خب بعد از امیر تتلو، فعلاً آخرین چرخ دندهای که برای توافقات «دلواپس» شده بهنوش بختیاری است. گفته «دوست دارم جامعهشناسی بخوانم که مثلاً بعد از توافق هستهای ذوق زده نشوم و فکر کنم که بعد از ترکمانچای چه اتفاقی افتاد». الآن بهنوش مربوطه نمونهی کامل یک هنرمند موفقی است که هدف ندارد، ولی وسیله را خوب پیدا کرده. من از همینجا امیدوارم….. نه، از مرحله امیدواری که گذشته….. از همینجا منتظرم که ایشان با این اظهار نظرها، بعد از اتمام دوره جامعهشناسیاش در سری جدید فیلم وزین اخراجیها بدرخشد بلکه متوجه بشود بعد از ترکمانچای چه اتفاقاتی افتاده.
از قضا صحبت ترکمانچای شد یاد مرحوم فتحعلی شاه قاجار افتادم. یاد خودش که نه، بیشتر یاد ممد شاه افتادم که الآن سالگرد انقلاب مشروطه هم هست. اصلاً در همین حوالی مشروطه بود که سینما در ایران رونق گرفت و گرفتاری ما با هنرمندانی که جامعهشناسی نخوانده بودند شروع شد. از تمام اختراعات جنایتکارانه مربوط به عکاسی و فیلمبرداری در این دوران، فقط یک عکس از صحنه اعدام شیخ فضل الله نوری برای ما ماند که از قضا او هم اگر جامعهشناسی خوانده بود شاید مثل پدر وزیر ارشادمان هنوز زنده بود.
راستی ها! الآن که بیشتر فکر میکنم از خودم میپرسم اینهمه جا در تهران، چرا شیخ فضل الله نوری را صاف وسط در میدان توپخانه دار زدند که از قضا دفتر روزنامه وزین کیهان هم همانجاست؟ اصلاً دویست سیصد سال است که اینقدر تمام قضایا پیچیده و به هم مربوط است اعصاب آدم خرد میشود. قبلاً را نمیدانم ولی الآن سی و شش سال است تا حالا نشده یکنفر را بگیرند اعدام بکنند بعد دقیقاً دو روز قبلش کیهان ننوشته باشد که یارو خائن است. تازه در کیهان هم همه هیچکاری هم نکرده باشند ،حتماً جامعهشناسی خواندهاند.اما علت همه این کرامات این است که طبق آخرین سند فوق جاسوسی که از تاریکخانه کیهان لیز خورده، شیخ فضل اله پیش یا بعد از اعدام توسط آزایخواهان زیر شلواری خیسش را تن برادر حسین شریعتمداری کرده و اورا جانشین بر حق خود نامیده است.
تازه همین شیخ فضل الله که ما هنوز نمیدانیم خدمت کرده یا خیانت، یک سند جنایت دیگر هم دارد که نمیدانم چرا کیهان هنوز ننوشته. بهش گفتند بیا یک پرچم دوست و برادر روسیه بزن بالای خانهات گفت بعد از هفتاد سال که ریشم برای اسلام سفید شده بروم زیر بیرق کفر؟ دیگه چی؟ کفر؟ دوست و برادر روسیه؟ همان خوب شد آنموقع اعدامش کردند وگرنه تا حالا صد دفعه در همان میدان توپخانه اعدام شده بود. عکسش هم که موجود است و شکر خدا از ممیزی دوره مشروطه هم رد شد و در همین کیهان منتشر شد.
الآن سوال اصلی این است که حالا وسط آن گیر و دار مشروطه وظیفه خطیر ممیزی را اصلاً کی انجام میداد؟ مثلاً اگر همین بهنوش چرخدنده آنموقع جامعهشناسی خوانده بود و یاد ترکمانچای میافتاد بعدش میرفت زیر بیرق کفر یا کجا؟ بعد آنموقع زیر بیرق کفر هم دماغ آدم را جامعهشناسانه عمل میکردند یا هنرمند جماعت باید هرجا میرفت خرطومش را هم با خودش میبرد؟ اگر اینجوری میشد آیا در صدر مشروطه دهنمکی باز هم نقش اول زنش را میداد به بهنوش بختیاری یا دوباره میگشت یک خوشگلش را انتخاب میکرد که مفاهیم انقلاب را بیشتر برساند؟
میبینید ترا به حضرت عباس؟ بدبختی ما یکی دوتا که نیست. آدم فقط یک کمی جامعهشناسی بلد باشد از ترکمانچای میرسد به برادران لومییر، از آنجا به شیخ فضل الله نوری از آنجا به روزنامه وزین کیهان، از کیهان به ممیزی، از ممیزی به اخراجیها، از اخراجیها به بهنوش بختیاری، از بهنوش بختیاری به جامعهشناسی، از جامعهشناسی دوباره به ترکمانچای، از ترکمانچای به…..
بدبختیهایی داریم ها. همان بهتر که بهنوش بختیاری در زمان مشروطه زنده نبود، بعدش که متولد شد زیر نظر جامعهشناسهایی مثل محمدرضا شریفینیا و فرج الله سلحشور افتاد مرد!