فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

بارش اولین برف های زمستانی با خود موجی گرمابخش از فیلم های بالغ و هوشمندانه از راه آورد. نمایش همزمان دو ‏فیلم از استادی کهنسال چون کلینت ایست وود، آغاز نمایش گسترده آخرین فیلم برادران داردن با موضوع قاچاق انسان، ‏اکران فیلم اسرائیلی درخت لیمو با تم درک متقابل و نمایش گران قیمت ترین محصول سینمای روسیه در ستایش قهرمان ‏مبارزه با کمونیسم در کنار فیلم های دیگر همگی نشان از پایان یافتن سال میلادی جاری با کارنامه پربار دارد. با ‏انتخاب هفت فیلم از میان این آثار به معرفی شان پرداخته ایم…‏

‎ ‎

‎ ‎معرفی فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

film844_1.jpg


‎ ‎درخت لیمو‎ ‎‏ ‏Etz Limon

کارگردان: اران ریکلیس. فیلمنامه: سها عراف، اران ریکلیس. موسیقی: حبیب شادح. مدیر فیلمبرداری: راینر ‏کلاوسمان. تدوین: تووا عاشر. طراح صحنه: میگوئل مارکین. بازیگران: هیام عباس[سلما زیدان]، دورون تاوری[وزیر ‏دفاع اسرائیل ناوون]، علی سلیمان[زیاد دائود]، رونا لیپاز مایکل[میرا ناوون]، طارق قپطی[ابوحسام]، آموس ‏لاوی[فرمانده یعقوب]، امنون وولف[لیبوویتز]، سمادار یارونختامار گرا]، دنی لشمان[سرباز ایتمار]، هیلی یالون[زیگی ‏ناوون]. 106 دقیقه. محصول 2008 اسرائیل، المان، فرانسه. نام دیگر: ‏Lemon Tree، ‏Les Citronniers، شجره ‏لیمون. برنده جایزه بهترین بازیگر زن/هیام عباس و نامزد 6 جایزه دیگر از مراسم آکادمی فیلم اسرائیل، برنده جایزه ‏تماشاگران- پانوراما از جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن و بهترن فیلمنامه از مراسم فیلم های اروپایی. ‏

سلما بیوه ای فلسطینی که تنها دارایی اش باغ لیموی موروثی است، سال هاست همراه کارگر سالخورده اش زندگی ‏ساکت و یکنواختی را می گذراند. تا اینکه یک روز همسایه تازه‎ ‎ای به محل اثاث کشی می کند. این همسایه وزیر دفاع ‏تازه دولت اسرائیل است و خیلی زود آرامش سلما را با حضور خود به هم می ریزد. چون رئیس گروه محافظان وی ‏عقیده دارد، درختان باغ لیموی سلما محل مناسبی برای کمین کردن تروریست ها و در نتیجه کشتن وزیر یا اعضای ‏خانواده اوست. حصارهایی اطراف درختان برپا شده و سلما از سرکشی به درختان خود نهی می شود. اما سلما که ‏درخت ها را مانند فرزندان خود دوست دارد، تصمیم به ایستادگی گرفته است. با راهنمایی های آشنایانش به سراغ وکیلی ‏جوان به نام زیاد می رود. زیاد که از همسر روس تبار و فرزندش جدا شده، می پذیرد تا به سلما در گرفتن حق خویش ‏کمک کند. دادگاه به ضرر سلما رای می دهد، اما سلما خواستار ارجاع پرونده به دادگاه عالی می شود. خبر به رسانه ها ‏درز می کند و کم کم تبدیل به بحث روز می شود. در حالی که وزیر دفاع در سرگرم احداث دیواری بتونی در خطوط ‏مرزی اسرائیل با کرانه غربی است. ولی درگیری وی با سلما چندان به مذاق همسرش خوش نمی آید. چون سلما را ‏مانند خود زنی در حال دفاع از خانه خویش می بیند و همین امر او را در برابر شوهرش قرار می دهد. در حالی که ‏سلما نیز به دلیل رابطه عاطفی به وجود آمده میان او و زیاد مورد سرزنش آشنایان قرار گرفته است…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

اران ریکلیس متولد 1954 است. از نیمه دهه 1970 شروع به فعالیت در عالم سینما کرده و دانش آموخته مدرسه ‏سینمایی بیکنزفیلد انگلستان است. اولین فیلم بلندش در 1984 با نام در یک روز روشن می توانی دمشق را ببینی یک ‏تریلر سیاسی خوش ساخت بر اساس داستانی واقعی بود. هفت سال بعد، دومین فیلمش با نام ‏Cup Final‏ توانست تحسین ‏منتقدان بسیاری را کسب کند و در جشنواره های برلین و ونیز بدرخشد. در 1993 سومین فیلمش زوهار پرفروش ترین ‏فیلم اسرائیل شد. بعد از فیلم مرزها، ستایش نامه اش درباره موسیقی راک اند رول با نام ‏Vulcano Junction‏ در ‏‏1999 ساخت. اما شهرت بین المللی با عروس سوری(برنده 3 جایزه از جشنواره فلاندر، برنده جایزه تماشاگران ‏جشنواره لوکارنو و 4 جایزه بزرگ از جشنواره مونترال) در سال 2004 از راه رسید. ریکلیس که فیل مهای ‏تلویزیونی، کلیپ و فیلم های تبلیغاتی و مستند نیز ساخته، در تل آویو زندگی می کند اما خود را فیلمسازی جهانی می ‏داند و به اصول انسانی و همزیستی مسالمت آمیز به شدت معتقد و پایدار است. ‏

