چرا تقوایی فیلم نمی سازد؟

نویسنده

» متن کامل سخنان مرضیه وفامهر

گزارش- فاطمه زمردیان: مراسم بزرگداشت ناصر تقوایی، نویسنده و کارگردان سینمای ایران، بعدازظهر پنج شنبه ۲۹ خرداد در خانه هنرمندان تهران برگزار شد. در این مراسم، مسعود کیمیایی (کارگردان سینما)، مجید سرسنگی (مدیرعامل خانه هنرمندان)، سعید پور صمیمی (بازیگر) و مرضیه وفامهر (بازیگر و همسر تقوایی) در مورد تجربه همکاری و زندگی با تقوایی صحبت کردند. متنی که در زیر می خوانید، سخنان کامل مرضیه وفامهر در این مراسم است.

 

سپاس “تقوایی” را عز وجل

وقت همیشه کم هست. من این چند روز فکر می کردم که می خوام چی بگم. تو خونه با خودم حرف میزدم بعد می رسیدم جایی که می گفتم نه نمیشه، این را باید نوشت، این را باید جای دیگه ای گفت. خیلی وقتها هم گریه ام می گرفت. نمی دونم این را باید به چه حسابی گذاشت، اما من این شانس را داشتم که در بیست و یکی دو سالگی انتخاب بیستی کردم. خیلی سخت گذشت اما می خوام بگم که سپاس تقوایی را عز و جل که سپاسش موجب غربت است با غین و به شکر اندرش مزید قربت است با قاف.

این خیلی برای خودم عجیب هست که من به عنوان آدمی که در زندگیم، نقطه ی عزیمتم از کودکی و انگار اومدنم به این جهان بر این اساس بود که به همه چیز لگد بزنم و ساختارشکن باشم، چطور تونستم با مردی بیست سال زندگی کنم که اساس هنری و فکریش بر ساختارمند کردن و مدرنیسم هست.

برای خودم بسیار عجیب هست. هیچ چیز در زندگی نمی تونست این طور من را پاگیر کنه. هیچ کس نتونست، هیچ چیز. این چند روز به این فکر کردم. چون اصلا باور من در زندگی این هست که باید تمام ساختارها رو فرو ریخت. چطور نه من ساختار او را تونستم فرو بریزم و نه او تونست من را ساختارمند کنه ؟ به این نتیجه رسیدم چقدر این انسان ساختار درستی داره ! ساختاری که حتی یک آنارشیست هم سر فرود میاره … و حقیقتا با افتخار ایستادم.

 بهرحال این انتخاب یک اتفاق در زندگی من بود. الان که بیشتر نگاه می کنم، می بینم گرایش به یک جسم نبود، گرایش به یک حرفه نبود، اگرچه هنر شان بسیار بالایی داره، اما گرایش به اون نیروی جاودانگی و تخیل و تصور لایتناهی در من بود که نمادش برای من ناصر تقوایی شد و هنوز هم بعد از بیست سال هست. اون هم برای چون منی که علاقه ای به اسطوره ها نداره و علاقه ای به ساختارها نداره. ولی حقیقتا همچنان بعد از بیست سال این گرایش به جاودانگی و تصورات لایتناهی که در تقوایی جاری میشه و به جامعه ی ما هدیه میشه، من را کنارش نگه داشت. ولی این گرایش خیلی تلخی هست. چون همیشه باید تماشا کنم که چطور یکی از نیروهای برتر هستی، که ما به اون احتیاج داریم، برای بهتر زندگی کردن، برای عشق ورزیدن، هر لحظه باید از بین بره. خیلی سخته.

بهر حال ایمان دارم تقوایی یکه و یگانه هست. هیچ کس در ایران نتوانسته مدرن تر از او به سینما نگاه کنه و سینمایی به حد او داشته باشه. نه اون میزانسن ها، نه اون تصویرها، نه اون زبان. واقعا اسطوره سازی نمی کنم اما از نظر من او در سینماش در حد بالاترین سینماگران جهان هست، اما اگر که قدر او شناخته نشده …

(همسر دوم تقوایی شهین بهزادی یک بار به من گفت او تا زنده هست، درست شناخته نخواهد شد. )

در روزگاری که وسوسه ی گرایش سیاسی و حزبی هست، رفتن روی فرش قرمز با شالهای سبز و بنفش هست، وسوسه ی زندگی های آنچنان و پول هست، محبوبیت و حضور در صحنه و بازار هست،… تو بایستی دائما با این وسوسه ها به مبارزه برخیزی و اینها رو کنار بزنی، تا اون آرامش درونی بدست بیاد و باقی بمونه… تا بتونی امر واقع رو به واقع ببینی و بازنمایی تو، به عنوان یک هنرمند تبدیل به اثر هنری بشه، و بازنمایی فرد تو بشه. بدون این فردهایی که خودشون را منزوی کرده باشن و اثر هنری را بازنمایی کرده باشن، ما به تکثر افکار، تکثر آثار و تکثر هستی نمی رسیم.

