مصایب یک مردم بی رهبر

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

آقای خامنه ای! مردم مردند از بس که رهبر ندارند

می دانم خوش خیالی است که از شما توقع داشته باشم به عنوان رهبر به بخش کوتاهی از نامه یک زن جوانی که در راهپیمایی بیست و دوم بهمن حضور داشت توجه کنید.

زن جوانی از ایران برایم  نوشت، در راهپیمایی بیست و دوم بهمن،  هم شکل با مردم هوادار حکومت شدم تا امن باشم و در یک ساعت معین به سبزهای معترض  بپیوندم.  در کنار مردم هوادار حکومت و همپای آنان راه می رفتم. بی آنکه مرا بشناسند، آنها درود بر رهبری  و شعار نابودی فتنه سر می دادند و من ساکت و آرام  و شانه به شانه آنها راه می رفتم. نفس شان گرم بود  و می دیدیم که چه صادقانه و از ته دل به رهبر و احمدی نژادی که به رهبری نزدیک تر است دل بسته اند.  ناگهان صدای مرگ بر دیکتاتور یک دختر جوان، پیرزن را چنان خشمگین کرد که  چادر بر باد داد و با دندان دست های دختر را تا رسیدن به استخوان های مچ استخوانی یش پر از خون کرد.  من تا انتهای راهپیمایی هیچ فرصتی برای پیوستن به مردم خودم نیافتم اما مگر لب های خونی پیرزنی که در دفاع از رهبری اش انجام وظیفه می کرد و مچ زخمی دخترکی که بی رهبری به خیابان آمده بود  یک لحظه رهایم می کرد.

جناب آقای خامنه ای!

می دانید نامه نوشتن به سبک آرام و مبادی آداب به شما چقدر برخی از مردم همین کشور را غمگین و گاهی عصبانی می کند؟ شگفتا که در مقام یک رهبر چنان بخش های چشمگیری از مردم یک کشور را از خود رنجانده و تارانده اید که از بخشیدن معمولی ترین واژه ها به شما هم  دریغ می کنند و طعنه می زنند  به ما اگر در برابر رهبری که غیرثناگویانش را جملگی فریب خورده و دشمن می پندارد ضعیف و زار بنویسیم.

شگفتا که در میان همین فریب خوردگان هنوز هستند کسانی که وقتی از زندان سخت ماموران شما هم برهند باز هم بی کینه و با کلمات آرام  به شما  نامه نگاری می کنند تا شاید کارگر افتد.  یکی از آنها مازیار بهاری روزنامه نگار ایرانی رها شده از زندان ایران و مقیم جایی آزادتر از ایران است.

آقای خامنه ای!

 خیلی ها  شاید فکر می کنند خانه ای که مازیار بهاری، همکار روزنامه نگارم را  به جرم روزنامه نگاری، صد و هشت روز میزبان سلول انفرادی شد، دیگر برای مازیار نامش خانه پدری نیست، یادآور سرزمین مادری نیست اما خوب نگاه کنید و ببینید آیا بی نظیر نیست که او علی رغم برجای ماندن رد شکنجه بر روح و جسم خسته اش، هنوز چشم امید به آبادی این خانه بسته است و هنوز نا امید نشده است از  کسی که در جای بزرگ خانه نشسته است؟

 زندان جای آسانی نیست که از آن جز مشتی خاطره تلخ از مشت و لگد بازجویان  بر جای بماند و همه چیز به آسانی قابل دور ریختن باشد. زندان چه به حق نصیب   شود و چه ناحق، معمولا امید آدمی را نشانه می رود و حداقل زندانیان زبند رهیده تا مدتی، به زندانبانان به چشم راهگشایان و یاری رسانان نگاه نمی کنند. زندان، زنگ صدای زندانی را هم عوض می کند و وقتی از زندان برهی تا مدت ها شاید گوشه گیر باشی و صدایت به بلندای صدای قبل از بند نباشد. برای همین است که زندانیان آزاد شده یا  ساکت می شوند به جبر جغرافیای آزادی شان و یا اگر جغرافیای امن تری در اختیارشان قرار گیرد، آنگاه  از زنگ صدای زندانی جز کینه برنیاید.

مازیار بهاری، خبرنگار نیوزویک که  صد و هشت روز در اوین و در محضر کارشناسان و بازجویان بوده است،  این روزها  فرسنگ ها دور از کشوری که مرگ را در سلول های انفرادی به کرات به رخ اش کشیده بود، برای شما نامه نوشته است.  زندانی آزاد شده ای شاید جز خود او و باقی هم بندهایش کسی نتواند آنگونه که باید درک کند که آنها چه رنج دشواری را در روزهای نخست کودتا تحمل کرده اند و البته شاید برخی از خبرنگاران خبرگزاری فارس هم  رنجی که  با  تحقیر کردن همکاران خویش برای دریافت اعتراف شاهد بوده اند را  در آینده برای تاریخ اعتراف کنند.

جناب آقای  خامنه ای!