بیهوده نخواهد بود اگردرخت لیمو را زیباترین و انسانی ترین این هفته و یکی از بهترین های امسال بنامم. فیلمی ساده و ‏در عین حال پیچیده و گیرا که داستانی آشنا را در قالب قصه عشقی نافرجام و خویشتندارانه روایت می کند. درخت لیمو ‏نه فقط یک درام فردی، بلکه یک درام سیاسی جمعی و بالغ است که بر لزوم درک متقابل از سوی عموزاده های نژاد ‏سامی تاکید می کند. اینکه هر دو طرف می توانند همدیگر را –دغدغه هایشان، علایق شان و وابستگی هایشان- را ‏درک کنند شاید چیز تازه ای نباشد، اما در زمانه ای که فیلم های عربی اندکی به این موضوع علاقه نشان می دهند، ‏ساخته شدن آثار متعددی از سوی فیلمسازان اسرائیلی با این تم قابل احترام است. البته فراموش نکنیم که چیزی به اسم ‏سینمای فلسطینی وجود خارجی ندارد، اما دیگر کشورهای همسایه نیز که دلخوشی از اسرائیل ندارند هم کوشش زیادی ‏حتی برای درک دشمن نمی کنند. ‏

ریکلیس با انتخاب یک زن عادی که خاک برایش مفهومی والاتر از فقط خانه دارد، نشان می دهد که قادر به درک و ‏دریافت کسانی است که در جبهه مقابلش قرار دارند. رابطه عاشقانه نافرجام وی با وکیل جوان، رابطه همسر وزیر با ‏وزیر و دخترش یا دوست خبرنگارش که همگی با دقت و پختگی کامل طرح و اجرا شده اند، نشان از تفکری والا دارد. ‏در پایان فیلم همسر وزیر او را ترک می کند. پیروزی نیم بند وکیل او را به دفتر و همسر ثروتمند می رساند. اما وزیر ‏و سلما بازنده های واقعی هستند. در دو سوی دیوار هر دو تنها مانده اند، یکی بی همسر و خیره به دیواری که با دست ‏خود احداث کرده و دنیایش را محدود ساخته و آن سو سلما که سرگشته در میان درختانی که به حکم قانون سر بریده شده ‏اند، چون مرغ نیم بسمل می چرخد و او نیز دیوار را می بیند. درخت لیمون دعوت به برداشتن دیوارهاست. به برچیده ‏دیوارهای تنهایی که از خودخواهی و زیاده خواهی ما انسان ها ناشی می شود. به احترام این انسان و فیلمساز برجسته ‏اسرائیلی باید کلاه از سر برگرفت!‏

ژانر: درام. ‏

film844_2.jpg


‎ ‎بچۀ عوضی‎ ‎‏ ‏Changeling

کارگردان: کلینت ایست وود. فیلمنامه: جی. مایکل استراچینسکی. موسیقی: کلینت ایست وود. مدیر فیلمبرداری: تام ‏اشترن. تدوین: جوئل کاکس، گری روچ. طراح صحنه: جیمز جی. موراکامی. بازیگران: آنجلینا جولی[کریستین کالینز]، ‏گتلین گریفیث[والتر کالینز]، میشل مارتین[سندی]، مایکل کلی[کارآگاه لستر یبارا]، جان مالکوویچ[کشیش گوستاو ‏برایگلب]، کولم فیوره[رئیس پلیس جیمز ئی. دیویس]، جفری داناوان[سروان جی. جی. جونز]، دنیس اوهارا[دکتر ‏جاناتان استیل]. 141 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین موسیقی و ‏بهترین بازیگر نقش اول زن از مراسم گولدن گلاب، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین فیلمبرداری و بازیگر نقش اول ‏زن. ‏

سال 1928، لس آنجلس. کریستین کالینز مادر مجرد مجبور می شود برای رفتن به سر کار پسر 9 ساله اش والتر را در ‏خانه تنها بگذارد. اما زمانی که بازمی گردد، والتر را در خانه نمی یابد. جست و جوهایش نتیجه نمی دهد و مراجعه اش ‏به پلیس نیز سود چندانی ندارد. اما خطابه کشیش گوستاو برایگلب درباره فساد، بی لیاقتی و سهل انگاری پلیس لس ‏آنجلس سبب می شود تا رئیس پلیس و مامورین پرونده به دست و پا بیفتند. چند ماه بعد، پلیس به کریستین اطلاع می دهد ‏فرزندش زنده در شهری دیگر یافته شده است. اما زمانی که کریستین برای تحویل گرفتن پسرش در مراسم برگزار شده ‏توسط پلیس در ایستگاه راه آهن حاضر می شود، خود را با بچه ای عوضی روبرو می بیند. کریستین ابتدا از پذیرش این ‏بچه امتناع می کند، ولی اصرارها و فشارها سروان جونز باعث می شود تا بچه عوضی را به خانه ببرد. رفتار اشتباه ‏کودک بر نظریه کریستین صحه گذاشته و بعد از گفت و گو با معلم و دکتر وی بار دیگر نزد جونز می رود. جونز که ‏آبروی اداره پلیس را در خطر می بیند، مقدمات دستگیری و انتقال کریستین را به یک اسایشگاه روانی فراهم می کند. ‏کریستین توسط مدیر آسایشگاه برای امضای کاغذی مبنی بر پذیرش این بچه عوضی به جای والتر تحت فشار قرار می ‏گیرد. اما دستگیر شدن تصادفی قاتلی متهم به کشتن 20 کودک و پیگیری های برایگلب سبب نجاتش شده و نقشه پلیس ‏برای بستن سریع پرونده فاش می شود. اینک همه یقین دارند که والتر در میان کودکان کشته شده است، ولی کریستین ‏هنوز امیدش را از دست نداده است…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

