ظاهرا نحسی سیزده در آغاز چهاردمین ماه زندان مرا گرفته است! درست یادم نیست دیروز بود یا پریروز که گرامی وقتی به هواخوری آمد این موضوع را مطرح کرد که “ شما که سرحال هستید، چرا وقتی ورزش میکنید، همراه زندانیان عادی نرمش نمیکنید؟”
اگرچه هیچ مشکلی برای ورزش مشترک با زندانیان عادی نداریم و پیش از این هم در زندان های مختلف از بند ۳۵۰ اوین تهران گرفته تا بندهای ۲ رجایی شهر و ۲ فردیس کرج برنامهٔ ورزش صبحگاهی را با یکدیگر اجرا میکردیم اما گفتم که محیط بند ۳ در عمل جای چنین کاری نیست، بدون آن که بخواهم بهانه ای جدی آورده باشم. توضیح دادم که “ما ابتدا میدویم و خودمان را گرم میکنیم، بعد نوبت نرمش کردن میرسد. در آن زمان برنامه ی نرمش صبحگاهی زندانیان عادی به پایان رسیده است و آن ها همگی برای کار به کارگاههای خود رفتهاند”. او کوتاه نیامد و به طرح این مساله پرداخت که “چه اشکالی دارد ابتدا با آنان نرمش کنید و…”.
پبشنهاد بدی نبود. وقتی از زندان فردیس دوباره به رجایی شهر منتقل شدیم، ابتدا خود ما دنبال این کار مشترک بودیم، حتی چند روزی هم طبرزدی با زندانیان عادی نرمش صبحگاهی را انجام داد، اما بعد که دید اکثر زندانیان سیاسی همراهی نمیکنند، او هم همرنگ جماعت شد! از زیر هشت که به حسینیه بازگشتم، ابتدا با حشمت در این خصوص صحبت کردم. او خدا خواسته اعلام موافقت کرد. منصور هم که نظرش مشخص است، چون اعتقادی به تفکیک قائل شدن بین زندانیان سیاسی و عادی ندارد. سابقه ی حبس کشیدنش و نگاهش به فعالیت های صنفی به گونهای است که نه تنها خود را به عنوان زندانی سیاسی متمایز نمی کند بلکه در این سال ها نیز روابط ویژه ای با زندانیان عادی شکل داده است. اکنون بیشتر دوستان او را زندانیان عادی سابقهدار تشکیل می دهند که رفاقتهایی خاص بینشان شکل گرفته است. البته او صبح ها معمولا با تاخیر ورزش کردن را شروع میکند که ساعتی از زمان نرمش جمعی زندانیان گذشته است.
به این دلیل امروز صبح زود که به هواخوری کارخانجات پا گذاشتم، هوا را که فرح بخش و نسیم را که وزان دیدم بیشتر حس و حال نرمش و ورزش به سرم زد. حذف زمان تلفن اضافی به دلیل تغییر زمان تلفن همگانی هم راهگشا است، چون دیگر مجبورم نیستم که راس ساعت نه بالا بروم. درنتیجه می توانم دقایق بیشتری در هواخوری بمانم، حتی تا فرارسیدن نوبت دوم ورزش که وقت بازی بدمینتون است.
هوا باز خنک شده است و نسیم دلنوازتر. موج هوای خنک دو سه روز قبل زود فروکش کرد و نصیب ما تنها باد بود و گردوخاک. البته چون صبح اجازه ی حضور در هواخوری کارگری را نداشتیم و در آسایشگاه مانده بودیم، تنها عصر از خاک و خل حیاط نصیب بردیم. از موج قبلی سرمای هوا و بارش برف در ارتفاعات کلاردشت، حتی نم بارانی هم نصیب ما نشد. این بار ابرها گستردهتر و سیاهرنگتر هستند و با خود از شمال باران هدیه آوردهاند و در ارتفاعات جنوبی رشته کوه های البرز، درست نیمه ی تابستان، برف. این بار در ارتفاعات طالقان که به زندان رجایی شهر نزدیکتر است برف باریده است. حال باید منتظر بود و دید که طی یکی دو روز آینده این ابرها دست به دست هم می دهند و چون کردها شانه به شانه، رقصان دستمال های رنگی شان را برای ما تکان خواهند داد؟ چاره ای نیست تنها باید منتظر بمانیم و ببینیم چه سوغاتی برای ما ارمغان خواهند آورد؛- باران و یا حتی بوی خوش آن. جزو نوارهایی که روز یکشنبه برایم فرستادند، نوار “بوی باران” شجریان هم وجود داشت. صدای دلکش نوار، از درون ضبط کرمی، چند باری فضای حسینیه را پر کرده و شب ها هم که نوبت استفاده ی اختصاصی من است. اکنون باید دید شمیم روح نواز باران و بوی خاک نمناک شامه ی ما را نیز پرخواهد کرد؟
هر چه باشد اکنون خنکای کولر طبیعی شمال بهرهاش به ما میرسد و تعداد بیشتری طالب خاموش کردن کولر آبی داخل حسینیه هستند، حتی تا نزدیکیهای ظهر. ارژنگ داوودی که زمانی جر و بحث مفصلی در خصوص محل استقرار کولر حسینه راه انداخته بود- در اعتراض به مسیر وزش باد- اکنون رغبتی به روشن بودن آن ندارد. البته اعتصاب غذای سه هفتهای او- در شرایط بیتوجهی مسؤولان زندان و افکار عمومی- کم کم آثارش را دارد نشان میدهد. اولین نشانههای ظاهری اعتصاب غذا، احساس سرما در درون انسان است و نیاز مبرم به روانداز و پتو، حتی در دل تابستان.
