نگاه‎ ‎‏♦‏‎ ‎تلویزیون

نویسنده
سینا صابری

سریال تلویزیونی “مرگ تدریجی یک رویا” جمعه ی گذشته در حالی به اتمام رسید که مخاطبان آن هر یک از ظن خود یار ‏آن شدند و در این وادی عده ای به مخالفت سرسختانه با محتوای سریال پرداختند. و عده ای دیگر آن را سریال موفقی برای ‏صدا و سیمای دانستند که توانسته است مخاطبان بسیاری را در طول نمایش به خود جلب کند. نگاهی انداخته ایم به این ‏سریال جنجالی…‏

maral1.jpg


‎ ‎مرگ تدریجی یک رویا‎ ‎

مارال عظیمی نویسنده ای تازه کار است که با انتشار رمان “گیتی” خود را به عنوان یک نویسنده ی موفق معرفی می کند. ‏مارال با یک استاد دانشگاه از خانواده ای سنتی ازدواج می کند اما با گذر زمان و با تلقینات خواهرمارال و دوستانش -که ‏جملگی مترجم و یا ادیب هستند- احساس می کند که ازدواج او با حامد یزدان پناه علی رغم عشقی که به او دارد ازدواجی ‏نادرست بوده است. مارال تصمیم دارد برای دریافت یک جایزه از محفلی ادبی در لندن به آنجا سفر کند اما حامد با سفر ‏وی مخالف است وبا دیده ی تردید به فعالیت های محفل “ققنوس” نگاه می کند. در کش و قوس های فراوان مارال تصمیم ‏به جدایی از همسرش و سفر به لندن به همراه خواهرش، ساناز، از راه ترکیه می گیرد. مارال “هستی” – فرزند او و ‏حامد- را به طور غیرقانونی با خود به ترکیه می برد. حامد در جستجوی “هستی” به ترکیه سفر می کند و در نهایت حامد ‏که هنوز همسر سابقش را دوست دارد به یاری یک ایرانی مقیم ترکیه به نام “آراس” همسر و فرزندش را از غرق شدن در ‏یک کشتی قاچاقچیان انسان نجات می دهد.‏

‎ ‎‏”جیرانی” ما، “جیرانی” آنها”‏‎ ‎

عموما بسیاری بر این باور هستند که فریدون جیرانی – از کارگردانان شهیر سینما- در نخستین کارش به عنوان کارگردان ‏تلویزیونی اگرچه به لحاظ تکنیکی سریالی ساخت که از بسیاری از سریال های ساخته شده توسط سیمای ایران قوی تر و ‏مدرن تر بود اما در عوض چنان تن به کلیشه های مورد پسند صدا و سیما داد و در جهت نگاه آنان به فضای ادبی – ‏روشنفکری ایران گام برداشت که سریال “مرگ تدریجی یک رویا” را یک لکه سیاه واقعی در کارنامه ی تفکرات هنری ‏جیرانی بدل کرد.‏

در این سریال ملودرام، خصوصا در دو سوم نخستین ماجرا که در ایران می گذرد و زندگی پر فراز و نشیب حامد و مارال ‏را به تصویر می کشد ما عموما با دو نوع تفکر که به ضدیت با یکدیگر برخاسته اند مواجه هستیم.‏

‎ ‎خوبان همه جمع اند‎ ‎

از یک سو خانواده با خانواده ی یزدان پناه در مقابل ما قرار دارد. خانواده ای که در آن همه چیز درست انجام می شود. ‏تعاملات همه با احترام و ادب همراه است، پدر با بازی “هوشنگ توکلی ” مردی دانا و هوشمند است که دقیقا در مواقعی که ‏لازم است فرزندش حامد را یاری می دهد. خواهران حامد که از پوشش اسلامی کامل بهره مند هستند زنانی هستند که ‏دغدغه ای ندارند جز آرام شدن زندگی برادر بزرگ ترشان. آنان در زندگی با شوهران شان جز محبت چیزی نمی بینند، ‏هرگز چالشی ندارند، زندگی هاشان سرشار از آرامش است و کم خواهی. الگو های کلیشه ای باب شده در چند سال اخیر، ‏دخترانی تحصیل کرده، مدرن، امروزی و در عین حال اصول گرا که به نظر می آید آرامش و توفیق هایشان در زندگی به ‏ناچار باید ارتباطی با پوشش اسلامی کامل شان داشته است. به خاطر آوریم سریال “نرگس” را، آن هنگام که خواهر ‏کوچک تر که روحیاتی هیستیریک داشت و بیننده را عصبی می کرد دختری با پوششی از نوع مانتو و روسری بود اما ‏خواهر بزرگ تر که اهل کار و درس بود و از همه مهم تر خوبی و نجابت مهم ترین مشخصه آن بود حجابی کامل و دقیق، ‏متناسب با علائق محافظه کاران داشت.‏

