نگاه♦ هزار و یکشب

نویسنده
جواد اسحاقیان

‏زنده یاد هوشنگ گلشیری در یک داوری شتاب زده با عنوان سی سال رمان در مورد “ ملکوت ” صادقی نوشته است : ‏‏”ملکوت اثر بهرام صادقی ، داستان بلندی است که حرام شده است. صادقی در “ملکوت” حرام شده است و این، نه از ‏آن روست که چون بهرام صادقی یکی از بهترین داستان کوتاه نویسان ما بوده است انتظار بیش تری از او می رفت؛ که ‏در این داستان بلند نیز می توان نشانه هایی از قدرت او را دید . با آن که وی در طرح برخی از این خرده گیری ها به ‏اعتبار صناعت رمان محق است ، من بر اینم که نفس رمان ـ چنان که شایسته ی آن است ـ شناخته نشده است…‏

yekshab6771.jpg

‎ ‎پله پله تا ملکوت صادقی‎ ‎

زنده یاد هوشنگ گلشیری در یک داوری شتاب زده با عنوان سی سال رمان نویسی ـ که نخستین بار در ُجنگ اصفهان ‏چاپ شده ـ در مورد “ملکوت ” صادقی نوشته است : “ملکوت اثر بهرام صادقی ، داستان بلندی است که حرام شده است ‏‏. صادقی در “ملکوت” حرام شده است و این ، نه از آن روست که چون بهرام صادقی یکی از بهترین داستان کوتاه ‏نویسان ما بوده است انتظار بیش تری از او می رفت ؛ که در این داستان بلند نیز می توان نشانه هایی از قدرت او را دید ‏‏. “ (1) او سپس در پایان مقاله ی خود به طرح برخی از خرده هایی می پردازد که بر رمان “ملکوت” وارد است . با ‏آن که وی در طرح برخی از این خرده گیری ها به اعتبار صناعت رمان محق است ، من بر اینم که نفس رمان ـ چنان ‏که شایسته ی آن است ـ شناخته نشده است . “ملکوت” داستان “عین” نیست ؛ سرگذشت ذهنیت فلسفی نویسنده و طرح ‏پرسش های بنیادین فلسفی او در مورد خدا ، شیطان ، آدم و نیروهای نیرومند و متضاد نهاد آدمی است که برای نخستین ‏بار او ، و پیش از وی تقی مدرّسی در یکلیا و تنهایی او پروای طرح آن یافته اند و سپس صادق چوبک در سنگ صبور ‏از آن تأثیر پذیرفته است . ‏

حسن عابدینی با ردیابی تأثیر رمان یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی بر رمان صادقی ، به جای بررسی و کشف نوجویی ها ‏و تجربیات تازه ی فکری و عقیدتی در رمان نویسی صادقی به مقایسه ی میان این دو رمان اکتفا کرده ؛ گاه به برتری ‏رمان تقی مدرسی بر “ملکوت” صادقی حکم داده (2) و زمانی از ناتوانی نویسنده در تلفیق خلاق میان واقعیت و ‏اسطوره سخن گفته است . با این همه از پرداختن به لایه های فلسفی و پنهان تر رمان بازمانده ، زیرا همانند گلشیری و ‏دیگران از کشف سیمای پیچیده ، متضاد و رمزی کسان رمان غافل افتاده است . کوشش دکتر محمد صنعتی در مقاله ی ‏با مرگ به ستیز مرگ ـ که نگرشی روان شناختی به این رمان است ـ نیز ابتر مانده ، زیرا رمز و رازهای فلسفی و ‏دینی شخصیت های اصلی رمان ( م . ل ، دکتر حاتم ، پسر ) را درنیافته و با یافتن رگه های مبهم “عقده ی اودیپ” در ‏کسان داستان از تحلیل فلسفی رمان دور شده است . (3) من خود با آن که در مقاله ی خوانش ساختاری “ملکوت” برخی ‏از راز و رمزهای رمان را طرح کرده ام ، خوانش خود را پایان یافته نیافتم . اینک دیگربار با خوانش فلسفی تر خود ‏می کوشم به ریشه های نگرش اسلامی و به ویژه ذهنیت و عرفان یهودی “قبالا” و مسیحی رمان بپردازم و از اهمیت ‏نگاه فلسفی “ ملکوت ” شمه ای بگویم . ‏

‏1. دکتر حاتم ، همان عزازیل است : عزازیل در متون اسلامی ، یهودی و مسیحی ، سیماهایی همانند ، متضاد و ‏ناهمگون با هم دارند . نویسنده بیش تر زیر تأثیر آموزه های “تورات ” و دیگــر متون تفسیری و عرفانی یهودی و ‏اندکی هم اسلامی و مسیحی است . افسانه ی آفرینش صادق هدایت ـ که سنگ زیربنای ذهنیت فلسفی تازه ای در ادبیات ‏داستانی ماست ـ به دلیل هزل و هجوی که در آن هست ، ارزش فلسفی ناچیزی دارد و قابل قیاس با آنچه تقی مدرسی در ‏‏” یکلیا و تنهایی او “ و نیز رمان کوتاه “ملکوت” صادقی به گونه ای جدّی مطرح کرده اند ، نیست و این مایه ی بسی ‏دریغ است که تا کنون معمای این دو اثر کشف نشده و کوشش منتقدان و نویسندگان بیش تر مصروف یافتن تأثیر و تأثر ‏این دو اثر از یک دیگر ، ساختار و زبان آن ها شده است . ‏

واژه ی عبری “ عزازل ” ـ مطابق آنچه در دانش نامه ی یهودآمده ـ مرکب از دو جزء “ عَزاز ” به معنی “ ناهموار ” ( ‏rugged‏ ) و “ ئل ” (‏el‏) به معنی “ نیرومند ” ( ‏strong‏ ) و بر کوهستان استوار و ناهمواری اطلاق شده است که بزی ‏را از آن به پایین می انداخته اند . مفسرین سده های نخستین و میانه غالباً بر همین باور بوده اند اما مفسرین جدید پیرو ‏نظری هستند که ‏Ibn Ezra‏ مطرح کرده و به کتاب “ لاویان ” نظر دارد که “ عزازل ” به آن دسته از دیوان و اجنه ی ‏بزمانندی ( ‏se’irim‏ ) اطلاق می شود که در بیابان سرگردان هستند . (4) در این کتاب از “ تورات ” آمده که هارون به ‏دستور “ یهّوه ” باید به نشانه ی کفاره ی گناهان قوم خود “ یک بز را ذبح کند و دیگری را در بیابان رها سازد ؛ ولی ‏برای این کار لازم است اول قرعه بیندازد . آنگاه بزی را که به قید قرعه برای خداوند تعیین شده به عنوان قربانی گناه ‏ذبح کند و بز دیگر را زنده به حضور خداوند آورد و سپس به بیابان بفرستد تا گناه قوم اسرائیل را با خود ببرد . ” (5) ‏چنان که از این عبارت برمی آید ، بز نمادی از پلیدی ، تباهکاری و تجسمی از گناهان قوم است که یا باید به دست ‏هارون ( برادر موسی ) قربانی و یا در بیابان ها رها شود تا همه ی گناهان قوم را با خود برده ناپدید کند . عزازل به ‏همین بز سرگردان در بیابان ها اطلاق می شود و مفسران متأخر ، نه هارون و نه آن بیابان را اراده می کنند . ‏

