بارش اولین برف های زمستانی با خود موجی گرمابخش از فیلم های بالغ و هوشمندانه از راه آورد. نمایش همزمان دو فیلم از استادی کهنسال چون کلینت ایست وود، آغاز نمایش گسترده آخرین فیلم برادران داردن با موضوع قاچاق انسان، اکران فیلم اسرائیلی درخت لیمو با تم درک متقابل و نمایش گران قیمت ترین محصول سینمای روسیه در ستایش قهرمان مبارزه با کمونیسم در کنار فیلم های دیگر همگی نشان از پایان یافتن سال میلادی جاری با کارنامه پربار دارد. با انتخاب هفت فیلم از میان این آثار به معرفی شان پرداخته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
درخت لیمو Etz Limon
کارگردان: اران ریکلیس. فیلمنامه: سها عراف، اران ریکلیس. موسیقی: حبیب شادح. مدیر فیلمبرداری: راینر کلاوسمان. تدوین: تووا عاشر. طراح صحنه: میگوئل مارکین. بازیگران: هیام عباس[سلما زیدان]، دورون تاوری[وزیر دفاع اسرائیل ناوون]، علی سلیمان[زیاد دائود]، رونا لیپاز مایکل[میرا ناوون]، طارق قپطی[ابوحسام]، آموس لاوی[فرمانده یعقوب]، امنون وولف[لیبوویتز]، سمادار یارونختامار گرا]، دنی لشمان[سرباز ایتمار]، هیلی یالون[زیگی ناوون]. 106 دقیقه. محصول 2008 اسرائیل، المان، فرانسه. نام دیگر: Lemon Tree، Les Citronniers، شجره لیمون. برنده جایزه بهترین بازیگر زن/هیام عباس و نامزد 6 جایزه دیگر از مراسم آکادمی فیلم اسرائیل، برنده جایزه تماشاگران- پانوراما از جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن و بهترن فیلمنامه از مراسم فیلم های اروپایی.
سلما بیوه ای فلسطینی که تنها دارایی اش باغ لیموی موروثی است، سال هاست همراه کارگر سالخورده اش زندگی ساکت و یکنواختی را می گذراند. تا اینکه یک روز همسایه تازه ای به محل اثاث کشی می کند. این همسایه وزیر دفاع تازه دولت اسرائیل است و خیلی زود آرامش سلما را با حضور خود به هم می ریزد. چون رئیس گروه محافظان وی عقیده دارد، درختان باغ لیموی سلما محل مناسبی برای کمین کردن تروریست ها و در نتیجه کشتن وزیر یا اعضای خانواده اوست. حصارهایی اطراف درختان برپا شده و سلما از سرکشی به درختان خود نهی می شود. اما سلما که درخت ها را مانند فرزندان خود دوست دارد، تصمیم به ایستادگی گرفته است. با راهنمایی های آشنایانش به سراغ وکیلی جوان به نام زیاد می رود. زیاد که از همسر روس تبار و فرزندش جدا شده، می پذیرد تا به سلما در گرفتن حق خویش کمک کند. دادگاه به ضرر سلما رای می دهد، اما سلما خواستار ارجاع پرونده به دادگاه عالی می شود. خبر به رسانه ها درز می کند و کم کم تبدیل به بحث روز می شود. در حالی که وزیر دفاع در سرگرم احداث دیواری بتونی در خطوط مرزی اسرائیل با کرانه غربی است. ولی درگیری وی با سلما چندان به مذاق همسرش خوش نمی آید. چون سلما را مانند خود زنی در حال دفاع از خانه خویش می بیند و همین امر او را در برابر شوهرش قرار می دهد. در حالی که سلما نیز به دلیل رابطه عاطفی به وجود آمده میان او و زیاد مورد سرزنش آشنایان قرار گرفته است…
چرا باید دید؟
اران ریکلیس متولد 1954 است. از نیمه دهه 1970 شروع به فعالیت در عالم سینما کرده و دانش آموخته مدرسه سینمایی بیکنزفیلد انگلستان است. اولین فیلم بلندش در 1984 با نام در یک روز روشن می توانی دمشق را ببینی یک تریلر سیاسی خوش ساخت بر اساس داستانی واقعی بود. هفت سال بعد، دومین فیلمش با نام Cup Final توانست تحسین منتقدان بسیاری را کسب کند و در جشنواره های برلین و ونیز بدرخشد. در 1993 سومین فیلمش زوهار پرفروش ترین فیلم اسرائیل شد. بعد از فیلم مرزها، ستایش نامه اش درباره موسیقی راک اند رول با نام Vulcano Junction در 1999 ساخت. اما شهرت بین المللی با عروس سوری(برنده 3 جایزه از جشنواره فلاندر، برنده جایزه تماشاگران جشنواره لوکارنو و 4 جایزه بزرگ از جشنواره مونترال) در سال 2004 از راه رسید. ریکلیس که فیل مهای تلویزیونی، کلیپ و فیلم های تبلیغاتی و مستند نیز ساخته، در تل آویو زندگی می کند اما خود را فیلمسازی جهانی می داند و به اصول انسانی و همزیستی مسالمت آمیز به شدت معتقد و پایدار است.
