بیگمان آیتالله مصباحیزدی انسانی با هوش و ساختار ساز است. اما وی دیدگاههای تنگ و انحصارگر دارد و مخالفت وی با روشنفکران مذهبی و دینی بسیار قاطع است. تسامح وی به روحانیون رفرمگرا بسیار کم و تنگ است. دیدگاههای مصباح یزدی در تفسیر آرای شریعتی و متأثر از وی، سروش و مجتهد شبستری بسیار یک جانبهنگر است.
نمونه آخر آن را میتوان در برخورد با دیدگاه مجتهد شبستری در مورد قرائت نبوی از جهان دید که باز زبان و قلم نفی و نهی برگرفته و اندیشه مجتهد را با چوب امنیتی و تکفیری مورد هجوم قرار داده، در حالیکه تلاش صادقانه مجتهد اگر چه دارای ایراد است اما جای تأمل و بحث و نظر دارد. زیرا وادی اندیشه و تفکر را نباید با زبان تکفیر و مجازات گشود، اینگونه عمل کردن، نشستن در جایگاه خداوند است.در حالیکه ما بنده خدا هستیم. فقط در امور روابط اجتماعی و مناسبات مدنی است که میتوان مجازات خواست، آن هم از طریق مراجع ذی صلاح و قابل قبول.
همگان میدانند که خداوند انسانها را بهخاطر باور و عقیده در این دنیا مجازات نمیکند.
با این وصف نقد و بررسی نگارنده در این مقاله عقاید و باورهای مصباح یزدی نیست بلکه نقد و بررسی روش پیشبرد باورها و عقاید ایشان میباشد.
مختصر میتوان گفت که مصباح یزدی با گرایش ایستا در تفکر، در مقابل موج عقیده مخالف خود علم تکفیر بر میدارد. در برخورد با آرای سنتی و نو و مدرن روش همان تکفیر و نهی و نفی است تا نقد و بررسی و تعامل و تشخیص سره از ناسره دیدگاه دیگران. به عبارتی وی با آرای آیتالله منتظری و روشنفکران مسلمان و غیر مسلمان روشی یکسان دارد.
مصباح یزدی برای پیشبرد دیدگاه خود، روشی را برگرفته است که مخالف رویه شیخ عبدالکریم حائری، آیتالله بروجردی، امام صادق و مقدس اردبیلی است و ایشان در مورد استفاده از امکانات حکومتی از محقق کرکی و مرحوم علامه مجلسی فراتر رفته است. چنین روشی در تاریخ شیعه بیسابقه است چون حتی در زمان صفویه علامه مجلسی یا محقق کرکی که از پادشاه هدیه و اموال گوناگون دریافت میکرد تا این حد حکومتی رفتار نمیکردند. یا کشمکش مقدس اردبیلی با محقق کرکی در مورد رابطه با حکومت صفویه و مباح بودن گرفتن هدایا از حکومت در تاریخ ثبت است. پرهیز آیتالله بروجردی از دخالت حکومت در حوزه نیز در خاطرات شفاهی و کتبی قابل اثبات است.
حتی مرحوم علامه مجلسی نسبتی میان دربار صفویه برقرار کرده بود و در کنار دیوانیان بود ولی خود را همراه با نظامیان نشان نمیداد. و مقام درباری داشتن علامه از سوی پادشاه صفوی، وی را مستقیم با نهادهای نظامی – امنیتی تداخل نمیداد.
علامه مجلسی نهضت جمعآوری و مدون کردن آثار شیعه را با امکانات حکومت فراهم آورد اما آقای مصباح یزدی که در قبل از انقلاب از منتظران ظهور بود و کار سیاسی را مطلوب نمیدانست بعد از انقلاب تغییر تاکتیک داده است. مؤسسه امام خمینی به مدیریت ایشان بهعنوان مرکز نشر دیدگاه مصباح در کنار استفاده از امکانات بسیج دانشجویی، به معنی همراه کردن بخشی از دانشگاه و حوزه با طیفی از نیروهای نظامی است که نتیجه آن به دستوری شدن ایمان و باور دینی میانجامد.
