گفت و گو ♦ هزار و یک شب

نویسنده
بابک تختی


کنزابورو اوئه، نویسنده ژاپنی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در میان دوستداران کتاب در ایران نامی آشناست. ‏تاکنون 3 رمان از این نویسنده به زبان فارسی منتشر شده است. این نویسنده بزرگ، اولین بار در سال 1374 با ‏ترجمه جلال بایرام از کتاب “روزی که او خود اشک های مرا پاک خواهد کرد” به ایرانی ها معرفی شد. بعدها ‏ترجمه فرزان سجوی از “فریاد خاموش” و سپس ترجمه اسدالله امرایی از رمان “شکار” چاپخش شد. آخرین ‏ترجمه از اوئه “گریه خاموش” نام دارد که با ترجمه حبیب گوهری‌راد روانه بازار کتاب شده است. به همین ‏مناسبت گفت و گویی مفصل با اوئه را برایتان انتخاب و ترجمه کرده ایم که در دو قسمت تقدیم خواهد شد. ‏

hezarvayekshab682_1.jpg

گفت و گو با کنزابورو اوئه

‎ ‎به دنبال درک گذشته: جنگ و دموکراسی‎ ‎

‏ کنزابورو اوئه عمرش وقف کرده تا مسائل خاصی را به طور جدی درک کند: قربانیان بمب اتمی هیروشیما، ‏خودکشی مردم اکیناوا، مشکلات زندگی معلولان، و انضباطی که در زندگی دانشگاهی وجود دارد- ولی انگار ‏شخص خودش را اصلا جدی نمی گیرد. اوئه که در ژاپن، بیشتر به عنوان منتقد سرسخت و البته نویسنده ای بسیار ‏برجسته شهرت دارد، شخصاً آدم فوق العاده شوخ طبعی است. بسیار خوشرو و متواضع است، تی شرت به تن می ‏کند و اصلا آرام و قرار ندارد. به راحتی لبخند به لب می آرود. (هنری کسینجر که اوئه همیشه علیه او موضع می ‏گرفت، خنده اوئه را “خنده شیطانی”نامید. ) خانه ای که اوئه بیشتر وقتش را در اتاق نشیمن آن، روی صندلی میان ‏انبوه دست نوشته و کتاب و سی دی های جاز و کلاسیک می گذراند، مثل خود او دلپذیر و بی تکلف است. خانه که ‏همسرش به سبک غربی طراحی کرده، در حومه توکیو واقع شده، در همان محلی که روزگاری اکیرا کوروساوا و ‏توشیرو میفونه زندگی می کردند. ساختمان کمی از لب خیابان عقب نشسته و میان انبوه سوسن، درخت افرا و ‏انواع و اقسام گل های رز پنهان شده است. دختر و پسرش حالا بزرگ شده، دنبال زندگی خودشان رفته اند و اوئه ‏و همسرش یوکاری با فرزند 44 ساله شان هیکاری که عقب ماندگی ذهنی دارد زندگی می کنند. ‏

اوئه می گوید:“کار نویسنده مثل کار دلقک است، دلقکی که از چیزهای غم انگیز حرف می زند. “تمام قصه هایش ‏را حاصل تحقیقاتش درباره دو رمان خود می داند: “یک مسئله شخصی”(1964) درباره پدری که سعی می کند ‏با به دنیا آمدن پسر افلیجش کنار بیاید و “گریه خاموش”(1967)که تصویری از برخورد زندگی روستایی و ‏فرهنگ مدرن شهری بعد از جنگ ژاپن به دست می دهد. دسته اول شامل این قصه ها و رمان هاست “آگاوه دیو ‏آسمان”(1964)، “به ما بیاموز تا دیوانگی مان را پشت سر بگذاریم. “(1969) یادبودی برای دونده ‏خسته”(1976)، “آی بشورید مردان جوان نسل جدید”(1986) و زندگی آرام(1990). ‏

تمام اینها ریشه در تجربه شخصی اوئه، یعنی تولد هیکاری دارد(راوی عموماً نویسنده است و فرزند پسر هم ‏اسمش موری، آیاور یا هیکاری است. )اما اغلب تصمیم هایی که راوی می گیرد، با تصمیم هایی که خود اوئه و ‏همسرش گرفته اند بسیار متفاوت است. ‏

دسته دوم شامل”سهام برنده”(1958) “غنچه ها را ِبِِبر، به بچه ها شلیک کن”(1958)، “بعضی ‏نتایج”(1999) و در همان سال “گریه خاموش”. ‏

این گروه آثار تحقیقاتی درباره فلکلور و اسطوره هایی است که اوئه از مادر و مادر بزرگش شنیده، و عموماً ‏راوی را نشان می دهد که اسیر خدعه هایی می شود که خود به خاطر زندگی کردن در میان جمع، آفریده است. ‏

اوئه در روستای کوچکی در جزیره شیکوکو در سال 1935 به دنیا آمد و با این تصور بزرگ شد که امپراتور ‏همان خدا است. اوئه می گوید که همیشه امپراتور را به شکل پرنده ای تصور می کرده و بسیار جا خورده وقتی ‏که فهمیده او هم یک آدم عادی است و صدایی مثل بقیه دارد. اولین بار صدای امپراتور را در 1945 از رادیو ‏شنیده که محاصره ژاپن را اعلام می کرده. ‏

