زنده یاد هوشنگ گلشیری در یک داوری شتاب زده با عنوان سی سال رمان در مورد “ ملکوت ” صادقی نوشته است : ”ملکوت اثر بهرام صادقی ، داستان بلندی است که حرام شده است. صادقی در “ملکوت” حرام شده است و این، نه از آن روست که چون بهرام صادقی یکی از بهترین داستان کوتاه نویسان ما بوده است انتظار بیش تری از او می رفت؛ که در این داستان بلند نیز می توان نشانه هایی از قدرت او را دید . با آن که وی در طرح برخی از این خرده گیری ها به اعتبار صناعت رمان محق است ، من بر اینم که نفس رمان ـ چنان که شایسته ی آن است ـ شناخته نشده است…
پله پله تا ملکوت صادقی
زنده یاد هوشنگ گلشیری در یک داوری شتاب زده با عنوان سی سال رمان نویسی ـ که نخستین بار در ُجنگ اصفهان چاپ شده ـ در مورد “ملکوت ” صادقی نوشته است : “ملکوت اثر بهرام صادقی ، داستان بلندی است که حرام شده است . صادقی در “ملکوت” حرام شده است و این ، نه از آن روست که چون بهرام صادقی یکی از بهترین داستان کوتاه نویسان ما بوده است انتظار بیش تری از او می رفت ؛ که در این داستان بلند نیز می توان نشانه هایی از قدرت او را دید . “ (1) او سپس در پایان مقاله ی خود به طرح برخی از خرده هایی می پردازد که بر رمان “ملکوت” وارد است . با آن که وی در طرح برخی از این خرده گیری ها به اعتبار صناعت رمان محق است ، من بر اینم که نفس رمان ـ چنان که شایسته ی آن است ـ شناخته نشده است . “ملکوت” داستان “عین” نیست ؛ سرگذشت ذهنیت فلسفی نویسنده و طرح پرسش های بنیادین فلسفی او در مورد خدا ، شیطان ، آدم و نیروهای نیرومند و متضاد نهاد آدمی است که برای نخستین بار او ، و پیش از وی تقی مدرّسی در یکلیا و تنهایی او پروای طرح آن یافته اند و سپس صادق چوبک در سنگ صبور از آن تأثیر پذیرفته است .
حسن عابدینی با ردیابی تأثیر رمان یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی بر رمان صادقی ، به جای بررسی و کشف نوجویی ها و تجربیات تازه ی فکری و عقیدتی در رمان نویسی صادقی به مقایسه ی میان این دو رمان اکتفا کرده ؛ گاه به برتری رمان تقی مدرسی بر “ملکوت” صادقی حکم داده (2) و زمانی از ناتوانی نویسنده در تلفیق خلاق میان واقعیت و اسطوره سخن گفته است . با این همه از پرداختن به لایه های فلسفی و پنهان تر رمان بازمانده ، زیرا همانند گلشیری و دیگران از کشف سیمای پیچیده ، متضاد و رمزی کسان رمان غافل افتاده است . کوشش دکتر محمد صنعتی در مقاله ی با مرگ به ستیز مرگ ـ که نگرشی روان شناختی به این رمان است ـ نیز ابتر مانده ، زیرا رمز و رازهای فلسفی و دینی شخصیت های اصلی رمان ( م . ل ، دکتر حاتم ، پسر ) را درنیافته و با یافتن رگه های مبهم “عقده ی اودیپ” در کسان داستان از تحلیل فلسفی رمان دور شده است . (3) من خود با آن که در مقاله ی خوانش ساختاری “ملکوت” برخی از راز و رمزهای رمان را طرح کرده ام ، خوانش خود را پایان یافته نیافتم . اینک دیگربار با خوانش فلسفی تر خود می کوشم به ریشه های نگرش اسلامی و به ویژه ذهنیت و عرفان یهودی “قبالا” و مسیحی رمان بپردازم و از اهمیت نگاه فلسفی “ ملکوت ” شمه ای بگویم .
1. دکتر حاتم ، همان عزازیل است : عزازیل در متون اسلامی ، یهودی و مسیحی ، سیماهایی همانند ، متضاد و ناهمگون با هم دارند . نویسنده بیش تر زیر تأثیر آموزه های “تورات ” و دیگــر متون تفسیری و عرفانی یهودی و اندکی هم اسلامی و مسیحی است . افسانه ی آفرینش صادق هدایت ـ که سنگ زیربنای ذهنیت فلسفی تازه ای در ادبیات داستانی ماست ـ به دلیل هزل و هجوی که در آن هست ، ارزش فلسفی ناچیزی دارد و قابل قیاس با آنچه تقی مدرسی در ” یکلیا و تنهایی او “ و نیز رمان کوتاه “ملکوت” صادقی به گونه ای جدّی مطرح کرده اند ، نیست و این مایه ی بسی دریغ است که تا کنون معمای این دو اثر کشف نشده و کوشش منتقدان و نویسندگان بیش تر مصروف یافتن تأثیر و تأثر این دو اثر از یک دیگر ، ساختار و زبان آن ها شده است .
واژه ی عبری “ عزازل ” ـ مطابق آنچه در دانش نامه ی یهودآمده ـ مرکب از دو جزء “ عَزاز ” به معنی “ ناهموار ” ( rugged ) و “ ئل ” (el) به معنی “ نیرومند ” ( strong ) و بر کوهستان استوار و ناهمواری اطلاق شده است که بزی را از آن به پایین می انداخته اند . مفسرین سده های نخستین و میانه غالباً بر همین باور بوده اند اما مفسرین جدید پیرو نظری هستند که Ibn Ezra مطرح کرده و به کتاب “ لاویان ” نظر دارد که “ عزازل ” به آن دسته از دیوان و اجنه ی بزمانندی ( se’irim ) اطلاق می شود که در بیابان سرگردان هستند . (4) در این کتاب از “ تورات ” آمده که هارون به دستور “ یهّوه ” باید به نشانه ی کفاره ی گناهان قوم خود “ یک بز را ذبح کند و دیگری را در بیابان رها سازد ؛ ولی برای این کار لازم است اول قرعه بیندازد . آنگاه بزی را که به قید قرعه برای خداوند تعیین شده به عنوان قربانی گناه ذبح کند و بز دیگر را زنده به حضور خداوند آورد و سپس به بیابان بفرستد تا گناه قوم اسرائیل را با خود ببرد . ” (5) چنان که از این عبارت برمی آید ، بز نمادی از پلیدی ، تباهکاری و تجسمی از گناهان قوم است که یا باید به دست هارون ( برادر موسی ) قربانی و یا در بیابان ها رها شود تا همه ی گناهان قوم را با خود برده ناپدید کند . عزازل به همین بز سرگردان در بیابان ها اطلاق می شود و مفسران متأخر ، نه هارون و نه آن بیابان را اراده می کنند .