حیرت انگیز است دیدن این همه نیرو و شور در مردی 78 ساله و فیلمسازی که با هر فیلمش تازه اش نشانه هایی تازه ‏از چیره دستی خود در کارگردانی را به نمایش می گذارد. گویا ایست وود سالخورده قصد دارد به جبران سال هایی که ‏در برابر دوربین بوده، در این روزها سالیانه دو فیلم بسازد. اما چه خوب که این پر کاری باعث افت کیفی آثارش نشده ‏است. ‏

بچۀ عوضی دومین فیلم است وود در سال اخیر است که بر اساس داستانی واقعی(قتل های ‏Wineville Chicken ‎Coop‏) ساخته شده و مانند بسیاری از فیلم های وی در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفته است. بچۀ عوضی برای ‏دوستداران فیلم های پلیسی تمی آشنا دارد: بی لیاقتی پلیس و تلاش برای حصول به نتیجه در کمترین زمان و بستن ‏پرونده که منجر به فاجعه می شود. اما ایست وود در گذر سال ها قواعد بازی را خیلی خوب آموخته و می داند که نمی ‏شود امروز به راحتی روی داستانی تک بعدی مانور داد. پس باید آن را با استفاده از مصالح موجود به شکلی امروزی ‏تر، پیچیده تر و جامع تر در آورد.بر اثر همین تلاش است که فیلمی که می تواند تلاش های یک مادر برای دسترسی به ‏فرزندش ارزیابی شود، تبدیل به فیلمی در باب اصلاحات اجتماعی می شود. فیلمی در ستایش از دموکراسی و لیبرالیسم ‏که گوشه چشمی به مردان خدا نیز دارد. کسانی چون کشیش برایگلب که خود را صدای خداوند اعلام می کنند و در این ‏فیلم نقشی را بازی می کنند که باید بازی کنند یعنی شبان. ‏

البته ایست وود که بعد از ران هاوارد برای کارگردانی فیلم انتخاب شد، برای پیچیده تر کردن فیلم در جریان وقایع و ‏حتی جزئیات دست برده و پایانی باز به فیلم داده تا درام خود را قدرتی مضاعف ببخشد. ولی در یک کلام می توان فیلم ‏را در ستایش آمریکا دانست، این که چگونه مقاوت زنی از طبقه کارگر می تواند دستگاه عظیم پلیس را به زانو در ‏آورد. ‏

قدرت کارگردانی ایست وود و دقت او در جزئیات، در کنار بازی فوق العاده خوب جولی باعث خلق فیلم موثری شده که ‏با وجود قابل حدس بودن برخی دقایق آن می شود به راحتی به آن دل سپرد و مانند داوران کن یا منتقدان فرنگی زبان به ‏تحسین اش گشود. کارگردانی که 4 اسکار و بیش از 100 جایزه ارزشمند دیگر در کارنامه دارد، نباید غیر از این باشد!‏

ژانر: جنایی، درام، رازآمیز. ‏

film844_3.jpg


‎ ‎دریاسالار‎ ‎‏ ‏Адмиралъ

کارگردان: آندری کراوچوک. فیلمنامه: ولادیمیر والوتسکی، زویا کودری. موسیقی: روسلان موراتوف، گلب ماتویه ‏چک. مدیر فیلمبرداری: ایگور گرینیاکین، الکسی رودیونوف. تدوین: تام رولف. طراح صحنه: ماریا تورسکایا، ‏الکساندر زاگوسکین. بازیگران: کنستانتین خابنسکی[آدمیرال کولچاک]، لیزا بویارسکایاآنا]، سرگئی بژرکوف[ژنرال ‏کاپل]، ولادیسلاو وتروف[سرگئی تیمیرف]، آنا کوالچوک[سوفیا]، یگور برویف[میخائیل اسمیرنوف]، ریشار ‏بورینگه[ژنرال ژانن]، اولگ فومین[نیکلای پادگورسکی]، آناتولی پاشینینروستیسلاو اوگنیوتسف]، ویکتور ‏ورژبیتسکی[کرنسکی]، الکساندر کلایوکین[نخست وزیر پپلیایف]، نیکلای بورلیایف[تزار]. 124 دقیقه. محصول ‏‏2008 روسیه. نام دیگر: ‏The Admiral‏. ‏