‏ ‏

در 1994 اوئه جایزه نوبل ادبیات را پذیرفت اما نشان افتخار اعلای ژاپن- نظم فرهنگ- را رد کرد، چون باور ‏داشت که این جایزه در ستایش گذشته امپراتوری ژاپن است. تصمیمی که از او چهره ای جنجالی در سطح کشور ‏ساخت، وضعیتی که هنوز هم در حیطه زندگی نویسندگی اش با آن مواجه است. داستان قدیمی”هفده” برداشتی از ‏ترور رهبر حزب سوسیالیست به دست دانشجوی دسته راستی است که خودکشی کرد. اوئه به خاطر این داستان از ‏طرف هر دو جناح دست راستی و دست چپی شماتت شد: دست راستی های افراطی احساس می کردند رمان ‏میراث دولت امپراتوری را خار و خفیف شمرده و روشنفکران و هنرمندان دست چپی هم ایراد گرفتند که از ‏تروریست ها قهرمان ساخته شده است. از آن به بعد نظرات سیاسی اوئه هم مانند کارهای ادبی اش مورد توجه ‏قرار گرفت.. وقتی برای چهار روز با او مصاحبه می کردم، اوئه با حجب و حیا در خواست کرد که زودتر به ‏کارمان سر و سامانی بدهیم تا بتواند با گرداننده گروهی از هموطنان مشتاقش دیدن کند. ‏

وقتی فرزندش، هیکاری سه سال پس از ازدواج در سال 1963 متولد شد، اوئه رمان ها و داستان های کوتاه ‏برجسته ا ی را منتشر کرده بود؛ “دست و دل بازان مردگان اند”(1957) و “سهام برنده” که جایزه معتبر آگوتاوا ‏را برد. منتقدان او را بعد از یوکیو میشیما به عنوان مهم ترین نویسنده جوان ستودند. اما تاکاشی تاچیبانای منتقد ‏گفت که “بدون هیکاری، اوئه نویسنده وجود نداشت”.‏

hezarvayekshab682_2.jpg

‎ ‎اوئه و هیکاری‎ ‎

هیکاری با فتق مغزی به دنیا آمد. بعد از عملی طولانی و پر خطر پزشکان به اوئه گفتند که معلولیت شدید ‏هیکاری تا آخر عمر با او است. اوئه می دانست که فرزندش مطرود و رانده می شود-در آن زمان حتی بردن ‏فرزند معلول در مجامع عمومی مایه سر افکندگی بود-اما اوئه و همسرش زندگی جدیدشان را پذیرفته بودند. ‏

نام “هیکاری” به معنای روشنایی است. هیکاری وقتی بچه بود، به ندرت حرف می زد و وقتی اعضا خانواده ‏سعی می کردند با او ارتباط برقرار کنند انگار چیزی نمی فهمید. اوئه بیشتر وقت ها در ضبط صوت آواز پرنده ‏ها، موسیقی موزار و شوپن را کنار تختش می گذاشت تا او را آرام کند و بخواباند. هیکاری که شش ساله شد، یک ‏جمله کامل را می توانست بگوید. در همین دوران، در یکی از تعطیلات که همگی خانواده با هم مشغول قدم زدن ‏بودند، هیکاری فریاد پرنده ای را شنید و گفت: “شانه به سر بود”. ‏

خیلی زود به موسیقی کلاسیک واکنش نشان داد و وقتی بزرگ تر شد اوئه او را در کلاس پیانو ثبت نام کرد. ‏امروز هیکاری یکی از مشهورترین آهنگ سازان برجسته ژاپن به حساب می آید. هیکاری این قابلیت را دارد که ‏هر موسیقی را که روزی شنیده، از حافظه اش فرا بخواند و روی کاغذ بنویسد. کارهای موزار را فقط با شنیدن ‏چند میزان تشخیص می دهد و آن را با شماره های دقیق کوشل می نویسد. او بیشتر اوقاتش را با اوئه در اتاق ‏نشیمن می گذراند. پدر می خواند و می نویسد و پسر گوش می دهد و آهنگ می سازد. ‏

در حالت عادی اوئه به راحتی به زبان انگلیسی(که به خوبی بر آن مسلط است) و بعضی وقت ها هم فرانسوی ‏حرف می زند و دوباره شروع می کند ژاپنی حرف زدن. اما برای این مصاحبه درخواست مترجم کرد و من بسیار ‏به شین کونو مدیونم که با مهارت و دقت تمام این کار را انجام داد. توجه اوئه به زبان و خصوصا به نوشتار، به ‏تمام وجوه زندگی اش نفوذ کرده. هنگام مصاحبه به کتاب زندگی نامه اش رجوع کرد تا به یکی از سئوال هایم ‏پاسخ بدهد. وقتی پرسیدم می خواهد نقص حافظه را با کتاب جبران کند، با تعجب نگاهم کرد و گفت: “نه! خودم ‏خودم را مطالعه می کنم، کنزابورو اوئه هم باید کنزابورو اوئه را پیدا کند. من خودم را توی این کتاب تعریف ‏کرده ام”.‏

hezarvayekshab682_3.jpg

‎ ‎در اوایل کار نویسندگی، خیلی مصاحبه کردید. چه فکر می کنید، آیا مصاحبه گر خوبی هستید؟‎ ‎‎ ‎