در “ ملکوت ” بهرام صادقی ، هر دو بز حضور دارند . بزی که باید قربانی شود “ م . ل ” نام دارد ، زیرا رمزی از ‏گناه و تباهکاری است و به اشاره ی شیطان درون تباهی می کند : “ باز هم آن صدای خفه ی پرطنین را در درونم شنیدم ‏که به نام صدایم زد و فرمانم داد که … باید بسوزانی ؛ بسوزانی و رنج بدهی و بکشی ” . (6) در اجرای همین فرمان ‏است که یک بار پسر محبوب خود را می کشد (ص37) ؛ یک بار برای این که خدمتکار خانه زادش “ شکو ” راز این ‏گناه را فاش نکند ، زبان وی را می برد (ص35) و هنگامی هم پدر و پسری روستایی را به هنگام بازگشتشان از شهر ‏به روستا با تفنگ شکاری می کشد . (ص44) م . ل برای جبران گناهان خود از سال ها پیش ، گهگاه به مطب دکتر ‏حاتم می آید و از او می خواهد یکی از اعضای بدنش را قطع کند و اکنون جز دست راست و سری مثله شده چیزی ‏برایش باقی نمانده است (ص14) اکنون دکتر حاتم در آخرین ساعات اقامتش زهری کشنده در رگ او تزریق کرده که تا ‏یک هفته ی دیگر خواهد مرد (ص73) . دکتر حاتم نیز همان بز حامل بار گناه است که پیوسته از شهری به شهری می ‏رود و هیچ گاه در جایی ماندگار نمی شود ؛ کسی را ندارد و پیوسته پس از کشتار مردم و انجام مأموریت شیطانی خود ‏، به مسافرت های بی پایان و سرگردانی خود ادامه می دهد : “ پیش از این در شهرها و آبادی ها و سرزمین های ‏دیگری بوده ام ؛ بسیار دور از اینجا . وقتی دیگر نمی توانستم بمانم یا مأموریت وجدانی ام را انجام یافته می دیدم ، بی ‏خبر می گذاشتم و می رفتم . ” (ص18) دقت کنیم که “ م . ل ” جامع هر دو بز حامل بار گناه است ، زیرا مانند دکتر ‏حاتم پیوسته برای قطع اعضای بدن خود در حال مسافرت است و سرانجام نیز در بیابانی دور دست خواهد مرد “ دکتر ‏حاتم در دل گفت : شکو ! شکو ! تو باید زنده بمانی تا تشنج و احتضار ارباب محبوبت را در میان صحرای بی آب و ‏علف و در وسط جاده ی دور و دراز ببینی … و در آن بیابان فراخ ـ که در آن نه آدم هست و نه آبادی ـ نعش بی جان ‏اربابت بر روی دست هایت سنگینی می کند و تو نمی دانی چه باید کرد . “ (ص73) ‏

‏2. دکتر حاتم ، همان پرومته و عزازل است : اینک باید به سویه ی دیگری از پندار و کردار عزازل و دکتر حاکم ‏بپردازیم ، زیرا شخصیت ها در این رمان سخت پیچیده و آمیزه ای از توانایی ها و صفات متضاد گوهر یگانه ای هستند ‏‏. در تفاسیر اسلامی و کتاب های داستان پیامبران از ابلیس ( شیطان ) و نقش وی در اغوای “ آدم ” بارها سخن رفته ‏است اما آنچه در این رمان و برخی از دیگر منابع عبری مطرح است ، نخست با نگرش اسلامی و دو دیگر با ذهنیت ‏نویسنده تفاوت دارد اما همین تفاوت در پاره ای از تفسیرها و تأویلات تازه و معاصر منابع یهودی و عبری هست . ‏مطابق آنچه در کتاب پیدایش “ تورات ” آمده ، مار ـ که از همه ی حیواناتی که خداوند آفریده بود ـ زیرک تر بود ، نزد ‏حوّا آمده گفت : “ خدا خوب می داند زمانی که از میوه ی آن درخت بخورید ، چشمان شما باز می شود و مانند خدا می ‏شوید و می توانید خوب را از بد تشخیص دهید . ” ( 3 : 4ـ5 ) پیش از این در عبارتی آمده که : “ آدم و همسرش ‏هرچند برهنه بودند ، ولی احساس خجالت نمی کردند .” اما پس از خوردن از میوه ی درخت ممنوع ، آگاهی یافته “ ‏آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگی خود ، آگاه شدند ؛ پس با برگ های درخت انجیر ، پوششی برای خود درست ‏کردند . ” (همان ، 3 : 7) خوردن میوه ی ممنوع ( گندم ، انجیر ، سیب ) همان “ معرفت ” است که بی آن ، آدم و حوا ‏میان نیک و بد فرق نمی نهاده اند . با بهره مندی از معرفت ، فاصله ی میان “ یهّوه ” و آدمی اندک می شود . “ یهّوه ” ‏تاب نمی آورد و برای هریک ، پادافراهی می اندیشد : مار ، ملعون می شود ؛ حوّا به درد زایمان مکافات می بیند و “ ‏آدم ” به تعبیر “ تورات ” محکوم می شود تا پایان عمر “ به عرق پیشانی اش نان بخورد . ” ‏

دانش نامه ی یهود به نقل از کتاب اِنوش( ‏The Book of Enoch‏ ) سیمایی متفاوت از “ عزازل ” ترسیم می کند که ‏سخت به کار ما می آید . در این منبع معتبر از وی به عنوان “ رهبر دیوان عاصی ” یاد می شود که “ فن جنگاوری ، ‏ساخت شمشیر ، دشنه و سپر را به مردان و هنر زیبایی اندام ، آرایش مو ، صورت و ابروان را به زنان می آموختند و ‏آنان را به شرارت و ناپاکی راهنمایی می کردند تا این که به فرمان خداوند ، رافائل ( فرشته ی مقرب الهی ، کروبی ) ‏دست و پای عزازل را بست و در صخره های ” هادوآئل “ ( ِبت هادودو ) به زنجیر کشید . عزازل تا روز داوری در ‏قعر تاریکی خواهد ماند و پس از آن برای همیشه در آتش از میان خواهد رفت ( کتاب اِنوش 8 : 1 ، 9 : 6) در همین ‏منبع به صراحت آمده : “ عزازل فنون استفاده از فلزات روی زمین را به مردان آموخته است . ” ( همان ، 8 : 1 ) ‏

این عبارت تلویحا ً نشان می دهد که عزازیل به همان اندازه ی “ یهّوه ” در تعلیم “ آدم ” نقش داشته است . او متناسب با ‏ظرفیت های جسمی و روانی آدم و حوّا به آنان مهارت هایی آموخته است . توانایی جنگ و ابزار آن را به مردان و ‏شیوه های شهرآشوبی را به زنان یاد داده است . نتیجه ی چنین آموزش هایی ـ که فاصله ی میان بنده و آفریننده را اندک ‏تر می کند ـ بر “ یهّوه ” گران می آید . پس به طرد ، لعن و شکنجه اش اشاره باید کرد . جرم “ پرومته ” ، پسر عموی ‏‏” زئوس “ خدای خدایان همه این است که ” به کمک بشر شتافت ؛ به این معنی که مقداری از بذر آتش را از “ چرخ ‏خورشید ” ربوده آن را در ساقه ی گیاهی ( ُکما ) پنهان کرد و به زمین آورد . زئوس افراد بشر و حامی آن ها را تنبیه ‏کرده برای افراد بشر مخلوق مخصوصی را ـ که “ پاندور ” نام داشت ـ فرستاد و برای کیفر پرومته ، او را با ‏زنجیرهای فولادین در قفقاز زندانی ساخت . “ (7) ‏

اینک به دکتر حاتم بازمی گردیم تا نشان دهیم او نه تنها همان عزازل ، بلکه خادم و آموزگاری همانند پرومته و به همین ‏دلیل مطرود و مورد کینه توزی است . نقش آموزگاری وی هنگامی بر “ م . ل ” آشکار می شود که در هیئت فیلسوف و ‏شاعر ، مورد توجه پسرش قرار می گیرد . پسر “ م . ل ” همان “ آدم ” است که در بهشت زندگی می کند و مطیع پدر ( ‏خدا ) است . دکتر حاتم بیست سال پیش از این به این پسر نزدیک شده و چیزهایی به وی آموخته است . در رمان از ‏آموزه های او چیزی نیامده اما “ م . ل ” از این آموزه ها خشنود نیست . آموزه هایش هرچه هست ، باعث دوری پسر ‏از پدر و شناختی دیگر می شود . (ص29) “ م . ل ” قصد دارد به جبران این آموزه های گمراه کننده ، از دکتر حاتم ‏انتقام بگیرد : “ او قاتل واقعی پسر من است و باید تلخ ترین عذاب ها را به کیفر جنایتش بچشد . ” (ص33) دکتر حاتم با ‏پسر “ م . ل ” همان کرده و گفته که عزازل با آدم و حوّا در بهشت آسمان . عزازل ( ابلیس ، شیطان ) به همان دلیل ‏ملعون ، مطرود و مورد کینه توزی است که دکتر حاتم در رمان صادقی : هر دو تن ، به تعبیر “ کتاب اِنوش ” از “ ‏اســــرار آسمـــانی ” ( ‏Heavenly‏ ‏Secrets‏ ) سخن گفته و خشم “ یهّوه ” را برانگیخته اند . ‏