حالا کسی مثل ناصر تقوایی، همه ی اینها رو به سختی، بیش از نیم قرن ( من فقط کسی را حاضرم ستایش کنم که نیم قرن زندگیش درست زندگی کرده باشه و او را ستایش می کنم ) بیش از نیم قرن این فضا را برای خودش حفظ کرده باشه، اونقدر سالم، تا اثر هنری بوجود بیاد و تمام وجودش مملو از آثار هنری باشه، بعد راه زایشش بسته بشه… حتما اینجا زنانی هستند که زاییدن، زاییدنی طبیعی. اگر در زمان زایش نتونید بچه را بزایید، چه وضعیتی دارید ؟ من نزاییدم، ولی شنیدم که بند بند تن می خواد از آدم جدا بشه. می دونید چه چیز تقوایی را ذره ذره آب کرده ؟ داشتن تعداد زیادی فرزند نه ماهه در شکم و همیشه پا بزا زیستن. من دلم می خواست این درد را خودم می کشیدم. چون تماشای کسی که عزیز هست و درد می کشه و اساسا درد دیگران برام سخت تر از درد خودم هست. اینطور زیستنه که آدم را آب می کنه. خیلی سخته.

من فکر می کنم انسان به خاطر جسمش ارزش نداره، به خاطر اندیشه اش ارزش داره. کشتن اندیشه جنایت بارترین شکل قتل هست که ممکنه اتفاق بیفته.

 اندیشه های بسیاری کشته شدند، اندیشه های بسیاری، و متاسفانه هیچ کس صداش را نمی شنوه و هیچ قانونی وجود نداره که حمایت کنه از اندیشمندان، از مولفین، از کسانیکه می تونن آثار درخشانی بوجود بیارن و قاتلین را محاکمه کنه. حذف فیزیکی احمقانه هست، بچه گانه ترین راهیست که ممکنه یک سیستم استفاده کنه. اما حذف اندیشه هوشمندانه هست و این با تقوایی شد. حیف که جامعه صداش را نمی شنوه تا رشد کنه.

یکبار که ناصر تقوایی نشسته بود و فوتبال تماشا می کرد، … من هم خیلی به این مسئله معترضم، حوصله ام از شنیدن صدای گزارشگرای فوتبال سر میره، مدام می گم بنویس، فیلم بساز، و اون میگه من دارم فکر می کنم و کار می کنم. البته بعد حقیقتا این خودش را نشون میده، وقتی دست به کاری میزنه، می بینم این اندیشه پخته تر از اون هست که دو ساعت توی اتاق نشسته باشه و چیزی نوشته باشه. ولی اون روز خیلی غمگین شدم و زجر کشیدم که چرا فیلم نمی سازه ( یک نکته که برام مهمه اضافه کنم، تقوایی هر فیلمی که ساخته نه دری، دروازه ای به سینمای ما باز کرده. قبل از تقوایی هیچ کس جرات نکرده بود در یک آپارتمان همه ی قصه اش را بسازه. کاغذ بی خط فیلم درخشانی ست که بعد بارها تکرار شد. ناخدا خورشید اولین فیلمی بود که روی دریا رفت و بعد ها دیگران تکرار کردند و همه ی کارهای دیگرش همینطور. به قول دوستی با آرامش در حضور ما زندگی می کنه ) … بهرحال یک روز که خیلی غمگین بودم که چرا تقوایی فیلم نمی سازه، رفتم توی اتاق چیزی نوشتم که می خونم و از خدمت شما مرخص می شم:

پی تی تی تی کو کو کو کو

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

 اسب سرکش خانه ام را

با طنابها ی سیاه بسته اند

و طنابها بند بر دار میدان دور

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

کو کو کو کو

اسب

اسب

اسب سرکش خانه ام

دویدن را با تماشای پاهای مردان

آرسنال و منچستر

مردان صنعت نفت آبادان

مردان پرسپولیس

تمرین میکند

و از یاد نمیبرد روزهای گامهای بلند… بلند…. بلند…بلند…بلند

پی تی تی تی کو کو کو کو

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

من اما فهمیده ام ورزش فکری او

چیدن تیم های با قدرت

چیدن مردان مرد و زنترین زنان

در جعبه ی تله ویزیونی کوچک احمقی ست

که فیلم های عریض هفتاد و پنج میلیمتری را

هر شب خائنانه به یغما در خود فرو میکشد

و اگر آزادش بگذاری

زر و زر تکراری دروغ و اخلاق برهوت میکند

گلهای خانگی ات را خاموش میکند

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

 کو کو کو کو

 اسب

اسب سرکش خانه ام هر شب

کتاب مقدسش را دست میگیرد

تا روشنای صبح نیما میخواند

و دلش هوای یوش میکند و یاد سیروس.

من بی صدا اما

توی دلم قرآن خودم را میخوانم

فروغ

فروغ

فروغ را که اگر صداش بگوش رسیده بود

دیگر چه کسی توی میدانها مرده باد و زنده باد هوار کشیده بود؟

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

 کو کو کو کو

اسب

کو

اسب

کو

توی دلم

من

گله ی اسبان رمیده ی دشت بهشت را تاخت میدهم

 تا عروق سنگ شده ی تنم از دیدن مرگ تصورات لایتناهی

توی این جعبه ی سیاه کنترلی

در به در دوای درد نشود.

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

اسب

اسب

اسب وحشی….

اسب سرکش خانه ام

 صبح به صبح

صبح به صبح

هر صبح

تفسیر مردان صد لا که به گوش میرسد

میشنود رو به زوال میرود این ملت

از هم گسیختگی ست این

او میگوید

پی تی کو

 پی تی کو

پی تی کو

 پی تی کو

کو کو کو کو

کو کو کو کو

اسب

کو

اسب

کو

اسب اسب اسب

کو

و چند بار میان درزهای بوسه

وقتی کند و بی هدف باران شور به دهنمان رسیده بود

گفته ام آینده در راهست

او گفته آنچه کرده به کار نیامده

حتی برای خود تنهای تنهای بسط نشسته اش