در میان زندانیان سیاسی مقیم تهران، اعتصاب غذای دوستان بند ۳۵۰ و برخی از خانوادههای آنان نیز ادامه دارد. خبر می رسد که خانوادهها دیروز در جلسه ی هفتگی خود از صدور بیانیه ی ما ابراز رضایت کرده اند، به ویژه از آن رو که عزیزانشان را به شکستن اعتصاب دعوت کردهایم. اعتصاب آن ها اکنون وارد دهمین روز خود شده است. اگرچه در مورد زندانیانی که اعتصاب غذای تر کردهاند، هنوز خطر چندانی وجود ندارد. اما در خصوس آن چند نفری که دست به اعتصاب غذای خشک زدهاند، هر روز خطر احتمالی میتواند چهره نشان دهد. معلوم نیست دقیقا اعتصاب غذای خشک آن ها از چه زمانی شروع شده است و چه کسانی اعتصاب غذای تر خود را به خشک تبدیل کردهاند.
گفته میشود این ماجرا از حادثهای بسیار اتفاقی و غیرمنتظره شروع شد و به سرعت گسترش پیدا کرد. احتمالا فشارهای وارده بر روی زندانیان بند ۳۵۰ طی ماههای اخیر- محدودیتهای شدید، رفتار غیرانسانی زندانبانها، و فشارهای غیرقانونی مسؤولان سیاسی، امنیتی و قضایی کشور- به اندازه کافی باروت و مهمات ذخیره ساخته بود تا کوچکترین جرقهای زاغه مهمات را منفجر کند و کار را به جایی برساند که نیروی انتظامی و اطلاعاتی و گردانهای ضدشورش امروز به تجمع خانوادههای زندانیان سیاسی حمله ور شوند. آن هم خانوادههایی که هیچ کار خلافی انجام نداده بودند، جز اقدام چند روزه برای پیگیری وضعیت عزیزانشان، حتی در حد دریافت وعده ی مقامهای دادستانی برای دادن وقت ملاقات و برقرار کردن ارتباط تلفنی. شایع شده است که زندانیان اعتصابی را تهدید کردهاند که در صورت تداوم اعتراض و نشکستن روزه ی سیاسی به زندان رجایی شهر انتقال شان خواهند داد! معلوم می شود که از نظر مقامهای قضایی کماکان اینجا حکم تبعیدگاه را دارد و محل تنبیه زندانیان سیاسی- مطبوعاتی.
از کجا به کجا رسیدم! حال به جای آنکه فورا به نقطه ی آغازین یادداشت روزانه بازگردم و علت طرح بحث نحسی سیزدهمین روز مرداد ماه و چشم زدن زندانبان، بهتر است گریزی بزنم به مسائل روز. مهم ترین خبر انفجار همدان بوده است و در سردرگمی دستگاه تبلیغاتی حکومت. هنوز معلوم نشده است که این انفجار ناشی از ترقه بازی مراسم شادمانی مردم همدان بوده است و مستقبلان سفر احمدینژاد یا پرتاب نارنجک یا بمب صوتی دستساز. نوع خبررسانی رسانه های حکومتی و فعال شدن دفتر ریاست جمهوری در این زمینه، به شایعات دامن زده و احتمال صحت فرضیه ی دوم را تقویت کرده است.
باز گردم به موضوع اصلی. گفته میشود دوهفته پیش، زمانی که زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ به سالن ملاقات رفته بودند، جوانک مسؤول سالن ملاقات که فردی بدعنق و مقرراتی است مشغول تلفن زدن به مقام های بالاتر بوده است تا تکلیف ملاقات حضوری بهمن امویی را روشن کند. زندانیان که حوصله شان از این مکالمه ی طولانی سر رفته و نگران خستگی و دلشوره ی خانواده های خود بوده اند اعتراض میکنند که “چرا در اتاق ملاقات را باز نمیکنی و این قدر به تلفن زدن مشغولی؟” او هم به جای باز کردن در سالن لج میکند و میگوید: “ حالا که اینگونه است، تلفن دیگری میزنم”. دوستان هم در واکنش به رفتار وی خودشان در را باز میکنند و وارد سالن میشوند. با این اقدام جنگ مغلوبه میشود؛ ملاقاتها دچار مشکل می گردد و سرود یار دبستانی فضای سالن ملاقات را پر می کند. در ادامه ، ماجرا به داخل بند کشیده میشود و بالا گرفتن اعتراض ها که نتیجه اش می شود قطع کردن تلفنها و انتقال افراد به اصطلاح خاطی به سلولهای بند ۲۴۰ به عنوان تنبیه انضباطی. آنها هم در زمان انتقال اعلام میکنند که از همان دقایق اول انتقال اعتصاب غذا را شروع میکنند، کاری که طی ده روز گذشته ادامه داشته و در مرحلهای به دخالت نیروهای ضدشورش و… انجامیده است.
صبح پنجشنبه ۱۴/۵/۸۹ ساعت۱۱۰۰ و ۴۵:۱۳ هواخوری، حسینیه بند۳ کارگری