چهل کلید ♦ شعر

نویسنده
مرضیه حسینی

در جست و جوی‎ ‎‏”چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره ‏شعر یا شعرهائی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش.‏‎ ‎این شماره ب ‏هاحمد رضا احمدی پرداخته ایم.‏

sher697_1.jpg

شعرها

‎ ‎‏3 شعر تازه از احمدرضا احمدی‎ ‎

‎ ‎یک‎ ‎

بیدار

بیدار نمی کنم تو را‏

شب اکنون آغاز شده است‎.‎

گوش کن

آغاز شب

تمام هفته است

و گاهی مقصود من از زمان، اکنون است‎.‎

صندلی ها را به خاموشی بریم

ما

روزی دو سه بار‏

دریا را

خلیج را

از آب حذف کردیم

دریا

خلیج را به خانه بردیم

ماهیان در بستر ما دویدند

ما برهنه به خواب رفتیم‎.‎

شرح خواب ما این بود

که در حومه ی بی هوا‏

ارابه ای به عبث‏

به تقلید زمین می چرخید

حومه ی بی هوا‏

نفس را تنگ می کرد‏

ستودگی

وشکیبایی تو را‏

پیش از طلوع آفتاب خفه می کرد‏

برگی عزادار

در خفای من و تو‏

با عطری غرق در ایمان

نه، به تابستان

به زمستان می رسید‎.‎

پس کو پاییزها

پس کو من ها

پس کو بهارها

رنج تو از آفتاب

تو را خاموش می کرد، فاش می کرد‏‎.‎

به شانه ی تو‏

به دست تو

نگاه کردم‎:‎

پیر بودیم‎.‎

‎ ‎دو‎ ‎

به خانه آمدم

جهان را در آتش کبریت تو

خاموش کردم.‏

از انتهای چهره ی تو‏

رانده شدم

ماه پاره، پاره در آسمان

از خانه ی ما می گریخت.‏

‎ ‎سه‎ ‎

دست تو

چه قدر تأخیر دارد

وقتی که چای گرم می‌شود

و تو

چای سرد را تعارف می‌کنی

دو سه ماه دیگر این اطلسی

که تو کاشته ای

گُل می‌دهد

من به ساعت نگاه می‌کنم

تو می‌میری

شمع روشن را به اتاق آوردند

اطلسی گُل داده است‏

قطار در سپیده دم ‏

کنار اطلسی منتظر تو‏

در باد ایستاده است.‏

گُل اطلسی بر سینه‌ی تو بود‏

وقتی تو را‏

برای دفن می‌بردند

هنگام که تو مرده بودی

آدم به گُل خفته بود

هنگام که تو مرده بودی

یاران به عشق و عطر

مانده بودند.‏

همه‌ی ما را دعوت کردند‏

تا در آن عکس یادگاری باشیم

عکاس سراغ تو را گرفت

من بودم

تو نبودی

تو مرده بودی

عکاس از همه‌ی ما بدون تو‏

عکس یادگاری گرفت.‏

عکس را چاپ کردند

آوردند ‏

در همه‌ی عکس فقط یک شاخه اطلسی

و دو دست

از جوانی تو‏

در شهرستان

دیده می‌شد

ما همه در عکس سیاه بودیم.‏

نگاه

‎ ‎گزارشی از اتفاقی با معنا‏‎ ‎

‎ ‎محمد شمس لنگرودی‎ ‎

احمدرضا احمدی پیشگام شعر دادائیستی در ایران است. او با کتاب “طرح” دادائیستی آغاز کرد و به سورئالیسم ‏ایرانی رسید. هدف سورئالیست ها و دادائیست های غرب در اوایل قرن بیستم، تخریب زیبایی شناسی عقل مبنا ‏برای رسیدن به زیبایی غیرمنطقی جهان( دست کم جهان معاصر) بود. و این راهی بود که زندگی مدرن در ‏برابرشان قرار داده بود؛ چرا که انسان با ورود تاریخ به مدرنیته و گسست از باورهای سنتی و اعتقاد و تمرکز به ‏اصل فردیت و عقل گرایی، به قول نیچه، در وضعیتی معناناپذیر قرار گرفته بود. او می دانست که دلیل فلان امر ‏چیست اما قادر به معنا کردن آن نبود، او می دانست که چرا و چگونه می میرد، نمی دانست چرا به دنیا می آید که ‏بمیرد. این گونه پرسش ها پاسخ هایی عبودی می خواست. با مدرنیته جهان وارد بی معنایی شد و دادائیست ها و ‏سوررآلیست ها و کوبیست ها، … پیشگامان هنر زندگی مدرن بودند. در زندگی سنتی پاسخ ها همه از پیش آماده ‏بود، در زندگی مدرن تو پرسشگری ابدی می