اسلامی کردن دانشگاه که همانا به تعبیر مصباح یزدی حاکم کردن ایده خود به نام اسلام است، در دستور کار ایشان قرار گرفته است. این ایده میتواند در جامعه مدنی تحقق یابد یعنی ایشان دانشگاه غیر انتفاعی بزند، و به تبلیغ آرا و عقاید خود بپردازد و شاگردان خاص خود را تربیت کند. اما زمانی که مؤسسه امام خمینی، بسیج دانشجویی را در اختیار میگیرد دیگر وضع فرق میکند. بسیج یک امکان مملکتی است که وظیفهاش حفظ انقلاب و اسلام است. اگر بسیج یک امکان ملی است نمیتواند میدان و جولانگاه یک دیدگاه نسبت به اسلام و ملیت باشد.
اگر بسیج متعلق به انقلاب اسلامی است، به همان میزان متعلق به خاتمی، هاشمی و کروبی هم است. اگر بسیج متعلق به انقلاب اسلامی ایران است، به همان میزان متعلق به بازرگان، شریعتی، سروش و مجتهد شبستری هم میباشد. اگر بسیج متعلق به ایران است، آرا و اندیشه جریانات ملیها، سکولارهای ملی و چپهای ملی نیز در آن باید حرمت داشته باشد.
اما چرا چنین نیست؟ اینکه یک تفکر با گرایش خاص از امکانات ملی و مذهبی به نفع پیشبرد دیدگاه خود در بسیج دانشجویی میکوشد، اقدامی به نفع اسلام و ایران نیست. حتی به نفع روحانیت شیعه هم نیست که تا قبل از انقلاب حتی در زمان صفویه میان حکومت و مردم داوری میکرد.
دیدگاه متعلق به جریان مصباحیزدی با حربه نفی و تکفیر، عاقبت به رد همه جریانها، حتی حوزویها بهجزء خود میرسد. البته این حق هر جریانی است که در جامعه باور خود را تبلیغ و ترویج کند، اما وقتی جریانی به شکل یک جانبه با استفاده از امکانات حکومتی آن هم با استفاده از درآمد نفت، بسیج دانشجویی را میدان ترویج دیدگاه خود قرار میدهد و با نقد و نفی صریح و تحریف شده دیگران کینه و نفرت را نسبت به اندیشمندان و جریانات در میان دانشجویان بسیجی ترویج میکند، در حقیقت راه درستی نمیرود.
چنین روشی را احزاب کمونیستی در کشورهای بلوک شرق در پیش گرفتند اما نتیجه معکوس کسب کردند.
ایده اسلامی کردن دانشگاه با راهبرد کادر سازی از میان دانشجویان برای تشکیل اساتید آینده و جذب دانشجویان در سازمان بسیج دانشجویی نمیتواند در خدمت علم باشد.
تجربه اندیشه سازی دانشگاه الازهر مصر در زمان فاطمیون را با تجربه نظامیههای بغداد، مقایسه کنید تا مشخص شود که تجربه مصباح یزدی با توجه به نگاه بسته به اندیشهسازی، به تجربه الازهر ختم نمیشود، بلکه به روشهای تنگ نظرانه نظامیه بغداد منتهی میشود که تفکر و اندیشه در آن رشد نخواهد کرد.
غلبه چنین گفتمانی در سطح بسیج دانشجویی و بسیج طلاب در حقیقت به معنی بروز نوعی دیدگاه بسته و تنگ نظرانه از مذهب است که به انقلاب نرمافزاری و تولید علم و اندیشه در دانشگاهها و حوزه منجر نخواهد شد.
جریان مزبور در حوزهها در برابر هر نوآوری موضع دارد و با روحانیون اصلاحطلب و رفرمگرا برخوردی از نوع نفی و نهی دارد. این برخورد در آینده میتواند شامل طیف وسیعتری از فعالان حوزه شود. جریان مزبور همانند اسلاف پیشین خود با بهکارگیری روش و فن و تکنیک غربی برباورهای ما قبل مدرن خود تأکید میکند و حتی درکهای متسامح سنتگراها را نیز نفی میکند.