در “ ملکوت ” بهرام صادقی ، هر دو بز حضور دارند . بزی که باید قربانی شود “ م . ل ” نام دارد ، زیرا رمزی از گناه و تباهکاری است و به اشاره ی شیطان درون تباهی می کند : “ باز هم آن صدای خفه ی پرطنین را در درونم شنیدم که به نام صدایم زد و فرمانم داد که … باید بسوزانی ؛ بسوزانی و رنج بدهی و بکشی ” . (6) در اجرای همین فرمان است که یک بار پسر محبوب خود را می کشد (ص37) ؛ یک بار برای این که خدمتکار خانه زادش “ شکو ” راز این گناه را فاش نکند ، زبان وی را می برد (ص35) و هنگامی هم پدر و پسری روستایی را به هنگام بازگشتشان از شهر به روستا با تفنگ شکاری می کشد . (ص44) م . ل برای جبران گناهان خود از سال ها پیش ، گهگاه به مطب دکتر حاتم می آید و از او می خواهد یکی از اعضای بدنش را قطع کند و اکنون جز دست راست و سری مثله شده چیزی برایش باقی نمانده است (ص14) اکنون دکتر حاتم در آخرین ساعات اقامتش زهری کشنده در رگ او تزریق کرده که تا یک هفته ی دیگر خواهد مرد (ص73) . دکتر حاتم نیز همان بز حامل بار گناه است که پیوسته از شهری به شهری می رود و هیچ گاه در جایی ماندگار نمی شود ؛ کسی را ندارد و پیوسته پس از کشتار مردم و انجام مأموریت شیطانی خود ، به مسافرت های بی پایان و سرگردانی خود ادامه می دهد : “ پیش از این در شهرها و آبادی ها و سرزمین های دیگری بوده ام ؛ بسیار دور از اینجا . وقتی دیگر نمی توانستم بمانم یا مأموریت وجدانی ام را انجام یافته می دیدم ، بی خبر می گذاشتم و می رفتم . ” (ص18) دقت کنیم که “ م . ل ” جامع هر دو بز حامل بار گناه است ، زیرا مانند دکتر حاتم پیوسته برای قطع اعضای بدن خود در حال مسافرت است و سرانجام نیز در بیابانی دور دست خواهد مرد “ دکتر حاتم در دل گفت : شکو ! شکو ! تو باید زنده بمانی تا تشنج و احتضار ارباب محبوبت را در میان صحرای بی آب و علف و در وسط جاده ی دور و دراز ببینی … و در آن بیابان فراخ ـ که در آن نه آدم هست و نه آبادی ـ نعش بی جان اربابت بر روی دست هایت سنگینی می کند و تو نمی دانی چه باید کرد . “ (ص73)
2. دکتر حاتم ، همان پرومته و عزازل است : اینک باید به سویه ی دیگری از پندار و کردار عزازل و دکتر حاکم بپردازیم ، زیرا شخصیت ها در این رمان سخت پیچیده و آمیزه ای از توانایی ها و صفات متضاد گوهر یگانه ای هستند . در تفاسیر اسلامی و کتاب های داستان پیامبران از ابلیس ( شیطان ) و نقش وی در اغوای “ آدم ” بارها سخن رفته است اما آنچه در این رمان و برخی از دیگر منابع عبری مطرح است ، نخست با نگرش اسلامی و دو دیگر با ذهنیت نویسنده تفاوت دارد اما همین تفاوت در پاره ای از تفسیرها و تأویلات تازه و معاصر منابع یهودی و عبری هست . مطابق آنچه در کتاب پیدایش “ تورات ” آمده ، مار ـ که از همه ی حیواناتی که خداوند آفریده بود ـ زیرک تر بود ، نزد حوّا آمده گفت : “ خدا خوب می داند زمانی که از میوه ی آن درخت بخورید ، چشمان شما باز می شود و مانند خدا می شوید و می توانید خوب را از بد تشخیص دهید . ” ( 3 : 4ـ5 ) پیش از این در عبارتی آمده که : “ آدم و همسرش هرچند برهنه بودند ، ولی احساس خجالت نمی کردند .” اما پس از خوردن از میوه ی درخت ممنوع ، آگاهی یافته “ آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگی خود ، آگاه شدند ؛ پس با برگ های درخت انجیر ، پوششی برای خود درست کردند . ” (همان ، 3 : 7) خوردن میوه ی ممنوع ( گندم ، انجیر ، سیب ) همان “ معرفت ” است که بی آن ، آدم و حوا میان نیک و بد فرق نمی نهاده اند . با بهره مندی از معرفت ، فاصله ی میان “ یهّوه ” و آدمی اندک می شود . “ یهّوه ” تاب نمی آورد و برای هریک ، پادافراهی می اندیشد : مار ، ملعون می شود ؛ حوّا به درد زایمان مکافات می بیند و “ آدم ” به تعبیر “ تورات ” محکوم می شود تا پایان عمر “ به عرق پیشانی اش نان بخورد . ”
دانش نامه ی یهود به نقل از کتاب اِنوش( The Book of Enoch ) سیمایی متفاوت از “ عزازل ” ترسیم می کند که سخت به کار ما می آید . در این منبع معتبر از وی به عنوان “ رهبر دیوان عاصی ” یاد می شود که “ فن جنگاوری ، ساخت شمشیر ، دشنه و سپر را به مردان و هنر زیبایی اندام ، آرایش مو ، صورت و ابروان را به زنان می آموختند و آنان را به شرارت و ناپاکی راهنمایی می کردند تا این که به فرمان خداوند ، رافائل ( فرشته ی مقرب الهی ، کروبی ) دست و پای عزازل را بست و در صخره های ” هادوآئل “ ( ِبت هادودو ) به زنجیر کشید . عزازل تا روز داوری در قعر تاریکی خواهد ماند و پس از آن برای همیشه در آتش از میان خواهد رفت ( کتاب اِنوش 8 : 1 ، 9 : 6) در همین منبع به صراحت آمده : “ عزازل فنون استفاده از فلزات روی زمین را به مردان آموخته است . ” ( همان ، 8 : 1 )
این عبارت تلویحا ً نشان می دهد که عزازیل به همان اندازه ی “ یهّوه ” در تعلیم “ آدم ” نقش داشته است . او متناسب با ظرفیت های جسمی و روانی آدم و حوّا به آنان مهارت هایی آموخته است . توانایی جنگ و ابزار آن را به مردان و شیوه های شهرآشوبی را به زنان یاد داده است . نتیجه ی چنین آموزش هایی ـ که فاصله ی میان بنده و آفریننده را اندک تر می کند ـ بر “ یهّوه ” گران می آید . پس به طرد ، لعن و شکنجه اش اشاره باید کرد . جرم “ پرومته ” ، پسر عموی ” زئوس “ خدای خدایان همه این است که ” به کمک بشر شتافت ؛ به این معنی که مقداری از بذر آتش را از “ چرخ خورشید ” ربوده آن را در ساقه ی گیاهی ( ُکما ) پنهان کرد و به زمین آورد . زئوس افراد بشر و حامی آن ها را تنبیه کرده برای افراد بشر مخلوق مخصوصی را ـ که “ پاندور ” نام داشت ـ فرستاد و برای کیفر پرومته ، او را با زنجیرهای فولادین در قفقاز زندانی ساخت . “ (7)
اینک به دکتر حاتم بازمی گردیم تا نشان دهیم او نه تنها همان عزازل ، بلکه خادم و آموزگاری همانند پرومته و به همین دلیل مطرود و مورد کینه توزی است . نقش آموزگاری وی هنگامی بر “ م . ل ” آشکار می شود که در هیئت فیلسوف و شاعر ، مورد توجه پسرش قرار می گیرد . پسر “ م . ل ” همان “ آدم ” است که در بهشت زندگی می کند و مطیع پدر ( خدا ) است . دکتر حاتم بیست سال پیش از این به این پسر نزدیک شده و چیزهایی به وی آموخته است . در رمان از آموزه های او چیزی نیامده اما “ م . ل ” از این آموزه ها خشنود نیست . آموزه هایش هرچه هست ، باعث دوری پسر از پدر و شناختی دیگر می شود . (ص29) “ م . ل ” قصد دارد به جبران این آموزه های گمراه کننده ، از دکتر حاتم انتقام بگیرد : “ او قاتل واقعی پسر من است و باید تلخ ترین عذاب ها را به کیفر جنایتش بچشد . ” (ص33) دکتر حاتم با پسر “ م . ل ” همان کرده و گفته که عزازل با آدم و حوّا در بهشت آسمان . عزازل ( ابلیس ، شیطان ) به همان دلیل ملعون ، مطرود و مورد کینه توزی است که دکتر حاتم در رمان صادقی : هر دو تن ، به تعبیر “ کتاب اِنوش ” از “ اســــرار آسمـــانی ” ( Heavenly Secrets ) سخن گفته و خشم “ یهّوه ” را برانگیخته اند .