نه، نه، نه. مصاحبه خوب، مصاحبه ای است که حرف تازه ای در آن باشد، حرفی که تا به حال گفته نشده. من ‏ویژگی مصاحبه گر خوب را در خودم نمی بینم چون نمی توانم باعث شوم که طرف مقابل حرف تازه ای بزند. ‏

در 1960 عضو گروه پنج نفره نویسنده های ژاپنی بودم که برای دیدار با مائو انتخاب شده بودند. ما در واقع در ‏ادامه حرکت اعتراضی علیه پیمان امنیتی ژاپن - آمریکا آنجا رفته بودیم. من جوان ترین عضو این گروه پنج نفره ‏بودم. دیر وقت ملاقاتش کردیم- ساعت یک بعد از نیمه شب. ما را به باغ تاریکی بردند. آنقدر تاریک بود که نمی ‏توانستیم گل های یاسمن باغ را ببینیم، فقط بوی شان را می شنیدیم. به شوخی می گفتیم که اگر بوی یاسمین ها را ‏دنبال کنیم می رسیم به مائو. آدم با ابهتی بود، در میان قد و قواره آسیایی ها، تنومند به حساب می آمد. اجازه ‏نداشتیم سئوال کنیم و مائو به جای اینکه با ما حرف بزند، نخست وزیر، “زوهو این لای” را مخاطب قرار می داد. ‏مدام از کتاب خودش کد می آورد، آن هم کلمه به کلمه. خیلی خسته کننده بود. قوطی بزرگ سیگار دم دستش بود و ‏یک بند سیگار می کشید. همانطورکه سرشان به حرف زدن گرم بود، زائو قوطی سیگار را از دم دست مائو با ‏بازیگوشی عقب می زد، اما مائو دست دراز می کرد و قوطی را می کشید طرف خودش. ‏

سال بعد با سارتر مصاحبه کردم. بار اولم بود که به پاریس می رفتم. اتاق کوچکی در سن ژرمن دو پره گرفتم و ‏اولین صدایی که از خیابان شنیدم شعار تظاهر کنندگان بود که فریاد می زدند “صلح در الجزایر!” سارتر ‏شخصیت مهمی در زندگی من بود. مثل مائو، عموما هم حرف هایی را که قبلا در اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ‏و موقعیت چاپ کرده بود تکرار می کرد، برای همین من دیگر حرف هایش را یادداشت نکردم، فقط اسم کتاب ها ‏را نوشتم. سارتر البته گفت که مردم باید با جنگ هسته ای مخالفت کنند، اما موافق بود که چین سلاح هسته ای ‏داشته باشد. من قویا با این حرف سارتر مخالف بودم، اما نتوانستم سر این موضوع با او جدل کنم. چون فورا گفت: ‏سئوال بعدی. ‏

‎ ‎با کورت ونه گات هم برای تلویزیون ژاپن مصاحبه کردید؟‎ ‎

بله، وقتی در سال 1984برای کنفرانس انجمن ‏pen‏ به ژاپن آمده بود، اما گپ و گفت و گوی دوتا نویسنده بود، ‏بیشتر برای سرگرمی بود. ونه گات متفکری جدی بود که نظرات بسیار عمیق را با شوخ طبعی خاص ونه گاتی ‏می گفت. ‏

در نامه نگاری با نویسنده ها من بیشتر موافق بودم که نظرات صادقانه شان را بفهمم. نوام چامسکی به من گفت که ‏وقتی پسر بچه بود و اردوی تابستانی را می گذرانده، ناگهان اعلام کرده اند که آمریکا بمبی انداخته و قشون ‏متفقین پیروز شده اند. برای همین هم می خواستند در اردو آتش بازی راه بیاندازند و جشن بگیرند. ولی ‏چامسکی فرار می کند و می رود به جنگل و تا شب برنمی گردد. من همیشه برای چامسکی احترام قائل بودم، ولی ‏با این حرفش احترامم بیشتر شد. ‏

‎ ‎وقتی جوان بودید خودتان را آنارشیست می دانستید، هنوز هم آنارشیست هستید؟‎ ‎

در اصول بله، آنارشیست هستم. ونه گات گفته بود که من لامذهبی هستم که برای مسیح احترام قائلم. من هم ‏آنارشیستی هستم که به دموکراسی عشق می ورزد. ‏

hezarvayekshab682_4.jpg


‎ ‎هیچ وقت شده به خاطر فعالیت سیاسی تان توی دردسر بیفتید.‏‎ ‎

همین الان به خاطر یادداشتهای اوکیناوا از من شکایت شده. مهم ترین خاطره ام از جنگ جهانی دوم استفاده از ‏بمب اتمی بود و خودکشی دسته جمعی سال 1945. یادداشت های هیروشیما را درباره بمب اتمی نوشتم و یادداشت ‏های اکیناوا را درباره خودکشی دسته جمعی. در جنگ ایناوا، ارتش ژاپن مردم را به دو جزیره کوچک اکیناوا برد ‏تا خودکشی کنند. ارتش به مردم گفته بود که آمریکایی ها خیلی خشن و بی رحم اند، به زنها تجاوز می کنند و ‏مردها را می کشند. برای همین بهتر است که قبل از رسیدن آمریکایی ها همگی خودکشی کنید. به هر خانواده دو ‏تا نارنجک دادند. روزی که آمریکایی ها رسیدند بیش از 500 خانواده خودشان را از بین برده بودند. پدربزرگ ‏ها بچه هایشان را کشتند و شوهرها زن هایشان را. ‏

