پخش گسترده فیلم های اروپایی رونق تازه ای به اکران تابستانی امسال جهان بخشیده است. با انتخاب هفت فیلم متفاوت از سینمای دو سوی اقیانوس به استقبال اکران این هفته رفته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
دومین نفس Le Deuxième souffle
کارگردان: آلن کورنو. فیلمنامه: آلن کورنو بر اساس داستانی از ژوزه جیووانی. موسیقی: برونو کولی. مدیر فیلمبرداری: ایو آنژلو. تدوین: ماری ژوزف ایووت. طراح صحنه: تیه ری فلامان. بازیگران: دانیل اوتوی[ گوستاو میندا معروف به ژو]، مونیکا بلوچی[سیمونا معروف به مانوش]، میشل بلان[کمیسر بلو]، ژاک دوترون[استانیسلاس اورلوف]، اریک کانتونا[آلبان]، دانیل دووال[ونتورا ریچی]، ژیلبر ملکی[جو زیچی]، نیکلا دوواشل[آنتوان]، ژاک بونافه[پاسکال]، فیلیپ ناهون[کمیسر فاردیانو]، ژان پل بونر[تئو]. 155 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: The Second Wind. نامزد جایزه سزار بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس و بهترین طراحی صحنه.
ژو گانگستری مشهور از زندان می گریزد. تمام پلیس فرانسه و مخصوصاً کمیسری حیله گر به نام بلو به دنبال او هستند. ژو نیز قصد دارد تا از کشور به همراه محبوبش مانوش خارج شود، اما برای این کار نیاز به پول دارد. او برای به دست آوردن پول مورد نیازش تصمیم به سرقتی تازه می گیرد. بنابر این از تبهکاری به نام جو ریچی و گروه وی کمک می خواهد. مغر متفکر این سرقت تبهکاری قدیمی به نام اورلوف است که از ژو می خواهد تا محموله بزرگی از شمش های طلا را بدزدند. سرقت با موفقیت انجام می گیرد، اما کمیسر بلو ترفندی زده و او را نزد همکارانش خائن جلوه می دهد. ژو از چنگ مامورین فرار کرده و به سراغ همکارانش می رود. تنها هدف وی از این کار پاک کردن نامش از شائبه خیانت است. کاری که با کشته شدن همه گانگسترها و خود ژو به پایان می رسد…
چرا باید دید؟
آلن کورنو متولد 1943 لوآر فرانسه است. از دانشجویان قدیمی ایدک است. در آغاز جذب دنیای موسیقی شد و بعدها با دستیار کارگردانی فیلمسازانی مشهور چون گاوراس به سینما راه یافت. از برکت حضور در کنار گاوراس با ایو مونتان نیز آشنا شد و بعدها سه فیلم موفق با وی ساخت. کورنو را بسیار دنباله رو ملویل می دانند و حال که پس از چند دهه دست به بازسازی دومین نفس زده، ممکن است بسیاری آن را دوباره سازی غیر لازمی قلمداد کنند. در حالی خود نظری غیر از این دارد و شاید شما نیز بعد از تماشای نسخه او از کتاب کم نظیر ژوزه جیووانی با کورنو هم عقیده شوید.
کتاب های ژوزه جیووانی[ژوزف دامیانی] متولد 1923 که چهار سال پیش در 22 آوریل 2004 درگذشت، تا امروز منبع الهام فیلمسازان بسیاری بوده است. در حالی که خود از 1967 فیلمسازی نیز کرده و چند فیلم خیلی خوب نیز مانند پدرم زندگیم را نجات داد و دوست خائن من در کارنامه اش دارد و فیلمنامه های موفقی نیز برای دیگران نوشته است. در جوانی کارهای مختلفی مانند ظرف شویی، چوب بری، پیشخدمتی و معدنچی گری انجام داده و به هنگام جنگ جهانی دوم نیز دو سالی راهنمای کوهستانی اعضای نهضت مقاومت بوده است. پس از جنگ به پاریس رفته و گانگستری خرده پا شد. پس از یک سرقت نافرجام در سال 1948 که به کشته شدن برادر بزرگ تر، عمویش و صاحب خانه مورد سرقت انجامید، دستگیر و زندانی شد. ابتدا به همراه شریک جرمش ژرژ آکاد به مرگ محکوم شد و پس از چند ماه انتظار در دالان محکومین به مرگ بر اثر تلاش های پدرش از اعدام نجات یافت و در 1956 آزاد شد. سال های یکنواخت زندان را با نوشتن سپری کرد و پس از آزادی یکی از کتاب هایی را که نوشته بود به ناشری تسلیم کرد. این کتاب که حفره یا به تعبیر عامیانه اش سوراخ (تعریفی از زندان) نام داشت و بر اساس تجربیات خود وی برای فرار از زندان پاریس نوشته شده بود، نظر ناشر را جلب و بلافاصله با نام مستعار ژوزه جیووانی منتشر شد. ژاک بکر نیز بدون تاخیر حقوق برگردان سینمایی آن را خرید و در سال 1959 به فیلم تبدیل کرد و بدین طریق جیووانی به سینما راه یافت.
در 1967 اولین فیلمش را ساخت و بعدها بازیگران بزرگ سینمای فرانسه مانند آلن دلون، ژان گابن و ژان پل بلموندو را در فیلم هایش رهبری کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان درباره تبه کاران، پلیس ها، زندان و رفاقت دست نکشید.
