خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد
این شعر رودکی نمونه ای از قدیمی ترین کاربرد های واژه مردم در ایران و زبان فارسی است. به معنای انسان و موجودی میرا. و مثل اغلب واژه هایی که در زبان های گوناگون برمعنای انسان دلالت می کند، در ریشه به معنای مرد یا نرینه نیز هست. این واژه به معنای مطلق گروه انسان هاست و دارای هیچ بار معنایی مثبت یا منفی نیست. اما در زبان فارسی معاصر به طور ضمنی بار معنایی مثبت پیدا کرده است. این بار معنایی مثبت تا حدی ریشه در دو جریان فکری دارد. جریان آزادی خواهی و مبارزه با استبداد در جنبش مشروطیت واژه مردم را در مقابل حاکمان مستبد قرار داده است. در این فضای معنایی مردم صاحبان حق شناخته می شوند. جریان فکری دوم اندیشه چپ گرایانه است که مردم را به معنای همگان در مقابل صاحبان قدرت اقتصادی برتر یا حاکمیت های سرمایه داری قرار می دهد. در این فضای معنایی واژه خلق نیز به کار برده شده است که معادلی عربی برای واژه مردم است. در این معنا، مردم به نشانه جامعه در برابر گروه حاکمان به کار برده می شود. همین کاربرد برای واژه مردم است که در رسانه های فارسی زبان، سخن گفتن از مردم را با نوعی ستایش ضمنی برای حرکت های اجتماعی با حضور انبوه جمعیت همراه می سازد. همین زمینه مورد استفاده جریان های فاشیستی مذهبی و غیر مذهبی و قدرت گرا قرار گرفته است تا خود را نماینده همه مردم بدانند و از زبان همه سخن بگویند و به سخنان خود مشروعیت ببخشند.
مبنای این مشروعیت یابی، پذیرش ضمنی این باور است که “حق با اکثریت است”. اما در جامعه شناسی جدید و زبان رسانه ای جهانی ( درست برخلاف رسانه های فارسی) از میزان کاربرد واژه مردم به دلیل ابهام معنایی که در آن نهفته کاسته شده است. در سیاست و رسانه پسامدرن بر این درک تکیه می شود که در جامعه متکثر پسا صنعتی و جوامعی چند ده میلیونی سخن گفتن از مردمی یکسان به معنای نادیده گرفتن تفاوت های بسیار گروه های اجتماعی و فرهنگ های متفاوت با یک دیگر و با منافع گوناگون است و سخن گفتن از مردم به معنای یک پیکر واحد و با الفاظی مبهم مانند “ مردم ما” الزاما جای خود را به سخن گفتن از مردم های متعدد در یک جامعه و جوامعی متعدد در یک سرزمین می دهد. در چنین شرایطی درست است که در برخی موارد خاص به ناگزیر بازی تعیین برنده به “اکثریت” سپرده می شود اما میان حق اکثریت و اقلیت به عنوان شهروند و انسان تفاوتی نیست. بنا بر این واژه های مبهمی مانند مردم جای خود را به توصیف های دقیق تر بر اساس گروه بندی های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی می دهد.
انسان شناسان شرح داده اند که انسان از دیرباز از کلمات و زبان برای فریب استفاده کرده است. یکی از کهن ترین نمونه های این کاربرد ها، استفاده از زبان زاری یا ستایش برای جلب ترحم خدایان بوده است. شکلی از زبان که بعدا در مذاهب تکامل یافته است. صاحبان قدرتی که خواهان متحد کردن مردم برای واداشتن آنان به انجام اقدامی مشترک مانند شرکت در یک جنگ بوده اند نیز از زبان و سخن برای تحریک پیروان یا مردمی که در قلمرو آنان زندگی می کرده اند به نفع خود بهره برده اند. در این زبان، همه مردم صرف نظر از تفاوت هایی که در فرهنگ یا منافع دارند با تعبیر مشترکی به نام مردم یا امت یا ملت به یکسان خطاب قرار داده می شوند تا احساس یگانگی آن را به هم پیوند دهد و از آنان پیکری واحد بسازد. به این ترتیب واژه مردم بیش از آن که کلمه ای برای توصیف واقعیت باشد به واژه ای تبدیل می شود که نوعی معنای ضمنی در خود دارد که در مرحله اول بیانگر اکثریت جامعه است و در مرحله بعد حاکی از نوعی مقبولیت است که مبنایی است برای مشروعیت اخلاقی و نظری. در این تحول معنایی به کار برنده واژه مردم، با به کار بردن این فضای معنایی زمینه ای برای پذیرش اهمیت یا درستی رخداد یا حالتی می آفریند که به مردم نسبت داده است. به معنای صریح کلمه آن که به نام مردم سخن می گوید مخاطب خود را می فریبد و در موضع انفعال برای همراهی با خود قرار می دهد.