‏3. دکتر حاتم ، همان یهّوه است : این رسم همیشگی دکتر حاتم است که پیش از رفتن خود از شهر و محل طبابت خود ، ‏آنان را به پادافراه گناهانشان با تزریق مایعی مرگ آور می کشد و از کشته ها پشته می سازد . به صحنه ای که خود ‏برای مرد “ ناشناس ” ، تعریف می کند ، دقت کنیم : “ این آمپول هایی که به همه ی مردم این شهر و به دوستان تو ‏تزریق کرده ام ، چیزی جز یک سم کشنده و خطرناک نیست که در موعد معین ـ یعنی چند وقتی که من اینجا نیستم ـ اثر ‏خواهد کرد . کودکان را خیلی زود خواهد کشت و بزرگ ترها را با فلج های تحمل ناپذیر گوناگون و عوارض وحشتناک ‏سرانجام از میان خواهد برد . من از هم اکنون آن روز فرخنده را به چشم می بینم . هفت روز دیگر را ؛ روزی که حتی ‏قوی ترین و سمج ترین افراد از پا درخواهند آمد و شهرستان ، دیگر قبرستانی بیش نخواهد بود … اجساد بادکرده و ‏گندیده در خیابان ها و کوچه ها و اتاق ها روی هم انباشته شده است . لاشخورها ، فضای شهر را سیاه کرده اند بو … ‏بوی مرده … بوی بچه های چند روزه و جوان های تازه بالغ . ” (ص24) ‏

در “ تورات ” یهّوه سیمایی انتقامخواه دارد . پیوسته قومی را به خاطر گناهانشان ، به مرگ و تباهی مژده می دهد . در ‏کتاب اشعیا از گناهان قوم “ اِدوم ” و ضرورت کیفر آنان سخن رفته است . به این عبارت از کتاب مقدس “ تورات ” ‏دقت کنیم که تا چه اندازه به صحنه ای که دکتر حاتم تصویری از آن ترسیم کرده بود ، مانند است ! “ اِدوم روز و شب ‏خواهد سوخت … و نسل اندر نسل ویران خواهد ماند و دیگر کسی در آن جا زندگی نخواهد کرد . جغدها و کلاغ ها ، ‏آن سرزمین را اشغال خواهند نمود ، زیرا خداوند ، اِدوم را به نابودی محکوم کرده است … حیوانات وحشی در اِدوم ‏گردش خواهند کرد و زوزه های آن ها در شب ، همه جا خواهند پیچید . هیولاهای شب بر سرِ یکدیگر فریاد خواهند زد ‏و غول ها برای استراحت به آنجا خواهند رفت . ” (34: 11ـ14) ‏

آنچه در رمان صادقی قابل توجیه نیست ، مقایسه ی افکار و افعال میان چند تنی است که به عنوان بیمار و همراهان وی ‏به مطب دکتر حاتم مراجعه کرده اند . هیچ یک از اینان ، گناه بزرگی نکرده است ؛ آدمیانی متوسط هستند که می کوشند ‏از نعم زندگی بهره جویی کنند . البته عمر خود را به طاعت و عبادت پروردگار بزرگ نمی گذرانند اما خطایی بزرگ ‏هم بر دست و زبانشان نرفته است . حیاتی دنیوی دارند . برخی ملّاک و از تنعمی برخوردارند و بعضی کارمند دولتند و ‏زندگی متوسطی دارند . مقایسه ی اینان با گناهانی که از قوم “ اِدوم ” سرزده است ، چندان نیست که سزاوار چنین ‏مجازاتی باشند . بزرگ ترین گناه از نظر “ یهّوه ” بت پرستی کنعانیان است . باب هجدهم کتاب “ لاویان ” به “ زنا و ‏اعمال قبیح ” اختصاص دارد . تنها گناهی که از کسان رمان سر مــــی زند و مصداق نواهی خداوند می شود “ زنا ” ی ‏‏” شکو “ با ” ساقی “ همسر دکتر حاتم است و معلوم نیست چرا تمام مردم شهر به خاطر گناه یک تن ـ که با توجه به ‏بافت داستان و زندگی خصوصی دکتر حاتم ـ ساقی قابل توجیه است ـ باید هلاک شوند . این اعتراف ناگهانی ” منشی ‏جوان “ که پس از آگاهی از مرگ محتومش ، آن را به سادگی می پذیرد و مرگ درد انگیز خود را جبرانی برای ‏نیندیشیدن به مرگ می داند، باز هم قابل توجیه نیست و این ، دقیقه ای است که هوشنگ گلشیری به آن اشاره کرده.‏

هر دو صفت “ یهوه ” ، حیات بخشی و گرفتن حیات زندگان ، در “ دکتر حاتم ” گرد آمده است . او از یک طرف “ ‏دکتر ” است و چون خداوند زندگی می بخشد و مراقب سلامت تن و روان بیماران است . از دیگر سو به معنی دقیق ‏کلمه “ حاکم ” و “ داور ” است ، زیرا “ حاتِم ” در عربی به این معنی به کار رفته و یک کار حاکم و قاضی ، کشتن ‏خطاکار است . صادقی در گزینش نام کسان داستان ، به بار معنایی آن ها نیک نظر داشته است . دکتر حاتم همانند “ ‏یهّوه ” از همه چیز آگاه است . او پیش از رفتن از شهر ، مطابق قولی که داده است ، یک بار دیگر به کسانی که به وی ‏مراجعه کرده اند ، سر می زند ومنشی جوان از او می پرسد “ شما از کجا راه را می دانستید ؟ ” او تنها می گوید “ می ‏دانستم . ” (ص82) ‏

نگاهی به هیئت “ دکتر حاتم ” نشان می دهد که خلقتی شگفت دارد و مایه ی حیرت مراجعان می شود : “ مرد چهار ‏شانه ی قدبلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت ؛ به همان چالاکی و زیبایی که در جوان نوبالغی دیده می شود اما ‏سر و گردنش … پیرترین و فرسوده ترین سر و گردنی هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد . ” (ص9) ‏سر و گردن پیر او نشان می دهد که عمری بسیار دراز دارد و کهن الگوی جاودانگی است . در این رمان ، او همانند ‏شیطان یکلیا و تنهایی او مخلوق “ یهوه ” نیست ؛ بلکه بخشی از هستی اوست و در خلقت انسان نیز دست می داشته ‏است . در برخی از متون اسلامی ـ که زیر تأثیر آموزه های یهودی و به اصطلاح “ اسرائیلیات ” است ـ عزازیل پیش ‏از آن که مورد لعن و طرد خداوند قرار گیرد ، در مقام دیو و جن هزاران هزار سال او را می ستوده ؛ چنان که ‏فرشتگان ، خود را در عبادت الهی از وی کم تر می دانسته اند . در قصص الانبیاء ـ که گویا متنی متعلق به قرن هفتم ‏هجری است ـ آمده : “ خدای تعالی عزازیل را بیافرید ؛ آنگه در سجّین [ دوزخ ] هزار سال خدای را سجده کرد . آنگه ‏بر زمین آمد و به هر طبقه هزار سال سجده کرد … پس خدای تعالی او را دو پر داد تا بر آسمان شد و هزار سال خدای ‏را سجده کرد . خاشع نام او کردند . بر آسمان دوم پرید و هزار سال سجده کرد . او را عابد نام کردند و همچنین بر هر ‏آسمانی می رفت ، هزار سال سجده می کرد ، وی را نامی کردند تا همه کون بگردید تا یک وجب از زمین و آسمان ‏نگذاشت تا همه را به سجده نیاراست و بر عرش شد و شش هزار سال سجــــده کرد … ابن عباس (رض) گوید که از ‏آن وقت که سخن می رفت تا وقت لعنت ، دوازده هزار سال بود . “ (8) پیری و فرسودگی سر و گردن دکتر حاتم نشانه ‏ی دیرینگی شیطان یا عزازیل بودن اوست و چست و چالاکی دست و پا علامت این است که وی هزاران سال دیگر زنده ‏خواهد ماند تا بتواند به اغوای آدمی ادامه دهد و در روز رستاخیز به دوزخ آغازین بازگردد . ‏

