چون مرگ فرا می‌رسد

نویسنده

» ۶ شعر از ۶ شاعر دیروز و امروز

سرزمین هرز/ شعر جهان

پل ورلن / ترجمه‌ی محمدرضا پارسایار:

این آواز دلنواز را بشنوید
که زاری اش بهر خشنودی شماست
رازدار است و دلنشین
چون لرزش آب بر خزه!
این نغمه برایتان آشنا ( و شاید عزیز) بود
لیک آنک در حجاب نهان گشته
چون بیوه زنی در غم و اندوه
اما هنوز چون او مغرور
و در چین و شکن های بلند حجابش
که در نسیم خزان می‌لرزد
بر این دل حیران راستی را
چون ستاره نهان و آشکار می‌کند
آن نغمه‌ی آشنا می‌گوید
که نیکی زندگی ماست
که چون مرگ فرا می‌رسد
از کینه و حسد هیچ نمی ماند
و نیز می‌گوید از فخر ساده بودن
و دیگر اما بردبار نبودن
و از سالروز پیوندهای زرین
و نیکبختی دلنشین یک صلح بی ظفر
این نغمه‌ی ماندگار را پذیرا شوید
در مدیحه‌ی ساده و بی پروای همسران
روح را از آن بهتر نیست
که از روان دیگری غم بزداید!
روح محزون و در گذر است
و آن که بی خشم رنج می‌برد
و اندرزش چه رسا و روشن است
این آواز فرزانه را بشنوید

والت ویتمن / ترجمه‌ی محسن توحیدیان

از درون ازدحام

از دل اقیانوس خروشان،

قطره‌ای

با مهربانی فراز آمد

و به نجوا گفت:

“دوست‌ات دارم

تمامِ عمر

تا که بمیرم.

سفر کرده‌ام

راهی دراز را

تنها برای آن که در تو بنگرم،

بر تو دست بسایم.

چرا که نمی‌توانستم

بی آن که یک بار دیده باشمت

به مرگ تن دهم.

برای آن که می‌ترسیدم

از کف داده باشمت.”

-اکنون که یکدیگر را

نظاره کرده‌ایم،

در هم تماشا کرده‌ایم،

ایمن‌ایم؛

پس خرسند و رام

به اقیانوس بازمی‌گردیم، عشق من؛

من هم پاره‌ای از اقیانوسم، محبوبم

آن‌قدرها از هم جدا نیستیم؛

به هم واصل می‌شوند

تمام پاره‌ها

تماشا کن عشق من!

اگرچه دریا

سخت کمر به جدایی بسته است

اگرچه لَختی جدا می‌بردمان

اما نمی‌تواند برای همیشه

از یکدیگر دورمان کند

ناشکیبا مباش

فاصله کوتاه است

و من می‌شناسمت.

به هوا

به خاک

به اقیانوس

سلام می‌دهم

در هر غروب آفتاب

به یاد عزیز تو ای محبوبم.

 

 

خایمه سابینس / ترجمه‌ی محسن عمادی

 

به من همه‌چیز دادی خدایا،
پدرم را و مرگ پدرم را،
مادرم را و مرگ‌اش را
برادرم خوان و عاقبت‌اش را
خورخه، واقعی‌اش و شبح‌اش را
همسرم، چِپیتا،‌ و فرزندانم را
به من تخت دادی و استخوان
تا فرصت بیشتری تقاضا کنند.
به من همه چیز دادی، آری
و وادارم کردی
تا با تقویم زندگی کنم و بمیرم.
فقط از تو می‌خواهم
درست بعد از ساعت هشت شب
مرا به حال خودم رها کنی
آخر ساعت خواب من است!

 

 

اورهان ولی / ترجمه‌ی سیامک تقی‌زاده

 

عتیقه می‌خرم
با عتیقه‌ها
ستاره می‌سازم

موسیقی
غذای روح است
و من با موسیقی
از خود بی‌خود می‌شوم

شعر می‌نویسم
شعرها را می‌دهم
و عتیقه می‌خرم
عتیقه‌ها را فروخته
و موسیقی می‌خرم

تنها یک آرزو دارم
کاش ماهی بودم
در شیشه‌ی
مشروب!



ریچارد براتیگان / ترجمه‌ی محسن ابوالحسنی

 

امروز به شرق پرواز می‌کنم؛
اول شیکاگو
بعد کارولینای شمالی.
برف غمگینم می‌کند.
آن پایین روی کوه‌های غربی
اندوه سفیدی است
که از کالیفرنیا، نوادا، یوتا
وکلورادو بلند می‌شود
تا هواپیما را ببیند
و بنشیند اینجا؛ کنارم
مثل نقشه‌ی برفی 1943 بچه‌گی‌هام.

 

لنگستن هیوز / ترجمه‌ی اسدالله مظفری

با رودخونه پایین رفتم
و روسر بانک پیاده شدم
تلاش کردم فکر کنم اما نتونستم
پریدم تو بانک وغرق شدم

یه بار اومدم بالا وفریاد زدم
دو بار اومدم بالا وگریه کردم
اگه اون آب اونقد سرد نبود 
ممکن بود غرق شم و بمیرم

اما سرد بود - سرما توی آب - سرد بود

یه آسانسور گرفتم
شانزده طبقه بالاتر از زمین 
به عشقم فکر کردم 
و به اینکه میخام بپرم پایین

بالا وایسادم وفریاد زدم
بالا وایسادم وگریه کردم
اگه اونقد بلند نبود 
ممکن بود بپرم وبمیرم

اما بلند بود - بالای بانک - بلند بود

حالا بعد اونهمه من هنوز اینجا زنده‌ام
و حدس میزنم به زندگیم ادامه میدم
به خاطر عشقم نتونستم بمیرم 
اما به خاطر زندگی زاده شدم 

به هر حال تو ممکنه فریادمو شنیده باشی
و ممکنه گریه مو دیده باشی
سرسخت بودم من، شیرینم
اگه قرار بود منو مرده ببینی.

زندگی خوبه - خوب مثه مشروبه - زندگی خوبه.