توانستی بود و پاسخ ها را پایانی نبود. علت برآمدن انواع سبک ها و ‏مکتب ها در زندگی مدرن، پاسخ به همین پرسش ها بود. اما به رغم تنوع پیدا شده در گستره ی مکتب ها ‏مشترکاتی نیز به چشم می خورد که احساس تنهایی، اضطراب، مسخ شده گی در معنا، و خود مرجعیتی در متن ها ‏از چشمگیر ترینشان بود. خود مرجعیتی بدین معناست که فی المثل در بررسی یک نقاشی کلاسیک، معیار ‏ارزیابی اثر، کیفیت نزدیکی اثر به ما به ازاء بیرونی است در حالی که در نقاشی مدرن، ما با اثر نه به مثابه ی ‏بازآفرینی واقعیتی بیرونی بلکه واقعیتی نوپدید مواجه می شویم. پیش از مدرنیسم- به قول ارسطو- هنر تقلید از ‏طبیعت بود و ما در هر اثر به دنبال جای پای واقعیت بیرونی می گشتیم و اثر را با آن می سنجیدیم، در حالی که ‏به یک مجسمه یا نقاشی مدرن به عنوان واقعیتی تازه، واقعیتی که تا کنون وجود نداشت و خالق آن همین هنرمند ‏است نگاه می کنیم. و این اثر همان قدر با معنا و یا بی معناست که آسمان غروب یا دریا، درخت، خیابان و هر ‏چیز دیگر. آسمان غروب خود به خود معنایی ندارد، حسی از معنا که که در ما به وجود می آورد، به ما لذت می ‏دهد. نقاشی های مهدی سحابی عموما اتومبیل های تصادفی است. این اتومبیل های تصادفی نقاشی شده خود به ‏خود چیز مهمی نیستند و معنایی ندارند، ما به سبب شباهت شان با اصل شیئ، و بعد، حسی که از طریق رمزهای ‏هنری در ما ایجاد می کنند ازشان لذت می بریم. در نقاشی مدرن اما، بخش اول – یعنی واقعیت بیرونی، اتومبیل – ‏وجود خارجی ندارد، واقعیتی در خود اثر خلق می شود، و ما برای درک اثر باید خود این واقعیت نوپدید را ببینیم. ‏یعنی مثلا به آثار بهروز مسلمیان، کاندینسکی، میرو هم چون شیئی فی نفسه نگاه می کنیم. نه این که این ها چه ‏چیز بیرونی را نقاشی کرده اند، نگاه می کنیم که چه خلق کرده اند. این ها از طریق شیئی شناخته از محتوای ‏شناخته حرف نمی زنند، شیئی را به ما می نمایانند که شناخته شده نیست لاجرم ما با محتوایی ناشناس مواجه ایم ( ‏نه این که محتوایی ندارد) و داریمش می شناسیم. و این آثار همان قدر می توانند معنا داشته باشند که هر شیئی و ‏پدیده ای دیگر؛ منتها در این جا ماییم و اثر؛ و ماییم که در برخورد با آن بدان معنا می بخشیم. در این جا حد ‏شناخت از فلسفه وجودی اثر و کیفیت اثر گذاری آن است که حسی از معنا در ما به وجود می آورد. و از این نظر، ‏این هنرِ مدرن بی شباهت به موسیقی نیست. موسیقی مجردترین هنرهاست و به خودی خود معنایی ندارد. حتی ‏صدای آب و پرندگان که به ما لذت می دهند معنایی ندارند، حسی از معنا در ما به وجود می آورند که به ما لذت ‏می دهد. کدها و نشانه های راهبردی همه هنرها ( جز موسیقی) در ما به ازاءهای بیرونی است و ما از طریق آن ‏نشانه های از پیش معلوم به معنای اثر پی می بریم، اما در موسیقی چنین نیست، در موسیقی این کدها و نشانه ها ‏کمتر است و گاه اصلا نیست. خواب های طلایی معروفی، نینوای حسین علیزاده و باران عشق جناب چشم آذر با ‏موضوعاتشان نیست که به ما لذت می دهند، با القای حس شان نیست. و در پرستش بهار استراوینسکی دیگر نه ‏خبری از بهار است و نه پرستش. این گونه آثار خود عین واقعیت اند. بازآفرینی واقعیتی دیگر نیستند. و لذت از ‏این آثار(از جان کیج، برتون، پیکاسو، دالی…) وقتی ممکن می شود که رابطه ای دو طرفه بین مخاطب و اثر پیدا ‏شود.‏

