سیاستمداری و روشنگری

دکتر تقی آزاد ارمکی
دکتر تقی آزاد ارمکی

از قدیم تاکنون بحث و در بعضی از مواقع درگیری میان طرفداران و مخالفان روشنفکران و سیاستمداران در ایران وجود داشته‌است. این بحث و دعوا در دوره جدید همچنان داغ است. در این زمینه چندین سوال و مسئله وجود دارد که با دادن پاسخ به آنها می‌توان به قضاوت دقیق‌تری نشست. آیا واقعا جامعه ایرانی در  دوره قدیم و جدید حاصل   بحث و منازعه بین این دو گروه است؟ آیا روشنفکران و سیاستمداران در مقایسه با دیگر گروه‌های

اجتماعی  اصلی‌ترین گروه اجتماعی جامعه ایرانی هستند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس اهداف، استراتژی و روش‌های کاری آنها چیست؟ ریشه‌ها و عوامل منازعه بین آنها  چیست؟ منشا دعوای آنها بنیادی است یا ساختگی و خیالی؟ به عبارت دیگر، آیا منازعه میان آنها تنها برای حذف رقیب است؟ زیرا هر یک از دو گروه - فرقی نمی‌کند روشنفکر یا سیاستمدار - برای ارتقای موقعیت فردی تلاش می‌کند. جایگاه هر یک از این دو گروه اجتماعی در ساختار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی کجاست؟ کدام یک از این دو گروه نیروی اولی و کدام یک نیروی دومی است؟‏ منافع هر یک از این دو گروه اجتماعی چیست؟ کدام یک از این دو نیرو در مناسبات اجتماعی نقش مهم‌تری ایفا می‌کند؟ جامعه بیشتر به کدام یک از آن دو توجه می‌کند؟   
با کمی مسامحه می‌توان روشنفکران را به عنوان افرادی در نظر گرفت که در حوزه فرهنگ و اندیشه و فکر درگیر هستند. این افراد یا تولید کننده اندیشه هستند یا اشاعه‌دهنده آن. روحانیون، دانشگاهیان، مولفان‏،‏ مترجمان، منتقدان، هنرمندان، نقاشان، بازیگران،‏ دانشجویان، ناشران و صاحبان مراکز آموزشی، ‏پژوهشی، و هنری اصلی‌ترین افراد و گروه‌های تشکیل‌دهنده حوزه روشنفکری ایرانی هستند. 
با توجه به واقعیات تاریخی،‏ جای انکار روشنفکران ایرانی در صحنه عمل اجتماعی و اندیشه‌ای ایران وجود ندارد. در دوره کلاسیک تاریخ ایران - از دوره تشکیل جامعه ایرانی تا عصر مدرن - همیشه عده‌ای با عشق و علاقه و هدف به کار فکری و علمی مشغول بوده‌اند. اگر این گروه افراد وجود نداشتند، ما از گذشته تاریخی‌مان هرگز خبری نداشتیم. آگاهی ما از گذشته‌مان ناشی از نقش و سهم این افراد است. مورخان ایرانی، شاعران و مولفان ایرانی، کتابداران و … در انتقال میراث فرهنگی سهم ب‌سزایی داشته و ما را نسبت به خودمان آگاه ساخته‌اند. اندیشه دینی از طریق حراست، نظارت و آموزش روحانیت شیعی در طول تاریخ پر حادثه ایران برای ما باقی مانده‌است.