با این وصف باید دید که یک جریان، جریانی که خود را شیعه میداند، آیا مطابق سنت امامان شیعه عمل میکند یا بهدنبال حکومتی کردن دین است. رفتار نظری و عملی امام صادق که تبلیغ دین را جدا از حکومت پیگرفت و دو جریان تاریخ ساز شیعه امامیه و اسماعیلیه از وی متأثر شدند و همچنین سنت غیر حکومتی شیعه امامیه تا قبل از صفویه و وجود گرایش غیر حکومتی در میان این جریان، علت بقای مردمی شیعه بوده است. آنچه جریان مصباح میکند در حقیقت تکرار تجربه دین حکومتی با توجه و استفاده از ابزار مدرن است که تأثیر بسیار زیانبار بر اعتبار شیعه و دین خواهد داشت.
جریان مصباح میتواند در حوزه عمومی و با استفاده از هواداران خود، اندیشه خود را ترویج و تبلیغ کند. اما گرفتن امکانات ملی و حکومتی و ثروت نفت و تلاش برای کنترل بسیج دانشجویی و بسیج طلبه به قصد ایجاد تمدن سازی و اندیشه ورزی و خلق تکنولوژی در دانشگاهها بوسیله گرایش خاصی از نیروهای مسلمان، دارای آینده روشن نخواهد بود و با سنت امامان شیعه و روحانیون مستقل و حتی روحانیون نزدیک به حکومتها همخوانی ندارد. جریان مصباح میان دانشگاه و حوزه و پادگان و امکانات دولتی پیوندی برقرار کرده که نتیجه این پیوند غلبه نگاه پادگانی بر اندیشه و فرهنگ و تکنولوژی است. در چنین رابطهای حتی خلق تکنولوژی به نفع تقویت ارزشهای دینی و تمدن ماندگار نخواهد بود. باید توجه داشت که تمدن اسلامی و ایرانی چهرهای بسته و سلطهگرایانه نداشته است و سنت امام صادق چنین نبوده است.
انقلاب اسلامی چند گفتمان مذهبی را با خود به همراه داشت، نماینده امریکا در زمان انقلاب در سازمان ملل متحد (اندرو یانگ سیاهپوست) این انقلاب را انقلابی خواند که با نام خدا آغاز میشود و در آن خشونت کمتر خواهد بود.
انقلاب ایران امید برانگیخت و با اینکه جریان چپ مذهبی و لیبرال مذهبی بهوسیله روحانیون مسلمان سیاسی حذف شدند، اما شریعتی، بازرگان، طالقانی و حتی باورهای مصدق در جامعه باقیماند، اگرچه غالب نشد. روحانیون مسلمان با مطرح کردن چهره فکری مطهری بهعنوان مخالف روشنفکران مذهبی رادیکال به قدرت گرفتن روحانیون یاری رساندند. اما به مرور زمان روحانیون اصلاح گرا و رفرمخواه به نمایندگی قرائت دموکرات از مطهری، صالحی نجفآبادی و آیتالله مطهری، مغلوب گرایش قرائت غیر دموکرات و غیر مداراگر از مطهری شدند که جریان مصباح نماینده آن شده است. ویژگی این جریان، التقاطی خواندن اکثر جریانات مخالف یا غیر همراه با خود است. نه تنها جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی و کارگزاران و… دارای اسلام ناب و صحیح نیستند و نه تنها آیتالله منتظری فقط رانده شده نیست، بلکه برخی مراجع قم و بسیاری از فضلا نیز در ردیف طرفداران اسلام غیر ناب قرار میگیرند.
جریان مصباح سعی میکند با تربیت دانشجویان و اساتید در دانشگاهها و تربیت طلاب در حوزهها؛ یک روایت رسمی از شیعه بر جامعه حاکم و آن را به جهان معرفی کند، گفتمان اصولگرایی چنین ویژگیدارد. به عبارتی سه گفتمان مذهبی چپ با نماد شریعتی، آزادیخواه با نماد بازرگان، رفرمگرای سنتی با نماد آیتالله منتظری و صالحی نجف آبادی تحت تأثیر گفتمان اصولگرایی قرار گرفته است.
