۱- در قیاس با انتخابات سال ۷۶ و ۸۸ انتخابات پیش رو از شور و شوق عمومی برخوردار نیست. مردم به عنوان صاحبان حق در انتخابات هنوز واکنشی خاموش و یا کم صدا از خود بروز می دهند. در پایتخت که نبض حساسیت سیاسی باید بزند، آثار چندانی از حساسیّت به چشم نمی آید. بعد از رویدادهای خرداد ۸۸ فضای عمومی از محذوریت و محدودیت رنج می برد. کسی نمی داند با واکنش های علنی اش پس از سپری شدن مراسم انتخابات چگونه برخورد خواهد شد. شنیدن دیدگاه های مختلف به نحو صریح در حداقل قرار دارد. نظر سنجی ها در اختیار کانون های قدرت است، از این رو تشخیص موقعیت افکار عمومی نسبت به انتخابات چندان روشن نیست. مطبوعات نیز در تنگنا نمی توانند آراء مختلف و گسترده را باز تاب دهند. برخورد رسانه ملی با شیوه متفاوت از سال ۸۸ و برگزاری شبه مناظره ها میان نامزدها حکایت از ان دارد که گویی همه چیز در قالب مشخص چیده و طراحی شده است. همان میزان شور و حالی که برای حضور گسترده در انتخابات به وجود آمد، ناگهان با رد صلاحیت ها به یکباره فرو کش کرد و برای جامعه جسمی سرد و بهت زده بر جای گذاشت.
۲- با سالگرد ارتحال بنیانگذار انقلاب اسلامی، خاطره یک انقلاب نیز تجدید می شود. پرسش هایی که پس از گذشت ۳۵ سال از انقلاب سر را به دوّار می اندازد؛ و جوانانی که در معرض زندگی سخت و بی آینده قرار دارند ذهنشان دچار تشویش و آشوب می شود. بسیاری از میانسالان و بزرگسالان دیگر نمی دانند در برابر وقوع انقلاب باید موضعی مثبت داشته باشند یا منفی. این که چرا یک نسل انقلاب کرد و دیگر نسل ها را با مسائل و دشواری های متعددی مواجه ساخت؟ نسل هایی که خود در پدید آیی انقلاب نقشی نداشتند. چرا باید به اسم انقلاب، سیاست ستیز با دنیا نمود خارجی بیشتری داشته باشد؟ چرا باید به علت تبعات ناشی از تحریم ها که همچنان در راهند و مدیریت بد اقتصادی باید فاصله طبقاتی چنان شدت گیرد که اقلیتی اندک شمار در شرایطی رؤیایی و فضایی سرشار از رفاه زندگی کنند و کثیری در تنگنا های مختلف معیشتی برای بقا دست و پا بزنند؟ چرا مسؤلان سیاسی و اجرایی با این همه وعده که به شهروندان می دهند قادر نیستند گره از مشکلات باز کنند؟ چرا اتفاقاٌ دولتی که بیشتر از همه وعده داد و خود را از جنس مردم معرفی کرد و بازگشت به ارزش های انقلاب را شعار داد و مدعی دست پاکی بود و تهدید کرد دانه درشت هایی که مانع رفاه مردم اند، رسوا و بر کنار می کند؛ بیشترین ناپاکی های اقتصادی و اخلاقی را پدید آوردو برکشیدن و میدان دادن به بالاترین شمار دانه درشت ها را در کارنامه خود ثبت کرد؛ و از هر دولتی بیشتر گوی سبقت را در بیگانگی از مردم ربود؟ چرا انقلاب در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ در افقی از نگرانی تهدیدهای خارجی و تحریم های بیشتر، مشکلات رعب آور اقتصادی و روابط شکننده و نا پایدار سیاسی در داخل قرار دارد؟ چرا مردم باید تا این حد احساس ضعف و ترس را تجربه کنند؟ سؤالاتی سرسام آور از این دست را چگونه باید پاسخ گفت؟
۳- انقلابی که در ایران شکل گرفت برآمده از همه قشرها و گروه های اجتماعی بود. آرمان های مشترک در میان اکثر ایرانیان موجب بیداری ملّی شده بود. بیداری و اعتراض نسبت به اینکه چرا باید اکثریتی خاموش باشند و دهانشان بسته از اینکه ابراز وجود کنند. اعتراض به اینکه چرا بی حرمتی و تحقیر در سیاست و اجتماع باید نصیب مردم شود. بیداری و اعتراض به اینکه چرا مردم نباید از رفتاری منصفانه و برابر در مواجهه با قانون برخوردار باشند. چرا نباید فرصت های مساوی در اختیار آحاد ملّت قرار گیرد و بالاخره چرا نباید طالب خوشبختی همگانی باشیم بی آنکه منافع شخصی مانع از آن بشود.