‏4. ساقی ، همان لیلیت است : “ لیلیت ” از جمله دیوانی است که “ عزازل ” بر آنان فرماندهی می کند . او را “ ‏عفریته ی شب ” نیز می نامند . این واژه با “ لیل ” عربی همریشه است با کلمه “ لولو ” به معنی “ هرزگی ” و “ بی ‏عفتی ” ـ که ایزدبانوی سومریان و سبب تحریک مردان می شود ـ نیز ارتباط دارد . در برخی متون تفسیری تورات ‏مانند شبات ( 151ب ) به مردان مجرد هشدار داده شده که شب هنگام چه بسا این عفریته به سراغشان خواهد آمد : “ ‏کسی که در خانه ای تنها به خواب رود ، گرفتار ” لیلیت “ خواهد شد . ” (9) در برخی منابع از “ لیلیت ” به عنوان “ ‏همسر شیطان ” یاد شده است (10) که در این صورت گزینش نسبت و نیز نام وی ـ که بر شادنوشی و عشرت دلالت ‏می کند ـ باز آگاهانه و سنجیده بوده است . ساقی ، همسر دکتر حاتم ـ چون شوهر را ناتوان جنسی می داند ، شب هنگام ‏با “ شکو ” در “ نارنجستان ” به هم گرد می آیند . در نامه ای که دکتر حاتم پس از خفه کردن “ ساقی ” از پیش سینه ‏اش بیرون می آورد ، از قرار شبانه ی همسر آگاه می شود : “ در همان محل معهود ، گوشه ای از نارنجستان خانه ، و ‏در ساعتی نزدیک به سحر و ” شکو “ هم گفته بود که می آید و خاطرات هماغوشی های این چند مدت را باز بیان ‏کرده و به ساقی وعده ی تکرار آن لذت ها را داده بود . ” (ص62) ‏

‏5. م . ل همان یهّوه و عزازل است : ما پیش از این به مناسبت هایی به نمادین بودن وی اشاراتی گذرا کرده ایم . ‏صِرف گزینش نام وی با نشانه های اختصاری بر رمزی بودن منش وی دلالت دارد . این نام هم “ ملکوت ” را به ذهن ‏تداعی می کند که جایگاه فرشتگان و آسمان است و دست کم در قرآن جایگاه “ رحمن ” جایی به اسم “ عرش ” در ‏آسمان نهم و بالاترین طبقه ی اجرام سماوی است ( طه ، 20 : 5 ) این نشانه ، گذشته از این واژه ی “ ملکوم ” را به ‏ذهن تداعی می کند که بت طایفه “ عمّونیان ” بوده و “ موُلک ” نیز خوانده می شده است . آنچه این حدس را تقویت می ‏کند ، این نکته است که ملکوم پرستان عمدتا ً کودکان را برای این بت و شیطان قربانی می کرده اند و “ م . ل ” پسر ‏خود را ـ که همان “ آدم ” است ـ نیز قربانی می کند . آنچه بر یهّوه بودن “ م . ل ” دلالت دارد ، خصومت دیرین میان ‏یهّوه با “ عزازل ” است . او پدر و خالق کودکی است که “ آدم ” نامیده می شود . در مسیحیت خدا “ پدر ” و عیسی ‏مسیح “ بنده ” و “ پسر ” خداست . (11) ناخشنودی پدر ـ خدا از همنشینی دکتر حاتم ـ عزازیل با “ پسر ـ آدم ” و تلقین ‏آموزه هایی که پسر ـ بنده را از “ پدر ـ خالق ” دور می کند ، گواهی بر درستی نظر ماست . آنچه این نظر را بیش تر ‏تأیید می کند ، این است که وقتی دکتر حاتم به منشی جوان خبر می دهد که وی و رفقایش به زودی با عذاب و شکنجه ‏خواهند مرد ، “ منشی جوان ” می خواهد از “ م . ل ” کمک بخواهد و به دکتر حاتم می گوید : “ مگر او ” خدا “ نیست ‏؟ شما خودتان می گفتید . بنابراین چرا نتواند کمک کند ؟ ” (ص87) ‏

‏6. م . ل ، دکتر حاتم ، یهّوه و عزازل یک گوهرند : در “ م . ل ” و “ دکتر حاتم ” کشاکشی درونی هست : بخشی از ‏وجود آنان با بخش دیگرحیات روانی آن ها در تقابل قرار دارند . قسمتی از وجود این دو بی گمان آسمانی ، متعالی و ‏معنوی است . م . ل یک بار در طی مکاشفه ای ، خود را در آسمان و در آستان خداوند می یابد : “ آن کس ـ که مرا در ‏رؤیا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت ـ چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی . و او بی شکل و بی صورت ‏بود و تنها دست های گرمی داشت که بوی مادرم را می داد و زبر بود و او ناگهان بر من ظاهر شد و گرمایی در تمام ‏تنم دوید و من او را ، آن دیو درونم را دیدم که می گریزد و می گریزد و آنگاه پاک و طاهر شدم و دیدم که طفلی بیش ‏نیستم و معصوم و بی گناهم . ” (ص45) ‏

در وجود دکتر حاتم نیز کشاکشی میان نیروهای اهورایی و اهریمنی هست و نشان می دهد که هردو ، یک تن بیش ‏نیستند . او میان دو قطب الهی و شیطانی خود پیوسته در نوسان است : “ درد من این است : نمی دانم آسمان را قبول کنم ‏یا زمین را . آن ها هر کدام برایم جاذبه ی مخصوصی دارند . من مثل خرده آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد ‏چرخ می خورم . “ (ص19) یهّوه بخشی از روان آدم را آفریده و عزازل نیز وی را با میوه ی ممنوع ” معرفت “ و ‏اندیشه ی ” عصیان “ آشنا کرده است . در خلقت آدم ، هر دو نقش داشته اند . در تورات آمده : “ پس خدا انسان را شبیه ‏خود آفرید . ” ( پیدایش ، 1 : 27) پس سرشت آدم ، دوگانه است و همین دوگانگی ، زندگی را به داستان کشاکش و ستیز ‏بی پایانی تبدیل می کند . ‏

هنگامی که “ م . ل ” برای قطع واپسین عضو باقی مانده ی خود به مطب دکتر حاتم آمده ، بستری می شود ، توجهش به ‏آیینه و ماه و ستاره ای جلب می شود که بر سقف اتاق نقش شده است . در قصر “ م . ل ” نیز چنین نقش هایی هست . ‏پس نه تنها قصر و مطب ، مکان واحدی هستند ، بلکه این نقش ها یادآور “ ملکوت ” و آسمانی است که پیش از این ‏هردو شخصیت در آن جا می بوده اند . آنچه این دقیقه را ثابت می کند ، تصویر بیمار و دکتر در آیینه ی واحدی است : ‏‏” دکتر حاتم پیش آمد و آستین “ م . ل ” را بالا زد . اینک هر دو در آینه ی روبرو و در شیشه های دَق و پراکنده ی ‏سقف جای گرفته بودند . “ (ص72) . آیینه ، رمزی از روان دو شخصیت است . آینه ، شیشه های رنگارنگ و ستاره ، ‏آسمان را به ذهن می آورند . این که آیینه ، هر دو شخصیت رمان را در کنار هم بازتاب می دهد ، تلویحاً به این معنی ‏که هر دو ، پشت و روی یک سکه اند . در دانش نامه ی یهود به این نکته اشاره شده که ” برخی از منتقدان بر این ‏باورند که عزازل را موجودی “ انتزاعی ” نباید در نظر آورد ، بلکه وجودش به همان اندازه “ واقعی ” است که خود ِ ‏یهّوه “ . در همین صحنه ، عزازل در وجه شیطانی و تباه کننده اش در ” دکتر حاتم “ بازتاب یافته که مشغول زدن ‏آمپول مرگ به ” م . ل “ است و ” م . ل “ در وجه ملکوتی اش هنگامی در آستانه ی مرگ قرار می گیرد که از گناه ‏دکتر حاتم درگذشته و او را بخشوده است و دکتر حاتم از این بخشودگی نیک آگاه است . کشاکش میان دکتر حاتم و ” م . ‏ل “ از ستیز میان ” عزازل “ و ” یهّوه “ پرده برمی دارد و نشان می دهد که این کشاکش در روان آدمی میان نیروهای ‏سرکش و مطیع او نیز بازتاب می یابد . ‏

‏ ‏

yekshab6772.jpg

من در خوانش خود از رمان کوتاه “ ملکوت ” ردهایی از چند داستان کوتاه و بلند یافته ام و بر اینم که صادقی به آن ها ‏بی توجه نبوده است . به آن ها اشاره می کنم: ‏

