اندر حکایت باج سبیل و رجب و لولا

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

نبشته کرتاهه حاجی ابراهیم کاتب، کتاب الکبیر “الکلام یجر الکلام”( حرف حرف می آورد) و در مقالت هفته ماضیه فرمود “شوخی” و “نمایشگاه کتاب” و “تروریست” و “ گروه پانزده” و “نخست وزیر انگلیس” چه باشد و چون حکایت به بلاد لندن از محلات بریطانی رسید، پس لازم باشد گفته آید که شیخ عطاء الله مهاجرانی از اعاظم کبار و اجله رجال نیکو اطوار چه باشد و چه کند و چه گوید.

 

عطاء الله مهاجرانی چه باشد؟

و عطاء الله مهاجرانی از وزرای سابق و وکلای اسبق و رجال موجود بود که هر چه گوید هزار سوال از آن مستخرج شود و هر کس بر او بتازد، بر اسب مراد بتازد و هر کس در کنار او نشیند، محارب و متهم و مرموز گردد به لمحه ای. و این شیخ همان بود که چون به وزارت رسید، کتاب را اجازت فرمود که هر چه خواهند نویسند و مطربان را گفت خوش نوازند و شاعران را فرمود اشعار صادر نمایند و نقاشان پرده رسم نمودند و مجسمه ها ساختند از اشخاص عظیم و به ده سال نگذشت که مجسمه ها بدزدیدند و کاتبان بزدند و مطربان را فرمودند “خفه بمیرید پلیز” و از کرامات او همان بود که چون پس از آنکه غضب گردید به انگریز سفر نموده و کاتبان و شاعران و منقدان و مطربان یکهو بر سرش نازل شدند که “اوی! شوما کی هستی؟” و نامه ها نبشتند و چه و چه و چه.

بیت

هرگز مکن تو کاری تا دل به دست آری

دل می رود ز دستت، لندن چه کار داری

باید بمانی اندر ام القرای تهران

گور بابای ملت، گور بابای ایران

و نقل است که شیخ مهاجرانی، چون اجلاس پانزده متفق شد و شیخ لولای برزیلی و رجب افندی عثمانی بر محمود فرود آمدند، اعلان صادر کرده و چیزی نبشت. پس حال که حکایت بدین جا رسید، لازم باشد که بدانی لولا چه باشد و چه فایدت از آن اوفتد

 

لولا چه باشد؟

لولا همانا آهنی باشد دراز که با چند پیچ به در مقفول کنند تا در بر پاشنه بگردد و روزی در را باز کنند و ملت را دراز و روزی دیگر در را ببندند و ملت را عذابی دهند چند. و هر دری را لولایی باشد، مر آنک شیخ “دودره ساز ارادانی” بگفت “چون دری با لولا جای افتد بر پاشنه بچرخد” و پاشنه هرگز از دو سانت بلند تر نبود تا تبرج وارد نگردد. و شیخ خرازی از علمای قدیم بگفت “ این در با آن لولا فقط به چپ می گردد.” و شیخ احمد مقتصد مجلسمدار بگفت “این در نه سوزاندنی است، نه کندنی، نه دور انداختنی و بر این لولا نگردد پاشنه.”

بیت

این در که به لولای تو گردد امروز

دیروز به پوتین دگر باز شده است

بی شال و کلاه ، با یکی پیژاما

بنگر که داسیلویا  چقدر ناز شده است

و گویند لولا داسیلوا مر مردی بودی از روسای مملکت برزیل که چون به کارناوال “ریودوژانیرو” داخل شدی، دید کرور کرور نسوان و رجال، عریان و برهنه مشغول فعل سالسا بوده دائم به جنبش اند، پس از هیبت آن واقعه بترسیده و به تهران عازم شد. و چون دید هر کس با دمپایی و پیژاما ملبس گشته و مجلس بی ریاست، با پیژاما و شلوار حاضر شد و 300 فقیر نیز با وی بودند. نقل است خوان پدرو از فقرای لولامدار بدو گفت “پور کو اوس پیاماس” و شیخ فرمود: “گفتیم شاید ماندنی شدیم و نرفتیم برزیل، آب اینجا نان اینجا، کجا برویم بهتر از اینجا. نان می دهند و سووال نمی پرسند، فقط میکروفون شان خراب است.”