بیهوده نخواهد بود اگردرخت لیمو را زیباترین و انسانی ترین این هفته و یکی از بهترین های امسال بنامم. فیلمی ساده و در عین حال پیچیده و گیرا که داستانی آشنا را در قالب قصه عشقی نافرجام و خویشتندارانه روایت می کند. درخت لیمو نه فقط یک درام فردی، بلکه یک درام سیاسی جمعی و بالغ است که بر لزوم درک متقابل از سوی عموزاده های نژاد سامی تاکید می کند. اینکه هر دو طرف می توانند همدیگر را –دغدغه هایشان، علایق شان و وابستگی هایشان- را درک کنند شاید چیز تازه ای نباشد، اما در زمانه ای که فیلم های عربی اندکی به این موضوع علاقه نشان می دهند، ساخته شدن آثار متعددی از سوی فیلمسازان اسرائیلی با این تم قابل احترام است. البته فراموش نکنیم که چیزی به اسم سینمای فلسطینی وجود خارجی ندارد، اما دیگر کشورهای همسایه نیز که دلخوشی از اسرائیل ندارند هم کوشش زیادی حتی برای درک دشمن نمی کنند.
ریکلیس با انتخاب یک زن عادی که خاک برایش مفهومی والاتر از فقط خانه دارد، نشان می دهد که قادر به درک و دریافت کسانی است که در جبهه مقابلش قرار دارند. رابطه عاشقانه نافرجام وی با وکیل جوان، رابطه همسر وزیر با وزیر و دخترش یا دوست خبرنگارش که همگی با دقت و پختگی کامل طرح و اجرا شده اند، نشان از تفکری والا دارد. در پایان فیلم همسر وزیر او را ترک می کند. پیروزی نیم بند وکیل او را به دفتر و همسر ثروتمند می رساند. اما وزیر و سلما بازنده های واقعی هستند. در دو سوی دیوار هر دو تنها مانده اند، یکی بی همسر و خیره به دیواری که با دست خود احداث کرده و دنیایش را محدود ساخته و آن سو سلما که سرگشته در میان درختانی که به حکم قانون سر بریده شده اند، چون مرغ نیم بسمل می چرخد و او نیز دیوار را می بیند. درخت لیمون دعوت به برداشتن دیوارهاست. به برچیده دیوارهای تنهایی که از خودخواهی و زیاده خواهی ما انسان ها ناشی می شود. به احترام این انسان و فیلمساز برجسته اسرائیلی باید کلاه از سر برگرفت!
ژانر: درام.
بچۀ عوضی Changeling
کارگردان: کلینت ایست وود. فیلمنامه: جی. مایکل استراچینسکی. موسیقی: کلینت ایست وود. مدیر فیلمبرداری: تام اشترن. تدوین: جوئل کاکس، گری روچ. طراح صحنه: جیمز جی. موراکامی. بازیگران: آنجلینا جولی[کریستین کالینز]، گتلین گریفیث[والتر کالینز]، میشل مارتین[سندی]، مایکل کلی[کارآگاه لستر یبارا]، جان مالکوویچ[کشیش گوستاو برایگلب]، کولم فیوره[رئیس پلیس جیمز ئی. دیویس]، جفری داناوان[سروان جی. جی. جونز]، دنیس اوهارا[دکتر جاناتان استیل]. 141 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین موسیقی و بهترین بازیگر نقش اول زن از مراسم گولدن گلاب، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین فیلمبرداری و بازیگر نقش اول زن.
سال 1928، لس آنجلس. کریستین کالینز مادر مجرد مجبور می شود برای رفتن به سر کار پسر 9 ساله اش والتر را در خانه تنها بگذارد. اما زمانی که بازمی گردد، والتر را در خانه نمی یابد. جست و جوهایش نتیجه نمی دهد و مراجعه اش به پلیس نیز سود چندانی ندارد. اما خطابه کشیش گوستاو برایگلب درباره فساد، بی لیاقتی و سهل انگاری پلیس لس آنجلس سبب می شود تا رئیس پلیس و مامورین پرونده به دست و پا بیفتند. چند ماه بعد، پلیس به کریستین اطلاع می دهد فرزندش زنده در شهری دیگر یافته شده است. اما زمانی که کریستین برای تحویل گرفتن پسرش در مراسم برگزار شده توسط پلیس در ایستگاه راه آهن حاضر می شود، خود را با بچه ای عوضی روبرو می بیند. کریستین ابتدا از پذیرش این بچه امتناع می کند، ولی اصرارها و فشارها سروان جونز باعث می شود تا بچه عوضی را به خانه ببرد. رفتار اشتباه کودک بر نظریه کریستین صحه گذاشته و بعد از گفت و گو با معلم و دکتر وی بار دیگر نزد جونز می رود. جونز که آبروی اداره پلیس را در خطر می بیند، مقدمات دستگیری و انتقال کریستین را به یک اسایشگاه روانی فراهم می کند. کریستین توسط مدیر آسایشگاه برای امضای کاغذی مبنی بر پذیرش این بچه عوضی به جای والتر تحت فشار قرار می گیرد. اما دستگیر شدن تصادفی قاتلی متهم به کشتن 20 کودک و پیگیری های برایگلب سبب نجاتش شده و نقشه پلیس برای بستن سریع پرونده فاش می شود. اینک همه یقین دارند که والتر در میان کودکان کشته شده است، ولی کریستین هنوز امیدش را از دست نداده است…
چرا باید دید؟
حیرت انگیز است دیدن این همه نیرو و شور در مردی 78 ساله و فیلمسازی که با هر فیلمش تازه اش نشانه هایی تازه از چیره دستی خود در کارگردانی را به نمایش می گذارد. گویا ایست وود سالخورده قصد دارد به جبران سال هایی که در برابر دوربین بوده، در این روزها سالیانه دو فیلم بسازد. اما چه خوب که این پر کاری باعث افت کیفی آثارش نشده است.
