از اینجا

نویسنده

ناشران ِشعر و اخلاق ِنشر

نشر شعر؛ سوراخ دعا

یدالله رویایی

پنج هزار شاعر! این شاعران را چه کسانی‌ می‌‌خوانند؟ خودشان خودشان را می‌‌خوانند؟ اینطور هم که باشد باز تیراژ مجموعه‌های شاعران باید بیشتر از ۵۰۰ باشد، که نیست. اینطور هم که نباشد پس اینهمه شاعر برای کدام خواننده می‌‌نویسند؟

 هیچ کس شعر نمی‌‌خرد، هیچکس شعر نمی‌‌خواند. مجموعه‌های شاعران در کتابفروشی‌ها و انبارهای ناشران باد کرده است. در “فناک”( fnac )  بزرگترین مرکز کتاب در پاریس، مرکز حشر و نشر و توقف و تورق ِکتاب خوانان و کتاب بازان، (لااقل صد هزار در روز)، غرفهٔ شعر خالی‌ و بی‌ تحرک مانده است. با آنکه سالن اجتماعات ِخود را، در طبقه آخر، بیشتر به قلمرو ادبیات و تازه‌های آن اختصاص داده است، معذالک آنچه در این قلمرو، شرکت کنندگان در برنامه‌ها را، انبوه کتاب خر‌ها و کتاب جو‌ها را، در عبور از طبقات مختلفِ این مرکز، در گذار از کانالهای کتاب متوقف می‌‌کند، شعر نیست. ولی‌ چیزی هست که در آنسوترَک، گروه عظیمی‌ را برای خریدن زندگینامهٔ یک قهرمان پرتاب نیزه به صف کرده است. و آن چیز چیست؟ مسلماً شعر نیست، ولی‌ ورزش هم نیست، فقط چیزی هست که ناشر را نجات می‌‌دهد: ناشر، یک ورزشکار معمولی‌ را، یک فوتبالیست را، یک دونده، یک کاراته باز را، هر کسی‌ را، هر کسی‌ که خودش بخواهد، فقط بتواند جلوی دوربین و در میان خبرنگاران خودش را اداره کند، و صاحب یک حساب جاری هم البته باشد که زیر نگاه ناشر گردش داشته باشد، کافی ست، او را انتخاب می‌‌کند و از زندگی‌ او افسانه می‌‌سازد. قهرمان ورزشی اسیر افسانه‌هایش می‌‌شود، چه باک اگر حساب جاری ش خالی‌ می‌‌شود، ولی‌ سفته‌های ناشر نجات پیدا کرده ا‌ند و کتاب هم که منتشر شد تازه انبوه پسران و دختران ِقهرمان دوست ِ ورزش پرور ِعاشق ِافسانه، تا یکی‌ دو سال صندوق نشر را راکد نمی‌‌گذارند، پشتوانه می‌‌شوند تا او درهمین یکی‌ دو سال خطر کند و یکی‌ دو کتاب شعر، آن هم از شاعران معتبر ونام دار، چاپ کند تا کلکسیون هایش، و آرمش، از اعتبار نیفتند. یعنی،‌ معذالک، ناشران از انتشار شعر دست بردار نیستند؟ قضیه به همین جا ختم نمی شود. وگرنه، پس اینهمه مجموعه‌های شاعران با نام و بی‌ نام، که هر روز و هر هفته، از کاتالوگ‌های ناشران سر در می‌‌آورند از چیست؟