پس خانواده اصول گرای یزدان پناه خاندانی است که هیچ کس از هیچ کس بدی ندیده است و نخواهد دید، یک سره احترامات ‏آنچنانی رد و بدل می شود، و ملالی نیست جز آرام گرفتن تندبادی که زندگی برادر بزرگ تر را مورد تهدید قرار داده است.‏

در سوی دیگر قصه ای که نویسنده اش “علیرضا محمودی” است ما با دسته ای طرف هستیم که هر قدر هم بکوشیم نخواهیم ‏توانست احساس خوبی به آن ها پیدا کنیم. در آن طرف داستان ما با حلقه اطراف مارال روبرو هستیم.‏

maral2.jpg


‎ ‎حکایت آن مترجمان میگسار‎ ‎

ساناز خواهر مارال، عملا یک روان پریش به تمام معنا است. مترجمی که در کار خویش وارد است اما ازدواجی ناموفق ‏داشته است، مدام پرخاش جویی می کند، به همگان توهین می کند و ممکن نبود در یک قسمت از سریال فحشی از زبانش ‏خارج نشود. مترجم روشنفکر ما با ترحم میانه ای ندارد. مادر پیرش را به زور به خانه سالمندان می برد، به خاطر منافع ‏خویش و خروج از ایران، زندگی خواهرش را از هم می پاشاند و معصیتی نبود که او مرتکب نشده باشد.‏

هلن و پری دوستان ساناز هستند. زنانی تنها و ادیب که آنان نیز در زندگی هاشان شکست خورده اند. همدم هلن سگ اوست ‏و پری با پسر حاصل از زندگی ناکامش زندگی می کند. پسری ملقب به “قد درازه” که گهگاه مادر (پری) را سیاه و کبود ‏می کند! ‏

طراحی لباس این زنان روشنفکر نیز در نوع خود قابل توجه است. فی المثال نخستین باری که به تماشای نخستین سکانسی ‏از سریال نشسته بودم و سه زن به گفتگو مشغول بودم گمان بردم که با یک تله تئاتر روبرو هستم. طراحی لباس اغراق شده ‏که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد، در واقع آقای جیرانی با محدودیت روبرو بوده است و نتوانسته نظر مسئولان صدا و سیما را ‏برای نشان دادن لباس های مد روز که مورد پسند زنان غیر سنتی است جلب کند. و مجبور شده از دستمال سر، کلاه لبه دار ‏و غیره برای نشان دادن لباس های غیر اسلامی بهره برد.‏

پس حلقه اطراف مارال زنانی هستند شکست خورده که قلم می فرسایند و با خارج نشینان دم خور هستند و هر آینه ممکن ‏است فریب بخورند و برای منافع خویش تن به بازی های غربی ها دهند.‏

داریوش آریان – با بازی ناصر طهماسب، دوبلور برجسته و قدیمی- نیز که از بالادستان حلقه مرموز ققنوس در لندن است ‏شمایلی دارد به سان گانگسترهای خونسرد فیلم های قدیمی، که نخستین بار او را در مراسم “فوق مدرن” وداع او با مادر از ‏دست رفته اش می بینیم. جالب آنجا که هر بار این روشنفکر خارج نشین به کادر دوربین می آمد سریال با موزیکی وهم ‏انگیز همراه می شد که ناخودآگاه هراس از او در دل مخاطب می افتاد.‏

تا یادمان نرفته یادآوری کنیم که حلقه روشنفکران “مرگ تدریجی یک رویا” جملگی جز مارال که از معدود شخصیت های ‏خاکستری داستان بود – احتمالا تنها به خاطر جلو بردن ملودرام- تنها قادر بودند در رستوران غذا بخورند و یا غذای سرد ‏و حاضر آماده میل کنند و گیلاسی از نوشیدنی سرخ نیز همواره کنار سفره آنان حاضر بود.‏

به دیالوگ های یکی از سکانس های قسمت های نخست سریال که یک وبلاگ نویس منتقد “مرگ تدریجی یک رویا” در ‏وبلاگش برجسته کرده است عنایت کنید:‏

‎ ‎داخل منزل هلن سر میز غذا‎ ‎

سر میز شمع روشن شده و غذا رو با کارد و چنگال می خورن، در این هنگام ساناز (ستاره اسکندری) با یه بطری نیمه پر ‏مشروب با حالت مستی وارد میشه!‏