تجربه اقامت در دالان محکومین به مرگ بر زندگی وی تاثیر فراوان گذاشت و در تمامی کارهایش منعکس شد. جیووانی تا هنگام مرگش 15 فیلم سینمایی و 5 فیلم تلویزیونی ساخت، 20 رمان و 2 کتاب خاطرات و 33 فیلمنامه نوشت. چند باری نیز در برابر دوربین ظاهر شد که آخرین نمونه آن بازی در نقش پدر ایزابل آجانی در فیلم پشیمان[2002] بود.
اما دومین نفس نسخه آلن کورنو که برای سینمای فرانسه محصولی گران قیمت محسوب می شود24 میلیون یورو] باید ثابت کند که از برگردان قدیمی ملویل سرتر است. هر چند تیم بازیگری خوبی دارد و انتخاب بلوچی- که به تصمیم خودش موهایش را بلوند کرده- یکی از عاقلانه ترین تصمیم ها بوده، اما دانیل اوتوی با وجود تبحر و تلاش بسیار هرگز نیم تواند خشونت و عطوفتی را که در چهره لینو ونتورا موج می زد، بر پرده منعکس کند.
بسیاری از منتقدان که شیفته ملویل و آثار او هستند، نسخه کورنو را یک بازسازی غیر لازم نام داده اند. اما بر خلاف آنها می خواهم بگویم که حاصل کار کورنو در مقایسه با فیلم ملویل یک سر و گردن بالاتر است. نه فقط از حیث فضا سازی، طراحی لباس و فیلمبرداری حیرت انگیزش، بلکه به خاطر تلاش کارگردان در رسیدن به جوهره کتاب جیووانی فقید که رفاقت و شرافت در میان دزدها تم اصلی آثارش بود. البته رفاقت از دیدگاه فرانسوی ها که با برداشت های ما می تواند کمی متفاوت باشد. چنین تمی در دنیایی که خیانت سکه بازار آن است، چندان خریداری ندارد. شاید ژو در پایان فیلم به همین خاطر دست به کاری انتحاری می زند، چون می دادند محبوب نیز روی خوش به اورلوف نشان داده و دیگر دوران خودش نیز به سر آمده است.
فیلم از برگران 1966 ملویل ده دقیقه ای نیز طولانی است، اما به شما اطمینان می دهم که هرگز گذشت زمان را حس نخواهید کرد. صحنه سرقت محموله شمش های طلای یکی از درخشان ترین ها در میان این گونه صحنه هاست که با موسیقی آرام و کمترین گفت و گوها اجرا می شود. اگر مدت هاست فیلم خوبی از سینمای فرانسه ندیده اید، اگر خاطره خوش پلیس پیتون 357، تهدید و انتخاب اسلحه هنوز شما را همراهی می کنید، برای دیدن یک نمونه باشکوه از سینمای جنایی فرانسه به سراغ دومین نفس بروید!
[برای اطلاعات بیشتر به گفت و گو با آلن کورنو در همین شماره مراجعه کنید].
ژانر: جنایی، درام، رازآمیز، مهیج.
سایت رسمی فیلم
لطفاً نوار را به عقب برگردانید Be Kind Rewind
نویسنده و کارگردان: میشل گوندری. موسیقی: ژان میشل برنار. مدیر فیلمبرداری: الن کوراس. تدوین: جف بوکانن. طراح صحنه: دن لی. بازیگران: جک بلک[جری]، ماس دف[مایک]، دنی گلوور[آقای فلچر]، میا فارو[خانم فلویچ]، ملونی دیاز[الما]، آرجی اسمیت[مانی]، پل دینلو[آقای رونی]، سیگورنی ویور[خانم لاوسن]، چندلر پارکر[کریگ]، ایرا گوچ[ویلسون]، مارکوس کارل فرانکلین[بچه یک]، بلیک هایتاور[بچه دو]، امیر علی سعید[بچه سه]. 102 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد بهترین عنوان بندی از مراسم گولدن تریلر.
مایک در یک ویدئوکلوب در نیوجرسی کار می کند. این مغازه که لطفاً نوار را به عقب برگردانید نام دارید فقط نوار VHS کرایه می دهد. بهترین دوست او جری است که که در انبار اوراق فروشی کار و زندگی می کند. همه چیز کم و بیش آرام است تا اینکه آقای فلچر- صاحب ویدئوکلوب- از سوی شهرداری اخطاری مبنی بر تخریب مغازه دریافت می کند. چون قرار است مجموعه تجاری بزرگی در آن منطقه بنا شود و او نیز در آنجا صاحب مغازه تازه ای خواهد شد. چون کسب و کارش رونقی ندارد و قادر به نوسازی مغازه هم نیست. در حالی که رقبای او به کرایه دادن DVD سخت مشغول پول پارو کردن هستند. آقای فلچر که برای سر و سامان دادن به مغازه مهلت گرفته، تصمیم دارد تا راز رونق تجارت رقبایش را کشف کند. به همین خاطر مغازه را به مایک سپرده و از او می خواهد تا جلوی ورود جری دردسر ساز را به مغازه بگیرد. اما جری یک شب که به خرابکاری وارد نیروگاه برق منطقه شده، دچار برق گرفتگی شدید
شده و بدنش خاصیت مغناطیسی پیدا می کند. نتیجه ورود او به ویدئوکلوب نیز مشخص است: پاک شدن تمام نوارها!