الکساندر کولچاک بعد از نشان دادن رشادتی کم نظیر در نبرد با رزمناوهای آلمانی، از سوی تزار نیکلای دوم به مقام ‏دریاسالاری نائل می شود. همزمان با سوفیا تیمرف همسر یکی از همقطارانش آشنا شده و به همدیگر دل می بازند. در ‏حالی که خود نیز متاهل و صاحب یک پسر است. وقوع انقلاب فوریه 1917 سبب می شود تا از مقام خود معزول شود. ‏ولی بعد از مدتی کوتاه از سوی کرنسکی فرماندهی ارتش روسیه به وی پشنهاد می شود. کولچاک پیشنهاد کرنسکی را ‏رد می کند، ولی پس از مدتی کوتاه با قدرت گرفتن حرکت های بلشویکی رهبری گارد سفید را در جنگ داخلی بر عهده ‏می گیرد. همسر کولچاک ناچار مانند بسیاری به پاریس می گریزد، اما سوفیا بعد از ترک شوهر به نزد کولچاک رفته و ‏در شغل پرستاری شروع به خدمت در کنار محبوب می کند. نبرد روس های سفید با حمایت دولت های خارجی علیه ‏کمونیست پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 ادامه می یابد، اما سرانجام در فوریه سال 1920 کولچاک دستگیر و با ‏تیرباران شدن وی به جنگ داخلی پایان داده می شود. سوفیا نیز از اعدام نجات یافته و تا نیمه دهه 1970 در شوروی ‏زندگی می کند.‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

دو دهه بعد از فروپاشی دولت اتحاد جماهیر شوروی، وزارت فرهنگ روسیه حامی تولید فیلمی درباره قهرمان مقاومت ‏در برابر تشکیل دولت شوراها شده است. اتفاق تعجب انگیزی نیست اگر محصولی 16 میلیون دلاری برای سینمای ‏روسیه به چنین هدفی اختصاص داده شده باشد، چون بلافاصله بعد از فروپاشی و تجریه اردوگاه شرق این روس ها ‏بودند که به یاد تزارها و امپراطوری پیشین خود افتادند. ظاهراً حکومت جمهوری فعلی که در بحران های مالی، فساد و ‏مافیابازی غوطه ور است نتوانسته مجد و عظمتی را که ملت روس خواستار آن بوده، فراهم کند. پس چه کسی بهتر از ‏مردی که داستان زندگیش خود افسانه ای بود و تا همین اواخر منابعی رسمی و غیر رسمی اصرار داشتند که آدمیرال ‏کولچاک توسط قوای شورشی چک به بلشویکها تحویل نشد. بلکه با کمک انگلیسها فراری داده شد و تا جنگ جهانی دوم ‏در لندن زندگی کرد. حتی کتاب خاطراتی منتسب به او نیز وجود دارد که در همین دوران نگاشته است!‏

خوشبختانه آندری کراوچوک، فیلمساز 46 روسی که با فیلم دومش ایتالیایی به شهرت رسید، در سومین فیلم بلند خود ‏راه حل اول را برگزیده و برای اسطوره سازی بیشتر ترجیح می دهد او را شهید راه مبارزه با کمونیسم اعلام ‏کند(نگاهی یکسویه که فیلم از آن رنج می برد). اما آنچه آزاردهنده است نگاه او به پیرنگ عاشقانه قصه خویش نیست ‏که در فیلم های قبلی خود نیز تمایلش به رومانس را آشکار کرده بود. بلکه نگاه غمخوارانه اش به شکوه پوشالی و ‏دروغین سلطنت تزارها است که گویا بازیابی اش آرزوی بسیاری از روس ها شده است. در حالی که ساکنین جمهوری ‏های سابق شوروی در سودای بازگشت حکومت شوراها به سر می برند. خیال هایی که هر دو بر آب است و تاریخ ‏هرگز به عقب بازنخواهد گشت. ‏

اما دریاسالار جدا از جنجال های پیرامونی اش می تواند محصولی غرور آفرین برای سینمای روسیه نیز باشد. فیلمی ‏گران قیمت با جلوه های ویژه خوب و بازیگرانی خوب تر که قابلیت عرضه در بازارهای جهانی را نیز دارد. دریاسالار ‏که برای مقدمات تولید آن زمانی طولانی صرف شده، گوشه چشمی به بزرگ ترین فیلم تاریخ سینمای شوروی نیز دارد. ‏سکانس آغازین و پایانی فیلم سر صحنه فیلمبرداری جنگ و صلح سرگئی باندارچوک(نقش او در فیلم توسط پسرش ‏فیودور بازی شده) می گذرد که سوفیا تیمرف واقعی به عنوان مشاور در آنجا حضور یافته بود. تماشای فیلم به عنوان ‏یک محصول عظیم از سینمایی که روزگاری الهام بخش همه فیلمسازان بود، توصیه می شود!‏

ژانر: درام، تاریخی، جنگی. ‏

film844_4.jpg


‎ ‎سکوت لورنا‎ ‎‏ ‏Le Silence de Lorna

نویسنده و کارگردان: ژان-پی یر و لوک داردن. مدیر فیلمبرداری: الن مارکون. تدوین: ماری هلن دوزو. طراح صحنه: ‏ایگور گابریل. بازیگران: آرتا دوبروشی[لورنا]، ژرمی رنیه[کلودی مورو]، فابریزیو رونگیونه[فابیو]، آلبان ‏اوکای[سوکول]، مورگان ماریان[اسپیرو]، الیویه گورمه[بازرس]، آنتون یاکولوف[آندری]، گریگوری ‏مانوکوف[کوستا]. 105 دقیقه. محصول 2008 بلژیک، فرانسه، ایتالیا، آلمان. نام دیگر: ‏Lorna’s Silence، ‏Il ‎Matrimonio di Lorna، ‏The Silence of Lorna‏. برنده جایزه بهترین فیلمنامه و نامزد نخل طلای جشنواره کن، ‏نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم فیلم اروپایی. ‏