و به دنبال کشف این علت، به علت‌های دیگر می‌‌رسی : غیر از آن دو کتاب شعری که گفتم ناشرش خطر می‌‌کند و از تصدق سر ورزش توانسته است نیم نگاهی‌ هم به شعر بکند، آیا نود و هشت تای دیگر هم به حساب “خدما ت فرهنگی‌ عضله” منتشر شده ا‌ند؟ پس به این ترتیب ذهن، طفیلی عضله است؟ اشکالی‌ هم ندارد اگر اینطور باشد، اما قضیه طوری است که آدم هم برای ذهن و هم برای عضله متأ لم می‌‌شود. از صد تا کتاب شعر مندرج در فهرست انتشارات، نود و هشت تایش به حساب جیب شاعرانش، چاپ و تجلید و توزیع شده ا‌ند، یعنی‌ ناشر هزینه‌های حروف چینی‌، تصحیح، چاپ، صحافی و توزیع را فاکتور کرده و با احتساب حاشیه سودی هم برای حق الزحمۀ خویش تمام و کما ل از شاعر گرفته است. و به طریق اولی اگر مبلغی هم از راه فروش بتدریج به صندوق نشر برسد، شیوهٔ کار و قرار داد طوری نیست که سمت جیب شاعر را بشناسد

 انتشار شعر نزد شاعران فرانسه، تحت شرایطی این چنین، حالا دیگر خود موجد اصطلاحی تازه در فرهنگ انتشاراتی شده است که نه تنها در کار نشر شعر بلکه در سایر قلمرو‌ها هم به طور رسمی‌ جریان دارد، و به راحتی‌ عنوان می‌‌شود: “به حساب مؤلف” . و این “به حساب مؤلف” (sur le compte d’auteur) چند سالی‌، و هنوز ، روابط بین شاعران و ناشران را اداره می‌‌کرد و قرارداد‌هایی‌ که فرمول آن به عنوان “قرارداد به حساب مؤلف” معروف شده است، بدون احساس هیچ کسر شأ نی‌ بین ناشر و شاعر امضا و مبادله می‌‌شد. تا ناگاه زمستان امسال، چندشی مثل موج و موجی مثل نفرت برخاست، و از همه سویی برخاست: منتقد و شاعر و روزنامه نویس و حتا خود ناشر.