برای آگاهی از اهمیت نقشی که این افراد در انتقال اندیشه و فکر برای نسل ما به عهده داشته‌اند،‏ کار و تلاش بسیاری لازم است. ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا در حوزه‌های متعدد قابل توجه هستند. بیرونی در انتقال معارف اجتماعی و ریاضی نقش مهمی ایفا کرد، به نحوی که بسیاری از صاحبان قدرت در آن زمان برای تصاحب او تلاش کرد و این دعوا بر سر تصاحب بیرونی حکایت از اهمیت نقش دانشمندان در ساختن دولت و جامعه و فرهنگ دارد. ابن سینا به صورتی دیگر برای حفظ فرهنگ و فلسفه و اندیشه اسلامی میان‌داری دولت‌های زمانه‌اش را به عهده گرفت. از این میان تنها ملاصدرا است که همه را رها کرد و برای ساماندهی نظام فلسفی خود بیابان و کوه و کمر را بر خانه امن ترجیح داد. در نقطه مقابل ملاصدرا، خواجه نصیرالدین طوسی قرار دارد که ضمن میان‌داری سیاسی و اجتماعی و ایفای نقش فقیه و متکلم به اصلاحگری هم پرداخت. به همین خاطر است که کتاب «اخلاق ناصری» او به عنوان دستورالعملی اخلاقی، اجتماعی و سیاسی قلمداد می‌شود .
با توجه به بحث فوق یک اصل و نتیجه حاصل می‌آید؛ در تاریخ ایران، دانشمندان جایگاه مهم و تعیین‌کننده‌ای در سیاست داشته‌اند. در گذشته سیاستمداران ایرانی به خاطر عدم تجربه و پیشینه مدیریت سیاسی به اندیشمندان نیاز داشته‌اند. با وجود این که قدرت سیاسی به ظاهر در اختیار سیاستمداران و مدیران اجرایی بود، ولی در واقع از طریق دانشمندان و روش‌های پیشنهادی آنها محقق می‌شد. این نوع عمل و رابطه بین سیاسمتداران و دانشمندان تا دوره مدرن ادامه دارد. دانشمندان از طریق سلطه و غلبه‌ای که بر ذهن و اندیشه سلاطین می‌یافتند بر دامنه عمل خود می‌افزودند و موجب ماندگاری بیشتر خود و اندیشه‌شان می‌شدند. سلاطین برای ارتباط با دیگر دولت‌ها و فرهنگ‌ها نیازمند سفرای فرهنگی بودند، آنها همچنین برای ادامه سلطنت خاندان خود نیازمند کسانی بودند که به تعلیم و تربیت فرزندانشان بپردازند. تعدد دانشمندان در دربارهای حکومت‌ها به سهولت عمل اجتماعی و توسعه اجتماعی و فرهنگی می‌انجامید. تشکیل کتابخانه، رصدخانه، مکتب، مدرسه و مراکز پژوهشی و آموزشی حاصل کار دانشمندان در دوره کلاسیک و میانه است. سلطان بی سواد و بدوی که بر اساس زور و عصبیت قومی و قبیله‌ای به قدرت رسیده‌است از طریق ارتباط با دانشمندان کشور را اداره می‌کند. تبدیل صاحب قدرتی بدوی به رئیس دولتی مدعی حکومت و کشورداری ناشی از قدرت و نفوذ دانشمندان است. قدرتی که می‌بایست به کشتن دانشمندان اقدام می‌کرد اسیر دست دانشمندان می‌شد و نظرات آنها را اساس تصمیم و کار و سیاست‌ورزی قرار می‌داد. 
حال بهتر است به امروز برگردیم و نوع رابطه بین این دو نیروی اجتماعی را مورد مداقه قرار دهیم. در این سطح از بحث با چندین سوال اصلی روبه‌رو  هستیم؛ در دوره جدید چه اتفاقی افتاده‌است؟ آیا روشنفکران و دانشمندان همراه با سیاستمداران و مدیران جامعه به فکر ساختن جامعه جدید هستند یا این که از نظر  معرفتی و منفعتی در مقابل با یکدیگر قرار دارند؟ رابطه میان سیاستمداران و روشنفکران چگونه باشد بهتر است؟ جای مردم کجاست؟ چرا این همه بحث و مشاجره در این زمینه وجود دارد؟ مشاجره‌سازان چه کسانی هستند؟  چه منافعی در این زمینه برای آنها وجود دارد؟ و… 
برای فهم این واقعیت به گفته آقای قرائتی اشاره می‌کنم. به یاد دارم در یکی از گفت‌وگوهای تلویزیونی از او در مورد میزان اثرگذاری برنامه‌اش پرسیده شد: «آقای قرائتی برنامه شما چقدر بیننده دارد؟ آیا جامعه روحانیت از آن استقبال می‌کند؟» 
آقای قرائتی در پاسخ به این سئوال به دیداری خصوصی با یکی از دوستانش اشاره کرد. او گفت: در یکی از نشست‌های دوستانه مورد لطف و مرحمت دوستی قرار گرفتم. دوستم اشاره کرد که آقای قرائتی برنامه بسیار موفقی دارید و اهل و عیال (منظورشان فرزندان و همسر بود) از برنامه شما استفاده می‌کنند. آقای قرائتی به او گفته بود که خودتان هم استفاده می‌کنید. اشکالی ندارد. این که برنامه تهیه شده مورد استفاده قرار گرفته، منظور حاصل شده‌است. 