اگرچه هنر در ذات خود همواره نه بازآفرینی واقعیت بلکه خلقی تازه بوده است ولی با ورود تاریخ به مدرنیته و ‏پیدایش مدرنیسم بود که هنر به ذات خود نزدیک شد. این نزدیکی – نه به عنوان امری اتفاقی چون مولوی، دانته، ‏حافظ… بلکه هم چون جریانی مداوم – در شعر با رمبو و بودلر و بعدها آراگون و الوار و برتون و چندتن دیگر ‏آغاز شد. در اشعار رمبو و بودلر هنوز ابری از نگرانی بازآفرینی معنا بالای سرشان موج می زد، با آغاز قرن ‏بیستم و دندان قروچه جنگ و انتشار بوی بی معنایی و سرگشتگی در جهان – که نیچه پیش بینی آن را می کرد – ‏دادائیست ها نخستین ضربه کاری را فرود آوردند، ولی ضربه دادائیست ها به تنه بود، سورئالیست ها – فرزندان ‏سمبولیست ها – کاشفان پنهانی ترین ضمایر آدمی به ریشه ها راه یافتند و اندک معناهای ما به ازایی را هم از ‏رخسار هنر زدودند. آن ها تصورشان را از واقعیت وجودی هر چیزی تصویر کردند؛ تصویری از آدمی و جهان ‏که عاقلانه به جنگ تباه کننده نزدیک می شد. انقلاب هنری همه گیر شد و دنیا را درنوردید.‏

اما دنیای ما دنیای هماهنگی نیست. عده ای به ماه می روند، عده ای قادر به سفر بر روی زمین هم نیستند، عده ای ‏در روزهای نخستین تشکیل زمین زندگی می کنند، عده ای از آن طرف تاریخ دارند فرو می افتند. عده ای سخت ‏پای بند آداب و رسوم و سنت و اخلاق اند، عده ای از هرگونه سنت گریزان. ایران در آن سال ها – اوایل قرن ‏بیستم – هنوز در تمام زمینه ها، از جمله شعر و ادب، پای بند آداب و قوانین و قواعد و اخلاق بود. هنوز در نزد ‏ملت ایران - حتی نزد روشنفکرانش – مدرنیسم نوعی افسار گسیختگی غیر اخلاقی بود که عده ای اندک از غرب ‏زدگان، به تقلید گروهی غربی علیه سنت شان دست به کار شده بودند و آن چند تن غرب گرا در مجله ای به نام ‏خروس جنگی جمع شده بودند. خروس جنگی مجمعی از سورئالیست ها و کوبیست ها بود و شاعر جمع هوشنگ ‏ایرانی بود. اما همه برای ادامه زندگی به تعادلی محتاجند. هر نوع قاعده و قانون برای نظم بخشی و معنابخشی به ‏زندگی برای دست یابی به تعادل است. قواعد سنتی نه خوب است و نه بد، برآمده از زندگی سنتی برای تعادل ‏بخشی به آن است. و شعر و نقاشی و دیگر هنرهای سنتی عوامل و ابزار همین نظامند. با پیدایش خروس جنگی ‏انواع سنت گرایان به همراه نوگرایان نوپا از ترس ایجاد تزلزل در نظام زیبایی شناسی شان و نظم و معنای زندگی ‏شان، بر خروس جنگی به ویژه هوشنگ ایرانی و “جیغ بنفش” او شوریدند و او را به دنیا نیامده کشتند. پیدا بود که ‏هنوز ایران و ایرانی به مرحله ارتباط و نیاز به این گونه هنر نرسیده بودند. زمان لازم بود. مقدمات چنین نیازی ‏در سال های 40 پیدا است. و احمدرضا احمدی پیشگام و نماد نسل تازه و در راه شد، و کتاب طرح را منتشر کرد. ‏احمدی از طریق ترجمه اشعار کسانی چون آراگون به فضای شعر مدرن راه یافت. او نه زاده جهان مدرن بود و ‏نه با توجه به سن کمش – بیست سالگی – به فلسفه مدرنیته و مدرنیسم آگاه بود. شم قوی، روح کودکانه، شور ‏شاعرانگی، نوع روابط اجتماع اش – کار در کتاب فروشی عمو و محل رفت و آمد روشنفکران در آن سال ها - ‏و راهنمایی های بی دریغ فریدون رهنما – که رهنمای احمد شاملو و پیشنهاد دهنده نام موج نو نیز بود – او را آگاه ‏به نوشتن “ طرح” کرد. ‏