بچۀ عوضی دومین فیلم است وود در سال اخیر است که بر اساس داستانی واقعی(قتل های Wineville Chicken Coop) ساخته شده و مانند بسیاری از فیلم های وی در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفته است. بچۀ عوضی برای دوستداران فیلم های پلیسی تمی آشنا دارد: بی لیاقتی پلیس و تلاش برای حصول به نتیجه در کمترین زمان و بستن پرونده که منجر به فاجعه می شود. اما ایست وود در گذر سال ها قواعد بازی را خیلی خوب آموخته و می داند که نمی شود امروز به راحتی روی داستانی تک بعدی مانور داد. پس باید آن را با استفاده از مصالح موجود به شکلی امروزی تر، پیچیده تر و جامع تر در آورد.بر اثر همین تلاش است که فیلمی که می تواند تلاش های یک مادر برای دسترسی به فرزندش ارزیابی شود، تبدیل به فیلمی در باب اصلاحات اجتماعی می شود. فیلمی در ستایش از دموکراسی و لیبرالیسم که گوشه چشمی به مردان خدا نیز دارد. کسانی چون کشیش برایگلب که خود را صدای خداوند اعلام می کنند و در این فیلم نقشی را بازی می کنند که باید بازی کنند یعنی شبان.
البته ایست وود که بعد از ران هاوارد برای کارگردانی فیلم انتخاب شد، برای پیچیده تر کردن فیلم در جریان وقایع و حتی جزئیات دست برده و پایانی باز به فیلم داده تا درام خود را قدرتی مضاعف ببخشد. ولی در یک کلام می توان فیلم را در ستایش آمریکا دانست، این که چگونه مقاوت زنی از طبقه کارگر می تواند دستگاه عظیم پلیس را به زانو در آورد.
قدرت کارگردانی ایست وود و دقت او در جزئیات، در کنار بازی فوق العاده خوب جولی باعث خلق فیلم موثری شده که با وجود قابل حدس بودن برخی دقایق آن می شود به راحتی به آن دل سپرد و مانند داوران کن یا منتقدان فرنگی زبان به تحسین اش گشود. کارگردانی که 4 اسکار و بیش از 100 جایزه ارزشمند دیگر در کارنامه دارد، نباید غیر از این باشد!
ژانر: جنایی، درام، رازآمیز.
دریاسالار Адмиралъ
کارگردان: آندری کراوچوک. فیلمنامه: ولادیمیر والوتسکی، زویا کودری. موسیقی: روسلان موراتوف، گلب ماتویه چک. مدیر فیلمبرداری: ایگور گرینیاکین، الکسی رودیونوف. تدوین: تام رولف. طراح صحنه: ماریا تورسکایا، الکساندر زاگوسکین. بازیگران: کنستانتین خابنسکی[آدمیرال کولچاک]، لیزا بویارسکایاآنا]، سرگئی بژرکوف[ژنرال کاپل]، ولادیسلاو وتروف[سرگئی تیمیرف]، آنا کوالچوک[سوفیا]، یگور برویف[میخائیل اسمیرنوف]، ریشار بورینگه[ژنرال ژانن]، اولگ فومین[نیکلای پادگورسکی]، آناتولی پاشینینروستیسلاو اوگنیوتسف]، ویکتور ورژبیتسکی[کرنسکی]، الکساندر کلایوکین[نخست وزیر پپلیایف]، نیکلای بورلیایف[تزار]. 124 دقیقه. محصول 2008 روسیه. نام دیگر: The Admiral.