ساناز:‏‎ ‎فقط همینو داری؟

هلن:‏‎ ‎آره ٬میخوام بگم بیارن برام.‏‎ ‎تو انبارم ندارم!‏

ساناز : زحمت کشیدی! این به کدوممون میرسه آخه؟

پری : من و هلن که نمی خوریم ٬ میخوایم بعد از ظهر بریم سونا!!‏

به هر روی همگی متعجب هستند از اینکه فریدون جیرانی با ساخته های قابل قبولی چون “قرمز” و سه گانه ی “ستاره ها” ‏چگونه تصمیم گرفت کارگردان سریالی شود که اغراق در ابعاد باور نکردنی مهم ترین شاخصه آن بود.‏

چگونه شخصیت های سریال کارگردان کارکشته ای چون جیرانی یا سپید تر از برف بودند و یا سیاه تر از شب.‏

maral3.jpg


‎ ‎تکنیک‎ ‎

در این میان اما بازی بازیگران سریال بسیار وسوسه انگیز و قابل توجه بود. “دانیال حکیمی” در نقش “حامد” “ بار دیگر ‏توانست بازی در خور توجه نشان دهد. صدای تاثیر گذار و آهنگین او در کنار نگاه های عمیق و اندوهبار وی در “مرگ ‏تدریجی یک رویا” بسیار به چشم آمد. همچنین بازی “ستاره اسکندری” در نقش “ساناز” با ظرافت های بسیاری همراه بود. ‏خنده های همراه با گریه اش، پرخاش جویی ها و عصبیت های نابهنگام و فن بیان منحصر به فردش باعث شد که احتمالا ‏نقش “ساناز عظیمی” زیباترین نقشی باشد که خانم اسکندری بازی کرده است. اگر چه که اکثریت قریب به اتفاق بازیگران ‏به یاری کارگردانی که اتفاقا در گرفتن بازی های درخشان تخصص دارد بازی های یک دست و دلنشینی ارائه دادند اما در ‏یک سوم پایانی فیلم که در ترکیه فیلم برداری شده افت بازیگری کاملا به چشم می خورد. خصوصا بازی “پولاد کیمیایی” ‏در نقش “آراس مشرقی” که خلافکاری پاکباز است هیچ تناسبی با بازی های زیبایی که در دو سوم نخستین سریال دیده ایم ‏ندارد. مردی با شمایلی عجیب که جملات را به گونه ای ادا می کند که گویی در نخستین کار بازیگری خود حاضر شده ‏است.‏

جدا از بازی های خوب، موسیقی کارن همایون فر نیز از نقاط قوت سریال “مرگ تدریجی یک رویا” می باشد. موسیقی که ‏هارمونی و هماهنگی بسیاری با ماهیت دراماتیک و افت و خیز های زندگی مارال و حامد دارد. در کنار موسیقی متن ‏خوب، می توان به ترانه ی وهم آلود و خلسه وار زیبای یغما گلرویی اشاره کرد که با صدای خاص و خراشیده رضا یزدانی ‏در پایان سریال بیننده را در ملودی خوش رنگی غوطه ور می ساخت.‏

فیلم نامه ی محمودی نیز اگرچه احتمالا مقصر اصلی اغلب اغراق ها در کاراکتر سازی های فیلم است اما به لحاظ رعایت ‏اصول دراماتیک و همچنین موقعیت سازی های نفس گیر موفق عمل کرده است. دیالوگ های بعضا تاثیر گذار و شکیل نیز ‏از دیگر نقاط قوت قصه ی علیرضا محمودی به شمار می رود.‏

تدوین این سریال نیز خلاقیت های منحصر به فردی داشت که بد نیست از آن یاد شود. برای مثال تقسیم کادر به دو یا سه ‏قسمت از نمونه ابتکارات جالب رضا شیروانی و بهرام دهقانی به شمار می رفت. امری که باعث می شد بیننده در آن واحد ‏بتواند کنش های شخصیت های اصلی داستان را در پاره ای یکسان از زمان مشاهده کند.‏

در نهایت قضاوت راجع به “مرگ تدریجی یک رویا” به نظر کار مشکلی می رسد، از یک سو نمی توان سریالی که برای ‏‏26 هفته مخاطبان بسیاری با سلیقه های متوع را برای تماشای آن مجاب کرده است را ضعیف قلمداد کرد و در دیگر سو به ‏سختی می توان تلاش جیرانی برای نشان دادن چهره ای واپس گرا، مشوش، بی قید و رسالت از برشی از جامعه ‏روشنفکری را تبرئه کرد و آن را امری سهوی و غیر مغرضانه دانست.‏

‏ به نظر با ملودرام خوش ساخت اما بسیار اغراق شده با محتوایی ناچیز روبرو بودیم. ملودرامی که هیچ کس باور نخواهد ‏کرد کارگردان فیلم هایی چون “شام آخر” و “آب و آتش” آن را ساخته است. راستش در حین تماشای سریال “مرگ تدریجی ‏یک رویا” مدام در این اندیشه بودم که:‏

جیرانی ما کجا، جیرانی سیما کجا…‏