‏1. یکلیا و تنهایی او : دکتر حاتم ضمن درمان آقای “ مودّت ” و بیرون آوردن جن از معده اش ، کتاب یکلیا و تنهایی را ‏به منشی جوان ـ که همراه بیمار به مطب آمده است ـ نشان می دهد و می پرسد که آن را خوانده است ؟ سپس می افزاید: ‏‏”اخیراً این را می خوانم . مطالب جالبی برای من در آن وجود دارد . “ (ص16) نویسنده با این اشاره تلویحا ً می خواهد ‏میان رمان فلسفی تقی مدرسی و رمان خود همانندی و افزون بر آن ، تفاوتی قایل شود . رمان مدرسی تنها به ستایش ‏شیطان و طرح برخی از تفاوت دیدگاه های شیطان در قبال ” یهوه “ اشاره دارد . شیطان در طی گفت و گوی طولانی ‏خود با “یکلیا” آشکارا به کشاکش خود با “ یهّوه ” ـ که عزازل از وی به “ او ” تعبیر می کند ـ یاد می کند و اصرار ‏دارد برای دختر عاشق توضیح دهد که هر دو با هم “ آدم ” را سرشته اند : “ آن روز من و ” او “ با هم پنجه درانداختیم ‏و ” او “ من را از آسمان ها به زیر انداخت ؛ اما چه کسی شما را سرشت ؟ مگر من و ” او “ با هم نبودیم ؟ ” او “ از ‏رازی که من در شما به جای نهادم ، چیزی نمی دانست . یکلیا ، ” او “ نمی دانست که در زمین پسر انسان چه می ‏خواهد . چرا شما را از من رَم می دهد ؟ … تمام آن چیزهایی را که انسان آزادانه می خواست و او معنی آن را نمی ‏فهمید ، خُرد می کرد و روی دهان انسان ، سنگ می گذاشت . ” (12) در رمان مدرسی ، شیطان است که “ میکاه شاه ‏‏” را از رهگذر “ تامار ” با عشق آشنا می کند . اوست که به یکلیا رهنمود می دهد به خاطر به دارکشیده شدن معشوقش ‏‏” کوشَی “ متأسف نباشد و جز به عشق خود نیندیشد (ص151) . اوست که به ” عازار “ پسر ” میکاه شاه “ ـ که عمر ‏به جهاد و بت شکنی می گذراند ـ اندرز می دهد که از میان جنگ و تباهی ، عشق را برگزیند و در پایان رمان ، خواننده ‏در حالی با ” عازار “ وداع می کند که عشق به ” ایزابل “ را بر جنگ و جهاد برگزیده است (ص150ـ149). شیطان ( ‏عزازل ) با اعطای زیبایی و افسون آن به ” تامار “ ، ” ایزابل “ و” یکلیا “ از یک سو و آموختن جنگاوری و صناعت ‏جنگ به ” عازار “ به زندگی آنان معنی می دهد . بهرام صادقی در ” ملکوت “ یک گام فراتر نهاده و از سیمای متضاد ‏دکتر حاتم و ” م . ل “ ـ که نمودی از تضاد میان ” عزازل “ و ” یهوه “ است ـ به دقیقه ی فلسفی دیگری اشاره می کند ‏و برای کشاکش نیروهای سرکش و تسلیم ، آسمانی و زمینی آدم ، خاستگاه یگانه ای می آورد . ‏

صادق چوبک در بخشی نمایشی سنگ صبور خود از هر دو اثر تأثیر پذیرفته است . او رقابت و ستیز میان “ یهّوه ” و ‏‏” شیطان “ را به کشاکش میان ” زَروان “ و ” اهریمن “ تبدیل می کند. همانند مدرسی ” اهریمن “ را دوست و رایزن و ‏‏” زروان “ را دشمن و رقیب ” مشیا “ و ” مشیانه “ ( آدم و حوّا ) معرفی می کند و مثل صادقی از ستیز آشکار این دو ‏نیروی خالق ” آدم “ سخن می گوید . چوبک ، عشق و زیبایی را در خلقت ” مشیانه “ از جمله آفرینش های ” اهریمن “ ‏به شمار می آورد و در این زمینه از مدرسی نکته ها آموخته است اما ستیز آشکار ” اهریمن “ با ” زروان “ و پیروزی ‏نخستین را بر دومین به یاری ” مشیا “ و ” مشیانه “ از صادقی یاد گرفته است . در این رمان” زروان “ همانند ” یهوه ‏‏” سیمایی “ خشن ، سنگدل و آشتی ناپذیر ” دارد و “ با ته لهجه ی غلیظ عِبری سخن می گوید . ” (13) ‏

‏2. بوف کور : خواننده ی “ ملکوت ” در حالی با “ م . ل ” آشنا می شود که او را در مطب دکتر حاتم بستری می یابد . ‏او در طی سیزده روز بستری خود ، یادداشت هایی می نویسد و در آن به گذشته های ذهنی خود اشاره می کند . این ‏یادداشت ها ـ که گونه ای خاطره نگاری است ـ بیش از آنچه گزارشی برای دیگران باشد ، وسیله ای برای معرفی خود ‏به خویش است ؛ مثل راوی هدایت که برای معرفی خود به “سایه ” اش می نویسد . “ سایه ” برای هدایت همان نقشی ‏را دارد که “ آینه ” برای راوی “ ملکوت ” : “ من فقط برای سایه ی خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است ‏‏. باید خودم را بهش معرفی بکنم . ” (14) نتیجه ای این خودشناسی ، استحاله و تغییر هیئت و ماهیت هر دو شخصیت ‏است . در رمان هدایت ، راوی در پایان استحاله می یابد و به پیرمرد خنزر پنزری تبدیل می شود (ص175) و در “ ‏ملکوت ” شخصیت رمان در پی مکاشفه ای آسمانی ، استحاله می یابد و به صورت کودکی معصوم درمی آید که از ‏شائبه ی گناه پاک شده است : “ من می خواهم به خوبی ها روکنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق ‏بشوم . ” (ص45) ‏

دومین نکته ، تبدیل کثرت به وحدت و ادغام همه ی شخصیت های متضاد و ناهمگون در یکدیگر و تبدیل آن ها به ‏شخصی واحد است ؛ یعنی همان گــونه که همه ی زنان ( اثیری ، لکاته ) و و مردان ( راوی ، پیرمرد ، عمو ، شوهر ‏عمه ) به یک شخصیت یگانه و هر یک از آنان به سمبول یکی از نیروهای ناخودآگاه ( روان زنانه و مردانه ) تبدیل می ‏شوند ، در “ ملکوت ” نیز همه ی این شخصیت های متضاد و ناهمگون به یک شخصیت اما با دو سیمای متضاد تبدیل ‏می شوند . مادر راوی با آن لباس سفید به زن اثیری ، حوّا و مریم عذرا شباهت دارد و “ ساقی ” به “ لکاته ” . پسر ، ‏گاه همان “ آدم ” است و زمانی هم همان “ عیسی مسیح ” که در عین بی گناهی باید کشته شود تا گناهان نوع بشر را ‏بخرد ؛ هم چنان که در “ انجیل ” آمده است .‏

سومین همانندی ، گونه ای “ عقده ی اودیپ ” است . پدر ( م . ل ) که می پندارد پسر بر مادر خود شیفته است ، او را ‏می کشد تا رقیب احتمالی خود را زنده نبیند . افزون بر این “ م . ل ” از پدر خود نفرت دارد و از شنیدن خبر کشته ‏شدنش در شکارگاه غمگین نمی شود (ص32) در “ بوف کور ” هم راوی بر دختری مهر افکنده که دختر عمه و خواهر ‏شیری اوست (ص87) راوی در کابوسی پیرمرد خنزر پنزری را در حالی در خواب می بیند که در میدان محمدیه به ‏دار آویخته اند و مادر زن راوی می خواهد راوی را به میرغضب بدهد تا او را هم دار بزنند . (ص112) راوی به طور ‏ناخودآگاه از پدرزن خود متنفر است و او را اعدام شده دوست می دارد . همین پرهیو کمرنگ عقده ی اودیپی است که ‏دکتر صنعتی را به راه خطا برده و او که از رمز و راز رمان بی خبر افتاده ، بر برداشت خود دل نهاده و از ژرفکاوی ‏بازمانده است . ‏