انقلاب به منزله یک آرمان، انحصارها و تبعیض ها را شکست و همگان با زبان های مختلف خواستار آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی همگانی شدند. انحصار شکنی و خواست عمومی آرمان های چهارگانه، عموم مردم را به صحنه انقلاب کشاند. کثیری از دینداران با چنین تفسیری به انقلاب پیوستند؛ تفسیری از دین که از آرمان های چهارگانه در عرصه اجتماع و سیاست حمایت و پشتیبانی می کرد. آرمان های انقلاب که در صدر آنها خواست آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی همگانی قرار داشت، اگر تنها مشغولیت و دغدغه ذهن و ضمیر شماری نخبه بود اکنون به الگویی عینی و ملموس بدل شده بود که عموم مردم در جستجو و طلب دسترسی به آن بودند. زیر سایه آرمان های همبستگی آور انقلاب، همگان از آگاهی و معرفتی رشد یافته برای جستجوی زندگی بهتر برخوردار شدند. اگر آرمان های انقلاب متعلق به گروهی با امتیازات انحصاری و ویژه بود آنگاه عامه مردم در مسیر تحقق آنها به صورت انبوه و متنوع شرکت نمی کردند.
۴- هرچند تحقق ارزش های انقلاب و آرمان های چهارگانه آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی همگانی خواستی عمومی بود، اما در مسیر دستیابی به این هدف همان اشتباهی که انقلاب های دیگر را در طول تاریخ از تحقق اهداف آرمانی و عالی خود محروم ساخت، تکرار شد. شماری از انقلابیون کوشیدند به شیوه انقلابی و مهندسی نا کجا آبادی و آرمانشهری جامعه را تغییر شکل دهند. این حرکت هر چند با نیت خیر بسیاری از این انقلابیون آغاز شد اما نکته ای اساسی را فروگذارد و آن این که در جریان اعمال تحولات ناکجا آبادی، ارزش های مطلق گرایانه و انحصار طلبانه رژیم پیشین خود را در قالب شیوه های انقلابی باز تولید می کند. آن گروه از انقلابیون که در اندیشه تحقق الگو های ناکجاآبادی و آرمانشهری بودند، غافل از تجربه های انقلاب های دیگر چنین می پنداشتند که بروزانقلاب به معنای ظهور جامعه ای است یکسره دگرگون شده که در آن هر طرح و نقشه کلانی برای تحقق آرمان های انقلاب قابل اجراست. اینان جامعه را ظرفی خالی تصور می کردند که می توان آن را به دلخواه محتوا داد و راه طولانی رسیدن به آرمان های انقلاب را با سرعت بخشیدن به زایمان و سزارین کوتاه کرد.شیوه انقلابی معتقد بود برای کوتاه کردن مسیر باید جامعه را به لوحی سفید بدل کرد. اگر هم تبدیل به لوح سفید به نحو کامل امکان پذیر نبود باید کوشید تا آنجا که ممکن است آن را از نقش ها و طرح های پیشین پاک و تصفیه کرد و آنگاه بر این بوم سفید و آماده آنگونه که ضرورت های شیوه انقلابی ایجاب می کند، طراحی و نقاشی کرد یا شعری متناسب برروی آن سرود. کسانی نیز که تن به لوح سفید شدن و سروده شدن شعر نمی دهند چون مانع ایجاد یک جامعه قشنگ و نو هستند باید مزاحم و دشمن تلقی شوند.