‏ در این کتاب من گفتم که فرمانده ارتش پادگان آن جزیره مسئول مرگ این آدم هاست. یادداشت های آکیناوا تقریباً ‏چهل سال پیش چاپ شده، اما از ده سال پیش حرکتی ملی آغاز شد تا تاریخ را تحریف کند و هر یادآوری از ‏اعمال شرم آور ژاپن در اوایل قرن بیستم میلادی در آسیا، مثل کشتار نانجینگ و خودکشی آکیناوا، به کلی حذف و ‏رد کند. کتاب های زیادی درباره جنایت های ژاپن در آکیناوا منتشر شده، اما فقط کتاب من هنوز تجدید چاپ می ‏شود. جناح محافظه کار دنبال هدف می گشت، که من را پیدا کرد. اگر توجه کنیم که کتاب دهه هفتاد چاپ شده ‏حمله دسته راستی ها به من بیشتر جنبه ملی به خود می گیرد، چون در واقع این حمله، یعنی احیای دوباره ‏امپراتوری. ادعای آنها هم این است که مردم جزیره به خاطر عشق تحسین برانگیز و خالص به امپراتور کشته ‏شده اند. ‏

‎ ‎فکر می کنید نپذیرفتن جایزه نظم فرهنگ در سال 1994 اعتراض موثری علیه امپراتوری بود؟‏‎ ‎‎ ‎

از این نظر موثر بود که به من آگاهی داد که دشمنانم - دشمن به معنای واقعی کلمه- کجا ایستاده اند و در جامعه و ‏فرهنگ ژاپن چه شکل و شمایلی به خودشان گرفته اند. ‏

‎ ‎شما یادداشت های هیروشیما و یک مسئله شخصی را تقریباً همزمان چاپ کردید، کدامشان برایتان مهم ‏تر است؟‎ ‎

فکر کنم یادداشت های هیروشیما به مسئله بزرگ تری می پردازد تا یک مسئله شخصی. یک مسئله شخصی ‏درباره چیزی است که برای شخص من اهمیت دارد، با اینکه یک داستان است. نقطه شروع زندگی نویسندگی من ‏از اینجا بود:نوشتن یادداشت های هیروشیما و مسئله شخصی. مردم می گویند که من از آن به بعد همینطور دارم ‏درباره همان چیزها می نویسم- درباره پسرم هیکاری و هیروشیما. من آدم خسته کننده ای هستم. کلی ادبیات خوانده ‏ام، و به خیلی چیزها فکر می کنم، اما ته و بن همه این چیزها هیکاری و هیروشما است که برای من اهمیت دارد. ‏

هیروشیما را تجربه کردم، اولین بار در شیکوکو در 1945 وقتی بچه بودم کلی چیز درباره اش شنیدم، و دومین ‏بار در طول مصاحبه هایی که با نجات یافتگان از بمب اتمی داشتم‏

‎ ‎عقاید سیاسی تان را هم در رمان هایتان مطرح می کنید؟‎ ‎

سعی می کنم در رمان مقاله ننویسم و درس ندهم. ولی در مقالاتم درباره دموکراسی آگاهی می دهم. و حرف “د” ‏را که اول کلمه دموکرات است پای مقالات می گذارم. در کارهایم دنبال درک گذشته هستم: جنگ، دموکراسی. ‏سلاح های هسته ای همیشه برای من مسئله بوده، هنوز هم هست. فعالیت به عنوان مخالف سلاح هسته ای به ‏عبارت ساده یعنی مخالفت با تمام سلاح های هسته ای موجود. از این منظر، هنوز هیچ چیز عوض نشده، خطر کم ‏نشده، من هم عوض نشده ام، البته به عنوان فعالی در جنبش ضد هسته ای. ‏