و “طرح”، پاسخ به نیازهای نوپدید جامعه مدرن( یا شبه مدرن) بود. “طرح” نه در پی اشاره به معنایی در بیرون ‏بلکه هم چون نقاشی های مدرن و اشعار برتون، به مثابه ی امری (شیئ) فی نفسه، در خود و با خود معنا می ‏یافت. تا پیش از “طرح” تصویرهای یک شعر، به طرق مختلف، با اشاره به تصویری معنا را در بیرون – مثلا ‏دریا به مثابه خود دریا یا طوفان عشق، یا موج انقلاب، یا قدرت، سرپیچی، … – معنا می یافت، در “طرح” نوع ‏ترکیب کلمات با هم اند که تصویری (فضایی) می سازند و ربطی به تصاویر بیرونی ندارند. هر شعر “طرح” با ‏حس یگانه ای که در شما ایجاد می کند ارزیابی می شود و شما می پسندید یا این که نمی پسندید. کلمات در این ‏شعرها ابزارند و شاعر برای خلق فضای یکه در آن مسحور است از این کلمات استفاده می کند. مثلا کلمه دریا نه ‏برای بازسازی دریا و یا معانی متکی بر معنی دریا، بلکه برای خلق فضایی (واقعیتی) که در ذهن اوست مورد ‏استفاده قرار می گیرد.‏

حال پرسش این است که با این وصف ضابطه ی ارزیابی و ارزش گذاری این شعرها چیست؟ چه چیزی معلوم می ‏کند شعر ارزشمند و کدام فاقد ارزش است؟ ضابطه ارزیابی این شعرها همان است که برای درک بد و خوب یک ‏نقاشی مدرن (هر اثر مدرن) به کار می رود. با این شعرها مثل یک تابلوی نقاشی مدرن، مثل یک قطعه موسیقی ‏باید رو به رو شد. این شعرها را نمی شود مثل شعر نیمایی و شعر شاملوو فروغ به عناصر سازنده اش تجزیه کرد ‏و تحلیل کرد. با هر قطعه شعر احمدی باید به عنوان کلیتی (مثل یک تابلو) برخورد کرد. و هم چون شنیدن قطعه ‏موسیقی راضی شد و یا رویگردان. این شعرها خود مرجع اند، به بیرون از خود ربطی ندارند و مخاطب را بسته ‏به شناخت شان از این گونه هنر دفع یا جذب می کنند. ‏

اما جالب است اغلب مفسران و مبلغان و مروجان موج نو در دهه 40، به سبب تازگی مدرنیسم ( یا شبه مدرنیسم) ‏در ایران، در دفاع از شعر احمدی و دیگر موج نویی ها، کوشش در معنا کردن شعرها با توسل به ارجاعات ‏بیرونی داشتند.‏

پیدایش موج نو، مسیر شعر ایران، بعد از نیما و شعر سپید شاملو، را تغییر داد. و بخش قابل ملاحظه ای از ‏شاعران جوان دهه چهل را به جانب خود کشانید. سال های بعد، یکی پس از دیگری از راه بازماندند، و فقط ‏احمدی بود که پیگیر و خستگی ناپذیر به راهش ادامه داد و شعر موج نو فارسی را تثبیت کرد.‏