صدای این روزنامه نگار رهیده از زندان می توانست از یک جغرافیای امن، با همان زنگ کینه و نفرت همراه باشد و آلوده ترین واژه گان را به خدمت گیرد تا انتقام روزهای دشوار سلول های تحقیر و تنهایی را از شما بگیرد.  نامه اش سرشار از بغض بود اما کینه، نه. خاصه آنجا که به سادگی خانه شما و روحیه علاقمند شما به کتابخوانی اشاره کرد و آنجا که گفت شکنجه بسیار کشیده اما شکایتی از شما ندارد  و سپس نوشت:  جناب آقای خامنه ای، بار دیگر که می بینید خبرنگاری دارد جلوی دوربین از شما طلب بخشش می کند این حرف مرا به یاد داشته باشید: “او را شکنجه کرده اند”.

آقای خامنه ای!

خیال و خاطر خویش بی سبب پریشان نسازید از مردمی که فریب خورده می نامید. به راستی  از این دست مردم “کمترین آسیب را خواهید دید”.  این مردم در قاموس شان انتقام واژه ثقیل و سنگینی است و به این زودی ها به بار نمی نشیند این واژه مسموم.  کسانی که در محدوده تعریف شما از “مردم”،  جای نمی گیرند  و فریب خورده و غرب زده  تعریف می شوند از همین دست آدم هایی هستند که محدوده آزاد دنیای غرب هم هوایی شان نمی کند تا انسانیت و ادب خویش زیر پای بگذارند و به سبک و سیاق لوده گان و فحاشان، پرده دری کنند.  صد و هشت روز ادبیات بازجو نتوانست ادبیات یک روزنامه نگاری که به اصلاح معتقد به و نه انقلاب را تغییر دهد. صد و هشت رو تحقیر و تهدید، تاثیری بر تدبیر یک روزنامه نگار که شما آن را مردم نمی دانید نداشت. او همچنان خودش باقی مانده است و مثل او در ایران بسیارند که در برابر باتوم و گاز اشک آورهای رنگارنگ، کماکان بی سلاح و یک رنگ به میدان می آیند و شما حضور همه این مردم ساکت و سرکوب شده در راهپیمایی سالگرد انقلاب را به نام مردم خودتان سند می زنید و فخرش را به جهان می فروشید غافل از آنکه جهان بیش از پیام تشکر شما، نحوه مواجهه یک حاکمیت با مردمش را در یک مراسم جشن ملی، از طریق فیلم ها و تصویر های شهروند روزنامه نگاران دیده بود که چگونه به جای گل و شیرینی، گلوله و باتوم و لگد در آسمان و زمین هوا شد.

اینها همه را نوشتم تا بگویم،  پیام تشکر شما برای راهپیمایی بیست و دوم بهمن، تقسیم  چندین باره مردم به دو شقه “بصیر” و “فریب خورده”  گواهی می دهد که شما تمایلی برای رهبری همه مردم کشور ندارید و برای همین است که  از روبروی هم قرار گرفتن مردم یک کشور نگران نیستید.

اگر چه  همه مردم شما هم در راهپیمایی بیست و دوم بهمن خیلی راضی به لخت و برهنه کردن مردم فریب خورده در منظر عام نبوده اند اما صحنه های دلخراش از بی مهری مردم بر مردم هم بسیار بود که مسوول آن شمایید نه میرحسین موسوی که در هر بیانیه اش رعایت مردم شما را به مردم معترض توصیه می کند. تازه شما رهبری رسمی و قانونی یک کشور هستید اما موسوی همین نام را هم برای خود نپذیرفته است و برای همین است که مصایب مردم بی رهبر در ایران این روزها بسیار بیش ازآن است که در تصور بگنجد.

از طرفی اگر چه   شما کماکان اصرار دارید که بخشی از مردم را معاند و مزدوران بیگانه و بخشی دیگر را مردمان پرانگیزه معرفی کنید اما خوب است دقت کنید که همین فریب خوردگان و معاندان و مزدوران بیگانه هم حاضر نشدند به دروغ کل راهپیمایی را به نام خود سند بزنند و از فردای راهپیمایی بیست و دوم بهمن باز هم نقدهای درونی از سر گرفته شد که معترضان یکدیگر را توصیه به رعایت مردم هوادار دولت می کردند. یعنی ما مردم شما را دیدیم. چنانچه بارها دیدیده بودیم.کسانی که شما آنها را فریب خورده می دانید خالی تر از کینه اند و همواره  یاران و همراهان معترض خود را در نقد درونی جنبش معترضان توصیه می کنند که مردم هوادار حاکمیت را هم باید به عنوان اهالی همین کشور دید و مورد مطالعه و احترام قرار داد. دریغ که در قاموس شما اما این مردم دیگر ایران همچنان انکار می شوند و شما همچنان به سبک خود رهبری می کنید.

آقای خامنه ای! مردم در بند، مردم ممنوع الخروج شده، مردم ممنوع الکار، مردم ممنوع از تحصیل، مردم تحقیر شده، مردم کتک خورده و مردمی که هنوز امیدوار در میدان اعتراض ایران باقی مانده اند، جملگی مردم یک کشورند و بارها و به کرات و با بغض و بی کینه تر از کینه ای که شما از این مردم به دل دارید  از شما هم خواسته بودند  که رهبر یک مردم باشید اما بسیاری از همین مردم مردند از بس که شما مرام رهبری فراموش کردید و مردم شما هم به نام دفاع از هبرشان بر فرق سر و سینه  مردم آن دیگری  شلیک کردند.