انقلاب به منزله روش فراموش می کند همان مردمی که می خواهد ظرف خالی باشند تا نقش مورد علاقه اش را بر روی شخصیت و ضمیر آنان حک کند، کسانی بودند که با خود آگاهی طالب آرمان ها و ارزش هایی مانند آزادی و عدالت شدند. اگر آنان از چنین خود آگاهی و بیداری برخوردارند چرا باید آنان را تحت جراحی روحی و شخصیتی قرارداد و با ابزار زور آنان را واداشت تا در قالب و کلیشه ای که انقلابیون حرفه ای می پسندند قرار گیرند. آن هم به دست کسانی که خود نیز باید به لوح سفید بدل شوند و همان نقش بر ضمیر و شخصیتشان منقوش شود. امری که نه ممکن است و نه مطلوب. هم جامعه دارای نهادها و سنت هایی مختص خود است و هم هر فردی از شخصیتی ویژه خود برخوردار است. نه جامعه و نه فرد را نمی توان به بوم یا صفحه ای سفید برای طرح ها و نقش ها و شعرها و شعار های دلخواه گروهی انقلابی مبدل ساخت. ناگزیر چنین شیوه ای به خشونت های غیر عقلانی منجر می شود. در عموم انقلاب ها برای آنکه جامعه و مردم را مطیع سازند و به راه آورند، با روش های انقلابی به خشونت هایی هولناک و غیر عقلانی دست یازیدند. وحشت و ترور گسترده در فرانسه بوسیله روبسپیر و مجمع الجزایر گولاک برای تصفیه جامعه انقلابی شوروی سابق از نا راضیان و کسانی که تن به جراحی نمی دادند بوسیله استالین صحنه هایی فاجعه بار از تحمیل ضرورت هایی بود که انقلابیون حرفه ای بر مبنای طرح و نقشه ناکجاآبادی و آرمانشهرگرایانه خود تحقق آنها را ضروری می شماردند و بر همین مبنا از اعمال انواع خشونت ها ابایی نداشتند و در نتیجه با خشونت پیکر جامعه را مجروح و خسته ساختند. شیوه های انقلابی ارزش های چهارگانه انقلاب را در معبد رادیکالیسم نا کجا آبادگرایانه انقلابیون حرفه ای قربانی کرد.
اِعمال خشونت و تصفیه در گروه های اجتماعی با حذف و گزینش، اِعمال تبعیض میان افراد و تحقیر و طرد و آپارتاید حقوقی و در نظر گرفتن امتیازات ویژه برای گروه های خاص و در نهایت طلب خوشبختی صرفا برای گروهی امتیاز یافته و بی تفاوتی نسبت به رنج و مصیبت دیگر اقشار اجتماعی نتیجه مهندسی نا کجا آبادی انقلاب به منزله روش بوده است. جراحی های بزرگ در یک جامعه با هزینه های سنگین معنوی و مادی موجب می شود که اعتراف به خطا و تصحیح و اصلاح کار بسیار دشوار و نادری شود.