الکساندر کولچاک بعد از نشان دادن رشادتی کم نظیر در نبرد با رزمناوهای آلمانی، از سوی تزار نیکلای دوم به مقام دریاسالاری نائل می شود. همزمان با سوفیا تیمرف همسر یکی از همقطارانش آشنا شده و به همدیگر دل می بازند. در حالی که خود نیز متاهل و صاحب یک پسر است. وقوع انقلاب فوریه 1917 سبب می شود تا از مقام خود معزول شود. ولی بعد از مدتی کوتاه از سوی کرنسکی فرماندهی ارتش روسیه به وی پشنهاد می شود. کولچاک پیشنهاد کرنسکی را رد می کند، ولی پس از مدتی کوتاه با قدرت گرفتن حرکت های بلشویکی رهبری گارد سفید را در جنگ داخلی بر عهده می گیرد. همسر کولچاک ناچار مانند بسیاری به پاریس می گریزد، اما سوفیا بعد از ترک شوهر به نزد کولچاک رفته و در شغل پرستاری شروع به خدمت در کنار محبوب می کند. نبرد روس های سفید با حمایت دولت های خارجی علیه کمونیست پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 ادامه می یابد، اما سرانجام در فوریه سال 1920 کولچاک دستگیر و با تیرباران شدن وی به جنگ داخلی پایان داده می شود. سوفیا نیز از اعدام نجات یافته و تا نیمه دهه 1970 در شوروی زندگی می کند.
چرا باید دید؟
دو دهه بعد از فروپاشی دولت اتحاد جماهیر شوروی، وزارت فرهنگ روسیه حامی تولید فیلمی درباره قهرمان مقاومت در برابر تشکیل دولت شوراها شده است. اتفاق تعجب انگیزی نیست اگر محصولی 16 میلیون دلاری برای سینمای روسیه به چنین هدفی اختصاص داده شده باشد، چون بلافاصله بعد از فروپاشی و تجریه اردوگاه شرق این روس ها بودند که به یاد تزارها و امپراطوری پیشین خود افتادند. ظاهراً حکومت جمهوری فعلی که در بحران های مالی، فساد و مافیابازی غوطه ور است نتوانسته مجد و عظمتی را که ملت روس خواستار آن بوده، فراهم کند. پس چه کسی بهتر از مردی که داستان زندگیش خود افسانه ای بود و تا همین اواخر منابعی رسمی و غیر رسمی اصرار داشتند که آدمیرال کولچاک توسط قوای شورشی چک به بلشویکها تحویل نشد. بلکه با کمک انگلیسها فراری داده شد و تا جنگ جهانی دوم در لندن زندگی کرد. حتی کتاب خاطراتی منتسب به او نیز وجود دارد که در همین دوران نگاشته است!
خوشبختانه آندری کراوچوک، فیلمساز 46 روسی که با فیلم دومش ایتالیایی به شهرت رسید، در سومین فیلم بلند خود راه حل اول را برگزیده و برای اسطوره سازی بیشتر ترجیح می دهد او را شهید راه مبارزه با کمونیسم اعلام کند(نگاهی یکسویه که فیلم از آن رنج می برد). اما آنچه آزاردهنده است نگاه او به پیرنگ عاشقانه قصه خویش نیست که در فیلم های قبلی خود نیز تمایلش به رومانس را آشکار کرده بود. بلکه نگاه غمخوارانه اش به شکوه پوشالی و دروغین سلطنت تزارها است که گویا بازیابی اش آرزوی بسیاری از روس ها شده است. در حالی که ساکنین جمهوری های سابق شوروی در سودای بازگشت حکومت شوراها به سر می برند. خیال هایی که هر دو بر آب است و تاریخ هرگز به عقب بازنخواهد گشت.
اما دریاسالار جدا از جنجال های پیرامونی اش می تواند محصولی غرور آفرین برای سینمای روسیه نیز باشد. فیلمی گران قیمت با جلوه های ویژه خوب و بازیگرانی خوب تر که قابلیت عرضه در بازارهای جهانی را نیز دارد. دریاسالار که برای مقدمات تولید آن زمانی طولانی صرف شده، گوشه چشمی به بزرگ ترین فیلم تاریخ سینمای شوروی نیز دارد. سکانس آغازین و پایانی فیلم سر صحنه فیلمبرداری جنگ و صلح سرگئی باندارچوک(نقش او در فیلم توسط پسرش فیودور بازی شده) می گذرد که سوفیا تیمرف واقعی به عنوان مشاور در آنجا حضور یافته بود. تماشای فیلم به عنوان یک محصول عظیم از سینمایی که روزگاری الهام بخش همه فیلمسازان بود، توصیه می شود!
ژانر: درام، تاریخی، جنگی.
سکوت لورنا Le Silence de Lorna
نویسنده و کارگردان: ژان-پی یر و لوک داردن. مدیر فیلمبرداری: الن مارکون. تدوین: ماری هلن دوزو. طراح صحنه: ایگور گابریل. بازیگران: آرتا دوبروشی[لورنا]، ژرمی رنیه[کلودی مورو]، فابریزیو رونگیونه[فابیو]، آلبان اوکای[سوکول]، مورگان ماریان[اسپیرو]، الیویه گورمه[بازرس]، آنتون یاکولوف[آندری]، گریگوری مانوکوف[کوستا]. 105 دقیقه. محصول 2008 بلژیک، فرانسه، ایتالیا، آلمان. نام دیگر: Lorna’s Silence، Il Matrimonio di Lorna، The Silence of Lorna. برنده جایزه بهترین فیلمنامه و نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم فیلم اروپایی.
