سریال تلویزیونی “مرگ تدریجی یک رویا” جمعه ی گذشته در حالی به اتمام رسید که مخاطبان آن هر یک از ظن خود یار آن شدند و در این وادی عده ای به مخالفت سرسختانه با محتوای سریال پرداختند. و عده ای دیگر آن را سریال موفقی برای صدا و سیمای دانستند که توانسته است مخاطبان بسیاری را در طول نمایش به خود جلب کند. نگاهی انداخته ایم به این سریال جنجالی…
مرگ تدریجی یک رویا
مارال عظیمی نویسنده ای تازه کار است که با انتشار رمان “گیتی” خود را به عنوان یک نویسنده ی موفق معرفی می کند. مارال با یک استاد دانشگاه از خانواده ای سنتی ازدواج می کند اما با گذر زمان و با تلقینات خواهرمارال و دوستانش -که جملگی مترجم و یا ادیب هستند- احساس می کند که ازدواج او با حامد یزدان پناه علی رغم عشقی که به او دارد ازدواجی نادرست بوده است. مارال تصمیم دارد برای دریافت یک جایزه از محفلی ادبی در لندن به آنجا سفر کند اما حامد با سفر وی مخالف است وبا دیده ی تردید به فعالیت های محفل “ققنوس” نگاه می کند. در کش و قوس های فراوان مارال تصمیم به جدایی از همسرش و سفر به لندن به همراه خواهرش، ساناز، از راه ترکیه می گیرد. مارال “هستی” – فرزند او و حامد- را به طور غیرقانونی با خود به ترکیه می برد. حامد در جستجوی “هستی” به ترکیه سفر می کند و در نهایت حامد که هنوز همسر سابقش را دوست دارد به یاری یک ایرانی مقیم ترکیه به نام “آراس” همسر و فرزندش را از غرق شدن در یک کشتی قاچاقچیان انسان نجات می دهد.
”جیرانی” ما، “جیرانی” آنها”
عموما بسیاری بر این باور هستند که فریدون جیرانی – از کارگردانان شهیر سینما- در نخستین کارش به عنوان کارگردان تلویزیونی اگرچه به لحاظ تکنیکی سریالی ساخت که از بسیاری از سریال های ساخته شده توسط سیمای ایران قوی تر و مدرن تر بود اما در عوض چنان تن به کلیشه های مورد پسند صدا و سیما داد و در جهت نگاه آنان به فضای ادبی – روشنفکری ایران گام برداشت که سریال “مرگ تدریجی یک رویا” را یک لکه سیاه واقعی در کارنامه ی تفکرات هنری جیرانی بدل کرد.
در این سریال ملودرام، خصوصا در دو سوم نخستین ماجرا که در ایران می گذرد و زندگی پر فراز و نشیب حامد و مارال را به تصویر می کشد ما عموما با دو نوع تفکر که به ضدیت با یکدیگر برخاسته اند مواجه هستیم.
خوبان همه جمع اند
از یک سو خانواده با خانواده ی یزدان پناه در مقابل ما قرار دارد. خانواده ای که در آن همه چیز درست انجام می شود. تعاملات همه با احترام و ادب همراه است، پدر با بازی “هوشنگ توکلی ” مردی دانا و هوشمند است که دقیقا در مواقعی که لازم است فرزندش حامد را یاری می دهد. خواهران حامد که از پوشش اسلامی کامل بهره مند هستند زنانی هستند که دغدغه ای ندارند جز آرام شدن زندگی برادر بزرگ ترشان. آنان در زندگی با شوهران شان جز محبت چیزی نمی بینند، هرگز چالشی ندارند، زندگی هاشان سرشار از آرامش است و کم خواهی. الگو های کلیشه ای باب شده در چند سال اخیر، دخترانی تحصیل کرده، مدرن، امروزی و در عین حال اصول گرا که به نظر می آید آرامش و توفیق هایشان در زندگی به ناچار باید ارتباطی با پوشش اسلامی کامل شان داشته است. به خاطر آوریم سریال “نرگس” را، آن هنگام که خواهر کوچک تر که روحیاتی هیستیریک داشت و بیننده را عصبی می کرد دختری با پوششی از نوع مانتو و روسری بود اما خواهر بزرگ تر که اهل کار و درس بود و از همه مهم تر خوبی و نجابت مهم ترین مشخصه آن بود حجابی کامل و دقیق، متناسب با علائق محافظه کاران داشت.