دلبستگان به روش های انقلابی به رغم تحمیل هزینه های بسیار بر جامعه هنوز فکر می کنند، تجربه هایشان به اندازه کافی در معرض آزمون گذاشته نشده است. از آن جا که دلبستگی و شیفتگی به این این قبیل “روش های انقلابی” موجب می شود افراد به خود گمان خطا نبرند و خود را در موضع حق تلقی کند، به ناچار درجه خطا پذیری و درس گیری از تجربه های شکست خورده، به حداقل کاهش پیدا می کند. آن که دلبسته “روش انقلابی” است، به گذشته و تاریخ و درس گیری از تجربه نمی اندیشد بلکه یکسره به آرمان های ناکجاآبادی نظر دارد و در مسیر دست یابی بدان ها بازهم با تکیه به روش های انقلابی تجربه های تازه تری را دنبال می کند. غافل از آن که این تجربه های نیز بالضروره نتایجی هولناک به بار خواهند آورد. امّا از نگاه آن که یکسره دل در گرو “روش های انقلابی” گذارده است، این نتایج هولناک اموری ناچیز و گذرایند که در قیاس با آرمانشهری که قرار است تحقق یابد، وزنی ندارند و حداکثر باید رمانندگی و دلخراش بودن آن ها را با ابزار فرهنگ و هنر سرپوش گذارد و با بزکی مناسب به آنها ظاهری زیبا و پذیرفتنی بخشید. از منظر شیوه های انقلابی، انتخابات که فرصتی ممتاز برای بازگرداندن روح دوباره آرمان های همگانی و فراموش شده یک انقلاب به پیکر آن و دمیدن روحیه شور و نشاط و امید واقعی در بدنه جامعه است نیز باید در خدمت مهندسی ناکجا آبادی و آرمانشهر گرایانه قرار گیرد.
۵- شکست ها و تحمیل هایی که “شیوه های انقلابی” و مهندسی ناکجا آبادی بر جامعه وارد می آورد به نتایجی بس خطرناک تر و مخرب تر منتهی می شود. در دولت های نهم و دهم رویّه و شیوه ای ظهور پیدا کرد: رویّه ای که ظاهر انقلابی را حفظ می کند امّا در باطن دیگر به هیچ آرمانی چه انقلابی و چه غیر انقلابی باور ندارد. از منظر این رویکرد آرمان های انقلاب الفاظی میان تهی می شود که باید فقط ابزار حفظ قدرت به حساب آید. مردم دیگر لوح سفیدی که باید بر روی آن طراحی و مهندسی کرد نیستند بلکه اذهانی هستند که زیر بمباران جهل و خرافه و انبوه مشکلات تحقیر آمیز اقتصادی باید آماده فریب خوردن و پذیرای نیرنگ های تازه باشند. فرهنگ و هنر دیگر صرفاً ابزار بزک کردن خشونت و جدا سازی نیست بلکه باید روح جامعه را فاسد و مسموم کند تا دیگر به هیچ ارزشی باور و اعتماد نداشته باشد. تمسخر و فراموشی ارزش هایی که یک ملّت جان و جوانی اش را بر سر آن گذاشت، تنها ضرورت و واقعیتی می شود که باید به ناگزیر به آن تن داد. پوچ گرایی و معنا باختگی در خدمت حفظ قدرت نتیجه شومی است که پس از مهندسی ناکجاآبادی، از طریق تهی و بی محتوا ساختن ارزش های چهارگانه انقلاب روح یک ملّت را به فساد و تباه شدگی تهدید می کند. ارزش هایی که هرگاه مردم، با همه تنوع و کثّرتی در آنان می توان یافت، در طلب آن ها بر می آیند، روحی از همبستگی پدیدار می شود و به قدرت های سیاسی یادآوری می کند که مردم قدرت زمین سیاست اند. اما شعبده بازانی که سودای نابود سازی اراده مقاومت در مردم را در سر دارند، با تشویق مردم به سخره گرفتن ارزش هایی که به وسیله آن ها به بیداری جمعی رسیده اند، و با تاخت و تاز به آن ارزش ها از طریق تحقیر اقتصادی شهروندان و ترویج معنا باختگی و ذلت پذیری در آنان، مقدمات واسازی روح همبستگی در مردم را تمهید می کنند. اکنون مردم باید چنان به خواب روند که از اصلاح و بهبود وضعیت خود از طریق گفت و گو و نقد سنت ها و نهادهایی که در آن قراردارند، نه تنها سرخورده و مأیوس شوند بلکه آن را بدست نسیان و فراموشی بسپارند. مسکوت گزاری اصلاح نهادهای سیاسی از طریق نقد و حذف فضاهای گفت و گو و بی اثر ساختن آن ها باید چنان فرا گیر شود تا اگر کسانی هنوز هوس رفتن به این راه را دارند در نزد افکار عمومی به عنوان غافل ماندگان از تحولات دوران و بازماندگان از قافله زمان انگشت نما و تحقیر شوند.