بعد از شصت سالگی دیگر نظراتم عوض نشده. نسل پدرم، من را ابلهی که طرفدار دموکراسی بود می شناخت. از ‏آن طرف، هم نسلانم به خاطر بی عملی، به خاطر بی خیالی ام درباره دموکراسی، به من خرده می گیرند. و نسل ‏جوان امروز هم واقعاً چیزی از دموکراسی و یا دموکراسی بعد از جنگ یعنی بیست و پنج سال بعد از جنگ نمی ‏داند. آنها باید با تی. اس. الیوت موافق باشند وقتی که می نوشت: “نمی خواهم حرف های عاقلانه پیرمردها را ‏بشنوم”. الیوت آدم آسوده و آرامی بود، اما من نیستم، یعنی آرزو می کنم که نباشم. ‏

hezarvayekshab682_5.jpg

‎ ‎هیچ پند و اندرزی برای نوشتن هم دارید؟‎ ‎

من نویسنده ای هستم که که بازنویسی می کنم و بازنویسی. خیلی مشتاقم که همه چیز درست باشد. اگر به یکی از ‏دست نوشته های من نگاه کنید، می بینید که همه چیز را عوض می کنم. یکی از روش های ادبی من “تکرار با ‏ایجاد تفاوت” است. کار تازه برای من یعنی یک نگاه تازه به کاری که قبلا نوشته ام. سعی می کنم یک بار دیگر با ‏حریف قبلی دست و پنجه نرم کنم. بعد به ریزه کاری نسخه ای جدیدی که پدید آمده می پردازم، و ناخودآگاه نشانه ‏های کار قدیمی از میان می رود. من کار ادبی ام را کل تفاوت هایی می دانم که در تکرار کردن پدید آمده. ‏

قبلا می گفتم که این کار دوباره مهم ترین چیزی ست که رمان نویس باید یاد بگیرد. ادوارد سعید کتاب خیلی ‏خوبی نوشته به نام ریزه کاری در موسیقی، و معنی ریزه کاری در موسیقی را از نظر آهنگسازان بزرگ مثل ‏باخ، بتهون و برامس شرح می دهد. کار این آهنگ سازان دیدگاه های جدیدی را به وجود می آورد. ‏

‎ ‎از کجا می دانید که ریزه کاری ها زیادی نشده؟‎ ‎

مشکل همین جاست. من مداوم ریزه کاری می کنم و طول و تفصیل می دهم، و سال به سال خواننده های من کمتر ‏شده. سبک نوشتن من خیلی سخت، پر پیچ و خم و پیچیده شده. لازم بود که کارهایم را اصلاح کنم، دیدگاه تازه ای ‏به وجود بیاورم، اما پانزده سال قبل دچار شک عمیقی شدم که این جور ریزه کاری اصلا شیوه مناسبی برای رمان ‏نویس هست یا نه. ‏

عموما نویسنده خوب دریافت حسی از سبکش دارد. یک صدای ذاتی، صدایی عمیق برای او وجود دارد، صدایی ‏که با همان اولین دست نویس حضورش حس می شود. وقتی که نویسنده شروع می کند روی نسخه اولیه کار ‏کردن، این صدای ذاتی و عمیق رساتر و واضح تر می شود. وقتی سالهای 1996 و 1997 آمریکا بودم و در ‏پرینستون درس می دادم، دست نویس هاکلبری فین مارک تواین را دیدم. صد صفحه خوانده بودم که ناگهان متوجه ‏شدم تواین سبکش را دقیق انتخاب کرده. حتی وقتی شکسته می نویسد، کلمات طنین موسیقایی دارند. و این شکسته ‏نویسی روشنترش می کند. این شیوه کار به طور طبیعی برای نویسنده مناسب بوده. نویسنده خوب عموما سعی ‏نمی کند صدای خودش را خراب کند، البته من مداوم می کوشم که صدایم را از بین ببرم. ‏

‎ ‎چرا می خواهید صدای خودتان را از بین ببرید؟‎ ‎

می خواهم سبک جدیدی در زبان ژاپنی پدید بیاورم. در تاریخ ادبیات مدرن ژاپن که صد و بیست سال پیش شروع ‏شده، سبک به طرف طول و تفصیل نرفته. اگر به نویسنده های ژاپنی مثل تانیزاکی و کاواباتا نگاه کنید، می بینید ‏که دنباله روی ادبیات کلاسیک ژاپن بودند. سبک آنها نمونه های درخشانی از نثر ژاپنی است که ویژگی های ‏عصر طلایی ادبیات ژاپن را، سنت کوتاه نویسی تانکا و هایکو را در خودش حفظ کرده. من از این سبک خوشم ‏می آید، اما دلم می خواست کار متفاوتی بکنم. ‏

بیست و دو ساله بودم و ادبیات فرانسه می خواندم که اولین رمانم را نوشتم. به ژاپنی می نوشتم اما شیفته شعر و ‏رمان فرانسه و انگلیسی بودم: گاسکار و سارتر، اودن و الیوت. مدام ادبیات ژاپنی را با ادبیات فرانسه و انگلیس ‏مقایسه می کردم. هشت ساعت در روز به فرانسوی یا انگلیسی کتاب می خواندم و بعد دو ساعت به ژاپنی می ‏نوشتم فکر می کردم که مثلا نویسنده فرانسوی این حرف من را چطوری بیان می کرد؟ نویسنده انگلیسی چطور؟ ‏با خواندن به زبان های خارجی و بعد نوشتن به ژاپنی می خواستم پلی درست کرده باشم. اما فقط نوشته هایم پیچیده ‏و پیچیده تر شد. ‏