لورنا مهاجری آلبانیایی برای دریافت تابعیت بلژیک با معتادی به نام کلودی ازدواج می کند. او که در رویای احداث ‏رستورانی در زادگاه خویش است، بعدها از سوی فابیو-که زمینه ورود او به بلژیک را فراهم کرد بود- تحت فشار ‏گذاشته می شود تا برای دادن تابعیت بلژیکی با یک مافیایی روس ازدواج کند. کاری که در ابتدا سهل به نظر می رسد. ‏اما وقتی لورنا متوجه می شود فابیو راهی سریع تر از طلاق برای جدا شدن وی از کلودی تدارک دیده، همه خیال هایش ‏بر هم می ریزد. فایبو تصمیم به کشتن کلودی گرفته و مردد است که آیا لورنا- که هرگز کلودی را دوست نداشته- در ‏قبال این کار سکوت خواهد کرد یا خیر؟

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

برادران بلژیکی داردن در پنجمین دهه زندگی خویش با پنج فیلم بسیار موفق کارنامه شان(قول، بچه، پسر، روزتا و ‏سکوت لورنا) از پدیده های سینمای کشورشان محسوب می شوند و جایگاهی قابل اعتنا در تاریخ سینما هم به دست ‏آورده اند. میزان جوایزی که برای فیلم هایشان دریافت کرده اند از 25 گذشته و هنوز آینده ای پربار در انتظار آنهاست. ‏

آخرین کار برادران داردن نیز مانند اثار پیشین شان درامی کوبنده است. برادران داردن که یک بار به شوخی و جدی ‏گفته بودند: حقیقت همیشه کمتر از داستان جذابیت دارد. همواره در فیلم هایشان به دنبال دست یافتن به ریتم زندگی ‏واقعی بوده اند. لورنا نیز مانند فیلم های قبلی آنها از رئالیسمی قدرتمند بهره می برد و بر خلاف فیلم های روزگار ما در ‏آن نه از حرکت های پیچیده دوربین خبری هست و نه از جلوه های ویژه آنچنانی…‏

سکوت لورنا اما به موضوعاتی بس مهم و خطرناک در روزگار ما-مخصوصاً در اروپا- می پردازد: قاچاق انسان و ‏مافیایی که این کار را در دست گرفته و به نوعی برده داری مدرن را رهبری می کند. سکوت لورنا داستان زن های ‏بسیاری از کشورهای اروپای شرقی است که به دام این شبکه ها می افتند. زنانی که گاه متوسط عمرشان به 30 سال هم ‏نمی رسد. یا کشته می شوند یا بر اثر سواستفاده های جنسی مکرر دچار پیری زودرس و مرگ سریع می شوند. ‏

اما داستان لورنا اندکی پیچیده تر است چون نقشه فابیو برای کشتن کلودی بر اثر تزریق بیش از اندازه با تصمیم وی ‏برای ترک مواد مخدر و از طرف دیگر علاقمند شدن لورنا به کلودی به هم می ریزد. خوب اینها ظاهر قصه است و ‏می شود از ان یک ملودرام حسابی ساخت. اما برادران داردن از آن بهانه ای برای ترسیم زندگی مهاجران در بلزیک و ‏اروپا ساخته اند. چیزی که اغلب از انعکاس آن بر پرده سینماها طفره رفته می شود و کمتر دولتی خوش دارد درباره ‏مهاجران و پناهندگان کشورش حرفی زده شود. برادران داردن با این فیلم به پاک کردن صورت مسئله اعتراض می ‏کنند و به حقایق تلخ پیرامون این موضوع انگشت می گذارند. ‏

بر خلاف نام فیلم لورنا چندان هم سکوت نمی کند و گفتن اینکه زنی فراری از عمل است هم دشوار است. او با وجود ‏تهدیدهای فابیو همواره کاری را انجام می دهد که به درستی آن وقوف دارد و راه هایی برای جدایی از کلودی بدون ‏مرگ وی جست و جو می کند. حتی می شود گفت که در لحظاتی که از وی انتظار می رود ساکت باشد، زبان به سخن ‏گفتن می گشاید و خود را به دردسر می اندازد. البته این فقط مردها نیستند که او را دچار تنگنا می کنند، بلکه سیستم ‏است که وی را دچار محظور می کند. مهم نیست که مردهای زندگی او به ملیت های متفاوت تعلق دارند، چون گویا ‏برای سیستمی واحد کار می کنند و ارزشی برای لورنا قائل نیستند. ‏

ساخته شدن سکوت لورنا و نمایش فیلم هایی امثال آن امید به زنده بودن حس نوع دوستی را در اروپایی که در ‏نژادپرستی پنهان غوطه شده، زنده نگاه می دارد. وضعیت وخیم هست، ولی نا امیدکننده نیست!‏

ژانر: درام. ‏

film844_5.jpg


‎ ‎جمهوری عثمانی‎ ‎‏ ‏Osmanlı Cumhuriyeti ‎

کارگردان: گانی موژده. فیلمنامه: امره بولبول، گانی موژده، فاتیح سولماز. موسیقی: سزگین گزگین. مدیر فیلمبرداری: ‏ئوعور ایچباک. تدوین: مصطفی پرشوا. طراح صحنه: سونا چیفتچی. بازیگران: آتا دمیرر[سلطان عثمان هفتم]، ویلدان ‏آتاسه ور[آسوده]، سومر تیلماچ[یادیگار]، روحسار ئوجال[سهیلا]، علی دوشنکالکار[ایبراهیم پاشا]، بلما ‏جانجیگر[نوبهار]، چارلز کارول[مستر آلهوگان]، نجمی یاپیجی[عزیر]، کرم کوپاجی[دومرول] و سزن آک سو. 95 ‏دقیقه. محصول 2008 ترکیه. نام دیگر: ‏The Ottoman Republic‏. ‏