۶- در برابر خشونت “شیوه های انقلابی” و پوچ گرایی و معنا باختگی قدرت طلبانه که هردو سایه شوم و سنگینشان را بر انتخابات پیش رو انداخته اند، چه روزنه ای از امید می ماند؟ چرا همچنان صندوق رأی را باید دریچه ای دانست که بازگشت ارزش های فراموش شده انقلاب و بازگشت قدرت به مردم و جمهور از طریق آن میسر است؟
تجربه انقلاب و حضور همگان در آن، تجربه جنگ و دفاع از تمامیّت ارضی در برابر مهاجمان؛ تجربه دولت سازندگی و جست و جوی راهکاری برای مهار فقر و تدبیر درباره عقل معاش؛ تجربه انتخابات سال ۷۶ و روی کار آمدن دولت اصلاحات و ظهور عقلانیت سیاسی و درک جامعه مدنی و تأثیر قدرت اجتماع بر سیاست؛ تجربه انتخابات سال ۸۸ و آزمون یک جنبش اجتماعی و اعتراضی در قالب جست و جوی حقوق قانونی و مدنی افراد در چارچوب قانون اساسی و تمایز و مرز بندی با دیگر گروه های معارض سیاسی جمهوری اسلامی مانند سلطنت طلبان و مجاهدین خلق و… همه میراثی است که بدون وصیّت به میراث بران رسیده است.
مردم ایران میراث بران تجربه هایی هستند که هرچند بابت هرکدام رنج و سختی بسیاری متحمل شده اند امّا گنجینه ای از یادگیری و مقاومت را نیز به ارث برده اند. این میراث سیاسی به ایرانیان آموخت که تمنای آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی همگانی، آرزویی نیست که با “شیوه های انقلابی” و بدست انقلابیون حرفه ای و شبه حرفه ای برای ملّتی تحقق پذیر باشد. آموختند که سیاست برای رسانیدن ایرانیان به تمناهایشان، خطی کشیده شده و ضرورتی از پیش تعیین شده و قطعی نیست که با فرمان کسی یا الزامی برآمده از تاریخ و یا احکام دینی و ارزش های سربرکشیده از ملّیت گرایی و آموزه نژاد مطلق بودنش، موقعیتی اجتناب ناپذیر را ایجاب کند. سیاست، می تواند و می باید تجلی خواست ارزش هایی باشد که مردم در انقلاب خواهان آن بوده اند؛ آن هم با معنایی که خود به تاریخ و رویدادهای سیاسی می بخشند، نه معنایی که دیگران برایشان تعیین می کنند و با مهندسی آنان را وا می دارند تا مطیعانه از آن پشتیبانی کنند. معنایی که هرگاه آنان با درک و یادگیری از خطاهای انجام شده، آگاهانه به تصحیح و تعدیل آن بپردازند، قادر خواهند بود تا قدمی به سوی آرمان هایی که آرزویش را دارند بردارند. مردم اما در عین حال در تجربه خود آموختند که هرگاه امر معنا بخشی را به اطاعت و تبعیّت از دیگران وا گذاشتند، دچار رنج و تعب ناشی از مهندسی های ناکجاآبادی و رانده شدن به مسیر دلخواه دیگران با آثاری مخرب شدند.
ایرانیان آموختند ارزش های انقلاب را باید در چشم اندازهای کوچک و قابل سنجش و تغییر پی بگیرند؛ مانند صندوق رأی و حضور در انتخابات. به چشم سر دیدند فداکاری در برابر چشم اندازهای غول آسا و چندان عظیم که حتی برای تصویرگران آن چشم اندازها نیز ابعاد آن روشن نبود هم به خسارت های جبران نا پذیر منتهی شد و هم به خاطر صدمات انسانی و مادی فراوان دیگر تن به نقد و ارزیابی نمی دادند.