آقای فلچر که دل نگران مغازه است از همسایه اش خانم فلویج می خواهد تا سری به به آنجا زده و از مرتب بودن اوضاع اطمینان حاصل کند. این کار مصادف می شود با پاک شدن نوارها و مایک قادر به یافتن یک نسخه از شکارچیان اشباح که حانم فلویج مصرانه خواهان تماشای آن است، نمی یابد. جری راه حلی دارد؛ ساختن همان فیلم با استفاده از دوربین ویدئویی که در مغازه دارند. جری و مایک نسخه خود را از شکارچیان اشباح ساخته و به خانم فلویج می دهند، اما به زودی سر و کله مشتریان دیگر نیز پیدا می شود و آنها ناچار به ساخت تمام فیلم هایی می شوند که قبلا ری نوارها وجود داشت. این راهکار ابتکاری آن دو که نام سوئدینگ را به ان داده اند، خیلی زود مشتریانی پیدا می کند. اما همزمان با بازگشت آقای فلچر سر و کله خانم لاوسن وکیل کمپانی های هالیوودی نیز پیدا می شود که با کمک قانون قصد دارد تمام نوارها را نابود کند…
چرا باید دید؟
میشل گوندری متولد 1963 ورسای فرانسه است. در همین صفحات از پیشینه وی به هنگام نمایش فیلم قبلی اش علم خواب سخن گفته ایم، بنابراین نیازی به تکرار نیست. گوندری در نزد تماشاگر گریزان از قصه های تکراری و قالبی با فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک جایگاهی رفیع به دست آورد. اما فیلم بعدیش علم خواب در حد و اندازه نام به دست آمده نبود. احتمالاً همین آدم ها بعد از دیدن لطفاً نوار را به عقب برگردانید دچار سرخوردگی بیشتری خواهند شد. اما بیایید کمی انصاف به خرج بدهیم و توقع نداشته باشیم که هر بار یک شاهکار تحویل مان بدهد. لطفاً نوار را به عقب برگردانید یک فیلم کوچک، جمع و جور و لذت بخش درباره جادوی سینماست. کشف فیلمساز و راوی درون آدم های معمولی و اینکه همه قصه ای برای گفتن دارند. گفتم کوچک اما نه از نظر هزینه که 20 میلیون دلاری خرج تولید آن شده و احتمالا بر خلاف شخصیت های فیلم برای دست انداختن فیلم هایی چون پلیس آهنین، رانندگی برای خانم دیزی، شیر شاه و…. مبالغی سنگین جهت خرید حقوق شان پرداخت شده است. اما نتیجه مالی به دست آمده در گیشه چندان شاهانه نبوده و تا این لحظه فقط 12 میلیون دلار به انبان تهیه کننده بازگردانده است. برخورد منتقدان نیز نسبتاً خوب بوده و جک بلک را به خاطر بازی اش ستوده اند.
گوندری از فیلمسازان مطرح زمانه ماست و آخرین فیلمش بر خلاف انتظار تنها نوستالژی دهه 1980 و روزهای طلایی موسیقی جاز[داستان بزرگ ترین پروژه دو قهرمان فیلم زندگی نامه مستند داستانی نوازنده ای اسطوره ای جاز به نام فست والر است که در همین محله به دنیا آمده است] را را در خود دارد. البته خالی از لحظات واقعاً خنده دار نیست که بهترین نمونه هایش همان فیلم های سرهم بندی شده دو قهرمان فیلم است. در نیمه دوم فیلم سیاهه ای از فیلم های مشهور تاریخ سینما روی پرده ظاهر می شود که این دو نابغه قدر نادیده همه آنها را به شیوه خود بازسازی کرده اند، [بین خودمان بماند شاید بهتر بود گوندری هم یک فیلم هالیوودی را به همین شیوه از اول تا آخر بازسازی می کرد] از جمله آخرین تانگو در پاریس که شخصاً دوست داشتم نسخه سوئدینگ آن را داشته باشم. شما چطور؟!
ژانر: کمدی، علمی تخیلی.
سایت رسمی فیلم
سایه ها Сенки
نویسنده و کارگردان: میلکو مانچفسکی. موسیقی: رایان شور. مدیر فیلمبرداری: فابیو جیانچتی. تدوین: مارتی لوونشتاین، دیوید ری. طراح صحنه: دیوید مونز. بازیگران: بورجه ناچف[دکتر لازار پرکوف]، صلاح الدین بیلال[گراسیم]، وسنا استانویوسکا[منکا]، سابینا آیرولا-توژیا[دکتر ورا پرکووا]، راتکا رادمانوویچ[کالینا]، ولادیمیر یاچف[دکتر شیشکین]، فیلارتا ژداروکویچ[گوردانا]، دیمه ایلیف[ایگنیات پرکوف]. 120 دقیقه. محصول 2007 جمهوری مقدونیه، آلمان، ایتالیا، بلغارستان، اسپانیا. نام دیگر: Shadows. برنده مدال طلا بهترین موسیقی فیلم از جشنواره موسیقی فیلم پارک سیتی.