3. دکتر حاتم ، همان یهّوه است : این رسم همیشگی دکتر حاتم است که پیش از رفتن خود از شهر و محل طبابت خود ، آنان را به پادافراه گناهانشان با تزریق مایعی مرگ آور می کشد و از کشته ها پشته می سازد . به صحنه ای که خود برای مرد “ ناشناس ” ، تعریف می کند ، دقت کنیم : “ این آمپول هایی که به همه ی مردم این شهر و به دوستان تو تزریق کرده ام ، چیزی جز یک سم کشنده و خطرناک نیست که در موعد معین ـ یعنی چند وقتی که من اینجا نیستم ـ اثر خواهد کرد . کودکان را خیلی زود خواهد کشت و بزرگ ترها را با فلج های تحمل ناپذیر گوناگون و عوارض وحشتناک سرانجام از میان خواهد برد . من از هم اکنون آن روز فرخنده را به چشم می بینم . هفت روز دیگر را ؛ روزی که حتی قوی ترین و سمج ترین افراد از پا درخواهند آمد و شهرستان ، دیگر قبرستانی بیش نخواهد بود … اجساد بادکرده و گندیده در خیابان ها و کوچه ها و اتاق ها روی هم انباشته شده است . لاشخورها ، فضای شهر را سیاه کرده اند بو … بوی مرده … بوی بچه های چند روزه و جوان های تازه بالغ . ” (ص24)
در “ تورات ” یهّوه سیمایی انتقامخواه دارد . پیوسته قومی را به خاطر گناهانشان ، به مرگ و تباهی مژده می دهد . در کتاب اشعیا از گناهان قوم “ اِدوم ” و ضرورت کیفر آنان سخن رفته است . به این عبارت از کتاب مقدس “ تورات ” دقت کنیم که تا چه اندازه به صحنه ای که دکتر حاتم تصویری از آن ترسیم کرده بود ، مانند است ! “ اِدوم روز و شب خواهد سوخت … و نسل اندر نسل ویران خواهد ماند و دیگر کسی در آن جا زندگی نخواهد کرد . جغدها و کلاغ ها ، آن سرزمین را اشغال خواهند نمود ، زیرا خداوند ، اِدوم را به نابودی محکوم کرده است … حیوانات وحشی در اِدوم گردش خواهند کرد و زوزه های آن ها در شب ، همه جا خواهند پیچید . هیولاهای شب بر سرِ یکدیگر فریاد خواهند زد و غول ها برای استراحت به آنجا خواهند رفت . ” (34: 11ـ14)
آنچه در رمان صادقی قابل توجیه نیست ، مقایسه ی افکار و افعال میان چند تنی است که به عنوان بیمار و همراهان وی به مطب دکتر حاتم مراجعه کرده اند . هیچ یک از اینان ، گناه بزرگی نکرده است ؛ آدمیانی متوسط هستند که می کوشند از نعم زندگی بهره جویی کنند . البته عمر خود را به طاعت و عبادت پروردگار بزرگ نمی گذرانند اما خطایی بزرگ هم بر دست و زبانشان نرفته است . حیاتی دنیوی دارند . برخی ملّاک و از تنعمی برخوردارند و بعضی کارمند دولتند و زندگی متوسطی دارند . مقایسه ی اینان با گناهانی که از قوم “ اِدوم ” سرزده است ، چندان نیست که سزاوار چنین مجازاتی باشند . بزرگ ترین گناه از نظر “ یهّوه ” بت پرستی کنعانیان است . باب هجدهم کتاب “ لاویان ” به “ زنا و اعمال قبیح ” اختصاص دارد . تنها گناهی که از کسان رمان سر مــــی زند و مصداق نواهی خداوند می شود “ زنا ” ی ” شکو “ با ” ساقی “ همسر دکتر حاتم است و معلوم نیست چرا تمام مردم شهر به خاطر گناه یک تن ـ که با توجه به بافت داستان و زندگی خصوصی دکتر حاتم ـ ساقی قابل توجیه است ـ باید هلاک شوند . این اعتراف ناگهانی ” منشی جوان “ که پس از آگاهی از مرگ محتومش ، آن را به سادگی می پذیرد و مرگ درد انگیز خود را جبرانی برای نیندیشیدن به مرگ می داند، باز هم قابل توجیه نیست و این ، دقیقه ای است که هوشنگ گلشیری به آن اشاره کرده.
هر دو صفت “ یهوه ” ، حیات بخشی و گرفتن حیات زندگان ، در “ دکتر حاتم ” گرد آمده است . او از یک طرف “ دکتر ” است و چون خداوند زندگی می بخشد و مراقب سلامت تن و روان بیماران است . از دیگر سو به معنی دقیق کلمه “ حاکم ” و “ داور ” است ، زیرا “ حاتِم ” در عربی به این معنی به کار رفته و یک کار حاکم و قاضی ، کشتن خطاکار است . صادقی در گزینش نام کسان داستان ، به بار معنایی آن ها نیک نظر داشته است . دکتر حاتم همانند “ یهّوه ” از همه چیز آگاه است . او پیش از رفتن از شهر ، مطابق قولی که داده است ، یک بار دیگر به کسانی که به وی مراجعه کرده اند ، سر می زند ومنشی جوان از او می پرسد “ شما از کجا راه را می دانستید ؟ ” او تنها می گوید “ می دانستم . ” (ص82)
نگاهی به هیئت “ دکتر حاتم ” نشان می دهد که خلقتی شگفت دارد و مایه ی حیرت مراجعان می شود : “ مرد چهار شانه ی قدبلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت ؛ به همان چالاکی و زیبایی که در جوان نوبالغی دیده می شود اما سر و گردنش … پیرترین و فرسوده ترین سر و گردنی هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد . ” (ص9) سر و گردن پیر او نشان می دهد که عمری بسیار دراز دارد و کهن الگوی جاودانگی است . در این رمان ، او همانند شیطان یکلیا و تنهایی او مخلوق “ یهوه ” نیست ؛ بلکه بخشی از هستی اوست و در خلقت انسان نیز دست می داشته است . در برخی از متون اسلامی ـ که زیر تأثیر آموزه های یهودی و به اصطلاح “ اسرائیلیات ” است ـ عزازیل پیش از آن که مورد لعن و طرد خداوند قرار گیرد ، در مقام دیو و جن هزاران هزار سال او را می ستوده ؛ چنان که فرشتگان ، خود را در عبادت الهی از وی کم تر می دانسته اند . در قصص الانبیاء ـ که گویا متنی متعلق به قرن هفتم هجری است ـ آمده : “ خدای تعالی عزازیل را بیافرید ؛ آنگه در سجّین [ دوزخ ] هزار سال خدای را سجده کرد . آنگه بر زمین آمد و به هر طبقه هزار سال سجده کرد … پس خدای تعالی او را دو پر داد تا بر آسمان شد و هزار سال خدای را سجده کرد . خاشع نام او کردند . بر آسمان دوم پرید و هزار سال سجده کرد . او را عابد نام کردند و همچنین بر هر آسمانی می رفت ، هزار سال سجده می کرد ، وی را نامی کردند تا همه کون بگردید تا یک وجب از زمین و آسمان نگذاشت تا همه را به سجده نیاراست و بر عرش شد و شش هزار سال سجــــده کرد … ابن عباس (رض) گوید که از آن وقت که سخن می رفت تا وقت لعنت ، دوازده هزار سال بود . “ (8) پیری و فرسودگی سر و گردن دکتر حاتم نشانه ی دیرینگی شیطان یا عزازیل بودن اوست و چست و چالاکی دست و پا علامت این است که وی هزاران سال دیگر زنده خواهد ماند تا بتواند به اغوای آدمی ادامه دهد و در روز رستاخیز به دوزخ آغازین بازگردد .