این مثال حکایت از اثرگذاری مستقیم و غیرمستقیم کار و فعالیت روشنفکران در جامعه ایرانی دارد. سیاستمداران و مدیران ایرانی خواسته یا ناخواسته متاثر از فضاهای فکری و اندیشه‌ای هستند که روشنفکران فراهم می‌کنند. به عبارت دیگر،‏ این گروه از افراد که فرصت کار فکری ندارند، از فضاهای فکری و اندیشه‌ای ایجاد شده تاثیر می‌پذیرند و سیاست‌های کاری خود را طراحی می‌کنند. بعضی از سیاست‌گذاری‌ها همان داعیه‌های فکری منتقدان است و بعضی‌ها هم در جهت مخالف. در هر صورت، عمل مدیران و کارگزاران در خلأ صورت نمی‌گیرد، بلکه در متن‌های فرهنگی صورت می‌گیرد که سازندگان آنها دانشمندان و روشنفکران هستند. در بعضی از مواقع مدیران و سیاستمداران از  دانشمندان قدردانی می‌کنند و در بعضی مواقع هم با سکوت تاثیرپذیری خود را نشان می‌دهند .
با مروری اجمالی بر رویدادهای دو دهه اخیر در ایران می‌توان رابطه‌ای معین بین روشنفکری و سیاستمداری را دید. ما در این دوران به چندین نوع عمل و رابطه بین آنها برخورد می‌کنیم: 
(1) دوره همزیستی نسبی و گزینشی بین آنها 
(2) دوره بعدی، دوره تمایز روشنفکری و سیاستمداری است. سیاستمدارانی که داعیه روشنفکری داشتند، بیشتر به نقش روشنفکری تا اجرایی متمایل شدند. در این وضعیت تصمیم‌گیری در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی دچار تزلزل شد و بیشترین تمرکز کاری در حوزه سیاسی و فرهنگی بود. 
(3) دوره سوم، دوره‌ای که در آن زیست می‌کنیم. تولید فرهنگ و اندیشه، حل مناقشات سیاسی در سطح جهانی و ملی و تنظیم رابطه با جامعه جهانی دچار تحول شده‌است. اصلی‌ترین ادعای من در این بود که روشنفکری ایرانی با کنار ماندن از عرصه سیاست شانس بازبینی فکری و سازمانی دارد. این برکناری از سیاست به معنای یافتن جایگاه واقعی خود ،یعنی تولید معنی و سهم‌آفرینی در تولید اندیشه و نظریه است. روشنفکری دینی تلاش مضاعفی  برای بازسازی و سازماندهی نیرو برای حرکت درست در حوزه فرهنگ را پیشه خود ساخته‌است. 
با توجه به این مباحث، می‌توان به دو نتیجه‌گیری کلی دست یافت: اول این که روشنفکری و سیاستمداری در ایران - در دوره قدیم و جدید - همراه هم رشد کرده و توانسته‌اند در ساماندهی حیات اجتماعی ایران مفید واقع شوند. کمتر امکانی برای نقش‌آفرینی منفرد هر یک از دو نیروی اشاره شده که همراه با پیروزی باشد، وجود دارد و انشقاق بین آنها منجر به شکل‌گیری مباحث جدی و اساسی در جامعه می‌شود 
دوم اینکه در دوره جدید امکانی برای بازسازی جریان روشنفکری دینی در ایران فراهم شده ‌است.

منبع: آرمان 29 خرداد