احمدی بعدها با کتاب “هزار پله به دریا مانده است” با قرار گرفتن بیشتر در فضای فارسی و تعدیلی که – طبق ‏معمول سنت شکنان – در روشش ایجاد شد، گام بلندتری برای نزدیک تر شدن به مخاطبانش برداشت. اشعار ‏احمدی را یک باره نمی شود خواند. اشعار او از فرط غرق شدگی در موضوع واحد شعر – همچون دیوان شمس ‏‏– گاه چنان شبیه به هم، یکی و یگانه اند که برای ادامه اش باید به خود فرصت داد. فضا و زبان شعر احمدرضا ‏احمدی چنان است که رهایت نمی کند، مگر چند شعر به سیاق او بنویسی و از حس کودکانه ای که در تو نهاده رها ‏شوی.‏

منبع : فصلنامه تخصصی شعر گوهران- شماره شانزدهم

sher697_2.jpg

در باره شاعر

‎ ‎احمدرضا احمدی “قافیه در باد گم می شود”‏‎ ‎

احمدرضا احمدی در 30 اردیبهشت‌ 1319 در کرمان متولد شد. خاندان او در این شهر از اعقاب حاج احمد فقیه ‏کرمانی بودند که احوال‌شان در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر ناظم‌الاسلام کرمانی آمده است. سال اول دبستان ‏را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال 1326 با خانواده‌ به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی ‏تهران دوران ابتدایی را به پایان ‌برد. در دبیرستان‌های ناصرخسرو، هدف و دارالفنون دوره متوسطه را طی ‌کرد. ‏در سال 1346 در روستای ماهونک کرمان آموزگار ‌شد و پس از پایان سربازی به انجام فعالیت‌های مختلفی ‏‏‌پرداخت، ازجمله کار تبلیغاتی در گروه صنعتی بهشهر و انتشارات روزن، تا آن‌که سرانجام در سال 1349 به ‏کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ‌رفت. تا سال 1358 در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ‏‏‌ماند و از سال 1358 تا زمان بازنشستگی یعنی سال 1373 در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و ‏نوجوانان به ویراستاری مشغول ‌شود.‏

احمدی از دهه شروع به سرودن شعر کرد و تاکنون در حوزه‌های مختلفی هم‌چون ادبیات کودک، شعر بزرگ‌سال ‏و دکلمه‌ شعر، آثاری را خلق کرده است. در سال 1343 با کسانی هم‌چون نادر ابراهیمی، بهرام بیضایی، جعفر ‏کوش‌آبادی، مریم جزایری، بیژن جلالی، اکبر رادی، محمدعلی سپانلو، اسماعیل نوری علا، مهرداد صمدی و ‏جمیله دبیری، انجمن ادبی «طرفه» را راه‌اندازی و دو شماره منتشر کردند. هم‌کاری با مجله‌های رودکی، فیلم، ‏گزارش فیلم، جنگ روزن، کلک و نگاه نو از دیگر فعالیت‌های او به‌شمار می‌روند. در سال 1381 ناصر صفاریان ‏در فیلمی با عنوان «وقت خوب مصائب»، به زندگی و آثار این شاعر پرداخت.‏