4. ساقی ، همان لیلیت است : “ لیلیت ” از جمله دیوانی است که “ عزازل ” بر آنان فرماندهی می کند . او را “ عفریته ی شب ” نیز می نامند . این واژه با “ لیل ” عربی همریشه است با کلمه “ لولو ” به معنی “ هرزگی ” و “ بی عفتی ” ـ که ایزدبانوی سومریان و سبب تحریک مردان می شود ـ نیز ارتباط دارد . در برخی متون تفسیری تورات مانند شبات ( 151ب ) به مردان مجرد هشدار داده شده که شب هنگام چه بسا این عفریته به سراغشان خواهد آمد : “ کسی که در خانه ای تنها به خواب رود ، گرفتار ” لیلیت “ خواهد شد . ” (9) در برخی منابع از “ لیلیت ” به عنوان “ همسر شیطان ” یاد شده است (10) که در این صورت گزینش نسبت و نیز نام وی ـ که بر شادنوشی و عشرت دلالت می کند ـ باز آگاهانه و سنجیده بوده است . ساقی ، همسر دکتر حاتم ـ چون شوهر را ناتوان جنسی می داند ، شب هنگام با “ شکو ” در “ نارنجستان ” به هم گرد می آیند . در نامه ای که دکتر حاتم پس از خفه کردن “ ساقی ” از پیش سینه اش بیرون می آورد ، از قرار شبانه ی همسر آگاه می شود : “ در همان محل معهود ، گوشه ای از نارنجستان خانه ، و در ساعتی نزدیک به سحر و ” شکو “ هم گفته بود که می آید و خاطرات هماغوشی های این چند مدت را باز بیان کرده و به ساقی وعده ی تکرار آن لذت ها را داده بود . ” (ص62)
5. م . ل همان یهّوه و عزازل است : ما پیش از این به مناسبت هایی به نمادین بودن وی اشاراتی گذرا کرده ایم . صِرف گزینش نام وی با نشانه های اختصاری بر رمزی بودن منش وی دلالت دارد . این نام هم “ ملکوت ” را به ذهن تداعی می کند که جایگاه فرشتگان و آسمان است و دست کم در قرآن جایگاه “ رحمن ” جایی به اسم “ عرش ” در آسمان نهم و بالاترین طبقه ی اجرام سماوی است ( طه ، 20 : 5 ) این نشانه ، گذشته از این واژه ی “ ملکوم ” را به ذهن تداعی می کند که بت طایفه “ عمّونیان ” بوده و “ موُلک ” نیز خوانده می شده است . آنچه این حدس را تقویت می کند ، این نکته است که ملکوم پرستان عمدتا ً کودکان را برای این بت و شیطان قربانی می کرده اند و “ م . ل ” پسر خود را ـ که همان “ آدم ” است ـ نیز قربانی می کند . آنچه بر یهّوه بودن “ م . ل ” دلالت دارد ، خصومت دیرین میان یهّوه با “ عزازل ” است . او پدر و خالق کودکی است که “ آدم ” نامیده می شود . در مسیحیت خدا “ پدر ” و عیسی مسیح “ بنده ” و “ پسر ” خداست . (11) ناخشنودی پدر ـ خدا از همنشینی دکتر حاتم ـ عزازیل با “ پسر ـ آدم ” و تلقین آموزه هایی که پسر ـ بنده را از “ پدر ـ خالق ” دور می کند ، گواهی بر درستی نظر ماست . آنچه این نظر را بیش تر تأیید می کند ، این است که وقتی دکتر حاتم به منشی جوان خبر می دهد که وی و رفقایش به زودی با عذاب و شکنجه خواهند مرد ، “ منشی جوان ” می خواهد از “ م . ل ” کمک بخواهد و به دکتر حاتم می گوید : “ مگر او ” خدا “ نیست ؟ شما خودتان می گفتید . بنابراین چرا نتواند کمک کند ؟ ” (ص87)
6. م . ل ، دکتر حاتم ، یهّوه و عزازل یک گوهرند : در “ م . ل ” و “ دکتر حاتم ” کشاکشی درونی هست : بخشی از وجود آنان با بخش دیگرحیات روانی آن ها در تقابل قرار دارند . قسمتی از وجود این دو بی گمان آسمانی ، متعالی و معنوی است . م . ل یک بار در طی مکاشفه ای ، خود را در آسمان و در آستان خداوند می یابد : “ آن کس ـ که مرا در رؤیا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت ـ چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی . و او بی شکل و بی صورت بود و تنها دست های گرمی داشت که بوی مادرم را می داد و زبر بود و او ناگهان بر من ظاهر شد و گرمایی در تمام تنم دوید و من او را ، آن دیو درونم را دیدم که می گریزد و می گریزد و آنگاه پاک و طاهر شدم و دیدم که طفلی بیش نیستم و معصوم و بی گناهم . ” (ص45)
در وجود دکتر حاتم نیز کشاکشی میان نیروهای اهورایی و اهریمنی هست و نشان می دهد که هردو ، یک تن بیش نیستند . او میان دو قطب الهی و شیطانی خود پیوسته در نوسان است : “ درد من این است : نمی دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را . آن ها هر کدام برایم جاذبه ی مخصوصی دارند . من مثل خرده آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ می خورم . “ (ص19) یهّوه بخشی از روان آدم را آفریده و عزازل نیز وی را با میوه ی ممنوع ” معرفت “ و اندیشه ی ” عصیان “ آشنا کرده است . در خلقت آدم ، هر دو نقش داشته اند . در تورات آمده : “ پس خدا انسان را شبیه خود آفرید . ” ( پیدایش ، 1 : 27) پس سرشت آدم ، دوگانه است و همین دوگانگی ، زندگی را به داستان کشاکش و ستیز بی پایانی تبدیل می کند .
هنگامی که “ م . ل ” برای قطع واپسین عضو باقی مانده ی خود به مطب دکتر حاتم آمده ، بستری می شود ، توجهش به آیینه و ماه و ستاره ای جلب می شود که بر سقف اتاق نقش شده است . در قصر “ م . ل ” نیز چنین نقش هایی هست . پس نه تنها قصر و مطب ، مکان واحدی هستند ، بلکه این نقش ها یادآور “ ملکوت ” و آسمانی است که پیش از این هردو شخصیت در آن جا می بوده اند . آنچه این دقیقه را ثابت می کند ، تصویر بیمار و دکتر در آیینه ی واحدی است : ” دکتر حاتم پیش آمد و آستین “ م . ل ” را بالا زد . اینک هر دو در آینه ی روبرو و در شیشه های دَق و پراکنده ی سقف جای گرفته بودند . “ (ص72) . آیینه ، رمزی از روان دو شخصیت است . آینه ، شیشه های رنگارنگ و ستاره ، آسمان را به ذهن می آورند . این که آیینه ، هر دو شخصیت رمان را در کنار هم بازتاب می دهد ، تلویحاً به این معنی که هر دو ، پشت و روی یک سکه اند . در دانش نامه ی یهود به این نکته اشاره شده که ” برخی از منتقدان بر این باورند که عزازل را موجودی “ انتزاعی ” نباید در نظر آورد ، بلکه وجودش به همان اندازه “ واقعی ” است که خود ِ یهّوه “ . در همین صحنه ، عزازل در وجه شیطانی و تباه کننده اش در ” دکتر حاتم “ بازتاب یافته که مشغول زدن آمپول مرگ به ” م . ل “ است و ” م . ل “ در وجه ملکوتی اش هنگامی در آستانه ی مرگ قرار می گیرد که از گناه دکتر حاتم درگذشته و او را بخشوده است و دکتر حاتم از این بخشودگی نیک آگاه است . کشاکش میان دکتر حاتم و ” م . ل “ از ستیز میان ” عزازل “ و ” یهّوه “ پرده برمی دارد و نشان می دهد که این کشاکش در روان آدمی میان نیروهای سرکش و مطیع او نیز بازتاب می یابد .