در شصت سالگی بود که این فکر به سرم آمد که روشم می تواند غلط باشد، تصورم از آفرینش اثر ادبی می تواند ‏غلط باشد. هنوز هم من آنقدر خط می زنم و دوباره می نویسم که دیگر جای خالی روی صفحه کتاب پیدا نمی ‏شود، اما در یک سطح دیگر:من نسخه ساده و روشنی از چیزهایی که قبلا نوشتم را می نویسم. نویسنده هایی را ‏که می توانند به هر دو سبک بنویسند دوست دارم:مثل سلین، که هم سبک پیچیده داشت هم سبک ساده. ‏

این سبک دوگانه من در آوردی را در سه گانه ام توضیح دادم:بچه اشتباهی، بچه ای با چهره ای غم زده و ‏خداخافظ کتاب من! در آی بشورید مردان جوان نسل جدید خیلی ساده نوشتم، اما این مجموعه داستان های خیلی ‏قدیمی است. در بشورید…، مصمم بودم که به صدای درونی خودم گوش کنم. و اما منتقدان هنوز هم بخاطر جملات ‏سخت و ساختار پیچیده به من حمله می کنند. ‏

hezarvayekshab682_6.jpg

‎ ‎چرا اسمش را گذاشتید سه گانه “جفت من در آوردی”؟‎ ‎

زن و شوهر جفت واقعی هستند، اما من جفت من درآوردی را تصویر می کنم. حتی در آغاز کار نویسندگی، در ‏اولین رمان بلندم، … غنچه ها را ببر، به بچه ها شلیک کن، راوی و برادر جوانش جفت من درآوردی بودند. در ‏تمام کارهایم احساس می کنم شخصیت ها را در گیرش و رانش این جفت های غیر مرسوم گذاشتم. ‏

‎ ‎در بعضی از رمان هایتان به مسائل روشنفکری پرداختید، معمولا شاعری را در نظر گرفته اید که با ‏وسواس کارهایش را خوانده اید و همان کارها را هم در کتاب خود ادغام کرده اید. مثلا در بشورید… بلیک مورد ‏نظرتان بوده و بعضی نتایج آر. اس. توماس و در پژواکی از بهشت کیم چی ها. هدف تان از این کار چیست؟‎ ‎‎ ‎

ایده رمان هایم با تفکرات شاعران و فیلسوفانی آمیخته است که در همان زمان می خوانم. این شیوه به من کمک ‏می کند که بتوانم در باره نویسنده هایی که برایم مهم هستند حرف بزنم. ‏

وقتی بیست سالم بود، استادم کازائو واتانابه گفت، تو که نمی خواهی معلم یا استاد ادبیات بشوی، باید پیش خودت ‏درس بخوانی. من دو تا دوره زمانی برای خودم دارم: یک دوره پنج ساله، که وقف یک نویسنده یا اندیشمند خاص ‏می کنم. و یک دوره سه ساله که تمرکزم روی موضوع خاصی است. این کار را از زمانی که بیست و پنج ساله ‏بودم شروع کردم. بیشتر از ده دوازده تا دوره سه ساله را تا حالا تمام کرده ام وقتی روی یک موضوع خاص ‏متمرکزم، معمولا از صبح تا شب درباره اش می خوانم. تمام نوشته های آن نویسنده را می خوانم و همینطور همه ‏پژوهش های دانشگاهی که در درباره اش شده. ‏

اگر مشغول خواندن اثری به زبان دیگر باشم، ، مثلا چهار کوارتت الیوت، سه ماه اول را وقف یک بخش می کنم، ‏مثلا “کوکر شرقی”، آنقدر این بخش را به انگلیسی می خوانم و می خوانم تا کاملا آن را از بر بشوم. حالا می ‏توانم ترجمه خوبی به ژاپنی برایش پیدا کنم، و بعد نسخه ژاپنی را حفظ می کنم. آنقدر از این متن به آن متن – متن ‏اصلی انگلیسی و ترجمه ژاپنی – می روم و می آیم تا اینکه احساس کنم در فضایی قرار دارم که فقط متن ‏انگلیسی، ترجمه ژاپنی و خودم وجود داریم. بعد الیوت برایم ظهور می کند. ‏

‎ ‎جالب است که شما پژوهش دانشگاهی و تئوری های ادبی را هم در این دوره ها می خوانید. در ‏آمریکا، نقد ادبی و ادبیات خلاقه البته اغلب، از هم دیگر جدا هستند.‏‎ ‎

من برای بیشتر پژوهشگران دانشگاهی احترام قائلم. با اینکه در فضای محدودی فعالیت می کنند، اما شیوه های ‏واقعاً خلاقانه ای برای خواندن بعضی از نویسنده ها پیدا کرده اند. برای رمان نویسی که وسیع می اندیشد، نقد و ‏بررسی ها شاخک هایش را تیز می کند تا آثار آن نویسنده را بهتر بفهمد. ‏

وقتی می خواهم نقد و بررسی های دانشگاهی را که روی بلیک، یتس یا دانته شده بخوانم، هر چه نقد و بررسی ‏وجود دارد را می خوانم و به انبوه اختلافاتی که میان منتقدها هست، کاملا توجه می کنم. این کار حسابی برایم ‏آموزنده بوده. هر چند سال یک بار پژوهشگر تازه ای کتابی درباره دانته چاپ می کند، هر کدام هم نگاه و شیوه ‏خاص خودشان را دارند. من یک سال را صرف هر پژوهش و نقدی می کنم. سال بعد را وقف یک نقد و پژوهش ‏دیگر، و به همین ترتیب. ‏