بر خلاف دانسته های ما تاریخ مسیر دیگری پیموده و مصطفی کمال در کودکی بر اثر سقوط از یک درخت فوت کرده ‏است. در نتیجه امپراطوری عثمانی هنوز پابرجاست، ولی به شکل حکومت مشروطه اداره می شود. سلطان عثمان هفتم ‏بر سریر سلطلنت است، اما کشور عملاً توسط وزرا و از همه بدتر آمریکایی ها و اروپایی ها که همه جا را به اشغال ‏خود در آورده اند، اداره می شود. ایبراهیم پاشا داماد سلطان که روابط نزدیکی با خارجی ها دارد به این نتیجه رسیده که ‏با وجود سلطان عثمان هفتم کشور هرگز وارد اتحادیه ارپا نخواهد شد. پس نقشه ای چیده و با فرستادن دختر زیبایی به ‏نام آسوده در قالب یک دانشجوی هنرهای زیبا به داخل کاخ کوشش می کند سلطان را عزل و نوه اش را به تخت بنشاند. ‏ولی آسوده و عثمان به زودی شیفته هم می شوند و عثمان بعد از ترک کاخ تصمیم می گیرد تا در برابر توطئه های ‏ایبراهیم پاشا و خارجی ها مقاومت کند…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

گانی موژده(یا مژده) با اولین فیلمی که در سال 2000 با نام بیزانس قحبه در هجو فیلم های تاریخی سینمای ترکیه و ‏همین طور تاریخ کشورش ساخت، به شهرت و موقعیت مالی حیرت انگیزی رسید. و همه منتظر بودند تا فیلم دوم او را ‏ببیند، مردی که که سابقه ای خوش در معروف ترین نشریه فکاهی ترکیه به نام غرغر(‏Gır Gır‏) داشت و از دوران ‏دبیرستان با آن همکاری کرده بود. اما این انتظار هشت سال به طول کشید و حاصل آن جز سرخوردگی نبود. ‏

گانی موژده متولد 1959 استانبول است. از خانواده یوگسلاوی تبار است و از جوانی به دلیل علاقه اش به طنز و ‏کاریکاتور با نشریات مختلف در این زمینه همکاری کرده است. بعد از آموزش یک ساله نقاشی و طراحی در آکادمی ‏هنرهای زیبا وارد دانشگاه سینان معمار شده و در رشته سینما و تلویزیون به تحصیل پرداخت. بعد از 8 سال همکاری با ‏مجله غرغر، مجله پک(‏Fırt‏) را تاسیس کرد و مدتی نیز سردبیر مجله لق لق زبان(‏Laklak‏) بود. بعدها به همراه ‏دوستانش مجله لیمو را به راه انداخت و نوشته هایش در ستون ثابتی به نام قایق پنیر منتشر شد. سپس شرکتی به نام ‏خودکار(‏Tukenmezkalem‏) تاسیس و شروع به کار در زمینه تلویزیون و سینما کرد. اولین فیلمنامه اش با نام ‏عربسک در سال 1989 به فیلم برگردانده شد و با موفقیت مالی خوبی همراه بود. موژده تاکنوتن برای بیش از ده سریال ‏تلویزیونی فیلمنامه نوشته و اولین فیلم بلندش بیزرانس قحبه از رکوردشکن ترین فیلم های تاریخ سینما ترکیه است و ‏برنامه تلویزیونی اش با نام خارج از بحث روز از موفق ترین برنامه شبکه ‏NTV‏ است. ‏

اما دومین فیلمش که در اوج دعواهای میان طرفداران پیوستن یا نپیوستن به اتحادیه اروپا و حتی موافقان و مخالفان ‏جمهوری و خلافت ساخته شده، بر خلاف بیزانس قحبه از یکدستی برخوردا نیست و تماشاگر را از نیمه دوم دچار ‏بلاتکلیفی می کند. جمهوری عثمانی با وجود بهره گرفتن از یکی از برجسته ترین کمدین های امروز ترکیه-آتا دمیرر- ‏از میانه فیلم به ورطه ملدرام و حتی درام سقوط می کند و اصرار کارگردان بر کمیک بودن وقایع تنها به مضحک شدن ‏آن می انجامد. ‏

فیلم در دقایقی که آتا دمیرر توانسته با شوخی های مناسب صحنه را در کنترل خویش در آورد موفق است، دیگر ‏بازیگران فیلم از جمله دوشنکالکار نیز سعی کرده اند تا در نقش خویش بدرخشند، ولی ویلدان آتاسور فراموش می کند ‏که در یک فیلم کمدی حضور دارد و همین باعث می شود تا عکس العمل دمیرر نیز از حالت کمیک خود خارج شود. ‏اما در پس این ظاهر دوگانه فیلم به موضوعی بس مهم می پردازد. غرور ترک ها و اینکه چرا در برابر ورود به ‏اتحادیه اروپا این همه اختلاف وجود دارد. اختلاف هایی که حل آنها بسیار مهم تر ازاختلفا نظرهای میان اعضای ‏اتحادیه اروپا بر سر پذیرفتن ترکیه باشد. خوب، با این تفاصیل هم اگر فیلم ظاهری یک دست و حتی فانتزی تر داشت، ‏باز در پذیرش آن حرفی نبود. ولی کاهش فروش فیلم در هفته دوم نشان از سست بودن فیلمنامه م اجرا دارد و حتی ‏دوستدراان دمیرر-مثل خود من- را آزرده خواهد خواهد کرد. با این حال اگر دل تان برای تماشای چند شوخی فوق ‏العاده تنگ شده می توانید فیلم را با خیال راحت تا نیمه آن تماشا کنید!‏