من در خوانش خود از رمان کوتاه “ ملکوت ” ردهایی از چند داستان کوتاه و بلند یافته ام و بر اینم که صادقی به آن ها بی توجه نبوده است . به آن ها اشاره می کنم:
1. یکلیا و تنهایی او : دکتر حاتم ضمن درمان آقای “ مودّت ” و بیرون آوردن جن از معده اش ، کتاب یکلیا و تنهایی را به منشی جوان ـ که همراه بیمار به مطب آمده است ـ نشان می دهد و می پرسد که آن را خوانده است ؟ سپس می افزاید: ”اخیراً این را می خوانم . مطالب جالبی برای من در آن وجود دارد . “ (ص16) نویسنده با این اشاره تلویحا ً می خواهد میان رمان فلسفی تقی مدرسی و رمان خود همانندی و افزون بر آن ، تفاوتی قایل شود . رمان مدرسی تنها به ستایش شیطان و طرح برخی از تفاوت دیدگاه های شیطان در قبال ” یهوه “ اشاره دارد . شیطان در طی گفت و گوی طولانی خود با “یکلیا” آشکارا به کشاکش خود با “ یهّوه ” ـ که عزازل از وی به “ او ” تعبیر می کند ـ یاد می کند و اصرار دارد برای دختر عاشق توضیح دهد که هر دو با هم “ آدم ” را سرشته اند : “ آن روز من و ” او “ با هم پنجه درانداختیم و ” او “ من را از آسمان ها به زیر انداخت ؛ اما چه کسی شما را سرشت ؟ مگر من و ” او “ با هم نبودیم ؟ ” او “ از رازی که من در شما به جای نهادم ، چیزی نمی دانست . یکلیا ، ” او “ نمی دانست که در زمین پسر انسان چه می خواهد . چرا شما را از من رَم می دهد ؟ … تمام آن چیزهایی را که انسان آزادانه می خواست و او معنی آن را نمی فهمید ، خُرد می کرد و روی دهان انسان ، سنگ می گذاشت . ” (12) در رمان مدرسی ، شیطان است که “ میکاه شاه ” را از رهگذر “ تامار ” با عشق آشنا می کند . اوست که به یکلیا رهنمود می دهد به خاطر به دارکشیده شدن معشوقش ” کوشَی “ متأسف نباشد و جز به عشق خود نیندیشد (ص151) . اوست که به ” عازار “ پسر ” میکاه شاه “ ـ که عمر به جهاد و بت شکنی می گذراند ـ اندرز می دهد که از میان جنگ و تباهی ، عشق را برگزیند و در پایان رمان ، خواننده در حالی با ” عازار “ وداع می کند که عشق به ” ایزابل “ را بر جنگ و جهاد برگزیده است (ص150ـ149). شیطان ( عزازل ) با اعطای زیبایی و افسون آن به ” تامار “ ، ” ایزابل “ و” یکلیا “ از یک سو و آموختن جنگاوری و صناعت جنگ به ” عازار “ به زندگی آنان معنی می دهد . بهرام صادقی در ” ملکوت “ یک گام فراتر نهاده و از سیمای متضاد دکتر حاتم و ” م . ل “ ـ که نمودی از تضاد میان ” عزازل “ و ” یهوه “ است ـ به دقیقه ی فلسفی دیگری اشاره می کند و برای کشاکش نیروهای سرکش و تسلیم ، آسمانی و زمینی آدم ، خاستگاه یگانه ای می آورد .
صادق چوبک در بخشی نمایشی سنگ صبور خود از هر دو اثر تأثیر پذیرفته است . او رقابت و ستیز میان “ یهّوه ” و ” شیطان “ را به کشاکش میان ” زَروان “ و ” اهریمن “ تبدیل می کند. همانند مدرسی ” اهریمن “ را دوست و رایزن و ” زروان “ را دشمن و رقیب ” مشیا “ و ” مشیانه “ ( آدم و حوّا ) معرفی می کند و مثل صادقی از ستیز آشکار این دو نیروی خالق ” آدم “ سخن می گوید . چوبک ، عشق و زیبایی را در خلقت ” مشیانه “ از جمله آفرینش های ” اهریمن “ به شمار می آورد و در این زمینه از مدرسی نکته ها آموخته است اما ستیز آشکار ” اهریمن “ با ” زروان “ و پیروزی نخستین را بر دومین به یاری ” مشیا “ و ” مشیانه “ از صادقی یاد گرفته است . در این رمان” زروان “ همانند ” یهوه ” سیمایی “ خشن ، سنگدل و آشتی ناپذیر ” دارد و “ با ته لهجه ی غلیظ عِبری سخن می گوید . ” (13)
2. بوف کور : خواننده ی “ ملکوت ” در حالی با “ م . ل ” آشنا می شود که او را در مطب دکتر حاتم بستری می یابد . او در طی سیزده روز بستری خود ، یادداشت هایی می نویسد و در آن به گذشته های ذهنی خود اشاره می کند . این یادداشت ها ـ که گونه ای خاطره نگاری است ـ بیش از آنچه گزارشی برای دیگران باشد ، وسیله ای برای معرفی خود به خویش است ؛ مثل راوی هدایت که برای معرفی خود به “سایه ” اش می نویسد . “ سایه ” برای هدایت همان نقشی را دارد که “ آینه ” برای راوی “ ملکوت ” : “ من فقط برای سایه ی خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است . باید خودم را بهش معرفی بکنم . ” (14) نتیجه ای این خودشناسی ، استحاله و تغییر هیئت و ماهیت هر دو شخصیت است . در رمان هدایت ، راوی در پایان استحاله می یابد و به پیرمرد خنزر پنزری تبدیل می شود (ص175) و در “ ملکوت ” شخصیت رمان در پی مکاشفه ای آسمانی ، استحاله می یابد و به صورت کودکی معصوم درمی آید که از شائبه ی گناه پاک شده است : “ من می خواهم به خوبی ها روکنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم . ” (ص45)
دومین نکته ، تبدیل کثرت به وحدت و ادغام همه ی شخصیت های متضاد و ناهمگون در یکدیگر و تبدیل آن ها به شخصی واحد است ؛ یعنی همان گــونه که همه ی زنان ( اثیری ، لکاته ) و و مردان ( راوی ، پیرمرد ، عمو ، شوهر عمه ) به یک شخصیت یگانه و هر یک از آنان به سمبول یکی از نیروهای ناخودآگاه ( روان زنانه و مردانه ) تبدیل می شوند ، در “ ملکوت ” نیز همه ی این شخصیت های متضاد و ناهمگون به یک شخصیت اما با دو سیمای متضاد تبدیل می شوند . مادر راوی با آن لباس سفید به زن اثیری ، حوّا و مریم عذرا شباهت دارد و “ ساقی ” به “ لکاته ” . پسر ، گاه همان “ آدم ” است و زمانی هم همان “ عیسی مسیح ” که در عین بی گناهی باید کشته شود تا گناهان نوع بشر را بخرد ؛ هم چنان که در “ انجیل ” آمده است .
سومین همانندی ، گونه ای “ عقده ی اودیپ ” است . پدر ( م . ل ) که می پندارد پسر بر مادر خود شیفته است ، او را می کشد تا رقیب احتمالی خود را زنده نبیند . افزون بر این “ م . ل ” از پدر خود نفرت دارد و از شنیدن خبر کشته شدنش در شکارگاه غمگین نمی شود (ص32) در “ بوف کور ” هم راوی بر دختری مهر افکنده که دختر عمه و خواهر شیری اوست (ص87) راوی در کابوسی پیرمرد خنزر پنزری را در حالی در خواب می بیند که در میدان محمدیه به دار آویخته اند و مادر زن راوی می خواهد راوی را به میرغضب بدهد تا او را هم دار بزنند . (ص112) راوی به طور ناخودآگاه از پدرزن خود متنفر است و او را اعدام شده دوست می دارد . همین پرهیو کمرنگ عقده ی اودیپی است که دکتر صنعتی را به راه خطا برده و او که از رمز و راز رمان بی خبر افتاده ، بر برداشت خود دل نهاده و از ژرفکاوی بازمانده است .
