سیاست و دیپلماسی معکوس

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

سیاست یا دیپلماسی معکوس یکی از شیوه های مدرن جامعه ما در رفتار سیاسی است. اغلب افراد و گروههای سیاسی از این شیوه در عمل سیاسی و بخصوص گفتگوی سیاسی استفاده می کنند. این دیپلماسی معکوس کمابیش شبیه مهندسی معکوس است.

مهندسی معکوس: در مهندسی شما مواد اولیه، نیروی انسانی و تکنولوژی را دارید و با محاسبات و عمل ابداعی خودتان سعی می کنید تا یک کالا یا اثر را ایجاد کنید و در شکل مادی واقعیت تغییری بدهید، مثلا یک ماشین فولکس بسازید. مهندسی معکوس این است که شما یک کالا مثلا یک ماشین فولکس دارید و با تجزیه و تحلیل آن سعی می کنید بفهمید چطوری می شود آن فولکس را ساخت.

تفاوت مهندسی با مهندسی معکوس: مهندسی نیاز به خلاقیت دارد. مهندس خلاقیت خودش را به کار می گیرد تا کالایی مثل اتومبیل را اختراع یا طراحی کند، اما در مهندسی معکوس شما به عنوان دزد صنعتی یک ماشین را تجزیه می کنید و دوباره می سازید، در اینجا شما خلاقیت ندارید، بلکه توانایی تقلید دقیق دارید.

دیپلماسی یا سیاست چیست: سیاست این است که ما با ارزیابی قدرت و روابط درون آن در می یابیم که سازوکارهای قدرت چیست و هر عمل سیاسی به چه نتیجه ای می رسد. مثلا با ارزیابی عمل رئیس جمهور ایران می فهمیم که او جزو نیروهای محافظ قدرت یا نیروهای پیشبرنده دموکراسی یا سرکوب کننده حقوق اجتماعی است، یا با ارزیابی اپوزیسیون خارج از کشور می فهمیم که آنها از پیشروان تغییرات سیاسی هستند، یا برعکس جزو نیروهای عقب مانده سیاسی هستند.

ما معمولا از رفتارهای سیاسی به نتایجی می رسیم. مثلا اینکه رهبر کشور برخلاف منافع ایران و خودش رفتار می کند. یا: اصلاح طلبان بخشی از دولت هستند. یا: مخالفان در کشور زیر فشار حکومت قرار دارند. یا: تندروی باعث فشار بیشتری بر حکومت می شود. یا: حکومت مذهبی است و از رفتارهای مذهبی برای اعمال سیاست در ایران استفاده می کند. یا: میان رهبر جمهوری اسلامی و احمدی نژاد مدتی اختلاف ایجاد شد. همه این نتایج وجود دارد.

گاهی اوقات ما از این نتایج استفاده معکوس می کنیم.

مثال یک: چون مخالفان حکومت زیر فشار آن قرار دارند، فکر می کنیم هر کسی زیر فشار حکومت قرار دارد، حتما با آن مخالف است. در حالی که ممکن است فرد یا گروهی بخاطر منافع حزبی زیر فشار حکومت باشد، نه به دلیل مخالفت سیاسی.

مثل دو، اصلاح طلبانی که در حکومت حضور دارند با حکومت مخالف اند و قصد اصلاح آن را دارند، ما هم با اصلاح طلبان مخالفیم چون آنها در داخل حکومت اند، پس ما بیش از آنها با حکومت مخالفیم. در حالی که این نتیجه غلط است. در واقع حکومت با ما هیچ مشکلی ندارد، چون حکومت قصد از میان بردن اصلاح طلبان را دارد و ما داریم همان کار را می کنیم و اصلاح طلبان قصد از میان بردن حکومت را دارند که ما با آنها درگیر می شویم و مانع کارشان می شویم. همین می شود که اغلب تندروهای سیاسی که با جناح های اصلاح طلب حکومت می جنگند، در حالی که به نظر می رسد باید خیلی خطرناک شناخته شوند، اتفاقا هیچ خطری هم ندارند.

مثال سه، ما فکر می کنیم رهبر خیلی بد است، بخاطر چی؟ بخاطر اینکه با استفاده یا سوء استفاده از قدرت احمدی نژاد را روی کار آورده. حالا اگر رهبر با احمدی نژاد مخالفت کند، ما به جای اینکه فکر کنیم رهبری فهمیده حمایت از احمدی نژاد به ضرر اوست، نتیجه می گیریم که احمدی نژاد تبدیل به مخالف رهبر شده. در حالی که کسی که تغییر کرده احمدی نژاد است نه رهبر. همین می شود که افرادی با حکومت مستبد مخالف می شوند، نه بخاطر اینکه از آن دموکرات ترند، بلکه بخاطر اینکه از آن حکومت مستبد ترند.