مردم در مسیر کسب تجربه هایی که با هزینه ای گزاف کسب کرده اند این نکته را نیز دریافتند که رخدادهایی چنان مصیبت زا را اکنون تنها می توان و می باید همچون خاطره ای حفظ کرد تا دوباره تکرار نشوند. آنان دریافتند با رویکرد عشق و نفرت افراطی به رویدادها و تصمیم های سیاسی نمی توانند گامی در مسیر تحقق آمالشان بردارند. همانطور که دوست داشتن بیش از حدّ چیزی انسان را کور و کر می کند، نفرت داشتن نیز به نا بینایی و ناشنوایی منجر می شود. حفظ قوای عقلانی و نقادی مهمترین ثمره میراثی است که بر دوش هر ایرانی قرار دارد. عقلانیتی که مانند هر ایرانی وقتی تنها بماند کم رو و محتاط است و به همان نسبت که با شمار بیشتری از ایرانیان پیوند بیابد و ثمره این میراث را به گفت و گو بگذارد، محکم تر و مطمئن تر می شود.
پوچی و معنا باختگی و قدرت طلبی محض و بدون غایت می خواهد ثمره این میراث به سختی بدست آمده را بر باد دهد؛ ایرانیان را به روح هایی سرگردان بدل سازد که ندانند و نخواهند بدانند که از پس انقلابی که در ایران رخ داده است، مسؤولیّت هر ایرانی در قبال وضعیت کنونی اش چیست؟ شیوه های انقلابی با مهندسی ناکجاآبادی و قدرت طلبی معنا باخته و بی اعتنا به سنت ها و نهادها در حال تشریح آناتومی ویران سازی میراث گرانبهای عقلانیت و مسؤولیت ایرانیانند.
۷- عقلانیت و مسؤولیت برآمده از میراث پر رنج ایرانیان در برابر رادیکالیسم مهندسی ناکجاآبادی و معنا باختگی معطوف به قدرت باید هویت مقاومتی توأم با مرز بندی از خود بروز دهد. امّا انتخابات چه کمکی به این هویّت می تواند بکند؟ کمابیش پاسخ برای خواننده آگاه و مسؤول روشن است. دو جریانی که مکرر به آنان اشاره شد خواهان قدرت جمهور مردم و آگاهی ناشی از میراث پس از انقلاب نیستند. نهادی که می تواند مردم را بعنوان قدرت زمین سیاست حفظ و نگهداری کند نهاد انتخابات ریاست جمهوری است. تضعیف این نهاد با مهندسی های مختلف ظاهر و آشکار است. دلسردی عمومی نسبت به نهاد ریاست جمهوری و انتخابات برآمده از آن زمینه را برای تزیینی شدن و حذف آن فراهم می کند. حضور ملّی توأم با آگاهی، آشکارا رفراندمی است برای حفظ جمهوریت رو به تضعیف نظام سیاسی.
اگر دست یابی به آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی عمومی در قدم های تدریجی معنا می یابد دیگر نباید به دام “روش های انقلابی” افتاد. در عین حال نباید نهادها را با سخره گرفتن و معنا باختگی بدست فراموشی سپرد و زندگی خود را در سرنوشتی که پایانش شوم بختی است رها ساخت. دستیابی تدریجی و قدم به قدم به آرمان های چهارگانه نیاز به روش های تحول خواهانه از طریق اصلاحات دارد. امّا پس از شکست اصلاحات در سیاست رسمی آیا اصلاحات در قالب یک جنبش اجتماعی می تواند به حیات خود ادامه دهد.تردیدی نیست انتخابات ریاست جمهوری چه به عنوان نهاد و چه به عنوان یک نماد و سرمایه اجتماعی بهترین تجلی گاه و هویت بخش چنین جنبشی است. راه های دیگر از جمله شرکت نکردن در انتخابات، تحریم و بی تفاوتی نسبت به امر انتخابات ما را در همان مسیری می اندازد که مدافعان رادیکال مهندسی اجتماعی با برنامه ریزی خود و همچنین طرفدران پوچ گرایی قدرت طلبانه با به سخره گرفتن و بی محتوا ساختن آن، خواهانش هستند. در تفرق افراد، و میراث تکّه تکّه شده در میان آنان، روح ها تهی از نیرو و خالی از فضیلت در تند باد دو گرایش مسلط در قدرت سیاسی جذب و هضم و یا حذف خواهند شد.