3. ماجرای عجیب دکتر ِجکیل و مستر هاید : حسن عابدینی یک جا به هنگام بررسی “ ملکوت ” به این رمان (1886) نوشته ی رابرت لویس استیونسون اشاره می کند و می نویسد : “ دکتر حاتم ، موجود عجیبی است ؛ ترکیبی از پیری و جوانی که سرشت دوگانه اش ” دکتر جکیل و مستر هاید “ را به یاد می آورد ؛ پزشک ـ قاتلی که ضمن نمایش دادن موجودی اسطوره ای ، درون انسان های امروزی را دارد ؛ چنان که بعد می بینیم ” م . ل “ نیز چنین وضعی دارد . ” (15) عابدینی در تشخیص همانندی میان دکتر حاتم و دکتر جکیل به دو دلیل اشتباه نکرده است : نخست این که نویسنده ی “ ملکوت ” پزشک بوده و بیش از ما از سایه ـ روشن منش حیات بخش و مرگ آور پزشکان ، به ویژه در کشور ما ، آگاه است و بی گمان وی در این رمان رمزی به این دقیقه نیز نظر داشته است ؛ با این همه قراینی نشان می دهد که متن ، بیش تر زمینه ای اسطوره ای و فلسفی دارد تا اجتماعی ـ انتقادی . در رمان استیونسون ، نویسنده کوشیده به سویه های متضاد منش آدمی بپردازد . در این اثر ، وقتی دکتر جکیل به قالب حیوانی و دیومنش خود فرو می رود ، به نماینده ی مجلس ، سر دنوز کرو ، حمله برده او را می کشد . دکتر جکیل با خوردن داروی کشف کرده ی خود ، دیو درون و وجه منفی روان مردانه ی خود را در انجام تمایلاتش آزاد می گذارد : “ احساس می کردم برای هر شــرارتی آزادم . می توانستم بی پروا باشم و بگذارم امیال شیطانی بر من تسلط داشته باشد … به همین خاطر خوشحال شدم ، چون بدون این که مجبور به جوابگویی نتایج آن باشم ، اعمال شرارت آمیز انجام می دادم . ” هاید “ در پی هر جنایتی که انجام می داد ، می توانست لحظه ای بعد در قالب دکتر جکیل به دور از هر شکی در امان باشد ” . “ این چنین هرزه و مست و در هر کاری حیوان صفت سراسر لندن را با عنوان ” ادوارد هاید “ تاخت و تاز می کردم . ” (16)
استیونسون در رمان خود به نیروهای سازنده و تباه آدمی پرداخته و آن ها در هیئت دکتر ـ قاتل ممثّل ساخته است اما صادقی در “ دکتر حاتم ” آمیزه ای از دو آفریننده ، یهّوه ـ عزازل ، در نظر می داشته و با توجه به سیمایی که “ یهّوه ” در “ تورات ” دارد بر ویژگی های خاصی از وی تأکید ورزیده است . صادقی به گونه ای “ ثنویت ” ( Dualism ) در خالق و به تبع آن در مخلوقش ، آدمی ، باور دارد . چنان که از این اشاره برمی آید ، دیدگاه دکتر صادقی بیش از آنچه روان شناختی باشد ، فلسفی است ؛ فلسفه ای غیرمتعارف که تصورات مسلم گذشته را مورد تردید قرار داده و “ غریب سازی ” اعتقادی کرده است .
4. بهشت مفقود : “ ملکوت ” بیش از آنچه از مکاشفه ی یوحنای رسول در “ انجیل شریف ” تأثیر پذیرفته باشد ، به بازتاب آن در “ بهشت مفقود ” میلتون نظر دارد . “ مکاشفه ی یوحنا ” به ویژه در آغازش بیش تر جنبه ی بیم دارد و تنها در واپسین فصل های آن ( 22ـ21 ) یوحنّا آهنگ “ امید ” می کند و از نوشدن جهان و جهانیان می گوید . من میان واپسین صفحات کتاب سوم منظومه ی میلیون و بخش های پایانی فصل سوم “ ملکوت ” همانندی هایی می بینم . در یکی از این صفحات “ م . ل ” در جهان رؤیا خود را می بیند که به کودکی تبدیل شده و از زمین به آسمان برآمده است : ” آن کس که مرا در رؤیا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت ، چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان بندی و او بی شکل و بی صورت بود و تنها دست های گرمی داشت که بوی مادرم را می داد و زبر بود و او ناگهان بر من ظاهر شد و گرمایی در تمام تنم دوید و من او را ، آن دیو درونم را دیدم که می گریزد و آنگاه پاک و طاهر شدم و دیدم که طفلی بیش نیستم و معصوم و بی گناهم و فرزند شهیدم را در آغوش گرفته ام و او به رویم لبخند می زند … آن وجود مرموز مهربان به صدا درآمد و گفت : ‘ اینک با ابرها می آید و هر چشمی او را خواهد دید و آواز او مثل صدای “ آب های بسیار ” است [ و در آن روز ] خدا هر اشکی را از چشمان ایشان پاک خواهد کرد و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد ، دیگر رو نخواهد نمود ‘ “ (ص45)
آن که آن وجود مرموز به او اشاره دارد ، “ عیسی مسیح ” است که با مصلوب شدن خود ، همه ی گناهان فرزندان بشر را خرید . در بهشت مفقود ، جان میلتون او را بر دست راست خداوند بر تختی آسمانی می نشاند و از زبان خداوند می گوید : “ در اینجا تو با صورت خویش خواهی نشست و در عین حال خدا و انسان ، پسر خدا و پسر انسان خواهی بود و با مقام مسیح به پادشاهی جهان برقرار خواهی شد . من اختیار را یکسره به تو می سپارم … در این میان ، عالم منهدم خواهد شد و از خاکستر آن ، آسمانی دگر و عالمی دگر سر برخواهد زد که سراسر آن از آنِ ِ دادگستران خواهد بود و پس از دوران دراز رنج و مرارت ، گواه روزهایی زرین و بارور خواهند شد که با شادی و عشق و حقیقت درآمیخته خواهد بود . ” (17)
سیمایی که صادقی از دکتر حاتم و شیطان پرداخته ، به شیطانی که میلتون از او ترسیم کرده ، همانندی زیادی دارد . دکتر حاتم بر پسر “ م . ل ” ( آدم ) پدیدار می شود اما به جای تلقین “ معرفت ” یا برانگیختن او به عشق و زیبایی ، از دید “ م . ل ” او را ناامید و سرخورده می سازد ؛ به گونه ای که اندیشه ی خودکشی را به وی می آموزد (ص 37) . در ” بهشت مفقود “ نیز شیطان تصمیم می گیرد از ژرفای دوزخ تاریک راهی به حریم آسمان و بهشت آدم بیابد و اکنون که نمی تواند از خداوند انتقام جویی کند ، دست کم به لطایف الحیل ، آدم را از ساحت قدس بهشت براند . پس مانند دکتر حاتم ـ که تغییر قیافه داده ـ می کوشد با دگرگون ساختن سیما و هیئت خود ” اورائیل “ فرشته ی مقرب الهی را بفریبد و به حریم آسمان راه یابد : “ در دمی به قالب کروبی نوجوانی برآمد که هرچند از کروبیان قدر اول نبود ، در چهره اش شکوه جوانی آسمانی لبخند می زد . ” (18) دکتر حاتم نیز پس از زهرآگین سازی ذهنیت و روان “ پسر ” و پیشگیری از انتقامجویی “ م . ل ” تغییر قیافه می دهد : “ او مرا نشناخته و نمی داند کیستم … اما برای من محقق شده است که او کیست . هیچ چیز از تغییر نام و شخصیت گرفته تا جراحی پلاستیک صورت و تعویض رنگ موهایش نتوانسته است مرا گول بزند . ” (ص29)
5. دَماغ : به دو دلیل تصور می کنم که “ ملکوت ” صادقی تا اندازه ای هم زیر تأثیر داستـــــان کوتاه دماغ گوگول ، نویسنده ی سده ی نوزدهم روسیه ، باشد . نخست سوررئالیسمی که بر هر دو اثر چیره است . صادقی با ادبیات روسیه آشنایی بسیاری داشت . او در مصاحبه ای با “ آیندگان ادبی ” به این آشنایی اشاره می کند و می گوید : “ من واقعاً در میان ادبیات دنیا ، به ادبیات روس خیلی دلبسته بوده ام و این علاقه باعث شده که آشنایی کاملی ـ تا حدی که می توانسته ام ـ نسبت به ادبیات روس پیدا کنم … نه تنها چخوف ، بلکه همه ی نویسندگان خوب روس ( مثل تولستوی ، گوگول ، حتی داستایوسکی ) … همه برداشت خاصی از نثر دارند و بیان داستان . ” (19)
