همه میگویند خیلی زود رفت. ۴۲ سالگی وقت رفتن او نبود. تازه به اوج پختگی رسیده بود. تصمیم داشت کارگردانی کند و در حال بازی در فیلم “اعدامی” هم بود. نیمههای کار بود که رفت و همه بهتزده شدند. چه فرق میکند که علت بیماری کزاز بود یا چیزی دیگر؟ مهم این است که “پرویز فنیزاده” رفته بود. سینما و تئاتر ایران “بزرگ مرد کوچکش” را برای همیشه از دست داده بود. انگار جبر زمانه و قصه تلخ روزگار این بازیگر سادهدل و بزرگمنش سینمای ایران را اعدام کرده بود.
فنیزاده تحصیلکرده دانشگاه هنرهای دراماتیک بود. در روزنامه اطلاعات کار میکرد و به دلیل علاقه وافر به تئاتر در کلاسهای حمید سمندریان شرکت کرد. با همکاری چند نفر از دوستانش گروه تئاتر گل سرخ را راهاندازی کرد و به استخدام اداره تئاتر درآمد. تا پایان عمر و به شکل قراردادی همانجا مشغول به کار بود. گویا روز تشییع جنازهاش حکم رسمی شدن او را تحویل خانوادهاش دادهاند.
او در مدت بیست سال فعالیت هنری در بیش از ۱۹ فیلم سینمایی و ۷۰ نمایش ایفای نقش کرد. بازیهای ماندگارش در سریال دائی جان ناپلئون و سلطان صاحبقران و همچنین فیلمهای چون رگبار، گوزنها و تنگسیر در خاطرهها ماندگار شده است. (گزیده فیلم ها را ببینید)
فنیزاده در پنجم اسفند سال ۱۳۵۸ و در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. بیماری او را کزاز تشخیص دادند هر چند که در مورد دلایل درگذشت او حرفوحدیث بسیار است. او در آن زمان در حال بازی در فیلم اعدامی بود. آثار هنری او به عنوان یادگارهای ماندگار در حافظه هنر ایران باقی خواهد ماند. دختر او “دنیا فنیزاده” راه پدر را ادامه داد اما در رشته عروسکگردانی و موفق شد عروسکگردان مهمترین عروسک تاریخ سینما و تلویزیون ایران شود. دستان فرزند پرویز فنیزاده عروسک “کلاه قرمزی” را برای چند نسل مردم ایران به حرکت درآورده است.
حسین افصحی همکار سابقش در مطلبی مجموعهای از نظرات هنرمندان مختلف را در مورد او جمع آوری کرده است:
جعفر والی : فنی زاده، هنرمند مردمی بود. هنرمندی که تا عمق جامعه رسوخ کرده بود. وقتی میگوییم “هنرمند مردمی” شاید در اذهان مفهومی مجرد باشد اما رسیدن به این مرحله لازمهاش این است که از تنگناها، کورههای آزمایش و خیلی از “درد”ها و مسائل مردم عبور کرده باشی و این سعادتی است که نصیب هر هنرمندی نمیشود. پرویز این سعادت را پیدا کرده بود.
به گمان من شاهکارهای “فنی زاده” روی صحنه بود، چرا که هر شب شکفتگی تازهای از او میدیدیم. روی صحنه چنان تروتازه بود که بازیگران مقابلش را وادار میساخت تا هر شب هوشیارانه نقششان را ایفا کنند زیرا نمیتوانستند بدیههسازیهای “پرویز” را پیشبینی کنند. در این میان آنچه اهمیت دارد این است که کشف ابعاد جدید شخصیتهایی که توسط پرویز، بهطور مداوم انجام میپذیرفت، هیچگاه از دایره آن کاراکتر دور نبود. به نظر من بررسی بازیگری فنی زاده بهعنوان تکنیک بازیگری برای خیلی از جوانان دستاندرکار تئاتر میتواند آموزنده باشد.
صدای فنی زاده صدایی در برهوت بود و اگر تنها یک نفر، فقط یک نفر فریادش را میشنید و به علت این فریاد پی میبرد، میتوانست پاداشی برای آورنده آن فریاد باشد. خوشحالم که فریاد او آنقدر رسا بود که به گوش خیلیها رسید. ارزشی که جامعه “هنر فهم” ایران برای “پرویز فنی زاده” قائل شد، میتواند برای تمامی آدمهایی که دارند راهش را ادامه میدهند، مایه امیدواری باشد.
فاجعه “پرویز” یک فاجعه شخصی نیست، یک تراژدی عمومی است.