مثلا وقتی در رسانه ای فارسی زبان ( در داخل یا خارج از ایران) گفته می شود “مردم برای بزرگداشت… به خیابان ها آمدند” به طور ضمنی این معنا استنباط می شود که بیشتر مردم در این بزرگداشت مشارکت داشته اند و همچنین، به طور ضمنی به این بزرگداشت ارزشی اخلاقی یا نظری داده می شود. در اینجا کاربرد واژه مردم گزارش دهنده را از شرح ویژگی های کیفی و کمی انبوه جمعیت بی نیاز می کند. و در واقع از شرح واقعیت به نفع افاده فضای معنایی کلمه مردم خودداری می شود. نمونه بارز این کاربرد را می توان در گزارش های خبری مربوط به در گذشت مرتضی پاشایی خواننده موسیقی پاپ عامه پسندی مشاهده کرد که هفته گذشته پس از یک دوره چند ماهه مبارزه با سرطان جان باخت. در این نوع گزارش ها کلمه کلی و مورد پسند “مردم” جایگزین تعبیر هایی دقیق تر مانند “گروه زیادی از نوجوانان و جوانان” یا “هواداران مرتضی پاشایی” می شود.
این ابهام معنایی در شرح واقعیت آن گاه بیشتر آشکار می شود که پای تقابل معنایی میان مردم از یک سو و نخبگان از سوی دیگر به میان می آید. این تقابل در میان مخاطبان رسانه های فارسی به صورت نوعی مناقشه بر سر “آنچه مورد پسند مردم است” از یک سو و آنچه “روشنفکران از آن بی خبرند” یا “حکومت از آن بی خبر است” از سوی دیگر، خود نمایی کرده است. در این مناقشه عبارت “آنچه مورد پسند مردم است” اعتبار خود را از ابهامی می گیرد که در فضای رسانه ای فارسی زبان معطوف به ایران وجود دارد و لزوما به معنای شرح واقعیت نیست. یکی از پیامد های این ابهام معنایی مبتنی بر کاربرد غیردقیق واژه مردم، بهره گیری گروه های مخالف روشنفکران برای فضا سازی ضد روشنفکران بوده است.
گویی این نقصی در روشنفکری است که آنان این نوع از موسیقی را نمی پسندند یا از این که این موسیقی تا چه حد طرفدار دارد بی خبر هستند. امری که در نبودن رسانه های خاص موسیقی عامه پسند یا بازار موسیقی و آمار گیری های مربوط به آن امری عادی است. این گروه های ضد روشنفکر انتظار دارند همان طور که سیاست پیشگان درون و بیرون و موافق یا مخالف حکومت از این استقبال وسیع برای شریک کردن خود در آن بهره می برند، روشنفکران نیز به یک باره اعتراف کنند که چه موسیقی ارزشمندی را نادیده گرفته بوده اند یا این که از خواست های مردم بی خبرند.
البته ترویج این درک مبهم و فریب آلود از واژه مردم با نوعی درک سطحی از مفهوم روشنفکر نیز ( به عنوان قرینه منطقی) همراه است. تصور چنین است اغلب، که روشنفکر باید دنباله رو مردم باشد یا در جانب اکثریت قرار داشته باشد. به جای این که به این نکته توجه شود که کار روشنفکر این نیست که در یک رخداد اجتماعی الزاما حضور داشته باشد یا جانب دار یک طرف باشد، بلکه کار روشنفکر و ناظر آگاه تحولات اجتماعی این است که رخداد ها را ببیند و ارزیابی کند. در باره ماجرای استقبال گسترده هواداران مرتضی پاشایی و حضور غیر منتظره خیابانی آنان نیز کار یک ناظر روشنفکر، ارزیابی تحلیلی آن و نه قضاوت اخلاقی و ارزشی کردن در باره آن است.