جریان ملی – مذهبی بهطور کلی با دوگفتمان چپ دموکرات و آزادیخواه دموکرات از حاکمیت دور شدهاند. گفتمان رفرمگرای اصلاحطلب با توقف اصلاحطلبی خاتمی و حتی کروبی و با وجود ماندن در حاکمیت از توان کافی برخوردار نیست. این گفتمان در دوره اصلاحات این امید رابهوجود آورد که گفتمان میانهرو تری از روحانیت و اسلام به ایران و جهان معرفی شود اما اکنون گفتمانی که به اصولگرا معروف شده است خود را نماینده اصلی گفتمان انقلاب اسلامی معرفی میکند در صورتی که در شکلگیری آن نقش مهمی نداشته است.
بخش افراطی گفتمان اصولگرا با ادعای حفظ دستآوردهای انقلاب؛ در عمل به تقابل با جهان کشیده میشود و همچنین در منطقه تنها خواهد ماند و در جامعه مدام با موجهای اعتراض جامعه مواجهی سخت خواهد داشت. نتیجه عملکرد این گفتمان را میتوان با مسیر انقلاب اکتبر مقایسه کرد یا با انقلاب فرانسه؛ در انقلاب اکتبر آرای لنین که به دموکراسی خودیها باور داشت و دموکراسی برای غیر خودیها را ردمی کرد مغلوب آرای استالین شد که به سلطه برخودیها، نفی و تکفیر غیر خودیها انجامید. جریان خروشچف به قصد اصلاح مغلوب گرایش برژنف شد که عملگرایی را ترویج کرد. اصلاحات گورباچف نتوانست، حزب کمونیست که دچار پوسیدگی شده بود را ترمیم کند و در نتیجه آن را پاره کرد و فروپاشی صورت گرفت.
در جریان انقلاب فرانسه انواع گرایشهای انقلابی با یکدیگر تقابل و تعامل کردند این گرایشات به مرور زمان دچار تحول شدند و اما عاقبت جمهوری فرانسه پا برجا ماند، منتها گرایشات فعال در انقلاب خود را با زمانه هماهنگ کردند. تجربه گذشته تمدن سازی اسلامی نیز همانند تجربه فرانسه بوده است.
اما جریان مصباح به قصد عدم تکرار تجربه انقلاب اکتبر در دوران ریاست جمهوری خاتمی، تلاش کرد که با شعار بازگشت به آرمانهای انقلابی، بخشی از نیروهای درون حاکمیت را همراه خود کند. ولی تکیه بر امکانات دولتی و اتکا به بخشی از نیروهای نظامی، و طرح گفتمان اصولگرایی افراطی در بهترین حالت خود میتواند جایش را به مصلحتگرایی عمل گرا بدهد که از باورهای اصیل انقلاب که آزادی و عدالت است چیز چندانی باقی نخواهد گذاشت. نباید تجربه انتقال دولت موسوی به دولت هاشمی را فراموش کرد. در حالیکه دولت موسوی تفاوتهای اساسی با دولت نهم و شرایط زمانی و مکانی آن دارد.
این گفتمان اصولگرایی به دنبال طرح قدرتمند خود در جهان و قدرت منطقهای و تحکیم قدرت خود در داخل است. بهعنوان نمونه در عین مواجهطلبی با خواستههای نادرست و درست جامعه جهانی، در عمل خواستار مصالحه با آن است. با وجود ادعای قدرتمندی در منطقه، توان تحقق منافع ملی و اعلام اقتدار خود را ندارد.
در منطقه خاورمیانه، ایران بهعنوان بازیگر فعال اما در نهایت غیر برنده در کشورها جا افتاده است. تجربه آسیای میانه، میتواند در عراق و لبنان تکرار شود به عبارتی ورود خوب اما خروج اجباری. امروز از جریان شیعه طرفدار ایران، در افغانستان چه چیزی به جا مانده است.
در داخل، گفتمان اصولگرایی با شعار پول نفت بر سر سفره مردم، گرانی افسار گسیخته بهوجود آورده است و درآمد سرشار نفت در راه تولید به کار گرفته نمیشود.