لازار پرکوف متخصص ارتوپدی در بیمارستان اسکوپیه است. مادرش دکتر ورا پرکووا مدیر بخش ارتوپدی همین بیمارستان است. شبی لازار بعد از مشاجره ای لفظی با همسرش از خانه خارج شده و دچار سانحه رانندگی می شود. لازار زنده مانده و به بیمارستان منتقل می شود. یک سال بعد، لازا که بهبود یافته برای کار به بیمارستان بازمی گردد. اما در اولین شب بازگشت به خانه با پیرزنی مرموز روبرو می شود کهبه زبانی منسوخ جمله ای به وی می گوید. لازار برای یافتن معنی آن جمله به سراغ یک زبان شناس می رود. اما به جای زبان شناس با منکا همسر زیبای او روبرو می شود که معنی جمله را به وی می گوید: چیزی را که مال تو نیست، پس بده! لازار بعدها بار دیگر با پیرزن مرموز که گرگی همواره در کنارش می پلکد برخود می کند، اما تلاش هایش برای ارتباط برقرار کردن با وی بی نتیجه می کند. حوادث عجیب و غریب دیگری نیز در مجتمع آپارتمانی وی اتفاق می افتد. از جمله مردی میان سال که بچه ای را در آغوش دارد و با پای خون چکان همواره در انتظار آسانسور است. لازار که شیفته منکا شده، بار دیگر به سراغ می می رود و به زودی عاشق یکدیگر می شوند. اما به نظر می رسد که منکا نیز رازی دارد که افشای آن می تواند همه چیز را به هم بریزد یا پاسخی برای سوال های بی جواب لازار باشد…
چرا باید دید؟
میلکو مانچفسکی متولد 1959 اسکوپیه، مقدونیه، یوگسلاوی سابق است. در 1979 بورسیه ای از دانشگاه ایلینویز به دست آورد و در رشته فیلمنامه نویسی و کارگردانی تحصیل کرد. در 1982 بعد از فراغت از تحصیل فیلم های کوتاه و ویدئوکلیپ های موفق زیادی ساخت که می توان از میان آنها به کلیپی برای گروه Arrested Development اشاره کرد. در 1994 اولین فیلم بلندش را بر اساس تجربیات شخصی اش در 1991 به هنگام دیدار از عمه اش در مقدونیه به نام پیش از باران جلوی دوربین برد که 30 جایزه بین المللی به دست آورد و نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی نیز شد.
کمپانی های آمریکایی کوشیدند تا پای او را به محصولات هالیوودی بکشانند و پس از عقد و فسخ قراردادهائی برای ساختن سه پادشاه و گرسنه، سرانجام فیلم وسترن غیر متعارف Dust را در سال 2001 با شرکت جوزف فاینس ساخت که دو قصه تو در تو درباره رستگاری را روایت می کرد. مانچفسکی روزنامه نگار، داستان نویس و عکاس نیز هست و کتابی به نام خیابان ها دارد که دربرگیرنده عکس هایی از کشورهای مختلف اروپایی است. سایه ها سومین فیلم بلند اوست که بعد از شش سال وقفه و بازگشت به وطن ساخته است.
سایه ها در مقایسه با پیش از باران فیلم نا امید کننده ای است. گفتیم نا امید کننده و منظورم در کارنامه مانچفسکی است که ساختن چنین قصه ارواحی از سوی هر کارچرخان معمولی می تواند قدمی به پیش برای روایت قصه ای عمیق تر باشد. مانچفسکی نیز گویا همین هدف دم دستی را انتخاب کرده که بعضی وقت ها صدای مردگان از زنده ها بلند است. هدفی که برای بعضی ها می تواند جاه طلبانه جلوه کند. به همین خاطر این فیلم کم هزینه 6 میلیون دلاری را نماینده کشور مقدونیه در مراسم اسکار 2008 اعلام کردند و کوشیدند تا با تراشیدن مفاهیم عمیق برای آن در جشنواره ها مطرحش کنند، اما یخ شان نگرفت. سایه ها نمونه خوبی برای آشنایی با مانچفسکی نیست، نشانی از بالکان ندارد و می تواند هر جای دیگری اتفاق بیفتد، شما هم اگر به دنبال یک قصه ارواح خوش ساخت هستید، می توانید به تماشای آن بروید!
ژانر: درام، ترسناک، رازآمیز، مهیج.
سایت رسمی فیلم
سایت رسمی کارگردان
در بروژ In Bruges
نویسنده و کارگردان: ماریتن مک داناف. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: ایگیل برایلد. تدوین: جان گرگوری. طراح صحنه: مایکل کارلین. بازیگران: کالین فارل[ری]، برندان گلیسون[کن]، رالف فاینس[هری]، کلمنس پوز ی[کلوئی]، الیزابت بریج[ناتالی]، کیان هیندز[کشیش]، جرمی راینر[ایریک]، تکلا ریوت[مری]، جوردن پرنتیس[جیمی]، زلیکو ایوانک[مرد کانادایی]، اریک گودون[یوری]. 107 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، بلژیک. نامزد جایزه بهترین پوستر کمدی و بهترین آنونس از مراسم گولدن تریلر.