نمونه ای از این نگاه تحلیلی را می توان در یادداشت علی کدخدا زاده دید که به جنبه رسانه ای و اهمیت رسانه های خرد در برابر جریان اصلی رسانه ای در ایران توجه کرده است: “اگر تا پیش از این مدام عنوان میشد که رسانههای رسمی و متعارف «افکار ساز» بوده و افکار عمومی را «هدایت» میکنند، اینبار مردم بودند که رفتار برای رسانهها خلق کردند و آنها را واداشتند که به سراغ موضوعی بروند که احتمالا خیلی از آنها علاقهای به آن نداشتند.
در جامعه ای که فرهنگ رسمی چندان شوقی به موسیقی ندارد و اگر هم توجهی نشان دهد خیلی با موسیقی پاپ همسو نیست، جوانانی آمدند که در مراسم سوگ به جای شیوههای متعارف و سنتی، شمع روشن کردند، ترانه خواندند و به احترام متوفی دست زدند. آنها در این فرصت یک سبک جدید در کشور را مستقر کردند.
شاید در شرایط عادی این نوع کنش اجتماعی منجر به مشارکتی چنین گسترده از سوی رسانهها و تعاملی چنین فروتنانه از سوی نهادهای متولی فرهنگ و ایجاد نظم نمیشد، اما وقتی مردمی مودب بارفتاری محترم تصمیم به انجام کاری بگیرند، نمیتوان مانع آن شد همچون آب روان که فروتنانه و بدون فریاد در رود جاری میشود و سنگهای پیش رو را فرو میریزد.”
در نمونه ای دیگر لیلی نیکو نظر به اهمیت نوع سوگواری و رفتار جمعی هواداران مرتضی پاشایی پرداخته است: “در تجمع مردم به منظور سوگواری برای خواننده پاپ، یک سرکشی از امر مسلط نهفته است. تجمع در خیابان و آوازخوانی برای مرتضی پاشایی، تلاش موفقی برای شکل دادن به یک آیین سوگواری است. این آیین جدا از تمام آیین های سوگواری، از زیبایی شناسی خودش پیروی کرد: آواز بامحتوای موسیقی پاپ، چیزی که در تمامی این سال ها استخوان لای زخم مسئولان فرهنگی مملکت بوده است. کنترل آیین، این بار در دست قدرت مسلط نیست و چنین مراسمی از اساس در برنامه ریزی هاپیش بینی نشده و در تقویم هم نیامده است. از همین رو می توان نتیجه گرفت که تلاش بی اجازه رسمی و غیرمجاز برای شکل دادن به یک تجمع که حالتی از آیین سوگواری دارد، از اساس یک امر سیاسی است چرا که می تواند رقیب گفتمان مسلط تلقی شود، چنین آیینی دارای همان وجه دراماتیک آیین های مذهبی مجاز دولتی و مورد تایید حکومتی است، وجه دراماتیکی که به شور و اندوه لحن می دهد وعرصه شکل گیری شور و تخلیه حس های شدید است.”
در همین دو نمونه تحلیل درست و ارزشمند نیز می توان وابستگی رسانه ای به کاربرد واژه مبهم “مردم” را دید. اگر در این دو تحلیل عبارتی دقیق تر به کار برده شود آنگاه می توان از جهت نظری، روشن تر دریافت که جامعه ایران تا چه حد جامعه ای پیچیده با گروه های اجتماعی متمایز و متکی به نهادهای رسانه ای متعلق به خود است. امری که شناخت آن و درک مکانیزم تحول آن را نه فقط برای حکومت بلکه برای روشنفکران نیز دشوار کرده است. با وجود همه این دشواری ها راهی برای اندیشیدن به این پیچیدگی ها به جز بازگذاشتن راه های اندیشه و گفت و گو برای روشنفکران جامعه در باره این رخداد ها و پیچیدگی ها وجود ندارد.