این جریان اصولگرا با روحانیت حوزه، جریان سنتی مؤتلفه و بسیاری از جریان اصولگرا اما عملگرا همچون قالیباف و محسن رضایی دچار مشکل است. کشمکش با بعضی از روحانیت و همه اینها نشان میدهد که جریان مصباحیزدی پشتوانه تئوریک این بخش از اصولگرایان است که بهدنبال انحصار گفتمان خود در ایران و نمایش در جهان است.
غلبه این گفتمان انحصارگر در عمل، تجربهای تلختر از تجربه شوروی را به بار خواهد آورد. این تجربه نه با سنت امامان شیعه و نه حتی با روحانیت شیعه همخوانی دارد و حتی با گفتمان رفرمگرا و اصلاحطلب روحانیت که در اوایل انقلاب روشنفکران مذهبی را حذف کرد، تفاوت دارد.
گفتمان اصولگرایی با غلبه نگاه جریان مصباحیزدی در این مدت نشانههای منفی خود را در بهترین حالت خلق شده جهانی و داخلی یعنی گرانی قیمت نفت، کشمکش امریکا با روسیه و مشکلات عراق بروز داده است. این نشانهها با وجود شرایط مساعد داخلی و خارجی در جهت شکوفایی، تولید و خلاقیت نبوده و بلکه نتایج عکس داده است. وقتی جریانی در بهترین حالت ایجاد شده داخلی و خارجی نتواند دیدگاههای خود را عملی کند، در شرایط نامطلوب چه کار خواهد کرد.
خلاصه: جریان مصباح با طرح گفتمان اصولگرایی یا قرائت بسته و تنگ از آن، گفتمانهای دیگر انقلاب و حتی گفتمانهای مذهبی دیگر را نفی و تکفیر میکند و با چنین دیدگاهی امکان شکوفایی اندیشه و نظریهپردازی منتفی می شود.
این جریان سنت امامان شیعه و روحانیت سنتی را به چالش میطلبد و با پیوند دین و حکومت و بخشهای نظامی، در حقیقت بهدنبال بهاصطلاح اسلامی کردن دانشگاهها و نوعی انحصار اندیشه در حوزههاست. نتیجه این اقدام به نفع رشد و شکوفایی جامعه نیست و پیوند نظامیان با دانشگاه و حوزه، آن هم با دیدگاهخاص از دین به نفع دین هم نیست.
بسیج، نیروی ملی حکومتی است و غلبه یک دیدگاه بر آن در چارچوب هیچ اصولی نمیگنجد. گفتمانهای انقلابی و مذهبی در صورت آزادی نسبی، جامعه را از بنبست یک گفتمان نجات میدهند. به عبارتی با اندیشه مصدقی، حتی چپ ملی، و اندیشههای مذهبی شریعتی، بازرگان، طالقانی، سروش و شبستری و… و دیدگاههای حوزوی مانند صالحی نجف آبادی و آیتالله منتظری و آیتالله مطهری و… میتوان در جامعه تعامل ایجاد کرد، اما جریان مصباح با تمام این دیدگاهها برخورد حذفی، نهی، یا تکفیری دارد.
گفتمان اصولگرا که جریان مصباح پشتوانه تئوریک آن است، دور نمای مناسبی برای گفتمان اسلامی در جهان نیست، و همچنین عملکرد داخلی آن بسیار زیان بار بوده است. خطر ناکتر آنکه این گفتمان خواسته و ناخواسته به کشمکش شیعه و سنی دامن خواهد زد، اگرچه خودش شروع کننده آن در منطقه و جامعه نباشد.
این مقاله چکیده بحثی است که بهوسیله رحمانی در مشهد و در جمع انجمن اسلامی دانشجویان شرق کشور مطرح شد و قرار بود که به شکل مبسوطتر بخصوص در مورد شیعه، حکومت و جامعه در شب 23 ماه رمضان 1429 (1387 ه.ش) در حسینیه ارشاد مطرح شود که با ممانعت یک نهاد امنیتی، روبهرو شد.