لورنا مهاجری آلبانیایی برای دریافت تابعیت بلژیک با معتادی به نام کلودی ازدواج می کند. او که در رویای احداث رستورانی در زادگاه خویش است، بعدها از سوی فابیو-که زمینه ورود او به بلژیک را فراهم کرد بود- تحت فشار گذاشته می شود تا برای دادن تابعیت بلژیکی با یک مافیایی روس ازدواج کند. کاری که در ابتدا سهل به نظر می رسد. اما وقتی لورنا متوجه می شود فابیو راهی سریع تر از طلاق برای جدا شدن وی از کلودی تدارک دیده، همه خیال هایش بر هم می ریزد. فایبو تصمیم به کشتن کلودی گرفته و مردد است که آیا لورنا- که هرگز کلودی را دوست نداشته- در قبال این کار سکوت خواهد کرد یا خیر؟
چرا باید دید؟
برادران بلژیکی داردن در پنجمین دهه زندگی خویش با پنج فیلم بسیار موفق کارنامه شان(قول، بچه، پسر، روزتا و سکوت لورنا) از پدیده های سینمای کشورشان محسوب می شوند و جایگاهی قابل اعتنا در تاریخ سینما هم به دست آورده اند. میزان جوایزی که برای فیلم هایشان دریافت کرده اند از 25 گذشته و هنوز آینده ای پربار در انتظار آنهاست.
آخرین کار برادران داردن نیز مانند اثار پیشین شان درامی کوبنده است. برادران داردن که یک بار به شوخی و جدی گفته بودند: حقیقت همیشه کمتر از داستان جذابیت دارد. همواره در فیلم هایشان به دنبال دست یافتن به ریتم زندگی واقعی بوده اند. لورنا نیز مانند فیلم های قبلی آنها از رئالیسمی قدرتمند بهره می برد و بر خلاف فیلم های روزگار ما در آن نه از حرکت های پیچیده دوربین خبری هست و نه از جلوه های ویژه آنچنانی…
سکوت لورنا اما به موضوعاتی بس مهم و خطرناک در روزگار ما-مخصوصاً در اروپا- می پردازد: قاچاق انسان و مافیایی که این کار را در دست گرفته و به نوعی برده داری مدرن را رهبری می کند. سکوت لورنا داستان زن های بسیاری از کشورهای اروپای شرقی است که به دام این شبکه ها می افتند. زنانی که گاه متوسط عمرشان به 30 سال هم نمی رسد. یا کشته می شوند یا بر اثر سواستفاده های جنسی مکرر دچار پیری زودرس و مرگ سریع می شوند.
اما داستان لورنا اندکی پیچیده تر است چون نقشه فابیو برای کشتن کلودی بر اثر تزریق بیش از اندازه با تصمیم وی برای ترک مواد مخدر و از طرف دیگر علاقمند شدن لورنا به کلودی به هم می ریزد. خوب اینها ظاهر قصه است و می شود از ان یک ملودرام حسابی ساخت. اما برادران داردن از آن بهانه ای برای ترسیم زندگی مهاجران در بلزیک و اروپا ساخته اند. چیزی که اغلب از انعکاس آن بر پرده سینماها طفره رفته می شود و کمتر دولتی خوش دارد درباره مهاجران و پناهندگان کشورش حرفی زده شود. برادران داردن با این فیلم به پاک کردن صورت مسئله اعتراض می کنند و به حقایق تلخ پیرامون این موضوع انگشت می گذارند.
بر خلاف نام فیلم لورنا چندان هم سکوت نمی کند و گفتن اینکه زنی فراری از عمل است هم دشوار است. او با وجود تهدیدهای فابیو همواره کاری را انجام می دهد که به درستی آن وقوف دارد و راه هایی برای جدایی از کلودی بدون مرگ وی جست و جو می کند. حتی می شود گفت که در لحظاتی که از وی انتظار می رود ساکت باشد، زبان به سخن گفتن می گشاید و خود را به دردسر می اندازد. البته این فقط مردها نیستند که او را دچار تنگنا می کنند، بلکه سیستم است که وی را دچار محظور می کند. مهم نیست که مردهای زندگی او به ملیت های متفاوت تعلق دارند، چون گویا برای سیستمی واحد کار می کنند و ارزشی برای لورنا قائل نیستند.
ساخته شدن سکوت لورنا و نمایش فیلم هایی امثال آن امید به زنده بودن حس نوع دوستی را در اروپایی که در نژادپرستی پنهان غوطه شده، زنده نگاه می دارد. وضعیت وخیم هست، ولی نا امیدکننده نیست!
ژانر: درام.
جمهوری عثمانی Osmanlı Cumhuriyeti
کارگردان: گانی موژده. فیلمنامه: امره بولبول، گانی موژده، فاتیح سولماز. موسیقی: سزگین گزگین. مدیر فیلمبرداری: ئوعور ایچباک. تدوین: مصطفی پرشوا. طراح صحنه: سونا چیفتچی. بازیگران: آتا دمیرر[سلطان عثمان هفتم]، ویلدان آتاسه ور[آسوده]، سومر تیلماچ[یادیگار]، روحسار ئوجال[سهیلا]، علی دوشنکالکار[ایبراهیم پاشا]، بلما جانجیگر[نوبهار]، چارلز کارول[مستر آلهوگان]، نجمی یاپیجی[عزیر]، کرم کوپاجی[دومرول] و سزن آک سو. 95 دقیقه. محصول 2008 ترکیه. نام دیگر: The Ottoman Republic.