خواننده ، نخستین نمود سوررئالیسم را در رفتار دکتر حاتم می بیند . او به ظاهر برای گرفتن جان مردم برای خود توجیهی اخلاقی دارد . او تنها کسانی را می کشد که شوقی افزون به بهره مندی از نعم زندگی مادی ، سرخوشی ، شادخواری ، تن آسانی و رغبت به کام خواهی و فزونــی غریزه ی جنسی خود دارند . او در این ذهنیت خود ـ چنان که پیش از این گفته ایم ـ سیمایی از “ یهوه ” دارد که بندگان گناهکار خود را کیفر می دهد و چهره ای پرصلابت ، خشن و بیش از اندازه جدّی دارد . با این همه ، کیفر وی همانند کیفر “ یهوه ” خشک و تر را با هم می سوزاند و بر هیچکس ابقا نمی کند . خود می گوید : “ مردم این آمپول ها را برای طول عمر می زنند یا برای ازدیاد و ادامه ی میل جنسی که در آن بسیار حریصند . اگر از نظر شرافت ، این کار من زیاد نجیبانه نباشد ـ که تقریباً کار دلالان محبت را می کنم ـ در پیشگاه حقیقت ـ که خود من هستم ـ مشکور خواهد بود … اما کسانی که جور دیگر هستند و طور دیگر می اندیشند ، به سراغ من نمی آیند . من هم با آن ها کاری ندارم .” (ص20) او در مورد تأثیر آینده ی آمپول هایی مرگ آور خود می گوید : “ کودکان را خیلی زود خواهد کشت و بزرگ ترها را با فلج های تحمل ناپذیر گوناگون و عوارض وحشتناک سرانجام از میان خواهد برد . من از هم اکنون آن روز فرخنده را به چشم می بینم … آن روز ناله ها دیگر خاموش شده است . اجساد باد کرده اند و می گندند . ” (ص24)
در “ دماغ ” سوررئالیسم در ناپدید شدن دماغ کارمندی به نام “ کوالیف ” نمود می یابد که نمادی از آزمندی ، خودنمایی ، گزافه گویی ، آوازه خواهی ، کامخواهی و شیادی است . کوالیف با آن که نظامی نیست ، به خود درجه سرگردی داده که معادل رتبه ی اداری اوست . او اعتقاد دارد اگر دماغ یک افسر جزء یا افراد عادی گم شود ، چندان اهمیتی ندارد ؛ اما چنین اتفاقی برای افسران ارشد و یا کارمندان عالی رتبه ی دولتی ـ که راه ترقیات بیش تر برایشان باز است و در میان زنان کارمندان عالی رتبه ، دوستانی دارند ـ البته غیر قابل تحمل است . باری کوالیف برای یافتن دماغ گمشده ی خود به هر در می زند اما دماغ تا هنگامی که دیگر بار یافت می شود ، خود ماجراها دارد و در پایان داستان تبدیل به یک شخصیت اداری برجسته و عالی رتبه می شود و کوشش سرگرد کوالیف برای قانع کردن وی برای بازگردانیدن دماغ به صورت خودش بی فایده می ماند . پس از یافته شدن دماغ ، پزشک جوانی به کوالیف پیشنهاد می کند “ با وجود این که می شود آن را سرِ جایش گذاشت ، بهتر است آن را در الکل گذاشته به قیمت خوبی در مزایده بفروشد و خود [ پزشک جوان ] نخستین خریدار آن خواهد بود . “ (20)
” م . ل “ هم بینی ِ بریده و دیگر اعضای بریده شده ی تن خود را در شیشه های الکل نهاده است : “ این ابتکار ، دیگر از خود من است و من آن را از علم طب الهام گرفته ام . اعضای قطع شده ام را در این شیشه ها با الکل نگاهداری می کنم . ” (ص33) م . ل می گوید این ابتکار را از “ علم طب ” الهام گرفته ، زیرا خود و دکتر حاتم یک تن بیش نیستند . سیمون کارلینسکی نظریات برخی منتقدان روسی را در رمزگشایی و تفسیر گم شدن بینی شخصیت داستان مورد ارزیابی قرار داده و دیدگاه دکتر یرماکوف را در مورد سوررئالیسم دماغ کوالیف که “ نوعی نمادگرایی نرینه پرستی ” ( Fhallic Symbolism ) است و نیز دیدگاه رسمی منتقدان شوروی را ـ که گویا رمزی از فقدان و تباهی آگاهی طبقاتی است ـ رد می کند و اعتقاد دارد که این اثر “ مانند همه ی آثار سوررئالیستی خودسرانه در برابر هر گونه تفسیر و برداشتی متقاومت می کند . ” (21) اما دومین دلیل برای اثبات این نکته که “ ملکوت ” صادقی به اعتبار رمز و رازش به احتمال زیر تأثیر “ دَماغ ” گوگول نوشته شده ، استحاله و تغییر سیمای “ م . ل ” است . دماغ “ کوالیف ” را کسانی می یابند و یا به هیئت شخصی در می آید که تجسمی از فزون خواهی ، شهرت طلبی و خودخواهی هستند ؛ یعنی دقیقاً همان منشی که در صاحب اصلی اش وجود دارد . اعضای بریده شده ی “ م . ل ” تجسمی از گناهان و خطاهایی است که از او سر زده و در حالتی چون جنون سرِ پسر خود را بریده ، مرد روستایی و پسرش را با تفنگ شکاری بی جان کرده و یا زبان نوکر و پرستار باوفای خود را بریده است . قرار دادن شیشه های الکلی که اعضای بریده شده ی وی را نگهداری می کند در پیش چشم ، آن هم در خانه ی دکتر حاتم ، استعاره ای از مشاهده ی کارنامه ی تباه کاری های خود اوست . افزون بر این بریدن اعضا ، در حکم نوعی شکنجه ی فردی خود خواسته و آگاهانه ، تحمل رنج مسیحی وار “ م . ل ” برای کیفر خویش است .
6. پاک کن ها : حسن محمودی در مقدمه ی کتاب خون آبی بر زمین نمناک به هنگام اشـــاره به اهمیت بدایع آثار بهرام صادقی و ذکر این نکته که صادقی “ داستان هایش را در [ فاصله ی ] 1957 تا 1972 نوشته و همزمان با این سال ها ، در جهان داستان رویدادهای مهمی اتفاق می افتد و نویسندگان رمان نو و داستان پست مدرن ، مهم ترین آثار خود را در این دوره می نویسند “ (22) به انتشار رمان تعیین کننده ی پاک کن ها نوشته ی آلن روب گری یه در 1953 (1332) اشاره ای نمی کند که برحسب اتفاق ، رخداد بسیار مهمی در تولد ” رمان نو “ فرانسه است . رولان بارت این رمان را ” تولد رمان آینده “ دانسته ، زیرا به عقیده ی او نویسنده ی این رمان توانسته موضوع و فضای گذشته ی ادبیات داستانی را دگرگون کند . به باور من ، صادقی در نوشتن ” ملکوت “ به آن نظر داشته یا می تواند نظر داشته باشد . در این گونه موارد طبعاً نمی توان با قاطعیت حکم صادر کرد ؛ اما قراین و نشانه ها ، احتمال چنین حکمی را توجیه می کند . صادقی ، زبان های فرانسه و انگلیسی را به همان سهولت زبان مادری می دانسته و شاهکارهای رمان نو را به زبان اصلی می خوانده است :
•عنصر معمایی رمان: اندیشه ی معمایی “ پاک کن ها ” هنگامی به ذهن خواننده راه می یابد که در آغاز این رمان آگاه می شود که یکی از مشتریان کافه ـ مهمان خانه ی “ دزالیه ” به صاحب کافه می گوید : “ بابایی به اسم آلبر دوپون را دیشب درست آن جا ، ته ِ کوچه کشته اند . ” (23) صاحب کافه بر این خبر دو ایراد دارد: نخست این که نام سوء قصد شده “ آلبر ” نیست و “ دانیِل ” است و دوم این که وی به قتل نرسیده و تنها مضروب شده است . چون خواننده درمی یابد که از یک سو ، خبر ترور دکتر دوپون در روزنامه ها منتشر شده و از سوی دیگر مقتول را در بیمارستان در حال گفتگو با دیگران می بیند ، شگفت زده می شود و شگفت تر از همه این که کالیبر و نوع گلوله ای که دوپون به وسیله ی آن کشته یا زخمی شده ، با کالیبر و نوع فشنگ هایی که کارآگاه ویژه ای که از مرکز برای شناسایی قاتل یا ضارب به این شهر اعزام شده ، یکی است . خواننده اندک اندک می فهمد که کارآگاه ویژه ، پسرِ مقتول است و وقتی وی برای به دام انداختن قاتل یا ضارب به خانه ی دوپون می رود ، برای بار دوم او را می کشد . در “ ملکوت ” نیز شخصیتی معمایی به نام “ م .ل ” می خواهد دکتر حاتم نامی را ـ که ادعا می کند قاتل واقعی پسر اوست ـ دنبال کرده بکشد ؛ اما در پایان رمان نه تنها قاتل ادعایی را می بخشاید ، بلکه خود به دست دکتر حاتم کشته می شود و شگفت تر این که این دو ، یک تن بیش نیستند .