ری و کن دو آدم کش مزدور هستند که برای تبهکاری به نام هری کار می کنند. آخرین کار آن دو کشتن یک کشیش بوده و هر چند ری موفق شده تا او را از میان بردارد، اما باعث کشته شدن پسربچه بیگناهی نیز شده است. ری و کن به توصیه هری برای کار بعدی به شهر بروژ در بلژیک می روند. بعد از اقامتی اجباری در اتاقی واحد از یک هتل به انتظار دریافت دستورات تازه هری می نشینند. ری نیز که با عذاب وجدان و کابوس مرگ پسربچه دست به گریبان است، حال خوشی ندارد تا اینکه با دختری به نام کلوئی که فروشنده مواد است آشنا می شود. بالاخره هری تلفنی تماس گرفته و از کن می خواهد برای رهایی از دردسرهای بعدی و حفظ اصول ری را به قتل برساند. اما کن چندان به این کار راضی نیست و زمانی که شاهد اقدام به خودکشی ری می شود، او را متوقف کرده و ماوقع را به او می گوید. کن از ری می خواهد تا هر چه زودتر بروژ را ترک کند، چون هری برای اطلاع از فرجام کار به آنجا خواهد آمد. ری بروژ را ترک می کند، اما پلیس به خاطر حادثه ای کوچک او را وادار به بازگشت به بروژ می کند. همزمان هری نیز از راه می رسد و تصمیم دارد نه تنها ری بلکه کن را نیز که از دستورش تمرد کرده، به قتل برساند….
چرا باید دید؟
مارتین مکداناف متولد 1970 کمبرول و از نمایشنامه نویسان موفق انگلستان است. با نوشتن نمایشنامه های رادیویی آغاز کرده و بعدها دو بار برنده جایزه الیویر شده، برنده جوایز معتبر تئاتری دیگر بوده و دو باری هم نامزد جایزه تونی بوده است. با این حال دوست دارد خود را شیفته سینما و دوستدار کارگردان هایی چون دیوید لینچ، مارتین اسکورسیزی، ترنس مالیک و کوئنتین تارانتینو اعلام کند. چیزی که از همین فیلم در بروژ نیز پیداست.
در بروژ اولین فیلم بلند اوست و تنها تجربه فیلمسازی مکداناف پیش از این فیلم منحصر می شود به فیلم کوتاه شش تیرانداز که اسکار بهترین فیلم کوتاه را به همراه 5 جایزه بین المللی دیگر برای وی به ارمغان آورده بود. در بروژ برای آنهایی که سینمای گانگستری انگلستان را می شناسند، سرشار از مؤلفه های آشناست. و صد البته شوخی ها دست اول همراه با اشاره هایی به فیلم های قدیمی و گاه نمایش های مشهور که در اینجا فیلم حالا نگاه نکن و نمایشنامه The Dumb Waiter هارولد پینتر مورد ارجاع قرار گرفته اند.
بدیهی است درک برخی از شوخی ها برای تماشاگر غیر انگلیسی زبان سخت باشد، اما مکداناف کوشیده تا با استفاده از بازیگرانی شناخته شده و مسلط لحظاتی تلخ و شیرین خلق کند که قابل درک و دریافت از سوی همه باشد. شاید برای عصا قورت دادگانی که از 126 بار به کار بردن کلمه ’fuck’ در این فیلم 107 دقیقه ای خشنود نیستند، آن را هجویه سبک بدانند. اما شخصاً در بروژ را یک کمدی سنگین و موقر و یادآور The Hit و دو رویی میلر می دانم که که لحن نیمه شوخی و نیمه جدی آن بیشتر وامدار برادران کوئن و حتی نمایشنامه های دیوید ممت است تا امثال تارانتینو…
مکداناف تا نیمه فیلم را پر کرده ا شوخی هایی با شهر بروژ و آدم هایش و جهانگردانی که به آنجا می روند و یک لحظه فیلم را خالی از بار کمدی نکرده، هر چند رفتار دو شخصیت اصلی فیلم به اندازه کافی خنده دار هست. با این حال زمانی که پس از گذشت 60 دقیقه سر و کله راف فاینس پیدا می شود و در پایان فیلم به خاطر اشتباهی از خودش سر می زند و مشابه کاری است سبب صدور فرمان مرگ ری از سوی وی شده بود، گلوله ای در دهان خود شلیک می کند قهقهه تماشاگر می تواند به اوج برسد. اگر به دنبال یک کمدی غیر متعارف هستید، به بروژ بروید!
ژانر: کمدی، جنایی، درام..
سایت رسمی فیلم
سایت رسمی فیلم
ممنوع کردن ممنوع Proibido Proibir
کارگردان: خورخه دوران. فیلمنامه: خورخه دوران، دانی پاتارا، گوستاوو بوهرر، ادواردو دوران. مدیر فیلمبرداری: لوئیس آبرامو. تدوین: پدرو دوران. طراح صحنه: خواکیم سالس. بازیگران: کایو بلات[پائولا]، ماریا فلور[لتیشیا]، الکساندر رودریگز[لئون]، ادیر دوکوی[روزالینا]، راکل پدراس[ریتا]، آدریانو د خسوس[چاکازینو]، لوسیانو ویدیگال[ماریو]، آندرسا فورلتی[آلیس]. 105 دقیقه. محصول 2007 برزیل، شیلی، اسپانیا. نام دیگر: Forbidden to Forbid. برنده جایزه طلا از جشنواره فیلم های آمریکای لاتین بیاریتز، برنده جایزه طلای بهترین بازیگر مرد/کایو بلات و نامزد جایزه طلای بهترین فیلم از جشنواره کارتاژ، برنده جایزه ویژه داوران جشنواره هاوانا، برنده جایزه نقره ای بهترین فیلمنامه و نامزد جایزه طلا جشنواره فیلم های آمریکای لاتین هوئلوا، برنده جایزه لنز بلورین بهترین بازیگر/کایو بلات- بهترین کارگردانی و بهترین فیلم از جشنواره فیلم های برزیلی میامی، برنده نیلوفر نقره ای از جشنواره سیلور دیزی برزیل، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره وینیا دل مار.