فرزانه تائیدی: نزدیک به شانزده سال بود که پرویز فنی زاده را میشناختم و در رابطه با کارمان در مجموع میتوانم بگویم نزدیک به ۲۰ نمایشنامهٔ صحنهای و تلویزیونی با او کار کردم که اکثر نمایشنامههای تلویزیونی مربوط به زمانی میشود که نمایشنامهها به طور زنده از تلویزیون پخش میشد. در نتیجه تنها یادگاری که از این همکاریها دارم مقداری عکس است و دنیایی خاطره. تمام لحظات همکاری ما پر از خاطره است. بخصوص پشتصحنه تئاتر که هر بازیگر تئاتری میداند که پشتصحنه دنیایی است پر از صداقت و صمیمت و هیجان ــ بههرحال برای آنکه سخن را کوتاه کرده باشم فقط به خاطرهای اشاره میکند که بازگوکننده روحیه شاد و درعینحال هوشمند “فنی زاده” و بیاعتنا بودن او به مسائل مادی و هر آنچه به طریقی به عوامفریبی و ظاهربینی مربوط میشود، بود.
روزی به دلیل کاری من و “پرویز” به استودیوی میثاقیه مراجعه کرده بودیم، در بازگشت از استودیو سر چهارراه قوامالسلطنه روبروی سینمای ایفل در انتظار تاکسی ایستادیم. این انتظار ما کمکم طولانی شد و طبیعتاً توجه مردم به من و “فنی زاده” که بههرحال چهرههای شناختهشده بودیم جلب شد. از طرفی انتظار ما طولانی شد و باز هم از تاکسی خبری نشد. در همین حال “فنی زاده” باحالتی بسیار شاد و بشاش، بدون آنکه در آن نشانه اعتراض باشد با طنزی بسیار گزنده و زیبا و با صدای تقریباً بلند گفت: ای آقایون رانندگان تاکسی آهای آقایون ماشین دارها… من و خانم تأییدی دو تا دست طلایی داریم که داره دست میزنه و اسمش هم جایزه سپاسه… حاضریم آنها را تقدیم حضورتان کنیم… لطفاً ما را به مقصدمان برسانیم.
فکر میکنم با گفتن این جمله خیلی از دردهای جماعت هنرمند متعهد را بیان کرد.
خلیل موحد دیلمقانی : کار کردن با “او” خیلی آسان بود، با آرامش کارش را انجام میداد و هرلحظه که تمرین پیشرفت میکرد، با خلاقیتهایش، همکارانش را سرشار از انرژی میساخت.
کار با او راحت بود زیرا کافی بود که تنها یکبار کاراکتر را برایش تشریح کنی آنگاه “پرویز” خود به کشف ریزه کاریهای شخصیت مبادرت میکرد و کمکی شایان بود برای کارگردان.
“فنی زاده” به عقیده من یک “کمدین” بود. کمدینی به معنای دقیق و علمی آن، کمدینی که میتوانست هم کمدی بازی کند و هم تراژدی…
هیچوقت ندیدم از نقشی که به او محول میشد گلهای داشته باشد، هم چنانکه هرگز ندیدهام از کسی “بد” بگوید. برخلاف نظر عدهای که او را آدم بیمطالعهای میدانستند، شدیداً اهل مطالعه بود. ولی هرگز به این مسئله تظاهر نمیکرد… و همین عدم تظاهر به مطالعه بود که برای برخی تصور “بیمطالعگی” او را پیش آورده بود.
پرویز عقیده داشت مهمترین عامل تعالی کار یک هنرمند “عشق” است. عشق به کاری که انجام میدهد.
ایرن : گفتن دربارهی خصوصیات “فنی زاده” حرف بیهودهای است، همه این شناخت را از او دارند. مسئله مهم این است که نبایستی میگذاشتیم این “گوهر” از بین برود… بایستی مانع از رخداد فاجعه “پرویز” میشدیم… اگر قبول داشتیم “فنی زاده”، “بیهمتا” و “یگانه” است، چرا نکوشیدیم تا از رفتنی چنین ناباورانه و “زودرس” جلوگیری کنیم.
مهم این است نبایست میگذاشتیم او از دستمان برود… و دریغا که خیلی راحت باعث رفتنش شدیم.
من معتقدم بهجای آنکه در رثای کسی به “چکنم… چکنم” بنشینیم، در زمان حیاتش وی را دریابیم… بکوشیم تا محبتها و یگانگیها را جایگزین عداوتها، حب و بغضها و کارشکنیها علیه یکدیگر بسازیم زیرا به گمان من در جامعه هنریای که کسی به فکر هنرمندانش نیست، تنها اعضای خود این خانواده هستند که میتوانند مددکار و حامی و پشتیبان هم باشند و با پرداختن به مسائل خویش، مانع از تراژدی غمانگیز “پرویز” شوند.