 کسی‌ گفت که اخلاق ِ نشر، شعر را بی‌ اخلاق کرده است. کسی‌ دیگر گفت که شاعران از تحمل و تعالی افتاده ا‌ند، تحمل تنگنا نمی‌‌کنند. و یا تن به تنگنا نمی‌‌دهند؟ منتقد ادبی‌ روزنامهٔ لوموند، که اولین بار طرح حرف کرد و از این بحران سخن گفت، نوشت که بهترین شاعران ما نخستین کتاب‌هایشان را، اگر ناشران نپذیرفته ا‌ند، به همت وهزینهٔ خود در آورده ا‌ند بی‌ آنکه نیازمند آن باشند تا آرم ناشری شعرشان را به میان مردم ببرد، و در این مقول از لوئی آراگون، هانری میشو، و چند تایی‌ دیگر از سوررئالیست‌ها حرف زد. و به تأسف از ناشرانی حرف زد که اینقدر دید و ظرفیت و آینده نگری و توان ِکشف ندارند که اولین مجموعهٔ شاعران را به عنوان امتیازی برای خود نگاه دارند، و از شاعران امروز خواست که بجای امضای قرار داد‌های “ به حساب مولف”و ریختن پول هاشان به جیب ناشران، آن هم ناشرانی که اعتبار کارشان را در مسالهٔ نشر از شاعران می‌‌گیرند ولی‌ کمترین گذشتی در مقابل شعر خوب، وقتی‌ که سود آور نیست، نمی‌‌کنند، به خود آیند و کتاب‌هایشان را خودشان رأساً چاپ کنند، و در عوض به جای آنکه صد‌ها جلد آن را با مارک ناشر به دوستان شاعر و روشنفکر خود تقدیم کنند، آن‌ها را بی‌ مارک ناشر به آنان بفروشند و شاعران خریدار هم به نوبهٔ خود همین کار را بکنند و فروشندهٔ کتاب خویش باشند، و هر شاعر متقابلاً کتاب شاعران دیگر را بخرد و بدین ترتیب پولی‌ را که شاعران جوان و کم شهرت بابت قرار داد‌های حقارت آور ِ”به حساب مولف” به ناشران می‌‌پردازند، صرف خریدن مجموعه‌های شعر و کتاب‌های شاعران و دوستان دیگر خود کنند. منتقد ادبی‌ “لو موند” از سوی دیگر ناشران را به ناسزا و به نیش‌های تلخ گرفت که آن اصل‌های عزیز اخلاقی‌ که صنعت نشر را در فرانسه اداره می‌‌کرد افسوس که دیگرجایش را به بی‌ اصلی‌ و قبول اصل‌های کاذب امروز داده است. اصل، شاید امروز، برای ناشر ما این است که به هر طریق بفروشد، اصل فروش، و نه دیگر چه‌ بفروشد. سنت نشرهمیشه در بر انگیختن اعتقاد خریداربوده است نه در جلب جیب او، ناشران اعتبار خود را در میزان اعتقاد کتاب خوان ها و کتاب خر‌ها نسبت به او، می‌‌جستند. اعتقاد به قدرت انتخاب نشر و توانایی تشخیص اثر، با طپشی به خاطر آنچه نامش فرهنگ است. و این همه را همیشه شاعران در حوالی اطراف نشر برای ناشرن ایجاد می کرده ا‌ند. از راه شعرهاشان و از راه حرف دهانشان. و حالا چه شده است که ناگاه شاعران، خود ملعبهٔ فروش شده ا‌ند؟ او به تأ سف وتحسر از ناشرانی حرف زد که اینقدر توان ِکشف وظرفیت و آینده نگری داشته ا‌ند که با چاپ و انتشار نخستین مجموعه‌های شعر شاعران، حقوق آنرا به عنوان امتیازی برای خود نگاه دارند، تا بعد‌ها در زمان شهرتِ شاعر، آن‌ها را به عنوان یک پشتوانهٔ مالی تجدید چاپ کنند، و تا برای خروج از عسرت مجبور نشوند، به بازار پورنوگرافی و بازار کاذب افسانه سازی‌های ورزشی پناه ببرند، و در این مقوله حتا از ناشر معروفی‌ در پاریس سخن به میان آمد، که افسوس، او نیز، با آنهمه تمتعی که در گذشته از انتشار شعر، معناً و ماداً، داشته و دارد حالا تن به قرارداد‌های “به حساب مولف” داده است. و مدیر آن که خود شاعر مشهور و گاه محبوبی در میان گروه هایی‌ ست ، راضی‌ شده است که اینگونه قرارداد‌ها را حتا به کولکسیون‌های معتبر و پر خوانندهٔ خود سرایت دهد، و از این طریق شاعران کم مایه‌ای را که هنوز غناء آن را ندارند که در کنار “رمبو” و “الوار” بنشینند، در این مجموعه جایشان می‌‌دهد، که نه تنها افسوسی برای اوست بلکه ترحم برای شخصیت شاعری هم هست که به این وسیله جایی‌ را در ویترین ناشر، با پول می‌‌خرد، تا خود را در صف شاعران درجه اول، در حقیقت، “جا بزند”.

نویسنده، متقابلا و به تحسین از ناشران کوچکی مثل “گی لوویس مانو” حرف زد، و از کاتالوگ معتبر، غنی و شاعرانهٔ آن، و از هوش او و سرگذشت او که به او اجازه داد تا خادم شعر باقی‌ بماند. گی لوویس مانو نخستین مجموعه‌های سوررئالیست‌ها را که هنوز شهرتی نداشتند، به هزینهٔ خود نشر داد، و حتا با دست‌های خود حروف چینی‌ و تصحیح و چاپ کرد، و حالا تجدید چاپ هر یک از آن مجموعه‌ها کافیست تا ناشری را از عسرت مالی برهاند، و او را می رهاند. و حقیقت هم این است که امروز خیلی‌ از ناشران دست دوم و گاه دست اول فرانسه آرزوی آن را دارند که حقوق چاپ و انتشار یکی‌ از آن مجموعه‌های شعر شاعران سوررئالیست را در اختیار داشته باشند. آنها به حضور نیالوده و پرمعنای‌ گی لوویس مانو در دنیای نشرغبطه می‌‌خورند، و به این مرد سپید موی سال خورده حالا احترام دیگری احساس می کنند. حرف ها و پیشنهاد‌های منتقد ادبی لوموند ‌، و هشدار گزندۀ او، شاعران و مجلات ادبی‌ دیگر را برانگیخت تا بر سر موقعیت شعر در فرانسهٔ امروز تأمل کنند و دوباره، پس از دیری سکوت و سکون، بحث شعرو شاعری بر سر زبانها افتد و صفحات اول این نشریه‌ها را اشغال کند.