نقل است که شیخ لولای برزیلی همانا محمود را گفت، اورانیوم مر تو را مبارک باد، هر چه خواهی غنی کن که تا تو اورانیوم غنی می کنی، فقرای برزیل را نان و آبی شود و از فقر به درآیند و این غنی سازی تهران، غنی سازی برزیل بود. پس حال باید بدانی اورانیوم چیست؟ و به چه کار آید؟ و آب سنگین را با آب سبک چه تفاوتی بود؟

 

اورانیوم چه باشد؟

میرزا دیمیتری محمد علی اف( معروف به مندلیف) گوید: “الاورانیوم، مالاورانیوم، و ما ادریک ماالاورانیوم”( ترجمه: اورانیوم ماده ای بود با اوزان مختلف که از 235 تا 237 بگیر برو تا بالا ولی بپا منفجر نشه، خیلی ناجوره) و این اورانیوم همان باشد که آن را غنی کنند و ما فقیر شویم و شیخ محمد مطلا گفته است “این معکوس کیمیا باشد، پس کیمیا را به هر چه بزنی طلا شود و ثروتی حاصل گردد، ولی اورانیوم را هر چه خواهی غنی کنی ملت فقیر شوند.” پس از همین رو محمود خان نورالدین، خوابی بدید که چون اورانیوم را غنی نماید، میزی به درازی هزار فرسنگ و پهنای ده هزار فرسنگ، و به ارتفاع یک متر، بر وی نازل شود و چون پشت آن نشیند، جهان را مدیریت نماید.

بیت

ای آنکه سانتریفوژ داری و غنی سازی

واندر نهان دودوزه همی بازی

رفت آنچه بود ثروت این ملت

نی نفت و نی خاویار و نی گازی

پس شیخ محمود هر چه نفت بود، به افرنجیه و فنارسه و جرمانی و انگریز و ونزوعلا و پطرزبورغ و غیره بداد تا مر او را اورانیوم دهند تا مصرف داخلی نموده و با سوخت آن بسوزاند هر چه را هنوز نسوخته باشد و جشن ها بپا دارد و طاق نصرت بر سر ملت آوار کند و علی بابا را گوید “ای یاروم بیو، دلداروم بیا، حالا میل به تو دارم، سرکارم بیو”. پس به پنج سال زور همی زد تا حق خویش همی ستاند و هر چه نفت داشت بداد. و چون دیگر نفت نداشت، ملت را بزد و آبروی خود ببرد و آبروی خویش بداد و اورانیوم حاصل نیامد، و چون اینها فایده نکرد، پرچم خویش بداد و خلیج فارس بداد و نوبت به کت و شلوار خود رسید تا رجب از عثمانی بر او داخل شد و گفت “اده، نه ایلیسن؟ اشک اوغلان اشک؟”( ترجمه: بچه! چی کار می کنی، شما که همه تون جزو اشکانیان هستید.) پس حال که حکایت بدین جا رسید بدان که رجب که بود و از کجا بیامد و چه خواهد؟

 

رجب طیب اردوغان چه باشد؟

رجب طیب اردوغان همانا رجلی بود از روسای عثمانی که کراواتش شبیه کراوات ضد انقلاب بود، افکارش در مثل نهضت آزادی را ماند، کشورش ترکیه باشد که لائیک بود و لائیک همان باشد که دولت هر سال صد نفر را بکشد و هزار نفر را بزند که چرا لائیک را سلام نمودید. نقل است که شیخ محمود نورالدین را سفری به استانبول افتاد، شیخ رجب بر وی نازل شد. پس با او معانقه و مصافحه کرده گفت “ تو را محبت مرا گرفتار کرتاهی، اوهو اوهو” و شیخ رجب علت پرسید. شیخ محمود بگفت، از آنک که تو معکوس منی و مردمان تو معکوس مردمان ما، مردمانت مسلمان بودند و ما را دوست همی دارند، اما دولتی لائیک دارید، اما مردمان ما از بیخ لائیک بودند و ما دولتی مسلمان داریم و مردمان ما را هیچ دوست ندارند و به سنگ بزنند و بر بام دشنام دهند. رجب خیره گشته چشمانش به سه برابر گردیده گفت: “ اولاخ! منم اگر بزنم توی سر مردم اونها با من داعوا می کنی.” پس محمود پرسید: “اگر نمی زنی، پس چکار می کنی؟” رجب گفت : “ یاواش می زنم، کسی نمی فهمه.”