مثال چهار: در سالهای اول انقلاب تعدادی از مدیران دولتی مثل مدیر فلان دانشگاه یا نماینده خمینی در تلویزیون یا فلان عضو شورای نگهبان در اعتراض به خمینی استعفا داد. طبیعتا ما فکر می کنیم که کسی که استعفا داده آدم آزادیخواهی بوده، در حالی که این نتیجه غلط است. فلان رئیس دانشگاه چون می خواست ۱۹۰ ساواکی را اخراج کند و بازرگان با او مخالف بود، از دانشگاه رفت، یا فلان عضو دولت و شورای انقلاب به این دلیل با دولت مخالفت کرد که معتقد بود باید تعداد بیشتری از نظامیان را اعدام کرد و بازرگان با او مخالف بود. در واقع ما داریم به شکلی معکوس تاریخ را می‌خوانیم یا می‌بینیم.

مثال پنج: برخی افراد چون خیلی با حکومت مخالف‌اند، بنا براین با شرکت در انتخابات هم مخالف‌اند. پس نتیجه می‌گیریم که این افراد خیلی با حکومت مخالف‌اند و کارشان در جهت از بین بردن حکومت است. در حالی که این نتیجه معکوس است، در واقع حکومت در انتخاباتی مردمی و پر شمار می‌داند که نیروهای نزدیک‌تر به مردم انتخاب می‌شوند، یعنی اگر بیش از ۶۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کنند، بخش اعظم انتخاب شده ها از منتقدان وضعیت خواهند بود. برای همین حکومت ترجیح می دهد مردم در انتخابات شرکت نکنند. در واقع کسی که بیشترین مخالفت را با مشارکت در انتخابات می کند، به انتخاب بدترین افراد کمک می کند.

مثال شش: اگر نیروهای مخالف حکومت به صورت کامل و حرفه ای با حکومت مبارزه کنند، شانس از میان بردن حکومت بیشتر است. این نتیجه گیری معکوس است. چون بخش اعظمی از اپوزیسیون که عمدتا بیرون ایران زندگی می کنند، شغل شان مبارزه با حکومت ایران است. در واقع این افراد با همین شغل تا امروز سه فرزند را دانشگاه فرستادند، برای پسرشان عروس و برای دخترشان داماد پیدا کردند، با همین شغل دارند پول قسط خانه یا هزینه تلویزیون شان را می دهند و هزار چیز دیگر، در واقع درآمد آنها تا وقتی تامین می شود که مبارزه جریان داشته باشد. پیروزی برای آنها هیچ فایده ای ندارد. برای کسی که سی سال در واشنگتن با جمهوری اسلامی مبارزه کرده، تغییر حکومت ایران فقط موجب از میان رفتن شغل و درآمد یک حرفه ای اپوزیسیون می شود. در واقع افرادی که بطور حرفه ای با حکومتی مخالفت می کنند مثل پلیس تا وقتی درآمد دارند که دعوایی وجود داشته باشد. در واقع تغییر حکومت به نفع خیلی ها نیست، یکی نیروهای امنیتی حکومت، دوم کارکنانی که در صورت تغییر حکومت ممکن است کارشان را از دست بدهند، سوم، مخالفان حرفه ای حکومت که با تغییر حکومت تمام زندگی شان به هم می ریزد.

در واقع، اگر بنا باشد براساس فرضیاتی رفتار کنیم که فکر می کنیم درست است، به نتایجی می رسیم که حتما غلط است. تندتر رفتن الزاما به زودتر رسیدن ختم نمی شود، در خیلی موارد باعث می شود که آدم هیچگاه نرسد. بایکوت در خیلی اوقات به دلیل مخالفت با فعالیت های کوچک نیست، بلکه به این دلیل است که ترجیح می‌دهیم هیچ کاری نکنیم.