بر خلاف دانسته های ما تاریخ مسیر دیگری پیموده و مصطفی کمال در کودکی بر اثر سقوط از یک درخت فوت کرده است. در نتیجه امپراطوری عثمانی هنوز پابرجاست، ولی به شکل حکومت مشروطه اداره می شود. سلطان عثمان هفتم بر سریر سلطلنت است، اما کشور عملاً توسط وزرا و از همه بدتر آمریکایی ها و اروپایی ها که همه جا را به اشغال خود در آورده اند، اداره می شود. ایبراهیم پاشا داماد سلطان که روابط نزدیکی با خارجی ها دارد به این نتیجه رسیده که با وجود سلطان عثمان هفتم کشور هرگز وارد اتحادیه ارپا نخواهد شد. پس نقشه ای چیده و با فرستادن دختر زیبایی به نام آسوده در قالب یک دانشجوی هنرهای زیبا به داخل کاخ کوشش می کند سلطان را عزل و نوه اش را به تخت بنشاند. ولی آسوده و عثمان به زودی شیفته هم می شوند و عثمان بعد از ترک کاخ تصمیم می گیرد تا در برابر توطئه های ایبراهیم پاشا و خارجی ها مقاومت کند…
چرا باید دید؟
گانی موژده(یا مژده) با اولین فیلمی که در سال 2000 با نام بیزانس قحبه در هجو فیلم های تاریخی سینمای ترکیه و همین طور تاریخ کشورش ساخت، به شهرت و موقعیت مالی حیرت انگیزی رسید. و همه منتظر بودند تا فیلم دوم او را ببیند، مردی که که سابقه ای خوش در معروف ترین نشریه فکاهی ترکیه به نام غرغر(Gır Gır) داشت و از دوران دبیرستان با آن همکاری کرده بود. اما این انتظار هشت سال به طول کشید و حاصل آن جز سرخوردگی نبود.
گانی موژده متولد 1959 استانبول است. از خانواده یوگسلاوی تبار است و از جوانی به دلیل علاقه اش به طنز و کاریکاتور با نشریات مختلف در این زمینه همکاری کرده است. بعد از آموزش یک ساله نقاشی و طراحی در آکادمی هنرهای زیبا وارد دانشگاه سینان معمار شده و در رشته سینما و تلویزیون به تحصیل پرداخت. بعد از 8 سال همکاری با مجله غرغر، مجله پک(Fırt) را تاسیس کرد و مدتی نیز سردبیر مجله لق لق زبان(Laklak) بود. بعدها به همراه دوستانش مجله لیمو را به راه انداخت و نوشته هایش در ستون ثابتی به نام قایق پنیر منتشر شد. سپس شرکتی به نام خودکار(Tukenmezkalem) تاسیس و شروع به کار در زمینه تلویزیون و سینما کرد. اولین فیلمنامه اش با نام عربسک در سال 1989 به فیلم برگردانده شد و با موفقیت مالی خوبی همراه بود. موژده تاکنوتن برای بیش از ده سریال تلویزیونی فیلمنامه نوشته و اولین فیلم بلندش بیزرانس قحبه از رکوردشکن ترین فیلم های تاریخ سینما ترکیه است و برنامه تلویزیونی اش با نام خارج از بحث روز از موفق ترین برنامه شبکه NTV است.
اما دومین فیلمش که در اوج دعواهای میان طرفداران پیوستن یا نپیوستن به اتحادیه اروپا و حتی موافقان و مخالفان جمهوری و خلافت ساخته شده، بر خلاف بیزانس قحبه از یکدستی برخوردا نیست و تماشاگر را از نیمه دوم دچار بلاتکلیفی می کند. جمهوری عثمانی با وجود بهره گرفتن از یکی از برجسته ترین کمدین های امروز ترکیه-آتا دمیرر- از میانه فیلم به ورطه ملدرام و حتی درام سقوط می کند و اصرار کارگردان بر کمیک بودن وقایع تنها به مضحک شدن آن می انجامد.
فیلم در دقایقی که آتا دمیرر توانسته با شوخی های مناسب صحنه را در کنترل خویش در آورد موفق است، دیگر بازیگران فیلم از جمله دوشنکالکار نیز سعی کرده اند تا در نقش خویش بدرخشند، ولی ویلدان آتاسور فراموش می کند که در یک فیلم کمدی حضور دارد و همین باعث می شود تا عکس العمل دمیرر نیز از حالت کمیک خود خارج شود. اما در پس این ظاهر دوگانه فیلم به موضوعی بس مهم می پردازد. غرور ترک ها و اینکه چرا در برابر ورود به اتحادیه اروپا این همه اختلاف وجود دارد. اختلاف هایی که حل آنها بسیار مهم تر ازاختلفا نظرهای میان اعضای اتحادیه اروپا بر سر پذیرفتن ترکیه باشد. خوب، با این تفاصیل هم اگر فیلم ظاهری یک دست و حتی فانتزی تر داشت، باز در پذیرش آن حرفی نبود. ولی کاهش فروش فیلم در هفته دوم نشان از سست بودن فیلمنامه م اجرا دارد و حتی دوستدراان دمیرر-مثل خود من- را آزرده خواهد خواهد کرد. با این حال اگر دل تان برای تماشای چند شوخی فوق العاده تنگ شده می توانید فیلم را با خیال راحت تا نیمه آن تماشا کنید!