‏3. ماجرای عجیب دکتر ِجکیل و مستر هاید : حسن عابدینی یک جا به هنگام بررسی “ ملکوت ” به این رمان (1886) ‏نوشته ی رابرت لویس استیونسون اشاره می کند و می نویسد : “ دکتر حاتم ، موجود عجیبی است ؛ ترکیبی از پیری و ‏جوانی که سرشت دوگانه اش ” دکتر جکیل و مستر هاید “ را به یاد می آورد ؛ پزشک ـ قاتلی که ضمن نمایش دادن ‏موجودی اسطوره ای ، درون انسان های امروزی را دارد ؛ چنان که بعد می بینیم ” م . ل “ نیز چنین وضعی دارد . ” ‏‏(15) عابدینی در تشخیص همانندی میان دکتر حاتم و دکتر جکیل به دو دلیل اشتباه نکرده است : نخست این که نویسنده ‏ی “ ملکوت ” پزشک بوده و بیش از ما از سایه ـ روشن منش حیات بخش و مرگ آور پزشکان ، به ویژه در کشور ما ‏، آگاه است و بی گمان وی در این رمان رمزی به این دقیقه نیز نظر داشته است ؛ با این همه قراینی نشان می دهد که ‏متن ، بیش تر زمینه ای اسطوره ای و فلسفی دارد تا اجتماعی ـ انتقادی . در رمان استیونسون ، نویسنده کوشیده به سویه ‏های متضاد منش آدمی بپردازد . در این اثر ، وقتی دکتر جکیل به قالب حیوانی و دیومنش خود فرو می رود ، به نماینده ‏ی مجلس ، سر دنوز کرو ، حمله برده او را می کشد . دکتر جکیل با خوردن داروی کشف کرده ی خود ، دیو درون و ‏وجه منفی روان مردانه ی خود را در انجام تمایلاتش آزاد می گذارد : “ احساس می کردم برای هر شــرارتی آزادم . ‏می توانستم بی پروا باشم و بگذارم امیال شیطانی بر من تسلط داشته باشد … به همین خاطر خوشحال شدم ، چون بدون ‏این که مجبور به جوابگویی نتایج آن باشم ، اعمال شرارت آمیز انجام می دادم . ” هاید “ در پی هر جنایتی که انجام می ‏داد ، می توانست لحظه ای بعد در قالب دکتر جکیل به دور از هر شکی در امان باشد ” . “ این چنین هرزه و مست و ‏در هر کاری حیوان صفت سراسر لندن را با عنوان ” ادوارد هاید “ تاخت و تاز می کردم . ” (16)‏

استیونسون در رمان خود به نیروهای سازنده و تباه آدمی پرداخته و آن ها در هیئت دکتر ـ قاتل ممثّل ساخته است اما ‏صادقی در “ دکتر حاتم ” آمیزه ای از دو آفریننده ، یهّوه ـ عزازل ، در نظر می داشته و با توجه به سیمایی که “ یهّوه ” ‏در “ تورات ” دارد بر ویژگی های خاصی از وی تأکید ورزیده است . صادقی به گونه ای “ ثنویت ” ( ‏Dualism‏ ) در ‏خالق و به تبع آن در مخلوقش ، آدمی ، باور دارد . چنان که از این اشاره برمی آید ، دیدگاه دکتر صادقی بیش از آنچه ‏روان شناختی باشد ، فلسفی است ؛ فلسفه ای غیرمتعارف که تصورات مسلم گذشته را مورد تردید قرار داده و “ غریب ‏سازی ” اعتقادی کرده است . ‏

‏4. بهشت مفقود : “ ملکوت ” بیش از آنچه از مکاشفه ی یوحنای رسول در “ انجیل شریف ” تأثیر پذیرفته باشد ، به ‏بازتاب آن در “ بهشت مفقود ” میلتون نظر دارد . “ مکاشفه ی یوحنا ” به ویژه در آغازش بیش تر جنبه ی بیم دارد و ‏تنها در واپسین فصل های آن ( 22ـ21 ) یوحنّا آهنگ “ امید ” می کند و از نوشدن جهان و جهانیان می گوید . من میان ‏واپسین صفحات کتاب سوم منظومه ی میلیون و بخش های پایانی فصل سوم “ ملکوت ” همانندی هایی می بینم . در ‏یکی از این صفحات “ م . ل ” در جهان رؤیا خود را می بیند که به کودکی تبدیل شده و از زمین به آسمان برآمده است : ‏‏” آن کس که مرا در رؤیا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت ، چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان بندی و او بی ‏شکل و بی صورت بود و تنها دست های گرمی داشت که بوی مادرم را می داد و زبر بود و او ناگهان بر من ظاهر شد ‏و گرمایی در تمام تنم دوید و من او را ، آن دیو درونم را دیدم که می گریزد و آنگاه پاک و طاهر شدم و دیدم که طفلی ‏بیش نیستم و معصوم و بی گناهم و فرزند شهیدم را در آغوش گرفته ام و او به رویم لبخند می زند … آن وجود مرموز ‏مهربان به صدا درآمد و گفت : ‘ اینک با ابرها می آید و هر چشمی او را خواهد دید و آواز او مثل صدای “ آب های ‏بسیار ” است [ و در آن روز ] خدا هر اشکی را از چشمان ایشان پاک خواهد کرد و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم ‏و ناله و درد ، دیگر رو نخواهد نمود ‘ “ (ص45) ‏

آن که آن وجود مرموز به او اشاره دارد ، “ عیسی مسیح ” است که با مصلوب شدن خود ، همه ی گناهان فرزندان بشر ‏را خرید . در بهشت مفقود ، جان میلتون او را بر دست راست خداوند بر تختی آسمانی می نشاند و از زبان خداوند می ‏گوید : “ در اینجا تو با صورت خویش خواهی نشست و در عین حال خدا و انسان ، پسر خدا و پسر انسان خواهی بود و ‏با مقام مسیح به پادشاهی جهان برقرار خواهی شد . من اختیار را یکسره به تو می سپارم … در این میان ، عالم منهدم ‏خواهد شد و از خاکستر آن ، آسمانی دگر و عالمی دگر سر برخواهد زد که سراسر آن از آنِ ِ دادگستران خواهد بود و ‏پس از دوران دراز رنج و مرارت ، گواه روزهایی زرین و بارور خواهند شد که با شادی و عشق و حقیقت درآمیخته ‏خواهد بود . ” (17) ‏

سیمایی که صادقی از دکتر حاتم و شیطان پرداخته ، به شیطانی که میلتون از او ترسیم کرده ، همانندی زیادی دارد . ‏دکتر حاتم بر پسر “ م . ل ” ( آدم ) پدیدار می شود اما به جای تلقین “ معرفت ” یا برانگیختن او به عشق و زیبایی ، از ‏دید “ م . ل ” او را ناامید و سرخورده می سازد ؛ به گونه ای که اندیشه ی خودکشی را به وی می آموزد (ص 37) . در ‏‏” بهشت مفقود “ نیز شیطان تصمیم می گیرد از ژرفای دوزخ تاریک راهی به حریم آسمان و بهشت آدم بیابد و اکنون ‏که نمی تواند از خداوند انتقام جویی کند ، دست کم به لطایف الحیل ، آدم را از ساحت قدس بهشت براند . پس مانند دکتر ‏حاتم ـ که تغییر قیافه داده ـ می کوشد با دگرگون ساختن سیما و هیئت خود ” اورائیل “ فرشته ی مقرب الهی را بفریبد و ‏به حریم آسمان راه یابد : “ در دمی به قالب کروبی نوجوانی برآمد که هرچند از کروبیان قدر اول نبود ، در چهره اش ‏شکوه جوانی آسمانی لبخند می زد . ” (18) دکتر حاتم نیز پس از زهرآگین سازی ذهنیت و روان “ پسر ” و پیشگیری ‏از انتقامجویی “ م . ل ” تغییر قیافه می دهد : “ او مرا نشناخته و نمی داند کیستم … اما برای من محقق شده است که او ‏کیست . هیچ چیز از تغییر نام و شخصیت گرفته تا جراحی پلاستیک صورت و تعویض رنگ موهایش نتوانسته است ‏مرا گول بزند . ” (ص29) ‏

‏5. دَماغ : به دو دلیل تصور می کنم که “ ملکوت ” صادقی تا اندازه ای هم زیر تأثیر داستـــــان کوتاه دماغ گوگول ، ‏نویسنده ی سده ی نوزدهم روسیه ، باشد . نخست سوررئالیسمی که بر هر دو اثر چیره است . صادقی با ادبیات روسیه ‏آشنایی بسیاری داشت . او در مصاحبه ای با “ آیندگان ادبی ” به این آشنایی اشاره می کند و می گوید : “ من واقعاً در ‏میان ادبیات دنیا ، به ادبیات روس خیلی دلبسته بوده ام و این علاقه باعث شده که آشنایی کاملی ـ تا حدی که می توانسته ‏ام ـ نسبت به ادبیات روس پیدا کنم … نه تنها چخوف ، بلکه همه ی نویسندگان خوب روس ( مثل تولستوی ، گوگول ، ‏حتی داستایوسکی ) … همه برداشت خاصی از نثر دارند و بیان داستان . ” (19)‏