پس خانواده اصول گرای یزدان پناه خاندانی است که هیچ کس از هیچ کس بدی ندیده است و نخواهد دید، یک سره احترامات آنچنانی رد و بدل می شود، و ملالی نیست جز آرام گرفتن تندبادی که زندگی برادر بزرگ تر را مورد تهدید قرار داده است.
در سوی دیگر قصه ای که نویسنده اش “علیرضا محمودی” است ما با دسته ای طرف هستیم که هر قدر هم بکوشیم نخواهیم توانست احساس خوبی به آن ها پیدا کنیم. در آن طرف داستان ما با حلقه اطراف مارال روبرو هستیم.
حکایت آن مترجمان میگسار
ساناز خواهر مارال، عملا یک روان پریش به تمام معنا است. مترجمی که در کار خویش وارد است اما ازدواجی ناموفق داشته است، مدام پرخاش جویی می کند، به همگان توهین می کند و ممکن نبود در یک قسمت از سریال فحشی از زبانش خارج نشود. مترجم روشنفکر ما با ترحم میانه ای ندارد. مادر پیرش را به زور به خانه سالمندان می برد، به خاطر منافع خویش و خروج از ایران، زندگی خواهرش را از هم می پاشاند و معصیتی نبود که او مرتکب نشده باشد.
هلن و پری دوستان ساناز هستند. زنانی تنها و ادیب که آنان نیز در زندگی هاشان شکست خورده اند. همدم هلن سگ اوست و پری با پسر حاصل از زندگی ناکامش زندگی می کند. پسری ملقب به “قد درازه” که گهگاه مادر (پری) را سیاه و کبود می کند!
طراحی لباس این زنان روشنفکر نیز در نوع خود قابل توجه است. فی المثال نخستین باری که به تماشای نخستین سکانسی از سریال نشسته بودم و سه زن به گفتگو مشغول بودم گمان بردم که با یک تله تئاتر روبرو هستم. طراحی لباس اغراق شده که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد، در واقع آقای جیرانی با محدودیت روبرو بوده است و نتوانسته نظر مسئولان صدا و سیما را برای نشان دادن لباس های مد روز که مورد پسند زنان غیر سنتی است جلب کند. و مجبور شده از دستمال سر، کلاه لبه دار و غیره برای نشان دادن لباس های غیر اسلامی بهره برد.
پس حلقه اطراف مارال زنانی هستند شکست خورده که قلم می فرسایند و با خارج نشینان دم خور هستند و هر آینه ممکن است فریب بخورند و برای منافع خویش تن به بازی های غربی ها دهند.
داریوش آریان – با بازی ناصر طهماسب، دوبلور برجسته و قدیمی- نیز که از بالادستان حلقه مرموز ققنوس در لندن است شمایلی دارد به سان گانگسترهای خونسرد فیلم های قدیمی، که نخستین بار او را در مراسم “فوق مدرن” وداع او با مادر از دست رفته اش می بینیم. جالب آنجا که هر بار این روشنفکر خارج نشین به کادر دوربین می آمد سریال با موزیکی وهم انگیز همراه می شد که ناخودآگاه هراس از او در دل مخاطب می افتاد.
تا یادمان نرفته یادآوری کنیم که حلقه روشنفکران “مرگ تدریجی یک رویا” جملگی جز مارال که از معدود شخصیت های خاکستری داستان بود – احتمالا تنها به خاطر جلو بردن ملودرام- تنها قادر بودند در رستوران غذا بخورند و یا غذای سرد و حاضر آماده میل کنند و گیلاسی از نوشیدنی سرخ نیز همواره کنار سفره آنان حاضر بود.
به دیالوگ های یکی از سکانس های قسمت های نخست سریال که یک وبلاگ نویس منتقد “مرگ تدریجی یک رویا” در وبلاگش برجسته کرده است عنایت کنید:
داخل منزل هلن سر میز غذا
سر میز شمع روشن شده و غذا رو با کارد و چنگال می خورن، در این هنگام ساناز (ستاره اسکندری) با یه بطری نیمه پر مشروب با حالت مستی وارد میشه!
ساناز: فقط همینو داری؟
هلن: آره ٬میخوام بگم بیارن برام. تو انبارم ندارم!
ساناز : زحمت کشیدی! این به کدوممون میرسه آخه؟
پری : من و هلن که نمی خوریم ٬ میخوایم بعد از ظهر بریم سونا!!