بهروز به نژاد: مهم این است که انسان به هنگام زنده بودن مورد بحث باشد، افسوس که پس از مرگ همه دور هم جمع میشوند و شخص از دست رفته را مرکز بحث و خاطره قرار میدهند و به هر حال تعریف و تمجید هم از دهان آدمها بیرون میریزد.
انسانی چون “پرویز فنی زاده” (صفت انسان را به تمام معنی دربارهاش اطلاق میکنم) در زندگیاش که میتوان گفت هنرش و محیط هنریش بود به عقیده من همیشه رنج میبرد. در محیطی که آدمها سایه همدیگر را با تیر میزنند، وای به حال انسانی که با صداقت و سخاوت هنریش پا به میدان گذارد، جز رنج و خود خوری و گوشهگیری نتیجهای حاصلش نمیشود.
حرفهایی در این زمینه که فنی زاده هنرمند است ولی حیف که کار کردن با او مشکل است و اینکه بدقول است و فلان و بهمان است، تماماً از دهان هم حرفهایهایش درمیآید. به این امید که شاید به این وسیله او را از میدان به درکنند، بزرگان سینما و تئاتر ما هیچگاه نمیخواستند قبول کنند که پرویز “بزرگ مرد کوچک” محیط هنری ماست. من معتقدم با او کار کردن نه تنها مشکل نبود، بلکه بسیار دلچسب و خوشایند بود، چون اشکال از دیگران بود که او را و احساس ظریف و چون بلور شکنندهاش را درک نمیکردند و باعث میشدند که همیشه پرویز در لاک خودش فرو برود و اوقاتش را دور از جنجالها و مسائل متداول جامعه هنری ما، سر کند.
جامعه هنری ما هنوز که هنوز است واقعیت از دست دادن “فنی” را حس نکرده است. انسانی را از دست دادیم که نه تنها نمونهاش را نداشتیم، بلکه به این زودیها و شاید هیچوقت چون او را بین خود نخواهیم دید.
محیط هنری ما به دلیل متداول بودن صفات و رفتار کلیشهای در آن، یک هنرمند با صفات انسانی و احساسی لطیف را مشکل درون خود میپذیرد. مگر آنکه چون “پرویز” باشی با قدرتی باورنکردنی در “خلق کاراکترهای مختلف. “
در تنهایی مردن و یا در دنیایی ورای دنیای معمولی دیگران زندگی شبه مرگ داشتن این سرنوشت محتوم بسیاری از ماست. فکر کن در جایی زندگی کنی که دقیقاً صفات انسانی تأثیر معکوس دارد و تنهایی آخرین پاداش توست.
رضا کرم رضایی : در میان عشق پرویز به تئاتر همین کافی است که بگوییم، زمانی که در روزنامه اطلاعات کارگر حروفچین بود، برای پرداختن به تئاتر از محیط کارش فرار میکرد… بدون آنکه مسائل مادی زندگیاش را در نظر بگیرد و چنین شد که از روزنامه بیرونش کردند.
به نظر من “فنی زاده” در هر جامعهای رشد پیدا میکرد، یکی از نوابغ دنیای هنر میشد. لاکن جامعه و مسئولان فرهنگی و هنری این مملکت هرگز ارجمندی هنر او و والایی انسان بودنش را درک نکردند.
او به دلیل صداقت و سلامت نفسی که در شخصیتش متبلور بود، مثل همهی آدمهای صادق و صالح که در جامعه آسیبزننده زندگی میکنند، آسیبپذیر بود.
عباس مغفوریان : کمتر شنیدم که پرویز “منم… منم” بزند. این حکایت افتادگی او بود. کار کردن با پرویز برای هر کارگردانی لذتبخش بود، عدهای معتقدند که او تیپ ساز بود. درحالیکه مطلقاً چنین نبود. او بازیگری بود که از طریق احساس به عمق شخصیت و ذات کاراکتری که به او محول شده بود پی میبرد و به این سبب بود که میتوانست “تیپ” را خلق کند. بنابراین تصور “تیپ ساز” بودن او، تصوری مردد است. چرا که اگر تیپ ساز بود هرگز قادر به خلق و جان بخشیدن به شخصیتها و کاراکترهای گوناگونی که بر عهدهاش گذارده میشد، نمیبود و فقط در یک حالت درجا میزد… درحالیکه میدانیم پرویز هرگز در کار بازیگری در جا نزد.. اگر پرویز “اعتیاد” هم داشت، این پرویز نبود که به جانب اعتیاد رفت، بلکه موقعیتهای اداری و گرفتاریهای اجتماعی او در آن زمان بودند که پرویز را به آن سمت کشاندند.
آدم با پرنسیبی چون او چگونه میتوانست به این راه کشانده شود، این غیرممکن بود. مگر آنکه به این راه کشاندندش…