بیت

ای رجب! عرصه این ملک نه جولانگه تست

عرض خود می بری و زحمت ما می داری

و از همین رو بود که رجب را سفری به طهران افتاد و بعد از ناز و اطوار به آن داخل شده و چون به طهران داخل شد، زنی دید که از طهران خارج می گردد. پس پرسید “آن زن که باشد؟” گفتند “هذا کلوتید ریس.” و حال که حکایت بدین جا وارد شد، باید بدانی که کلوتید ریس چه باشد و از چه بابت رود و چون رود چه آید؟

کلوتید ریس چه باشد؟

کلوتید ریس همانا زنی بود از نسوان بلاد معظم پاریس. شبی نشسته بود و نبشته همی خواند در وصف مملکت ایران، چون آن حکایت بخواند، مهری به دلش اوفتاد و از عظمت آن محبت قلبش تاپ تاپ همی زد. پس هر کتاب در اشرق و مشرق بود، بخواند و چون سرکنگبین هرچه می خورد صفرایش می فزود. پس دامن و پیراهن به یک سو نهاده، چادر و روسری پوشیده و به اصفهان همی رفت و به طهران همی رفت و تا چند سنه لسان اجانب تلمذ می نمود و السنه افرنسیه به مردمان می آموخت. تا به یومی در شارعی می رفته دید پارچه ای سبز بر زمین افتاده، برگرفته همی نگاهش نمود. پس ماموران خفیه برسیدند و وی را جاسوس همی خوانده و به محبس افکندند.

چون کلوتید به محبس درافتاد، نیکولای رئیس مملکت افرنسیه دست از زدن اس ام اس به کارلا عیال خویش برداشته، نگران شد. پس با ده سلطان از جمله سلطان برزیل، سلطان سوریه و سلطان عثمانی تماس گرفته که آن طفل آزاد کنند. تا زندانبان را پیامی بیامد که قاتل بختیار آزاد کنید، تا کلوتید را آزاد کنیم. نیکولا گفت “ این چه معاملت بود که معلمی گروگان گیرید تا قاتلی آزاد شود؟” شیخ محمود گفت “همینه که هست، نمی خوای برو رد کارت” و نیکولای قاتل را آزاد کرده و کلوتید به خانه نازل شد. و شیخان گویند که به این نمط باج سبیل همی گویند و حال که بدین جا رسیدیم باید معلوم گردد باج سبیل چه باشد و چه کس دهد و چه کس گیرد؟

 

باج سبیل چه باشد؟

باج سبیل باجی بود که هر کس زور داشته باشد و حق نداشته باشد از هر کس، چه زور داشته باشد و چه حق داشته باشد، گیرد و آن را خورد و یک لیوان آب هم روش. اسمال تیغی از اجله باج سبیل بگیران فرمود که از چهار کس باج گرفتن واجب است

اول، آنکه داشته باشد.

دوم، آنکه از آبروی خود بترسد و نخواهد مردمان بمیرند.

سیم، آنکه بدهد، اگر نداد آبرویش ببرند که عادت نکند.

چهارم، آنکه دستش زیر سنگ بود.

اسمال تیغی، از اجله علمای بلاد که شیخ طائب و شیخ نقدی او را قطب خویش خواندند، روایت کند که باج سبیل برای حل مشکلات سیاسی و مشکل نقدینگی و غیره مفید است. حال که حکایت بدین جا رسید، باید بدانی که شیخ طائب چه باشد و چه مرتبتی دارد. و این حکایت هفته ای دیگر گفته آید تا کلام یجر الکلام منعقد گردد و چه و چه و چه.