در کارنامه احمدی در قلمرو شعر، کتاب‌های «طرح» 1341، «روزنامه شیشه‌ای» 43، «وقت خوب مصائب» ‏‏47، «من فقط سفیدی اسب را گریستم»50، «ما روی زمین هستیم»52، «نثرهای یومیه» 59، «هزار پله به دریا ‏مانده است» 64، «قافیه در باد گم می‌شود»70، «همه‌ی آن سال‌ها» 71، «لکه‌ای از عمر بر دیوار بود»72، ‏‏«ویرانه‌های دل را به باد می‌سپارم» 73، «از نگاه تو در زیرآسمان لاجوردی» 76، «عاشقی بود که صبحگاه ‏دیر به مسافرخانه آمده بود» 78، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» 79، «گزیده ادبیات معاصر 72» 79، ‏‏«یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد»80، «کتاب منتخبات»81، «نثرهای یومیه» تجدید چاپ 82، ‏‏«عزیزمن»84، «در قلمرو نثر: حکایت آشنایی من» 77، «در قلمرو ادبیات کودکان: من حرفی دارم که فقط شما ‏بچه‌ها باور می‌کنید» با نقاشی عباس کیارستمی 48، «هفت کمان هفت‌رنگ» با نقاشی هوشنگ محمدیان 64، ‏‏«هفت روز هفته دارم» با نقاشی محمدرضا دادگر 64، «تو دیگر از این بوته هزار گل سرخ داری» با نقاشی ‏فردوس ابراهیمی‌فر و مینا ضرابی 68، «نوشتم باران، باران بارید» با نقاشی فردوس ابراهیمی‌فر 68، «عکاس ‏در حیاط خانه ما منتظر بود» با نقاشی نسرین خسروی 69، «روزهای آخر پاییز بود» با نقاشی فرح اصولی 69، ‏‏«در بهار پرنده را صدا کردیم، جواب داد» با نقاشی فرح اصولی 69، «خرگوش سفیدم همیشه سفید بود» با نقاشی ‏فرح اصولی 69، «حوض کوچک، قایق کوچک» با نقاشی نفیسه شهدادی 70، «در بهار خرگوش سفیدم را یافتم» با ‏نقاشی نفیسه ریاحی70، (این کتاب ازسوی شورای کتاب کودک کتاب به عنوان کتاب سال برگزیده شد.)، «خواب ‏یک سیب، سیب یک خواب» با نقاشی ابوالفضل همتی آهویی 73، «شب یلدا قصه‌ی بلندترین شب سال»، با نقاشی ‏فرح اصولی 76، «اسب و سیب و بهار» با نقاشی کریم نصر80، (این کتاب هم برنده انتخاب شورای کتاب کودک ‏شد)، «در باغچه عروس و داماد روییده بود» با نقاشی مرجان وفاییان 82، «رنگین‌کمانی که همیشه رخ نمی‌داد» ‏با نقاشی محمدعلی بنی‌اسدی 84، «روزی که مه بی‌پایان بود» و «نشانی» با نقاشی شراره خسروانی 84. هم‌چنین ‏برخی شعرهای او نیز به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، آلمان، اردو، ارمنی و ژاپنی ترجمه شده‌اند. در قلمرو دکلمه ‏شعر، خوانش شعرهای سهراب سپهری در «گلستانه و ابیات تنهایی»، خوانش شعرهای نیما یوشیج در «در شب ‏سرد زمستانی»، خوانش شعرهای قیصر امین‌پور در «فاصله»، خوانش شعرهای خودش در کاست «یادگاری»، ‏خوانش شعرهای حافظ در «شرح شوق» با هم‌کاری ژاله علو و خوانش شعرهای مختلف در حدود 10 کاست از ‏فعالیت‌های اوست.‏

احمدی هم‌چنین در فیلم‌های «نار و نی» اثر سعید ابراهیمی‌فر و « بانوی اردیبهشت» رخشان بنی‌اعتماد گویندگی و ‏در فیلم «پستچی» داریوش مهرجویی در سال 1351 بازی کرده است. در سال 1378 داور نخستین جشنواره ‏موسیقی پاپ در ایران می‌شود و در سال 1379 داور جشنواره 20 سال شعر و قصه کودک در ایران. در مدتی که ‏مدیر تولید مرکز تهیه صفحه و نوار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده، آثاری ازجمله مجموعه ‏‏«صدای شاعر» که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود، مجموعه زندگی و آثار موسیقی‌دانان ایران و ‏جهان، مجموعه آوازهای فولکلور ایران، مجموعه کل ردیف موسیقی ایران، مجموعه بازسازی تصنیف‌های ‏کلاسیک موسیقی ایران و مجموعه قصه برای کودکان را تولید کرده است.‏

‎”‎قافیه در باد گم می شود” احمدرضا احمدی نخستین بار در سال 1370 به وسیله نشر پاژن منتشر شد و حال بعد ‏از گذشت 16 سال بار دیگر از سوی نشر افکار منتشر شده است. شاعر دلیل وقفه طولانی برای تجدیدچاپ این ‏مجموعه را بیماری و دغدغه های شخصی طی سالهای گذشته عنوان کرد بود.‏