ژانر: کمدی، درام.
مامور انتقال 3 Transporter 3
کارگردان: الیویه مگاتون. فیلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کیمن بر اساس شخصیت های خلق شده توسط خودشان. موسیقی: الکساندر آزاریا. مدیر فیلمبرداری: جیوانی فیوره کولته لاچی. تدوین: کامیل دلاماره، کارلو ریتزو. طراح صحنه: پاتریک دوران. بازیگران: جیسون استیهم[فرانک مارتین]، ناتالیا روداکووا[والنتینا]، فرانسوا برلن[تارکونی]، رابرت نپر[جانسون]، جرون کرابه[لئونید واسیلف]، دیوید آتراکاچی[ملکوم منویل]، ایان ساندبرگ[فلگ]، اریک ابوانی[آیس]، جاستین راجرز[هوراشیو]. 100 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: Le Transporteur 3.
فرانک مارتین مجبور می شود دختر دزدیده شده لئونید واسیلف، رئیس سازمان حفظ محیط زیست اوکراین را در حالی که دستگاهی به مچ دست های هر دو نفرشان بسته شده، از این گوشه اروپا- مارسی- به گوشه دیگرش –اودسا- منتقل کند. فرانک خوش ندارد کاری را به زور انجام دهد، ولی این دستگاه به او اجازه نمی دهد بیش از 75 پا از اتومبیل دور شود و به محض انجام این کار منفجر خواهد شد. همزمان واسیلف با فرستادن مامورینی سعی در نجات دخترش می کند و بازرس تارکونی نیز که پایش به ماجرا کشیده شده، سعی دارد با مارتین تماس بگیرد…
چرا باید دید؟
دوستداران آدرنالین خالص بشتابند که خونسردترین قهرمان اکشن زمانه ما بار دیگر سوار اتومبیل زره پوش Audi A8 W12 خود شده و با محموله سکسی اش شهرهای مختلف اروپا را زیر پا می گذارد!
باور بفرمایید ظاهر و باطن قضیه همین است. مهم نیست که مقدار زیادی زباله های سمی قرار است محیط زیست اوکراین و بالطبع دنیا را آلوده کنند، چون انتخاب چنین محموله ای صرفاً عمل کردن به اقتضای روز است و بس! گفتم محموله، بله دقیقاً در اینجا منظور محموله است که باز مانند دو قسمت پیشین باید از جایی به جای دیگر رسانده شود و این بار هم محموله واقعی همین دختر زیبارو است.
الیویه مگاتون با نام اصلی الیویه فونتانا متولد 1965 است که 1996 در با فیلم کوتاه Forte têteورودی خیره کننده به عالم سینما را در جشنواه آوینیون تجربه کرد. او که در پروژه قبلی بسون(آدمکش) کارگردان دوم بود، پس از فیلم های خروج[نامزد جایزه فیلم های فانتزی جشنواره فانتاسپورتو] و آزیر قرمز سومین فیلم بلند خود را در حالی کارگردانی می کند که با تم ها و مضامین جدی آثار قبلی خود اندکی دوری جسته است.
اگر مامور انتقال 3 را که در کنار دیگر محصول پاپا بسون(تاکسی) در حال تبدیل شده به پدیده های سینمای ملی فرانسه هستند، گریزراهی برای خروج سینمای این کشور از بحران های مالی ندانیم ره به خطا پیموده ایم. اما مامور انتقال بر خلاف سری تاکسی بیشتر ظاهری بین المللی دارد و برای پخش در بازارهای جهانی ساخته شده است. تنها چهره ثابت و فرانسوی این سری فرانسوا برلن است و تنها کاربرد مجموعه گسترش شهرت استیتهم به عنوان قهرمان خونسرد اکشن های زمانه ماست. کسی که به ادعای نشریات صحنه های بدل کاری فیلم را نیز خود انجام داده و در طول 16 هفته فیلمبرداری در فرانسه، روسیه و اوکراین از انجام هیچ کار سختی روی گردان نبوده است.