امّا باز به درستی ایراد گرفته می شود که دو گرایش مسلط در قدرت با بهره گیری از همه امکانات مالی و نظامی دیگر جایی برای بیان سیاسی افرادی به شدّت ضعیف شده در دو دوره دولت نهم و دهم و خاصه حوادث پس از انتخابات ۸۸ بر جای نمی گذارند. مقاومت در برابر دو جریان پر قدرت و پر زور و مسلط سیاسی به مقاومتی دُن کیشوت وار بیشتر شبیه است تا حرکتی برآمده از هویت عقلانیت و مسؤولیت سیاسی. آیا با شرکت در انتخابات نباید هویت مقاومتی که از آن سخن گفتیم به حرکتی دُن کیشوت وار تعبیر کنیم؟
۸- می دانیم رمان دُن کیشوت نوشته سروانتس رمان نویس اسپانیایی، روایتگر نماد مردی است که از ارزش های پهلوانی و شهسواری در زمانی دفاع می کند که عصر و زمانش سپری شده است. به عبارتی نماد رفتاری است که در نظر بسیاری از عقب ماندگی و دیر هنگامی نسبت به زمانش برخوردار است. خیلی ها دن کیشوت را سودا زده ای می انگارند که در عصر باختن و گم گشتگی معنا از احیای ارزش های فراموش شده دم می زد. سودا زده ای که در برابر ارزش های مسلط که با فشار و سخره از او می خواستند به قالب نظم مسلط در آید و فردیت و تعلق اش را دفن کند، مقاومت می ورزید. اما از رفتار دُن کیشوت می توان تفسیر دیگری ارائه داد، تفسیری به کار تحلیلی از اصلاحات که این مقاله از آن دفاع می کند می آید.
به تعبیر مفسری “اگر دن کیشوت دیوانه محض بود، اگر تمام آنچه در آن مدت می کرد چیزی جز خود فریبی و نقش بازی کردن نبود، ما امروزه در باره او سخن نمی گفتیم. ما امروز از او صحبت می کنیم زیرا گمان داریم که سر انجام توانست شهسوار شود. آدمی مخلوقی است که از خود تصویر می سازد و سپس رفته رفته شبیه آن تصویر می شود… بر خلاف دن کیشوت، اکثر ما فرصتی بدست نمی آوریم تا خود شخصاً برگزینیم و تصمیم بگیریم که می خواهیم دامن همت به کمر بزنیم و چه شخصیتی شویم. شرایط زندگی تعیین می کند که هر نقش به چه کسی داده شود؛ نقش به ما تحمیل می شود؛ دیگران دیکته می کنند که چه بگوییم و چگونه بازی کنیم. نمونه این امر که هر کس آن را دیده باشد هرگز از فکرش بیرون نمی آید، آخرین فیلم کارگردان ایتالیایی روسلینی است به نام ژنرال دلارووه ساخت ۱۹۵۹. در اواخر جنگ جهانی دوم گشتاپو کلاهبردار خرده پایی را دستگیر می کند و برای خبر چینی از زندانیان سیاسی او را وا می دارد در زندان به دروغ به دیگران بگوید که یکی از رهبران پر ارج و اعتبار نهضت مقاومت ایتالیا به نام ژنرال دلارووه است. ولی او آنقدر نقش خود را خوب بازی می کند که بتدریج پیشوای اخلاقی و معنوی سایر زندانیان و معبود آنان می شود؛ بتدرج خویشتن را نا گزیر می بیند به مراتب بالا تر و والا تر از آنچه هست رفتار کند تا به پای تصویری برسد که همبندی هایش با انتظارشان از او ساختند. عاقبت از خیانت به آنان سر باز می زند و در برابر جوخه آتش می رود و مرگ را مانند یک قهرمان به جان می خرد و به راستی ژنرال دلارووه می شود”.
