به دلیل آشفتگی و اوضاع نابسامان خانه، شاید حتی نتوانم این مقاله را رسا به نگارش درآورم اما نهایت تلاش خودم را می کنم. حدود 13 روز است که روناک در خانه نیست و از اوضاع خانه و خانواده هایی که به آنها دل خوش کرده بود، خبر ندارد. با وجودی که در یک خانه و در کنار هم زندگی می کنیم، مانند بسیاری از مردم جهان، افکار و عقاید متفاوتی داریم. اگرچه روناک از من دور است و بدتر از هر چیز دیگری بی خبری از او مرا رنج می دهد، خوشحالم که زنی موفق و شایسته است.
خواهر با استقامتم، حدود 5 سال است که داوطلبانه در انجمن زنان برای دفاع از حقوق زنان و آموزش زنان بی سواد فعالیت می کند و به خاطر دفاع از حقوق زنان و راهنمایی زنان بی سواد، با وجود سن کم از زنان بی سرپرست حمایت می کند. شاید از نظر مالی نمی تواند به آنها کمک زیادی بکند، اما با همان لبخند کوچک، زنان را در قعر بدبختی و بی حمایتی به وجد می آورد. روناک به عنوان یک مونس برای آن ها دلگرمی است. سر ماه قلک می خرد و با خواهش و تمنا به دوستان و اقوام ما می دهد تا شاید بتواند با خرید لباس و کیف و کفش برای کودکان بی سرپرست و خانواده های فقیر، آنها را کمی خوشحال کند و به آنها عزت نفس و اطمینان اسوده زیستن را هرچند کم اهدا کند. شاید تمنا برای جمع آوری پول، به معنای شکست غرور جوانی 21 ساله در اوج جوانی چیزی دور از افکار و عقاید جوانی باشد اما روناک خود را در برابر این کودکان و زنان مسئول می داند. این شاید بیشترین و بهترین چهره ای است که من از روناک در ذهن دارم.
همیشه وقتی در خیابان و پیاده روها راه می رویم کودکانی را که به گدایی، آدامس فروشی و گل فروشی و… مشغول اند نگاه می کند می گوید:باید این کودکان الان در حال بازی و نشاط باشند، به فکر اسباب بازی و هیاهوی کودکی نه در حال دست فروشی و کسب در آمد. در این جور مواقع روناک به وجد می آید و سعی می کند خودش را به این کودکان نزدیک کند تا شاید بخندند، لبخند عاری از گناه و معصومیت کودکان به روناک استقامت می دهد. هدفش دفاع از حقوق کودکان و زنان بی سرپرست و خشونت دیده است و کوتاه هم نمی آید. روناک ساده زیستن را بیشتر از هر چیزی ترجیح می دهد با وجود اینکه از نظر سنی فقط یک سال با هم اختلاف داریم اما راه و روش زندگی اش برایم جالب است. مثل خیلی از ما دخترها به فکر شیک بودن نیست، به افکار و عقاید دیگران به دیده ی احترام می نگرد، با کودک کودکانه رفتار می کند و با بزرگتر باز هم کودکانه. گریز ازدوران زیبای کودکی برایش غیر قابل فهم است. به نظر من روناک هنوز دوران نوجوانی و جوانی را سپری نکرده و یا اصلا نمی خواهد قدم در این دوران بنهد اما حالا مانند یک بزرگسال در زندان است.
او با افکار پاکش چگونه زیستن را می آموزد و پرورش می دهد. دوست دارد با مردانی که به زنانشان ظلم می کنند به گفتگو بنشیند و آنها را از این کار منع کند. از اینکه شاید مورد تهاجم و حتی فحاشی و ناسزای این مردان قرار بگیرد هراسی ندارد. چون هدفش برایش مقدم است. روناک زندگی زنان را بخشی از زندگی خودش می داند، به مادران تهی دست قول می دهد اگر بچه هایشان پشت کنکوری هستند تا جایی که سوادش او را یاری می کند درس بدهد.
دوست دارم با بهترین کلمات شخصیتش را توصیف کنم، کلمات در ذهنم رژه می روند و خوب که فکر می کنم این کار مشکلی است. به عنوان یک دوست و یک خواهر تنها کاری که می توانم در این قعر دلتنگی و بی خبری برایش کنم علاوه بر اشک هایی که هر روز و شب همدمم شده اند، کاری جز دعا کردن از دستم بر نمی آید. اما من به دیدار دوباره ی روناک امیدوارم. امیدوارم تا دوباره شاد به این خانه رو کند. خوشحالی را دوباره به کودکان و زنان که برای آزادی روناک نذر کرده اند بر گرداند.
دعا هایی که روناک در موقع دلتنگی می خواند: اتنا کمکم کن در شرایط فعلی با وضوح و روشنی بیندیشم. پرسفون یاریم ده تا منعطف و پذیرا باشم. آرتمیس به من قدرت تمرکز بر هدف دور دستم عطا کن هستیا با حضور خود مرا مفتخر کن و صلح و آرامش برایم به ارمغان آور.
منبع: کانون زنان ایرانی