لئون دانشجوی جامعه شناسی با پائولو دانشجوی طب همخانه است. پائولو از دست زدن به هر کاری ابا ندارد و شعار ممنوع کردن را مننوع می کنم را ورد زبان خود ساخته است. نقطه مقابل او لئون و دوست دخترش لتیشیا دانشجوی معماری هستند که رفتاری معقول توام با احترام به دیگران دارند. اما این اختلاف سلیقه ها مانع از آن نمی شود که این سه نفر در کنار هم روزهای شادی را نگذرانند. تا اینکه پائولو برای به جا آوردن خواسته های بیماری به نام رزالیند که دچار لوکمیاست به سراغ فرزندان او در فقیرنشین ترین محله شهر می رود. در آنجا می فهمد که یکی از پسرها توسط پلیس کشته شد و برادر کوچک تر که شاهد ماجرا بوده، فراری و پنهان شده است. پائولو با برادر کوچک تر ملاقات می کند و تصمیم می گیرد با کمک لئون او را از محله خارج کند. همزمان پائولو و لتیشیا عاشق یکدیگر می شوند. لئون نیز که از مسئله آگاه شده، در روز موعود تنها برای بیرون آوردن پسر رزالیند اقدام می کند. اما به چنگ مامورین پلیس افتاده و شاهد قتل پسرک می شود. اما خودش که زخمی شده، موفق به فرار و اختفا می شود. پائولو گلوله را از تن لئون بیرون آورده و به همراه لتیشیا سعی می کند او را از شهر خارج کند. اما در میانه راه لئون برمی اشوبد و این کار را نوعی فرار اعلام می کند. او خواستار بازگشت به شهر است، اما…
چرا باید دید؟
خورخه فرناندو دوران پارا متولد 1942 سانتیاگو، شیلی است. فیلمنامه نویس، کارگردان و استاد دانشگاه Gama Filho در ریو د ژانیرو است. از 1970 با دستیار کارگردانی وارد سینما شد و اولین فیلمش O Escolhido de Iemanjá را در 1978 ساخت. دومین فیلمش رنگ سرنوشت در 1986 برنده جایزه فیپرشی شد و ممنوع کردن ممنوع سومین فیلم بلند محسوب می شود که در جشنواره های متعددی به نمایش در آمده و باعث کشف مجدد این کارگردان کم کار و فیلمنامه نویسی موفق[20 فیلمنامه تا امروز نوشته که بعضی از آنها تبدیل به فیلم هایی ماندگار شده اند] شده است.
نام فیلم که از شعار دانشجویان شورشی فرانسوی در مه 1968 گرفته شده، یکی از نمونه های خوب سینمای با تعهد اجتماعی است. آن هم در زمانه که بی کنشی همه جا را گرفته و معنای این شعار نیز دگرگون شده است. پائولو آن را برای آزمون هر کار ابلهانه و حتی خطرناکی مانند آزمودن انواع مواد مخدر به کار می برد و در یک پروسه خود ویران گری گرفتار شده است. تلنگری لازم است تا از این لاک به در آید. در مورد او عشق و آگاهی همزمان نازل می شود، و در مورد لئون که کم و بیش زجر کشیده است و طعم تبعیض را چشیده، کافی است تا تحقیقات میدانی اش چشم او را بیشتر به حوادث پیرامونش باز کند. لئون شهامت رویارویی با مرگ را نیز پیدا می کند، از عشق خود به لتیشیا چشم می پوشد و این کار را به خاطر پائولو می کند که در حال یاد گرفتن اولین اصول انسانی است.
پائولو تعهد و دوست داشتن همنوع را یاد می گیرد و می آموزد تا نسبت به رفتار خود آگاه و نسبت به مشکلات جامعه بی تفاوت نباشد. این سه دوست شاید نتوانند در مقیاسی بزرگ دست به شورش بزنند، اما همین شورش و بیداری درونی و خانگی نیز در زمانه ای که جان آدمی برای حفاظت از منافع حقیر دیگری ستانده می شود[پسر رزالیند فقط به خاطر فروش سرپایی سی دی های صوتی کشته می شود] کم نیست. آنها با تصمیم به کمک به دیگر پسر رزالیند کابوسی را تجربه می کنند که هرگز در خیال شان نمی گنجید. پایان سمبلیک فیلم نیز که در یک سازه معماری مدرن بلعیده شده توسط جنگل می گذرد نیز نشان از همین کابوس دارد، اما جریزه ای است که سه قهرمان بیدار ما می تواند اندکی در آن بیاسایاند. سینمای آمریکای لاتین در سال های اخیر دست به بازنگری در تاریخ معاصر و معضلات اجتماعی خود کرده و محصولات خوبی نیز به تماشاگران عرضه کرده است. به جرات می شود گفت که ممنوع کردن ممنوع یکی از بهترین آنهاست!
ژانر: درام.