‎ ‎چطور کسی را برای خواندن انتخاب می کنید؟‎ ‎

گاهی در امتداد طبیعی مطالعه به نفر بعدی می رسم. مثلا بلیک وادارم می کند که یتس را بخوانم، خود یتس دانته ‏را جلویم می گذارد. گاهی هم کاملا تصادفی رخ می دهد. سفر کاری به انگلستان کرده بودم، و توقفی هم در ویلز ‏داشتم. سه روز آنجا بودم، و کتابی برای خواندن نداشتم. به کتابفروشی محل رفتم و از کسی که آنجا کار می کرد ‏خواستم کتابی به زبان انگلیسی به من معرفی کند. مجموعه ای از یک شاعر ولزی داد ولی گفت که کتاب فروش ‏خوبی ندارد. کتاب آر. اس. توماس بود. هر چه کتاب از او داشتند خریدم. همانطور که شعرهایش را می خواندم، ‏متوجه شدم مهم ترین شاعری که در آن مقطع زمانی باید می خواندم خود این آدم بود. حس می کردم چقدر این آدم ‏با والتر بنیامین شباهت دارد، با اینکه خیلی متفاوت بنظر می آیند. هر دو آنها به خاطر اینکه در آستانه دنیای ‏سکولار و تمثیلی بوده اند، مورد توجه اند. بعد شروع کردم درباره خودم اینطور فکر کردن که من هم گوشه سوم ‏مثلث توماس و بنیامین هستم. ‏

hezarvayekshab682_7.jpg

‎ ‎به نظر می آید در مسافرت بیشتر اوقات را در اتاق هتل می مانید و مطالعه می کنید.‏‎ ‎

درست است. از دیدن مناظر لذت می برم، اما علاقه ای به غذا ندارم. نوشیدن را دوست دارم، ولی به بار نمی ‏روم، چون دعوایم می شود. ‏

‎ ‎سر چه دعوا می کنید؟‎ ‎

در ژاپن وقتی با روشنفکرهای طرفدار امپراطور مواجه می شوم از کوره در می روم. به چنین آدم هایی خارج ‏از اراده نیش و کنایه می زنم و بعد دعوا شروع می شود. البته دعوا وقتی شروع می شود که من خیلی نوشیده ‏باشم. ‏

‎ ‎از مسافرت به خارج ژاپن لذت می برید؟‎ ‎

بهترین جا برای مطالعه، همان محلی است که متن در آن پدید آمده. باید داستایوفسکی را در سن پترزبورگ خواند، ‏بکت و جویس را در دوبلین. خصوصا نام ناپذیر را باید در دوبلین خواند. درست که بکت در خارج، بیرون از ‏ایرلند می نوشت. در این روزها، هر جا که مسافرت می کنم، سه گانه بکت را که با نام ناپذیر تمام می شود با ‏خودم می برم. ‏

‎ ‎حالا چه می خوانید؟‎ ‎

حالا مشغول شعرهای متأخر یتس هستم، شعر هایی که میان سال های 1929 تا 39 نوشته. یتس در هفتاد و سه ‏سالگی مرد، و سعی کرده ام بفهمم وقتی هم سن من بود، یعنی وقتی هفتاد و دو ساله، چه جور آدمی بوده. شعر ‏چمن زار که شعر محبوب من است را در هفتاد و یک سالگی نوشته. پی در پی آن را می خوانم، و سعی می کنم ‏وسعتش بدهم. رمان بعدی من درباره چند تا آدم دیوانه است، یک رمان نویس و یک آدم سیاسی هم قاتی شان ‏هست، که فکر احمقانه می کنند. ‏

یک خط شعر یتس هست که حسابی روی من تاثیر گذاشته: “وسوسه های متین من.” من هیچ وقت وسوسه های ‏دیوانه وار در زندگی نداشته ام، اما آن جوری هستم که یتس می گوید: “پیرمردی شوریده.” یتس کارهای عجیب ‏غریب در زندگی نکرده بود، تا اینکه در اواخر عمر دوباره نیچه را می خواند. نیچه از افلاطون نقل قول می کند ‏که هر چیزی در یونان باستان جالب بوده برآمده از شوریدگی بوده و شیدایی. ‏

پس، فردا من دو ساعت نیچه می خوانم تا تصور دیگری از معنی شیدایی مرد پیر پیدا کنم، اما وقتی نیچه می ‏خوانم به یتس فکر می کنم. با اینکار خواندن نیچه برایم جور دیگری است، انگار با یتس نیچه را می خوانم. ‏

‎ ‎اینطور می فهمم که شما دنیا را از منشور نویسنده های دیگر می بینید. فکر می کنید خواننده های شما ‏هم همین رابطه را با شما دارند؟‎ ‎