ژانر: کمدی، درام. ‏

film844_6.jpg


‎ ‎مامور انتقال 3‏‎ ‎‏ ‏Transporter 3‎

کارگردان: الیویه مگاتون. فیلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کیمن بر اساس شخصیت های خلق شده توسط خودشان. ‏موسیقی: الکساندر آزاریا. مدیر فیلمبرداری: جیوانی فیوره کولته لاچی. تدوین: کامیل دلاماره، کارلو ریتزو. طراح ‏صحنه: پاتریک دوران. بازیگران: جیسون استیهم[فرانک مارتین]، ناتالیا روداکووا[والنتینا]، فرانسوا برلن[تارکونی]، ‏رابرت نپر[جانسون]، جرون کرابه[لئونید واسیلف]، دیوید آتراکاچی[ملکوم منویل]، ایان ساندبرگ[فلگ]، اریک ‏ابوانی[آیس]، جاستین راجرز[هوراشیو]. 100 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: ‏Le Transporteur 3‎‏. ‏

فرانک مارتین مجبور می شود دختر دزدیده شده لئونید واسیلف، رئیس سازمان حفظ محیط زیست اوکراین را در حالی ‏که دستگاهی به مچ دست های هر دو نفرشان بسته شده، از این گوشه اروپا- مارسی- به گوشه دیگرش –اودسا- منتقل ‏کند. فرانک خوش ندارد کاری را به زور انجام دهد، ولی این دستگاه به او اجازه نمی دهد بیش از 75 پا از اتومبیل دور ‏شود و به محض انجام این کار منفجر خواهد شد. همزمان واسیلف با فرستادن مامورینی سعی در نجات دخترش می کند ‏و بازرس تارکونی نیز که پایش به ماجرا کشیده شده، سعی دارد با مارتین تماس بگیرد…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

دوستداران آدرنالین خالص بشتابند که خونسردترین قهرمان اکشن زمانه ما بار دیگر سوار اتومبیل زره پوش ‏Audi A8 ‎W12‎‏ خود شده و با محموله سکسی اش شهرهای مختلف اروپا را زیر پا می گذارد!‏

باور بفرمایید ظاهر و باطن قضیه همین است. مهم نیست که مقدار زیادی زباله های سمی قرار است محیط زیست ‏اوکراین و بالطبع دنیا را آلوده کنند، چون انتخاب چنین محموله ای صرفاً عمل کردن به اقتضای روز است و بس! گفتم ‏محموله، بله دقیقاً در اینجا منظور محموله است که باز مانند دو قسمت پیشین باید از جایی به جای دیگر رسانده شود و ‏این بار هم محموله واقعی همین دختر زیبارو است. ‏

الیویه مگاتون با نام اصلی الیویه فونتانا متولد 1965 است که 1996 در با فیلم کوتاه ‏‎ Forte tête‎ورودی خیره کننده به ‏عالم سینما را در جشنواه آوینیون تجربه کرد. او که در پروژه قبلی بسون(آدمکش) کارگردان دوم بود، پس از فیلم های ‏خروج[نامزد جایزه فیلم های فانتزی جشنواره فانتاسپورتو] و آزیر قرمز سومین فیلم بلند خود را در حالی کارگردانی ‏می کند که با تم ها و مضامین جدی آثار قبلی خود اندکی دوری جسته است. ‏

اگر مامور انتقال 3 را که در کنار دیگر محصول پاپا بسون(تاکسی) در حال تبدیل شده به پدیده های سینمای ملی فرانسه ‏هستند، گریزراهی برای خروج سینمای این کشور از بحران های مالی ندانیم ره به خطا پیموده ایم. اما مامور انتقال بر ‏خلاف سری تاکسی بیشتر ظاهری بین المللی دارد و برای پخش در بازارهای جهانی ساخته شده است. تنها چهره ثابت و ‏فرانسوی این سری فرانسوا برلن است و تنها کاربرد مجموعه گسترش شهرت استیتهم به عنوان قهرمان خونسرد اکشن ‏های زمانه ماست. کسی که به ادعای نشریات صحنه های بدل کاری فیلم را نیز خود انجام داده و در طول 16 هفته ‏فیلمبرداری در فرانسه، روسیه و اوکراین از انجام هیچ کار سختی روی گردان نبوده است. ‏

البته مطابق معمول همه دنباله سازی ها، منتقدان ریز و درشت این و آن سوی آب، فیلم را با قسمت اول آن مقایسه کرده ‏و آن را ضعیف تر ارزیابی نموده اند. اما بیایید منصف باشیم: کدام یک از سازندگان فیلم ادعایی جز پر خرج تر و مهیج ‏تر ساختن دو قسمت بعدی و در نتیجه استفاده از معدن طلای تازه دست آمده-و کاریزمای استیتهم- داشتند و دارند؟ ‏