از یک طرف بروشور‌ها و جزوه‌های نوظهور از میان گروههای مختلف شاعران جوان، در پاریس و شهر های دیگر برخاست و اینجا و آنجا پراکنده شد، که همه از لحنی تند و معترض مایه می‌‌گرفت و شاعران مشهور و “به هدف رسیده” را و منتقدان مغرض و “کاسب” را به طنز و گاه ناسزا به حمله گرفتند و آنها را مسؤول موقعیت نامطلوب شعر دانستند. ….” از میان یادداشت ها، پاریس بهار ۱۹۸۹”

آنچه در سال های ۸۰ در بنگاه های انتشاراتی پاریس می گذشت حالا ، در سال‌های دوهزار، در مراکز نشر تهران می گذرد. با این تفاوت که ناشران بزرگ و سابقه دارهم در این معرکه به ناشران کوچک ها و تازه کار پیوسته اند تا پرچم “ خدمات فرهنگی” را بخصوص در زمینۀ نشر شعر به زمین نگذارند. اینجا دیگر صحبت از پنج هزار نیست. دوست شاعری، شاعر مسافری، که به دیدن من آمده بود، از “یک ملیون شاعر” به تحسین و غرور یاد می کرد. باور نکردم. به شوخی می مانست. صدائی عظیم و رادیوفونیک داشت. و با صدایش برخاست که این شوخی از او بر نمی خیزد، آمار رسمی وزارت ارشاد است! در باور ِخویش البته نماندم. ولی دراین باور ماندم که برای ناشران ما نشر شعر “سوراخ دعا” شده است. که به رغم قصۀ مولانا، آنها هم دعا را می شناسند و هم سوراخ دعا را. و این پیش از آنکه شوخی باشد رسوائی است .

نه شاعران، نه ناشران، شوخی نیست، می تواند رسوائی باشد، و بشود. ما باید این شنعت را از چهرۀ نشر پاک کنیم. شعر خیلی جدی تر از آنست که در دست برخی ناشرِ بد ریشخند شعر، و مایۀ فساد نشر شود. ازاین پس باید که شاعران ما- شاعران خوب ما- اولین مجموعه هایشان را جز به هزینۀ ناشر به ناشر ندهند. شاعری که جای خود را در شعر می شناسد جای خود را نمی خرد، خودرا جانمی زند. نیما یوشیج، هوشنگ ایرانی، اسماعیل شاهرودی، وبعد ها هوشنگ بادیه نشین و پرویز اسلامپور… و بسیاری از بهترین شاعران ما اولین مجموعه هاشان را به هزینۀ خود درآوردند. سر خودرا بالا می گرفتند و این لذت را در پشت جلد برای خود ذخیره می کردند تا بنویسند: ناشر: مؤلف. در تاریخ ادبیات، در هیچ جای دنیا، هیچ شاعری تولدش را بدهکار ناشرش نبوده است. برعکس در “ناشر بد” خطر مرگ بیشتر هست تا بختِ تولد. گرچه خطر مرگ هم خود با تولد متولد می شود .

منبع: فصلنامۀ “سینما و ادبیات”، پائیز۹۱