سایت رسمی فیلم
واز WΔz /Waz
کارگردان: تام شنکلند. فیلمنامه: کلایو برادلی. موسیقی: دیوید جولیان. مدیر فیلمبرداری: مورتن سوبورگ. تدوین: تیم مورل. طراح صحنه: اشلی جفرز. بازیگران: استلان اسکارسگارد[ادی آرگو]، ملیسا جورج[هلن وستکات]، سلما بلیر[جین لرنر]، اشلی والترز[دانیل لئونه]، شون برایان جوردن[جمال عثمان/خالد عثمان]، تام هاردی[پی یر جکسون]، پلی کی[دکتر گلب]، جان شرین[جک کورلی]، سالی هاوکینز[الی کارپنتر]، رابرت فیلیپس[سروان مکلین]. 104 دقیقه. محصول 2007 انگلستان. نام دیگر: Devil’s Algebra، The Killing Gene.
اجسادی متعلق به مواد فروشان اغلب سیاه پوست در نیویورک یافت می شوند که بعد از شکنجه و توسط شوک برقی به قتل رسیده اند. روی بدن اغلب آنها نیز با چاقو حروفی مانند دبلیو دلتا زد نقش شده که ظاهراً عاری از معنی است. کارآگاه ادی آرگو و دستیار تازه اش هلن وستکات مامور رسیدگی به این پرونده ها شده اند. تحقیقات آنها به زودی فاش می کند که مقتولین تحت فشار قرار گرفته اند که یا یکی از دوستان و نزدیکان خود را به قتل برسانند یا خود کشته شوند. اما هلن در اثنای تحقیقات متوجه می شود که ادی تماس های تلفنی مرموزی دریافت می کند و در صدد پنهان کردن برخی چیزها از اوست. هلن از طریق پیگیری ارتباط میان مقتولین به دو برادر سیاه پوست می رسد که یکی از آنها کشته شده و دیگری ارتباط نزدیکی با ادی دارد. ادی بارها او را دستگیر کرده، اما خیلی زود به دلیل فقدان مدارک آزاد شده است. بعد از دستگیری مظنونی مذکر، ادی خود به دام قاتل اصلی می افتد. زنی به نام جین لرنر که خود قبلاً قربانی تجاوز بوده است. جین ادی را نیز به صندلی الکتریکی بسته و از وی می خواهد یا زندگی خود و یا جمال عثمان-محبوبش- را نجات دهد. ادی از کشتن جمال امتناع کرده و از جین می خواهد تا او را بکشد. هلن نیز زمانی به آنجا می رسد که ادی آخرین نفس هایش را نیز کشیده است….
چرا باید دید؟
تام شنکلند را با سه فیلم کوتاه و موفقش در سال های پایانی دهه 1990 به یاد می آوردم: حباب ها، طعمه و سقوط که در جشنواره های لندن، نیوپورت و مراسم بافتا با استقبال و تحسین روبرو شدند. بعد از آن جذب تلویزیون شد و قسمت هایی ار سریال های مختلف را کارگردانی کرد و فیلمی تلویزیونی نیز به نام مارپل: انگشت متحرک در سال 2006 ساخت. Waz یا ژن قتل اولین فیلم بلند اوست.
WΔz یکی از نادر نمونه های سینمای جنایی است که معمایی فلسفی و گاه روانشناختی را توامان در پشت ظاهر خود پنهان می کنند. از سوی دیگر نمایشگر رابطه پر مهر دو همجنسگراست که بر خلاف بسیاری از قربانیان پیشین جین لرنر از کشتن یکدیگر خودداری می کنند. تماشاگر این رابطه را کم و بیش تا نیمه فیلم کشف نکرده و ر لحظه منتظر شکل گرفتن رابطه ای میان ادی و هلن است. ادی قرار است نمونه کارآگاهان دولتی خونسرد و کارکشته ای باشد که رازگشایی قتل ها برایش سال ها قبل چالشی درونی بود و حالا از این کار خسته شده است. تصویری که با فیلم های الگویی سینمای بریتانیا در تضاد کامل قرار دارد و فیلم را از یک تریلر کارآگاهی به سوی فیلمی ترسناک و شوک آور سوق می دهد. فیلمنامه دقیق کلایو برادلی که بر اساس تحقیقات خود او درباره شگردهای شکنجه روانی نوشته شده، WΔz را به فیلمی متفکّرانه چون هفت نزدیک می کند. هلن مانند قاتل فیلم هفت معنایی فلسفی به کار خود بخشیده و کشتن انسان ها توسط یکدیگر را به آزمون عشق و دوست داشتن یکدیگر بدل ساخته است. این آزمون از هر شکنجه ای که شما تصورش را بکنید، هراسناک تر است.
WΔz با بودجه ای اندک حدود 5 میلیون پوند ساخته شده، اما ساختار خوب آن در کنار بازی قدرتمندانه استلان اسکارسگارد شما را به این نتیجه خواهد رساند که با فیلم به شدت جدی، بالغ و متفکرانه روبرو هستید که تماشای آن نیز جسارت لازم دارد!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
سایت رسمی فیلم
<br/>
وولفزبرگن Wolfsbergen
نویسنده و کارگردان: نانوک لئوپولد. موسیقی: لوئک دیکر. مدیر فیلمبرداری: ریچارد ون اوسترهوت. تدوین: کاتارینا وارتنا. طراح صحنه: الزی د بروین. بازیگران: فدیا ون هوئت[اونو]، تامار ون دن دوپ[سابین]، کارینا اسمولدرس[اوا]، یان دکلیر[ارنست]، کاترینه تن بروگنکاته[ماریا]، پیه ت کامرمان[کنراد]، اسکار ون وئنسل[میشا]، مارل ون هوئتس[هاس]، کارمن لیت[زیلور]. 98 دقیقه. محصول 2007 بلژیک، هلند. برنده جایزه ویژه کالیگاری از جشنواره برلین، نامزد ستاره طلایی از جشنواره مراکش، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/یان دکلیر و نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/کاترینه تن بروگنکاته-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از مراسم فیلم هلندی، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره فیلم های نوردیک روئن.