می شود فیلم را یک محصول منسجم و یک مکانیسم تولید هیجان نامید که در جاده ها شکل می گیرد و مانند نیای دهه ‏نودی چون سرعت(یان دی بانت) به همه قراردادها وفادار می ماند. بدل کاری ها تاثیرگذار، مکان ها جذاب و بازیگرها ‏با توجه به پیش زمینه ذهنی تماشاگر انتخاب شده اند تا کمترین مشکل بر سر راه هضم این غذای چرب و گران باقی ‏بماند. مانند رابرت نپر چهره منفی فیلم که با مجموعه تلویزیونی فرار از زندان به شهرت رسید، و کاری جز تکرار ‏همان نقش در آدمکش و مامور انتقال نمی کند!‏

ژانر: اکشن. ‏

film844_7.jpg


‎ ‎پروژه لازاروس‎ ‎‏ ‏The Lazarus Project

نویسنده و کارگردان: جان گلن. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: یرژی زایلینسکی. تدوین: فرد راسکین. طراح ‏صحنه:جرمی رید. بازیگران: پل واکر[بن گاروی]، پایپر پرابو[لیزا گاروی]، بروکلین پرولکس[کتی گاروی]، باب ‏گانتون[پدر ازرا]، لمبرت ویلسون[آوری]، لیندا کاردلینی[جولی اینگرام]، تونی کوران[ویلیام ریدز]، ملکوم ‏گودوین[رابی]، راس مک میلان[دکتر جیمز]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏The Heaven ‎Project‏. ‏

دالاس، تگزاس. بن گاروی مجرم سابق اینک کارگری سخت کوش و همسر و پدری مهربان است و زندگی ساده ای و ‏بی دغدغه ای را با همسرش لیزا و دخترش کیتی می گذراند. تا اینکه یک شب برادرش ریک از راه می رسد. ریک که ‏تازه از زندان آزاد شده به او پیشنهاد انجام کاری پولساز می کند. ریک رد می کند، ولی حوادثی که در پی می آیند وی ‏را مجبور به پذیرش پیشنهاد ریک می کند. حین سرقت ریک و همکارشان فلپس به همراه یکی از نگهبانان کشته می ‏شود و بن به دام می افتد. دادگاه او را در مرگ این سه نفر مقصر دانسته و بن را به خاطر جرم ناکرده به مرگ محکوم ‏می کند. در روز موعود مراسم اعدام با تزریق مواد سمی انجام می شود، اما مدتی بعد بن خود را در میانه یک جاده در ‏ایالت اورگون می یابد. برخورد با کشیشی به نام ازرا او را به این نتیجه می رساند که خداوند او را نجات داده و زندگی ‏تازه ای به وی اعطا کرده و باید زندگی گذشته و خانواده اش را فراموش کند. تلاش های بن برای گریز از آنجا با ‏حضور مرموزی مردی فرشته گون به نام آوری نیز با شکست روبرو می شود. اما بن که خود را بیگناه می داند و در ‏آرزوی پیوستن به خانواده اش می سوزد، با یافتن نشانه هایی در محوطه به این نتیجه می رسد که این حوادث خواست ‏خداوند نیست و باید بگریزد… ‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

پروژه لازاروس یا پروژه موهبت الهی اولین فیلم جان گلن در مقام کارگردانی است که همین یکی دو سال اخر با نوشتن ‏فیلمنامه و تهیه کنندگی وارد سینما شده است. دم دست ترین کار وی در زمینه فیلمنامه نویسی را هم می شود فیلم چشم ‏عقاب/ایگل آی اعلام کرد که همین یکی دو ماه اخیر اکران شد و آش دهان سوزی نبود. فیلم اخیر نیز که بر اساس ‏داستانی از اوان آستروسکی تهیه کننده ساخته شده، بر خلاف انتظار توقع ها را برآورده نمی کند. ‏

پروژه لازاروس که در آغاز به دلیل ریتم کند و بهتر است بگوییم به دلیل دوری عامدانه کارگردان از خلق هیجان، ‏ریتمی موقر دارد تا نیمه داستان و دومین گریز بن ظاهری رازآمیز و حتی دینی دارد. اما با تبدیل شدن قصه در نیمه ‏دوم به فیلمی معمولی در گونه قصه های پروژه های به شدت سری یا دولت پنهان از تک و تا می افتد. وقتی تماشاگر ‏می فهمد همه اینها بازی بیش نبوده و بن دستمایه یک آزمایش در آسایشگاهی روانی شده تا روی احساس گناه او به ‏عنوان نمونه جنایتکاران آزمایش شود، آنچه در پی می آید فقط سرخوردگی است. حتی لحظات گشودن معما و کشف ‏آنچه در پشت پرده می گذرد، عاری از هیجان معمول است. ‏

اگر گلن توانسته بود تم اولیه را حفظ کرده و به زندگی دوباره یا زندگی پس از مرگ بچسبد، شاید اکنون با فیلم منسجم ‏تری روبرو بودیم که می شد با خیال راحت تماشای آن را توصیه کرد. ولی فیلم فعلی حداقل برای دوستداران پل واکر ‏که از وی خاطره خوشی در سریع و خشمگین در یاد دارند، مایوس کننده است. البته با سوژه ای که دارد بعید نیست به ‏همین زودی سر از برنامه های ماورایی سینمایی تلویزیون خودمان درنیاورد!‏

ژانر: درام، مهیج. ‏