خواننده ، نخستین نمود سوررئالیسم را در رفتار دکتر حاتم می بیند . او به ظاهر برای گرفتن جان مردم برای خود ‏توجیهی اخلاقی دارد . او تنها کسانی را می کشد که شوقی افزون به بهره مندی از نعم زندگی مادی ، سرخوشی ، ‏شادخواری ، تن آسانی و رغبت به کام خواهی و فزونــی غریزه ی جنسی خود دارند . او در این ذهنیت خود ـ چنان که ‏پیش از این گفته ایم ـ سیمایی از “ یهوه ” دارد که بندگان گناهکار خود را کیفر می دهد و چهره ای پرصلابت ، خشن و ‏بیش از اندازه جدّی دارد . با این همه ، کیفر وی همانند کیفر “ یهوه ” خشک و تر را با هم می سوزاند و بر هیچکس ‏ابقا نمی کند . خود می گوید : “ مردم این آمپول ها را برای طول عمر می زنند یا برای ازدیاد و ادامه ی میل جنسی که ‏در آن بسیار حریصند . اگر از نظر شرافت ، این کار من زیاد نجیبانه نباشد ـ که تقریباً کار دلالان محبت را می کنم ـ در ‏پیشگاه حقیقت ـ که خود من هستم ـ مشکور خواهد بود … اما کسانی که جور دیگر هستند و طور دیگر می اندیشند ، به ‏سراغ من نمی آیند . من هم با آن ها کاری ندارم .” (ص20) او در مورد تأثیر آینده ی آمپول هایی مرگ آور خود می ‏گوید : “ کودکان را خیلی زود خواهد کشت و بزرگ ترها را با فلج های تحمل ناپذیر گوناگون و عوارض وحشتناک ‏سرانجام از میان خواهد برد . من از هم اکنون آن روز فرخنده را به چشم می بینم … آن روز ناله ها دیگر خاموش شده ‏است . اجساد باد کرده اند و می گندند . ” (ص24) ‏

در “ دماغ ” سوررئالیسم در ناپدید شدن دماغ کارمندی به نام “ کوالیف ” نمود می یابد که نمادی از آزمندی ، خودنمایی ‏، گزافه گویی ، آوازه خواهی ، کامخواهی و شیادی است . کوالیف با آن که نظامی نیست ، به خود درجه سرگردی داده ‏که معادل رتبه ی اداری اوست . او اعتقاد دارد اگر دماغ یک افسر جزء یا افراد عادی گم شود ، چندان اهمیتی ندارد ؛ ‏اما چنین اتفاقی برای افسران ارشد و یا کارمندان عالی رتبه ی دولتی ـ که راه ترقیات بیش تر برایشان باز است و در ‏میان زنان کارمندان عالی رتبه ، دوستانی دارند ـ البته غیر قابل تحمل است . باری کوالیف برای یافتن دماغ گمشده ی ‏خود به هر در می زند اما دماغ تا هنگامی که دیگر بار یافت می شود ، خود ماجراها دارد و در پایان داستان تبدیل به ‏یک شخصیت اداری برجسته و عالی رتبه می شود و کوشش سرگرد کوالیف برای قانع کردن وی برای بازگردانیدن ‏دماغ به صورت خودش بی فایده می ماند . پس از یافته شدن دماغ ، پزشک جوانی به کوالیف پیشنهاد می کند “ با وجود ‏این که می شود آن را سرِ جایش گذاشت ، بهتر است آن را در الکل گذاشته به قیمت خوبی در مزایده بفروشد و خود [ ‏پزشک جوان ] نخستین خریدار آن خواهد بود . “ (20) ‏

‏” م . ل “ هم بینی ِ بریده و دیگر اعضای بریده شده ی تن خود را در شیشه های الکل نهاده است : “ این ابتکار ، دیگر ‏از خود من است و من آن را از علم طب الهام گرفته ام . اعضای قطع شده ام را در این شیشه ها با الکل نگاهداری می ‏کنم . ” (ص33) م . ل می گوید این ابتکار را از “ علم طب ” الهام گرفته ، زیرا خود و دکتر حاتم یک تن بیش نیستند . ‏سیمون کارلینسکی نظریات برخی منتقدان روسی را در رمزگشایی و تفسیر گم شدن بینی شخصیت داستان مورد ‏ارزیابی قرار داده و دیدگاه دکتر یرماکوف را در مورد سوررئالیسم دماغ کوالیف که “ نوعی نمادگرایی نرینه پرستی ” ‏‏( ‏Fhallic Symbolism‏ ) است و نیز دیدگاه رسمی منتقدان شوروی را ـ که گویا رمزی از فقدان و تباهی آگاهی ‏طبقاتی است ـ رد می کند و اعتقاد دارد که این اثر “ مانند همه ی آثار سوررئالیستی خودسرانه در برابر هر گونه تفسیر ‏و برداشتی متقاومت می کند . ” (21) اما دومین دلیل برای اثبات این نکته که “ ملکوت ” صادقی به اعتبار رمز و ‏رازش به احتمال زیر تأثیر “ دَماغ ” گوگول نوشته شده ، استحاله و تغییر سیمای “ م . ل ” است . دماغ “ کوالیف ” را ‏کسانی می یابند و یا به هیئت شخصی در می آید که تجسمی از فزون خواهی ، شهرت طلبی و خودخواهی هستند ؛ یعنی ‏دقیقاً همان منشی که در صاحب اصلی اش وجود دارد . اعضای بریده شده ی “ م . ل ” تجسمی از گناهان و خطاهایی ‏است که از او سر زده و در حالتی چون جنون سرِ پسر خود را بریده ، مرد روستایی و پسرش را با تفنگ شکاری بی ‏جان کرده و یا زبان نوکر و پرستار باوفای خود را بریده است . قرار دادن شیشه های الکلی که اعضای بریده شده ی ‏وی را نگهداری می کند در پیش چشم ، آن هم در خانه ی دکتر حاتم ، استعاره ای از مشاهده ی کارنامه ی تباه کاری ‏های خود اوست . افزون بر این بریدن اعضا ، در حکم نوعی شکنجه ی فردی خود خواسته و آگاهانه ، تحمل رنج ‏مسیحی وار “ م . ل ” برای کیفر خویش است . ‏

‏6. پاک کن ها : حسن محمودی در مقدمه ی کتاب خون آبی بر زمین نمناک به هنگام اشـــاره به اهمیت بدایع آثار بهرام ‏صادقی و ذکر این نکته که صادقی “ داستان هایش را در [ فاصله ی ] 1957 تا 1972 نوشته و همزمان با این سال ها ‏، در جهان داستان رویدادهای مهمی اتفاق می افتد و نویسندگان رمان نو و داستان پست مدرن ، مهم ترین آثار خود را ‏در این دوره می نویسند “ (22) به انتشار رمان تعیین کننده ی پاک کن ها نوشته ی آلن روب گری یه در 1953 ‏‏(1332) اشاره ای نمی کند که برحسب اتفاق ، رخداد بسیار مهمی در تولد ” رمان نو “ فرانسه است . رولان بارت این ‏رمان را ” تولد رمان آینده “ دانسته ، زیرا به عقیده ی او نویسنده ی این رمان توانسته موضوع و فضای گذشته ی ‏ادبیات داستانی را دگرگون کند . به باور من ، صادقی در نوشتن ” ملکوت “ به آن نظر داشته یا می تواند نظر داشته ‏باشد . در این گونه موارد طبعاً نمی توان با قاطعیت حکم صادر کرد ؛ اما قراین و نشانه ها ، احتمال چنین حکمی را ‏توجیه می کند . صادقی ، زبان های فرانسه و انگلیسی را به همان سهولت زبان مادری می دانسته و شاهکارهای رمان ‏نو را به زبان اصلی می خوانده است : ‏

