گرفت؟” و “اساسا نامزدی خاتمی چه مزاحمتی برای فعالیت های سیاسی٬ اجتماعی و فرهنگی مخالفان او در داخل و خارج از کشور ایجاد می کند؟”

بله. این احتمال که “نامزدی خاتمی” مزاحمتی برای آن بخش های مدنظر ایجاد کند وجود ندارد و شاید مهیا کننده فرصت هم باشد٬ اما یک نگرانی همیشه در مورد خاتمی وجود داشت و دارد که او حاضر است به راحتی بنا به خواست حکومت٬ با دیگر مخالفان که شاید لزوما مثل او فکر نمی کنند یا رویکرد مشابهی ندارند٬ “مرزبندی” کند. مرزبندی واژه مورد علاقه تمامیت خواهان است. بی تردید در صورت صدور مجوز حضور خاتمی از سوی حکومت٬ حداقل خواست حکومت٬ “مرزبندی” کردن است. مرزبندی کردن هم تبعات خاص خود را دارد.

 میرحسین موسوی در تمام چهار سال گذشته با همه فشارها٬ بجز با دو گروه (مجاهدین خلق و سلطنت طلبان) با هیچ گروهی مرزبندی نکرد و این از هوشمندی او بود. او راهبردش گسترش چتر جنبش سبز بود. اما خاتمی عملا چه در دوران ریاست جهموری چه پس از آن٬ با تعاریف خود٬ جبهه اصلاحات و تحول خواهان و دموکراسی طلبان را محدود و محدودتر کرد. او حتی به راحتی با “سکولارها” که به نظرم اکثریت حامیان حرکات اصلاحی در ایران هم هستند مرزبندی کرده است. آنهم برای خوش آمد حکومت.

پس بیش از اینکه نگران “میزان مزاحمت” احتمالی کسی باشیم٬ باید نگران احتمال مرزبندی های گاه و بی گاه خاتمی و تاثیرش در ریزش نیروها٬ در صورت ورود به عرصه انتخابات بود؛ اقدامی که می تواند آسیبی به تلاش های رهبران جنبش سبز در گسترده کردن چتر حامیان جنبش اصلاحی باشد. این آسیب در کوتاه مدت و میان مدت به صلاح اصلاح طلبان نیست و تنها سودش به حکومت تمامیت خواهان خواهد رسید.

(۱۵)

بند ۳۶ این مقاله به تاثیر خاتمی در جان دادن به جنبش اصلاحی پرداخته است. نویسنده تاکید می کند “جامعه بدون انتخابات نمی تواند جنبش نرم بیافریند٬ اما انتخابات با حضور امثال خاتمی می تواند جنبش ساز شود.” تاثیر اشخاص و خصوصیت های رفتاری شان در موج آفرینی ها و خیزش ها٬ غیر قابل انکار است. همانطور که در جنبش سبز شخصیت و منش موسوی در خیزش موج سبز و تولد جنبش سبز تاثیر بسزایی داشت و زنده ماندنش تا به امروز نیز مدیون پایداری و استقامت رهبران جنبش سبز است. اما در مورد خاتمی من منکر تاثیر او در موج آفرینی در انتخابات پیش رو نیستم٬ من بیشتر نگران روز شنبه هستم. آنجاست که تردیدها جدیست. موج سازی و خیزش جامعه یک بحث است٬ همراه آن بودن و وفادار ماندن و بهره گیری درست از ظرفیت های یک سرمایه اجتماعی و خیزش ملی در جهت اهداف اصلاحی بحث و نگرانی فعلی امثال من است.

(۱۶)

نویسنده در بنده ۳۸ مقاله٬ جلوگیری از “پیشروی نظامیان در دولت” را یکی از اهداف نامزدی خاتمی برشمرده و می نویسد: “آیا نباید برای جلوگیری از پیشرفت برگشت ناپذیر آنچه این تحلیلگران را نگران کرده٬ با قوی ترین نامزد (خاتمی) و با تمام توان وارد گود انتخاباتی و مبارزه سیاسی شد؟”

من کاملا با صورت مساله مطرح شده موافق و از جمله کسانی هستم که حتی در انتخابات ۸۴ خطر بالقوه اصلی را “خطر خیز نظامیان” می دانستیم که عملا حاصل آن انتخابات شاهد درستی این نگرانی جمعی بود.

پس در اینکه باید در مقابل “پیشروی نظامیان” ایستاد٬ تردیدی نیست اما در جملات نقل شده بالا با مصداق “قوی ترین” نامزد موافق نیستم و دقیقا به دلیل شرایطی که نویسنده در همین بند توصیف کرده است خاتمی مرد این میدان نیست. او محتاط تر و محافظه کارتر از آن است که مرد وارد شدن در میدانی این چنین٬ آن هم با “تمام توان” باشد و “مبارزه سیاسی” کند.

صاحب این قلم که نشانه ای برای این تغییر شخصیتی در خاتمی نمی بینم. این در حالی است که در سراسر این مقاله نویسنده تلاش کرده است حتی خاتمی را از آنچه قبلا تجربه اش کرده ایم هم فروتر بیاورد و توقعات را به حداقل ممکن برساند. چطور از خاتمی که حتی از دوران ریاست جمهوری اش هم قرار است نرم خوتر باشد٬ انتظار دارید وارد میدان مبارزه سیاسی با نظامیانی شود که به دستور “فرمانده کل قوا” در چند دهه اخیر اختابوس وار بر همه عرصه های حیاتی کشور سیطره پیدا کرده اند؟

به برخی از بندهای چهل گانه مقاله مورد بحث در این یادداشت اشاره ای نکردم٬ چون یا به لحاظ محتوا تکراری بود یا موضوعات بسیار واضحی بودند که نیازی به مرور دوباره یا بیان نظری متفاوت نداشت. با این وجود باید گفت که “چهل” در عنوان این مقاله خود را بدجور تحمیل کرده است، چون می شد همین چهل دلیل را در قالب عدد کوچک تری با انسجام بیشتر گردآورد.

آنچه در این مقاله به آن پرداختم به نوعی مباحثه بر سر موضوعات مطرح در سطح جامعه و نخبگان آن بود که احساس کردم لازم است به بهانه مقاله منتشر شده مطرح شود. با اینکه به بسیاری از استدلال های مقاله مذکور٬ انتقاد دارم و بخش هایی از اختلاف نظراتم را در همین نوشته آورده ام٬ اما این به معنای موافقت من با “بی عملی”٬ “بی تاثیری” و “بی تفاوتی” در انتخابات پیش رو نیست. حتی در مورد خاتمی و نقش های احتمالی اش. شاید به تعبیری تفاوت ها در رویکردها٬ راه حل ها و برخی تاکتیک ها و مصادیق تاثیرگذاری در معادلات آینده ایران باشد که در یک جامعه سالم باید در عرصه عمومی مطرح و مورد بحث و بررسی قرار گیرد. مقاله مورد بحث فرصتی بود برای پیشبرد این هدف.