دفاع از ارزش های آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی همگانی از طریق اصلاح طلبانه و شرکت در انتخابات و شکست های مکرری که می خورد به رفتاری دن کیشوت وار شبیه می شود. امّا اگر مانند دن کیشوت نقش خود را بدون خود فریبی ایفا کرده باشیم در آن صورت به آنچه که واقعاً می خواستیم بدل شده ایم، و از طریق همین شکست ها، انتظارات از نظام سیاسی را با صداقت خود دگر گونه ساخته ایم. حرکت مکرر اصلاح طلبانه حتی با شکست هایش در درون جامعه سیاسی بسیاری از نقش ها را تغییر داده است. کمی به حافظه خود رجوع کنیم و ببینیم حرکت اصلاح طلبانه چه تغییرات شگرفی در افراد به وجود آورده است. در درون قدرت خشونت پرست، جریان اصلاحاتِ گریزان از خشونت در دفاع از حقانیت ارزش هایش و استقامت در شکست هایش چه میزان نقش ها را به سوی آرمان های والای انسانی که در انقلاب همگانی شد جذب کرده است. به تعبیر برنارد شاو نویسنده انگلیسی “انسان موفق آنچنان کسی است که با جهان سازگار می شود. بازنده کسی است که مصرّانه می خواهد جهان را با خویشتن سازگار کند. بنابر این همه پیشرفت ها در گرو بازندگان است.”
اصلاحات حتی با نقش بازنده، تن به موجودیت و واقعیت خشونت شیوه های انقلابی و معنا باختگی قدرت طلبانه مسلط نداده است. اصلاحات علیرغم شکست هایش اما به اعتبار پیگیری مصرانه ارزش های چهارگانه از طریق انتخابات توانسته است بسیاری از جریان قدرت مسلط را به سوی این ارزش ها جذب کند و نهاد انتخابات و جمهوریت را از مهندسی و تهی شدن در حد مقدور بازدارد؛ و امکانی برای نقد و تعدیل قدرت به وجود آورد.
اکنون نیز انتخاباتی پیش روی ماست. آنچه مهم است آیا ما نقش خود را صادقانه برای دفاع از ارزش های اصلاح طلبانه به منظور تغییر سیاست موجود و جذب افراد به این ارزش ها به خوبی ایفا خواهیم کرد؟ حتی با نقش بازنده اما با حضوری فعال و مسؤولانه می توان نامزد های انتخاباتی خود را به سرمایه های تازه ای بدل سازیم. آنان نیز می توانند در کنار دیگر چهره های اصلاح طلب به سرمایه های نمادین تبدیل شوند و به جریان اصلاحات تحرک تازه ای ببخشند. امید است آقایان عارف و روحانی نیز با درک خطیر بودن موقعیّت با ائتلافی حیاتی روح همبستگی را در میان تحول خواهان و اصلاح طلبان بدمند. اکنون با ملت ایران است که با درس گیری از شکست های پیشین، به جای یأس و گوشه گیری همچنان پنجره ای از انتظارات برای پیشرفت و تغییر تحول خواهانه را باز نگاه دارد و اجازه ندهد اصحاب قدرت گرایی ناکجاآبادی و یا معنا باختگی حرمت شکن، تحت هر بهانه و توجیهی آنان را ترغیب یا تهدید کنند که به وضع خطرناک موجود تن در دهد. روح سرگردان ارزش های انقلاب در انتظار تصمیم ملّتی است که می باید با اقدام تاریخ ساز خود نشان دهند که آیا همچنان برای کالبد ایران طالب آزادی، برابری، عدالت و خوشبختی هستند یا نه؟