‏•عنصر معمایی رمان: اندیشه ی معمایی “ پاک کن ها ” هنگامی به ذهن خواننده راه می یابد که در آغاز این رمان آگاه ‏می شود که یکی از مشتریان کافه ـ مهمان خانه ی “ دزالیه ” به صاحب کافه می گوید : “ بابایی به اسم آلبر دوپون را ‏دیشب درست آن جا ، ته ِ کوچه کشته اند . ” (23) صاحب کافه بر این خبر دو ایراد دارد: نخست این که نام سوء قصد ‏شده “ آلبر ” نیست و “ دانیِل ” است و دوم این که وی به قتل نرسیده و تنها مضروب شده است . چون خواننده درمی ‏یابد که از یک سو ، خبر ترور دکتر دوپون در روزنامه ها منتشر شده و از سوی دیگر مقتول را در بیمارستان در حال ‏گفتگو با دیگران می بیند ، شگفت زده می شود و شگفت تر از همه این که کالیبر و نوع گلوله ای که دوپون به وسیله ی ‏آن کشته یا زخمی شده ، با کالیبر و نوع فشنگ هایی که کارآگاه ویژه ای که از مرکز برای شناسایی قاتل یا ضارب به ‏این شهر اعزام شده ، یکی است . خواننده اندک اندک می فهمد که کارآگاه ویژه ، پسرِ مقتول است و وقتی وی برای به ‏دام انداختن قاتل یا ضارب به خانه ی دوپون می رود ، برای بار دوم او را می کشد . در “ ملکوت ” نیز شخصیتی ‏معمایی به نام “ م .ل ” می خواهد دکتر حاتم نامی را ـ که ادعا می کند قاتل واقعی پسر اوست ـ دنبال کرده بکشد ؛ اما ‏در پایان رمان نه تنها قاتل ادعایی را می بخشاید ، بلکه خود به دست دکتر حاتم کشته می شود و شگفت تر این که این ‏دو ، یک تن بیش نیستند . ‏

‏•عنصر فلسفی رمان : لوکاچ می نویسد: “ فلسفه به منزله ی شکلی از زندگی یا تعیین کننده شکل و مضمون آفرینش ‏ادبی ، همیشه نشانه ی گسست میان ” درون “ و ” بیرون “ است ؛ گویای تفاوتی ذاتی میان ” خود “ و ” جهان “ و ‏ناسازگاری جان و کنش است . مگر وظیفه ی فلسفه ی راستین ، چیزی جز ترسیم نقشه ی نمونه ی آرمانی است ؟ ” ‏‏(24) گسست درون و بیرون در “ پاک کن ها ” بیگانگی میان پسر ـ پدر و فراموشی هویت واقعی “ والاس ” است . ‏روب گری یه برای توصیف دقیق تر این خودباختگی ، تمثیل فلسفی دلالتگرانه ای را مطرح می کند . والاس می کوشد ‏پاک کنی گیر بیاورد که تنها دو حرف میانی آن ( ‏di‏ ) را به یاد می آورد و از دو حرف پیش و پس از این حروف ‏آگاهی ندارد . این کلیدواژه ، نام ‏Oedipe‏ است که جز خود او نیست . “ او تنها در صورتی می تواند به هویت قاتل و ‏مقتول پی برد که خود را بیابد . او هنوز ” خویش “ را بازنیافته ؛ پس چگونه می تواند ” دیگری “ را بیابد و بازشناسد ؟ ‏‏” (25)‏

در “ ملکوت ” نیز “ م . ل ” و “ دکتر حاتم ” سویه های متضاد و متفاوت یک وجودند . با این همه به جای این که این ‏دو همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند ، هریک به خون دیگری تشنه است . “ م . ل ” همان “ یهّوه ” و “ دکتر حاتم ” ‏همان “ عزازل ” است . دست کم در این رمان ، هر دو در آفرینش انسان انباز بوده اند اما اینک در برابر یکدیگر ‏ایستاده اند و فاجعه هنگامی آغاز می شود که سویه ی شیطانی بر سویه ی الهی پیروز می شود . ‏

‏•عنصر الهام بخش ادبی : “ پاک کن ها ” زیر تأثیر نمایش نامه ی اودیپ شهریار سـوفوکلوس یونان باستان و “ ‏ملکوت ” ملهَم از منابع یهودی ـ اسلامی است . در نخستین تراژدی ، خدایانی چون” آپولون “ برای ” لائیوس “ ( پدر ) ‏و ” اودیپوس “ ( پسر ) تقدیری کور تعیین می کنند و در دومین، تراژدی ، کشاکش نیروها و سویه های گوناگون ‏ناخودآگاه آدمی ، خدا و شیطان و خدا و آدم است.‏

‏ ‏

‏ ‏

پی نوشت ها :‏

‏1. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک : در نقد و معرفی بهرام صادقی ، مقاله ی گفتگو با فریدون مختاریان ، ‏تهران ، انتشارات آسا ، 1377ص 225 ‏

‏2. عابدینی ، حسن ، صد سال داستان نویسی در ایران ، تهران ، نشر تندر ، چاپ اول ،1366 ، ج 1 ، ص 256‏

‏3. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 211 ‏

‏ 4. ‏Jewish Encyclopedia. Com , Azazel

‏ 5. کتاب مقدس : ترجمه ی تفسیری : شامل عهد عتیق و عهد جدید ، بی نا . بی تا ، لاویان (16: 8ـ10)‏

‏6. صادقی ، بهرام ، ملکوت ، تهران ، کتاب زمان ، چاپ ششم ، 1357 ، ص 43‏

‏7. گریمال ، پی یر ، فرهنگ اساطیر یونان و رم ، ترجمه ی دکتر احمد بهمنش ، تهران ، امیر کبیر ، 1356 ، ج 2 ، ‏ص 781 ‏

‏8. قصص الانبیاء ، تصحیح و توضیح : فریدون تقی زادۀ طوسی ، مشهد ، انتشارات باران ، 1363 ، ص 12ـ11‏

‏9. کهن ، دکتر ابراهام ، تلمود ، ترجمه از انگلیسی : امیر فریدون گرگانی ، ترجمه و تطبیق با متون عربی : یهوشوع ‏نتن الی ، تهران ، انتشارات اساطیر ، 1382 ، ص 276‏

‏10. دایرة المعارف فارسی ، جلد دوم ، بخش اول ، تهران ، کتاب های جیبی ـ فرانکلین ، 1356 ، “ لیلیت ” . ‏

‏11. انجیل شریف یا عهد جدید ، از انتشارات انجمن کتاب مقدس ایران ، چاپ چهارم ، 1986 ، ص 8 “ عیسی پس از ‏تعمید ، فورا ً از آب بیرون آمد . آنگاه آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می ‏آید و صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت : این است پسر عزیز من که از او خوشنودم . “ (متی ، 3 : 17ـ16) ‏

‏12. مدرّسی ، تقی ، یکلیا و تنهایی او ، تهران ، انتشارات نیل ، چاپ دوم ، 1335 ، ص 22ـ21 ‏

‏13. چوبک ، صادق ، سنگ صبور ، تهران ، انتشارات علمی ، 1352 ، ص 327 ‏

‏14. هدایت ، صادق ، بوف کور ، تهران ، کتابهای پرستو ، چاپ دهم ، 1343 ، ص 12 ‏

‏15. عابدینی ، حسن ، صد سال داستان نویسی در ایران ، ج 1 ، ص 257‏

‏16. استیونسون ، رابرت لویس بالفور ، ماجرای عجیب دکتر جکیل و آقای هاید ، ترجمه ی علی فاطمیان ، تهران ، ‏نشر چشم انداز ، 1376 ، ص 126 ‏

‏17. میلتون ، جان ، بهشت گمشده ،ترجمه ی شجاع الدین شفا ، تهران ، نشر نخستین ، چاپ دوم ، 1380 ، ص 147 ‏

‏18. همان ، ص 159‏

‏19. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 101 ‏

‏20. گوگول ، نیکلا واسیلیویچ ، یادداشت های یک دیوانه ، ترجمه ی خشایار دیهیمی ، تهران ، انتشارات هاشمی ، ‏‏1363 ، ص (؟)‏

‏21. ‏Karlinsky , Simon , The Sexual Labyrinth of Nikcolai Gogol , Harward University Press , ‎‎1976 , p. 130‎

‏22. محمودی ، حسن ، خون آبی بر زمین نمناک ، ص 9 ‏

‏23. روب گری یه ، آلن ، پاک کن ها ، ترجمه ی پرویز شهدی ، تهران ، انتشارات دشتستان ، چاپ دوم ، 1382 ، ص ‏‏19 ‏

‏24. لوکاچ ، جورج ، نظریۀ رمان ، ترجمه ی حسن مرتضوی ، تهران ، نشر قصه ، 1381 ، ص 16ـ15 ‏

‏25. اسحاقیان ، جواد ، راهی به هزارتوی رمان نو : در آثاری ازکوندرا ، ساروت ، روب گری یه ، تهران ، نشر گل ‏آذین ، 1386 ، ص 102ـ101‏