 

نفت ۱۴۰ دلاری

آیا می‌دانید که در ایران شاهنامه را آخر پائیز می‌شمارند؟ حالا جوجه به کنار و اینکه شاهنامه افزایش قیمت نفت معمولا اولش خوش است، در حالی که آخرش ده سال توی سر ملت می‌خورد و بعد از تحریم هم نوشداروی ژنریک تحریم شده آمریکایی معلوم نیست به دست سهراب برسد یا اکوان دیو یا یکی دیگر. و آیا می‌دانید که در ایران همیشه افزایش قیمت سیاسی نفت باعث بدبخت شدن مردم می‌شود؟

مثلا همین دوره احمدی‌نژاد را در نظر بگیرید. قیمت نفت رسید به ۱۴۰ دلار ولی با وجود اینکه درآمد نفت ایران چهار برابر افزایش پیدا کرده بود، قدرت خرید مردم دو برابر کم شد، در حالی که در دوره خاتمی قیمت نفت ایران کاهش پیدا کرد، ولی قدرت خرید مردم به دلیل ثبات قیمت‌ها و افزایش تولید و توزیع بهتر درآمد و ثبات بیشتر بازار افزایش پیدا کرد؟

یعنی یک فرمول جدی اقتصادی ایران این است که هر‌گاه یک دولت احمق سرکار باشد، معمولا تشنج سیاسی و بین المللی ایجاد می‌کند، به همین دلیل بازار نفت متلاطم می‌شود، بعد قیمت نفت بالا می‌رود، بعد هم درآمد نفتی ایران افزایش پیدا می‌کند. منتهی چون یک دولت احمق سرکار است، در کنار سه برابر شدن درآمد‌ها، هزینه‌ها پنج برابر می‌شود و در ‌‌نهایت قدرت خرید مردم کاهش می‌یابد، فقط تعداد زیادی به دلیل بحران افزایش قیمت نفت میلیاردر می‌شوند.

یعنی در ایران هر دولت احمقی قیمت نفت را بالا می‌برد ولی همه درآمد را بخاطر حماقتش به باد می‌دهد، و هر دولت عاقلی قیمت نفت را کاهش می‌دهد، ولی بخاطر ثبات وضع زندگی مردم بهتر می‌شود. در این وسط کسی که سود می‌کند کشوری مثل ونزوئلا یا روسیه و حتی عربستان سعودی است که دولتش کنترل اقتصاد را در دست دارد، ولی قیمت نفتش افزایش پیدا می‌کند. این کشور وقتی سه سال قیمت نفتش بالا می‌رود، تمام بحرانهای اقتصادی‌اش از بین می‌رود. به همین دلیل همیشه به نفع روسیه و ونزوئلاست که ایران تنش ایجاد کند تا قیمت نفت بالا برود، خود ایران نابود می‌شود ولی آن‌ها مشکلاتشان حل می‌شود.

در ایران سه بار افزایش قیمت نفت وجود داشت، یکی سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵، دومی در سالهای ۵۸ تا ۶۰ و سومی در فاصله ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ و در هر سه دوره اقتصاد ایران فلج شد و مردم با بد‌ترین شکل زندگی کردند. جالب این است که افزایش قیمت نفت با افزایش استبداد سیاسی و بحران اجتماعی و افزایش بحران بین المللی هم رابطه دارد.

تمام این حرفهایی را که گفتم، بخشی از نظراتی است که یکی از دوستانم به نام بوریس نمسوف در کتابش درباره رابطه نفت و پوپولیسم نوشته بود و معتقد بود رابطه میان نفت و پوپولیسم علت اصلی مشکل روسیه و دیکتاتوری پوتین است. خدا بیامرز همین سه چهار سال قبل در فاصله کمی با دیوار کرملین ترور و کشته شد. سردار سعید قاسمی دیروز گفته: “سیاست احمدی‌نژاد بود که نفت ایران را بشکه‌ای ۱۴۰ دلار کرد.”

این برادران نمی دانند که افزایش قیمت نفت فقط وقتی به سود کشور است که ناشی از بحران سیاسی نباشد، بلکه به دلیل اتحاد تولیدکنندگان نفتی باشد، مثل افزایش قیمت نفت اوپک با تصمیم رهبران اوپک، وگرنه قیمت نفت به همان دلیل بالا می رود که قدرت خرید مردم پائین می آید. یعنی بخاطر حماقت و دیوانه بازی های مسئولان سیاسی قیمت نفت بالا می رود و دیوانه ها پول زیادی به دست می آورند که چون دیوانه اند همه این پول یا وارد چرخه فساد مالی می شود یا موجب افزایش تورم و بحران می گردد. حالیته؟