وقتی یتس یا اودن یا توماس، من را به هیجان می آورند، یعنی من دنیا را از نگاه آن ها می بینم، اما گمان نمی کنم ‏که کسی بتواند از منشور یک رمان نویس به جهان نگاه کند. رمان نویس یک آدم عادی است. بیشتر یک وجود ‏سکولار است. سکولار بودن مهم است. ویلیام بلیک و یتس؛ آن ها فوق العاده هستند. ‏

‎ ‎کاریکاتور روزنامه ال پائیس از اوئه‎ ‎

hezarvayekshab682_8.jpg

‎ ‎هیچ رقابتی با نویسنده هایی مثل هاروکی موراکامی و بنانا یوشیموتو احساس می کنید؟‎ ‎

موراکامی به شیوه روشن و ساده ژاپنی می نویسد. کارهایش به زبان های مختلف ترجمه شده و به طور وسیعی هم ‏خوانده شده، خصوصاً در آمریکا، انگلیس و چین. او جایگاهی در ادبیات جهان برای خودش پدید آورده، که یوکی ‏میشیما و من به آن دست پیدا نمی کنیم. واقعاً این برای اولین بار است که در ادبیات ژاپن چنین چیزی رخ می دهد. ‏کارهای من خوانده شده، اما حالا که به گذشته نگاه می کنم، گمان نمی کنم رابطه استواری با خواننده برقرار کرده ‏باشم، حتی در خود ژاپن. این رقابت نیست، اما دلم می خواهد ببینم کارهای بیشتری از من به انگلیسی، فرانسه و ‏آلمانی ترجمه شده و با خواننده رابطه خوبی برقرار کرده ام. من برای عوام نمی نویسم، اما دوست دارم که با ‏مردم ارتباط برقرار کنم. می خواهم با مردم از ادبیات حرف بزنم و از فکرهایی که عمیقا برایم مهم است. در مقام ‏آدمی که تمام عمرش ادبیات خوانده دلم می خواهد با نویسنده هایی که برایم مهم اند ارتباط برقرار کنم. اولین ‏انتخابم ادوارد سعید است، خصوصا این کتاب آخریش. اگر بعضی وقت ها به نظر می آید که حواسم پرت است، ‏دارم به سعید فکر می کنم. تفکراتش بخش مهمی از کارهای من بوده. بسیار به من کمک کرده تا چیزهای تازه در ‏زبان ژاپنی پدید بیاورم، افکار تازه را به زبان ژاپنی بیاورم. به علاوه شخصا هم سعید را دوست دارم. ‏

‎ ‎روابط شما با میشیما تعریفی نداشت.‏‎ ‎

او از من متنفر است. وقتی هفده را منتشر کردم، میشیما نامه ای به من نوشت و گفت که کار را خیلی دوست دارد. ‏چون داستان زندگی دانشجوی جوان دست راستی است، میشیما احتمالاً فکر کرد که من دارم به طرف شینتوایسم، ‏ناسیونالیسم و امپراتوری کشیده می شوم. هیچ وقت تمایل نداشتم که تروریسم را ستایش کنم. می خواستم رفتار ‏جوانی را که از خانه و جامعه فرار می کند تا به گروه های تروریستی بپیوندد بفهمم. هنوز هم این دغدغه من ‏است.‏

‏ ‏

اما در نامه بعدی، که در کتاب نامه هایش چاپ شده، میشیما نوشته که خیلی شگفت زده شده وقتی دیده این قدر ‏دون هستم. قاعدتاً نباید چنین نامه ای که سراسر توهین است چاپ شود. در نامه های ناباکوف برای مثال، نامه ‏های توهین آمیزش چاپ نشد تا اینکه هر دو طرف ماجرا مردند. اما میشیما برای ناشران خدا است، و همیشه ‏مجاز بوده که هر چه را خواسته چاپ کند. ‏

‎ ‎واقعیت دارد که توی یک مهمانی به زن میشیما توهین کرده اید؟‎ ‎

این یک داستان خیالی است. جان ناتان این مطلب را در مقدمه به ما بیاموز تا… آورده. می خواسته از من تصویر ‏نویسنده ای جوان و بی آبرو بسازد. میشیما و من دوبار در مهمانی که ناشران برپا می کنند با هم ملاقات کردیم، ‏در این مهمانی ها زن ها مشروب سرو می کنند، هیچ نویسنده ای در چنین مهمانی همسرش را همراه خودش نمی ‏آورد. میشیما در آن زمان معروف ترین نویسنده بود. چنین کاری اصلا ممکن نبود. به نوشته جان ناتان، من این ‏کلمه را از نورمن میلر یاد گرفته ام. اما من این کلمه را خودم بلد بودم-من اطراف پایگاه نظامی آمریکا بزرگ ‏شدم و این کلمه ای بود که مداوم سرباز ها به دخترهای ژاپنی می گفتند. آدمی مثل من، که چنین کلمه ای را به ‏کار نمی برد. تازه، من اگر از آدمی بدم بیاید، هیچ وقت به زنش اهانت نمی کنم. مستقیم به خود آن آدم می گویم. ‏مطلقاً جان ناثان را نمی بخشم، با اینکه ترجمه اش از آن کتاب را دوست دارم. ‏

ادامه دارد…. ‏