به هر روی همگی متعجب هستند از اینکه فریدون جیرانی با ساخته های قابل قبولی چون “قرمز” و سه گانه ی “ستاره ها” چگونه تصمیم گرفت کارگردان سریالی شود که اغراق در ابعاد باور نکردنی مهم ترین شاخصه آن بود.
چگونه شخصیت های سریال کارگردان کارکشته ای چون جیرانی یا سپید تر از برف بودند و یا سیاه تر از شب.
تکنیک
در این میان اما بازی بازیگران سریال بسیار وسوسه انگیز و قابل توجه بود. “دانیال حکیمی” در نقش “حامد” “ بار دیگر توانست بازی در خور توجه نشان دهد. صدای تاثیر گذار و آهنگین او در کنار نگاه های عمیق و اندوهبار وی در “مرگ تدریجی یک رویا” بسیار به چشم آمد. همچنین بازی “ستاره اسکندری” در نقش “ساناز” با ظرافت های بسیاری همراه بود. خنده های همراه با گریه اش، پرخاش جویی ها و عصبیت های نابهنگام و فن بیان منحصر به فردش باعث شد که احتمالا نقش “ساناز عظیمی” زیباترین نقشی باشد که خانم اسکندری بازی کرده است. اگر چه که اکثریت قریب به اتفاق بازیگران به یاری کارگردانی که اتفاقا در گرفتن بازی های درخشان تخصص دارد بازی های یک دست و دلنشینی ارائه دادند اما در یک سوم پایانی فیلم که در ترکیه فیلم برداری شده افت بازیگری کاملا به چشم می خورد. خصوصا بازی “پولاد کیمیایی” در نقش “آراس مشرقی” که خلافکاری پاکباز است هیچ تناسبی با بازی های زیبایی که در دو سوم نخستین سریال دیده ایم ندارد. مردی با شمایلی عجیب که جملات را به گونه ای ادا می کند که گویی در نخستین کار بازیگری خود حاضر شده است.
جدا از بازی های خوب، موسیقی کارن همایون فر نیز از نقاط قوت سریال “مرگ تدریجی یک رویا” می باشد. موسیقی که هارمونی و هماهنگی بسیاری با ماهیت دراماتیک و افت و خیز های زندگی مارال و حامد دارد. در کنار موسیقی متن خوب، می توان به ترانه ی وهم آلود و خلسه وار زیبای یغما گلرویی اشاره کرد که با صدای خاص و خراشیده رضا یزدانی در پایان سریال بیننده را در ملودی خوش رنگی غوطه ور می ساخت.
فیلم نامه ی محمودی نیز اگرچه احتمالا مقصر اصلی اغلب اغراق ها در کاراکتر سازی های فیلم است اما به لحاظ رعایت اصول دراماتیک و همچنین موقعیت سازی های نفس گیر موفق عمل کرده است. دیالوگ های بعضا تاثیر گذار و شکیل نیز از دیگر نقاط قوت قصه ی علیرضا محمودی به شمار می رود.
تدوین این سریال نیز خلاقیت های منحصر به فردی داشت که بد نیست از آن یاد شود. برای مثال تقسیم کادر به دو یا سه قسمت از نمونه ابتکارات جالب رضا شیروانی و بهرام دهقانی به شمار می رفت. امری که باعث می شد بیننده در آن واحد بتواند کنش های شخصیت های اصلی داستان را در پاره ای یکسان از زمان مشاهده کند.
در نهایت قضاوت راجع به “مرگ تدریجی یک رویا” به نظر کار مشکلی می رسد، از یک سو نمی توان سریالی که برای 26 هفته مخاطبان بسیاری با سلیقه های متوع را برای تماشای آن مجاب کرده است را ضعیف قلمداد کرد و در دیگر سو به سختی می توان تلاش جیرانی برای نشان دادن چهره ای واپس گرا، مشوش، بی قید و رسالت از برشی از جامعه روشنفکری را تبرئه کرد و آن را امری سهوی و غیر مغرضانه دانست.
به نظر با ملودرام خوش ساخت اما بسیار اغراق شده با محتوایی ناچیز روبرو بودیم. ملودرامی که هیچ کس باور نخواهد کرد کارگردان فیلم هایی چون “شام آخر” و “آب و آتش” آن را ساخته است. راستش در حین تماشای سریال “مرگ تدریجی یک رویا” مدام در این اندیشه بودم که:
جیرانی ما کجا، جیرانی سیما کجا…