البته مطابق معمول همه دنباله سازی ها، منتقدان ریز و درشت این و آن سوی آب، فیلم را با قسمت اول آن مقایسه کرده و آن را ضعیف تر ارزیابی نموده اند. اما بیایید منصف باشیم: کدام یک از سازندگان فیلم ادعایی جز پر خرج تر و مهیج تر ساختن دو قسمت بعدی و در نتیجه استفاده از معدن طلای تازه دست آمده-و کاریزمای استیتهم- داشتند و دارند؟
می شود فیلم را یک محصول منسجم و یک مکانیسم تولید هیجان نامید که در جاده ها شکل می گیرد و مانند نیای دهه نودی چون سرعت(یان دی بانت) به همه قراردادها وفادار می ماند. بدل کاری ها تاثیرگذار، مکان ها جذاب و بازیگرها با توجه به پیش زمینه ذهنی تماشاگر انتخاب شده اند تا کمترین مشکل بر سر راه هضم این غذای چرب و گران باقی بماند. مانند رابرت نپر چهره منفی فیلم که با مجموعه تلویزیونی فرار از زندان به شهرت رسید، و کاری جز تکرار همان نقش در آدمکش و مامور انتقال نمی کند!
ژانر: اکشن.
پروژه لازاروس The Lazarus Project
نویسنده و کارگردان: جان گلن. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: یرژی زایلینسکی. تدوین: فرد راسکین. طراح صحنه:جرمی رید. بازیگران: پل واکر[بن گاروی]، پایپر پرابو[لیزا گاروی]، بروکلین پرولکس[کتی گاروی]، باب گانتون[پدر ازرا]، لمبرت ویلسون[آوری]، لیندا کاردلینی[جولی اینگرام]، تونی کوران[ویلیام ریدز]، ملکوم گودوین[رابی]، راس مک میلان[دکتر جیمز]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: The Heaven Project.
دالاس، تگزاس. بن گاروی مجرم سابق اینک کارگری سخت کوش و همسر و پدری مهربان است و زندگی ساده ای و بی دغدغه ای را با همسرش لیزا و دخترش کیتی می گذراند. تا اینکه یک شب برادرش ریک از راه می رسد. ریک که تازه از زندان آزاد شده به او پیشنهاد انجام کاری پولساز می کند. ریک رد می کند، ولی حوادثی که در پی می آیند وی را مجبور به پذیرش پیشنهاد ریک می کند. حین سرقت ریک و همکارشان فلپس به همراه یکی از نگهبانان کشته می شود و بن به دام می افتد. دادگاه او را در مرگ این سه نفر مقصر دانسته و بن را به خاطر جرم ناکرده به مرگ محکوم می کند. در روز موعود مراسم اعدام با تزریق مواد سمی انجام می شود، اما مدتی بعد بن خود را در میانه یک جاده در ایالت اورگون می یابد. برخورد با کشیشی به نام ازرا او را به این نتیجه می رساند که خداوند او را نجات داده و زندگی تازه ای به وی اعطا کرده و باید زندگی گذشته و خانواده اش را فراموش کند. تلاش های بن برای گریز از آنجا با حضور مرموزی مردی فرشته گون به نام آوری نیز با شکست روبرو می شود. اما بن که خود را بیگناه می داند و در آرزوی پیوستن به خانواده اش می سوزد، با یافتن نشانه هایی در محوطه به این نتیجه می رسد که این حوادث خواست خداوند نیست و باید بگریزد…
چرا باید دید؟
پروژه لازاروس یا پروژه موهبت الهی اولین فیلم جان گلن در مقام کارگردانی است که همین یکی دو سال اخر با نوشتن فیلمنامه و تهیه کنندگی وارد سینما شده است. دم دست ترین کار وی در زمینه فیلمنامه نویسی را هم می شود فیلم چشم عقاب/ایگل آی اعلام کرد که همین یکی دو ماه اخیر اکران شد و آش دهان سوزی نبود. فیلم اخیر نیز که بر اساس داستانی از اوان آستروسکی تهیه کننده ساخته شده، بر خلاف انتظار توقع ها را برآورده نمی کند.
پروژه لازاروس که در آغاز به دلیل ریتم کند و بهتر است بگوییم به دلیل دوری عامدانه کارگردان از خلق هیجان، ریتمی موقر دارد تا نیمه داستان و دومین گریز بن ظاهری رازآمیز و حتی دینی دارد. اما با تبدیل شدن قصه در نیمه دوم به فیلمی معمولی در گونه قصه های پروژه های به شدت سری یا دولت پنهان از تک و تا می افتد. وقتی تماشاگر می فهمد همه اینها بازی بیش نبوده و بن دستمایه یک آزمایش در آسایشگاهی روانی شده تا روی احساس گناه او به عنوان نمونه جنایتکاران آزمایش شود، آنچه در پی می آید فقط سرخوردگی است. حتی لحظات گشودن معما و کشف آنچه در پشت پرده می گذرد، عاری از هیجان معمول است.
اگر گلن توانسته بود تم اولیه را حفظ کرده و به زندگی دوباره یا زندگی پس از مرگ بچسبد، شاید اکنون با فیلم منسجم تری روبرو بودیم که می شد با خیال راحت تماشای آن را توصیه کرد. ولی فیلم فعلی حداقل برای دوستداران پل واکر که از وی خاطره خوشی در سریع و خشمگین در یاد دارند، مایوس کننده است. البته با سوژه ای که دارد بعید نیست به همین زودی سر از برنامه های ماورایی سینمایی تلویزیون خودمان درنیاورد!
ژانر: درام، مهیج.