کنراد 83 ساله نامه ای به تمام بستگانش نوشته و به آنها خبر می دهد که قصد دارد به زندگی خود خاتمه دهد. ماریا دختر کنراد و تنها فرزند وی، از صحبت کردن با پدر بر سر تصمیم اش طفره می رود. بر عکس قصد دارد او را به آپارتمانی ویژه افراد سالخورده منتقل می کند. دو دختر بزرگ او سابین و اوا نیز مشکلات خودشان را دارند. سابین دو دختر از ازدواجی ناموفق داشته و دختر بزرگش هاس بیش از سن خود باهوش است. اوا نیز بعد از سقط جنین و جدا شدن از دوست پسرش دچار افسردگی و تحت معالجه است. ارنست شوهر ماریا تنها کسی است که به نامه کنراد توجه و اهمیت می دهد. او تصمیم می گیرد تا به سراغ کنراد رفته و به او کمک کند. ارنست نیز با ماریا دچار مشکل بوده و ارتباط جنسی میان شان از سوی ماریا قطع شده است. روابط میان آنها با عشقی که میان اوا و دوست پسر خواهرش سابین به وجود می آید پیچیده تر می شود و به زودی مشخص می شود که سابین نیز هرگز سر زدن به شوهر سابقش را ترک نکرده است. سرانجام همگی در خانه کنراد گرد هم می آیند تا شاهد مرگ وی باشند…
چرا باید دید؟
خانم نانوک لئوپولد متولد 1968 روتردام هلند است. از مدرسه سینمایی هلند در 1997 فارغ التحصیل شده و با فیلمسازی در تلویزیون شروع ب کار عملی کرده است. اولین فیلم سینمایی اش به نام جزایر شناور در 2001 به نمایش در آمد که آن را در قالب بخشی از پروژه No More Heroes ساخته بود. فیلم در جشنواره رتردام و استکهلم نامزد دریافت جوایزی شد و در مراسم فیلم هلندی جایزه شهر اوترخت را گرفت. بعد از چهار سال وقفه دومین فیلمش را با نام Guernsey با مضمون تنهایی در میان جمع کارگردانی کرد که باز هم با استقبال روبرو شد. سومین فیلمش که امسال بخت پخش جهانی یافته، همچون دو فیلم قبلی او به جان های تنها می پردازد. وولفزبرگن کامل ترین و موفق ترین کار اوست و حتی شباهت هایی از جهت تماتیک با فیلم های پیشین دارد.
وولفزبرگن برای کسانی که با سینمای رو به رشد هلند آشنا نیستند یک شگفتی بزرگ است. یک فیلم قوی درباره تنهایی و آدم هایی که در جامعه مدرن امروز به بن بست کامل رسیده اند. کسانی که قدرت دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست داده اند. تصویری کامل از چهار نسل و مقاومت شان برای رهایی از چنگ این تنهایی و سر پا ایستادن که عاری از لحظات کمیک نیست. لحظاتی که زهرخند بر لب بیننده می نشاند.
وولفزبرگن یک درام خالی نیست. یک کمدی سیاه و تلخ همچون زهر است که در سکوت و چشم اندازهای خلوت می گذرد. زندگی آدم هایش مانند جنگلی که در آغاز فیلم می بینیم گاه با نوری روشن می شود و باز به دامن تاریکی و سایه می افتد. سکون و سکوت همین زندگی و بی تفاوتی انسان ها نسبت به یکدیگر باعث شده تا کنراد برای ملاقات با همسر متوفایش تصمیم به ترک این دنیا بگیرد. دخترش از نوشتن نامه که فقط به جهت خبر دادن بوده، ناخشنود است. از صحبت با او امتناع می کند و بقیه زن های فیلم نیز روزگاری بهتر از او ندارند. در اروپایی که زن ها توانسته اند سکان های قدرت اجتماعی را به دست بگیرند، بی رحمی حاکم شده و همین مردهای به ظاهر خشن هستند که بار عاطفی فیلم را بر دوش می کشند. داماد کنراد او را بیشتر درک می کند و به تصمیم اش احترام می گذارد. دوست پسر سابین نیز که عاشق اوا می شود تنها تسکین دهنده دردهای او و همدم دختران سابین است.
وولفزبرگن یک شب مردگان زنده است، با این تفاوت که از خون و خونریزی فیلم های رومرو در آن نشانی نیست. اما مهابت رفتار آدم هایش بیش از زامبی های آن فیلم است. شما را دعوت می کنم به تماشای یک شاهکار کوچک، فکر شده و نمایی کالیدوسکوپیک از هلند به مثابه برشی عرضی از جامعه اروپای شمالی که می تواند زنگ خطری برای همه ما باشد. چیزی که خانم نانوک لئوپولد نشان می دهد به گفته کارشناسان مسلمان داخلی!!! فقدان معنویت نیست، فقدان انسانیت است. به هوش باشیم!
ژانر: درام.
سایت رسمی فیلم