•عنصر فلسفی رمان : لوکاچ می نویسد: “ فلسفه به منزله ی شکلی از زندگی یا تعیین کننده شکل و مضمون آفرینش ادبی ، همیشه نشانه ی گسست میان ” درون “ و ” بیرون “ است ؛ گویای تفاوتی ذاتی میان ” خود “ و ” جهان “ و ناسازگاری جان و کنش است . مگر وظیفه ی فلسفه ی راستین ، چیزی جز ترسیم نقشه ی نمونه ی آرمانی است ؟ ” (24) گسست درون و بیرون در “ پاک کن ها ” بیگانگی میان پسر ـ پدر و فراموشی هویت واقعی “ والاس ” است . روب گری یه برای توصیف دقیق تر این خودباختگی ، تمثیل فلسفی دلالتگرانه ای را مطرح می کند . والاس می کوشد پاک کنی گیر بیاورد که تنها دو حرف میانی آن ( di ) را به یاد می آورد و از دو حرف پیش و پس از این حروف آگاهی ندارد . این کلیدواژه ، نام Oedipe است که جز خود او نیست . “ او تنها در صورتی می تواند به هویت قاتل و مقتول پی برد که خود را بیابد . او هنوز ” خویش “ را بازنیافته ؛ پس چگونه می تواند ” دیگری “ را بیابد و بازشناسد ؟ ” (25)
در “ ملکوت ” نیز “ م . ل ” و “ دکتر حاتم ” سویه های متضاد و متفاوت یک وجودند . با این همه به جای این که این دو همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند ، هریک به خون دیگری تشنه است . “ م . ل ” همان “ یهّوه ” و “ دکتر حاتم ” همان “ عزازل ” است . دست کم در این رمان ، هر دو در آفرینش انسان انباز بوده اند اما اینک در برابر یکدیگر ایستاده اند و فاجعه هنگامی آغاز می شود که سویه ی شیطانی بر سویه ی الهی پیروز می شود .
•عنصر الهام بخش ادبی : “ پاک کن ها ” زیر تأثیر نمایش نامه ی اودیپ شهریار سـوفوکلوس یونان باستان و “ ملکوت ” ملهَم از منابع یهودی ـ اسلامی است . در نخستین تراژدی ، خدایانی چون” آپولون “ برای ” لائیوس “ ( پدر ) و ” اودیپوس “ ( پسر ) تقدیری کور تعیین می کنند و در دومین، تراژدی ، کشاکش نیروها و سویه های گوناگون ناخودآگاه آدمی ، خدا و شیطان و خدا و آدم است.
پی نوشت ها :
1. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک : در نقد و معرفی بهرام صادقی ، مقاله ی گفتگو با فریدون مختاریان ، تهران ، انتشارات آسا ، 1377ص 225
2. عابدینی ، حسن ، صد سال داستان نویسی در ایران ، تهران ، نشر تندر ، چاپ اول ،1366 ، ج 1 ، ص 256
3. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 211
4. Jewish Encyclopedia. Com , Azazel
5. کتاب مقدس : ترجمه ی تفسیری : شامل عهد عتیق و عهد جدید ، بی نا . بی تا ، لاویان (16: 8ـ10)
6. صادقی ، بهرام ، ملکوت ، تهران ، کتاب زمان ، چاپ ششم ، 1357 ، ص 43
7. گریمال ، پی یر ، فرهنگ اساطیر یونان و رم ، ترجمه ی دکتر احمد بهمنش ، تهران ، امیر کبیر ، 1356 ، ج 2 ، ص 781
8. قصص الانبیاء ، تصحیح و توضیح : فریدون تقی زادۀ طوسی ، مشهد ، انتشارات باران ، 1363 ، ص 12ـ11
9. کهن ، دکتر ابراهام ، تلمود ، ترجمه از انگلیسی : امیر فریدون گرگانی ، ترجمه و تطبیق با متون عربی : یهوشوع نتن الی ، تهران ، انتشارات اساطیر ، 1382 ، ص 276
10. دایرة المعارف فارسی ، جلد دوم ، بخش اول ، تهران ، کتاب های جیبی ـ فرانکلین ، 1356 ، “ لیلیت ” .
11. انجیل شریف یا عهد جدید ، از انتشارات انجمن کتاب مقدس ایران ، چاپ چهارم ، 1986 ، ص 8 “ عیسی پس از تعمید ، فورا ً از آب بیرون آمد . آنگاه آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می آید و صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت : این است پسر عزیز من که از او خوشنودم . “ (متی ، 3 : 17ـ16)
12. مدرّسی ، تقی ، یکلیا و تنهایی او ، تهران ، انتشارات نیل ، چاپ دوم ، 1335 ، ص 22ـ21
13. چوبک ، صادق ، سنگ صبور ، تهران ، انتشارات علمی ، 1352 ، ص 327
14. هدایت ، صادق ، بوف کور ، تهران ، کتابهای پرستو ، چاپ دهم ، 1343 ، ص 12
15. عابدینی ، حسن ، صد سال داستان نویسی در ایران ، ج 1 ، ص 257
16. استیونسون ، رابرت لویس بالفور ، ماجرای عجیب دکتر جکیل و آقای هاید ، ترجمه ی علی فاطمیان ، تهران ، نشر چشم انداز ، 1376 ، ص 126
17. میلتون ، جان ، بهشت گمشده ،ترجمه ی شجاع الدین شفا ، تهران ، نشر نخستین ، چاپ دوم ، 1380 ، ص 147
18. همان ، ص 159
19. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 101
20. گوگول ، نیکلا واسیلیویچ ، یادداشت های یک دیوانه ، ترجمه ی خشایار دیهیمی ، تهران ، انتشارات هاشمی ، 1363 ، ص (؟)
21. Karlinsky , Simon , The Sexual Labyrinth of Nikcolai Gogol , Harward University Press , 1976 , p. 130
22. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 9
23. روب گری یه ، آلن ، پاک کن ها ، ترجمه ی پرویز شهدی ، تهران ، انتشارات دشتستان ، چاپ دوم ، 1382 ، ص 19
24. لوکاچ ، جورج ، نظریۀ رمان ، ترجمه ی حسن مرتضوی ، تهران ، نشر قصه ، 1381 ، ص 16ـ15
25. اسحاقیان ، جواد ، راهی به هزارتوی رمان نو : در آثاری ازکوندرا ، ساروت ، روب گری یه ، تهران ، نشر گل آذین ، 1386 ، ص 102ـ101