کمتر روزی است که در اظهارنظر برخی فعالان سیاسی یا تحلیلگران و استادان دانشگاه، گزارههایی از این دست را شاهد نباشیم: “ما ایرانیها کم حوصلهایم”، “ما ایرانیها از کار کردن گریزانیم”، “ما ایرانیها تند و زود میخواهیم”، “ما ایرانیها اهل کار گروهی نیستیم”، “ما ایرانیها اهل تزویریم”، “ما ایرانیها زیاد دروغ میگوییم و شعار میدهیم”، “ما ایرانیها خودخواهیم”، “ما ایرانیها اهل ظواهریم”، «ما ایرانیها قانونگرا نیستیم”، و…
این دست گزارهها که میکوشد بخشی از روحیات و خلقوخوی ایرانیان را توصیف کند، در گفتوگوهای روزمرهی مردم در خیابان و بازار و نشستهای خانوادگی و محافل فرهنگی نیز کم مطرح نمیشود. مدعیاتی که در کتابهای شرقشناسی و ایرانشناسی و در سفرنامهها هم کم نیست. گزارههایی که برخی اندیشمندان و صاحبنظران گاه به صراحت بیشتری در مورد آنها داوری کرده و تلاش نمودهاند علل و دلایل وقوع آن را مورد تأمل و ارزیابی قرار دهند. از مونتسکیو تا ابن خلدون، از جمالزاده تا بازرگان، از علمداری تا پیمان، از قانعیزاد تا ایزدی، از فراستخواه تا قاضی مرادی، از همایون کاتوزیان تا توسلی، و از زیباکلام تا محسنی؛ اندیشمندان و استادان دانشگاه در مقاطع زمانی گوناگون، کوشیدهاند ملاحظات خود را در این خصوص، تبیین کنند.
در اغلب این داوریها و ارزیابیها، “ستبداد” دیرینه و “ناامنی” درازمدت در فضای اجتماعی ـ سیاسی ایران مورد اعتنای ویژه بوده است؛ وضعی که بهگونهای اجتناب ناپذیر، پیامدهای خود را در خلقیات و روحیات ایرانیان و فرهنگ ایرانی به همراه داشته است.
بدیهی است که دولت اقتدارگرا و ایدئولوژیک مستقر در ایران بعد از انقلاب نیز آثار سوء خود را بر خلق و خوی ایرانیان تحمیل کرده، یا به شکلی غیرقابل انکار، واجد نتایج مخربی بر فرهنگ و خلقیات ایرانی بوده است. بهویژه آنجا که “نقشه زندگی” مورد تبلیغ استبداد دینی متکی بر درآمد نجومی نفت، با “نقشه زندگی” اکثریت معنادار و مهمی از جامعه ایران، در تعارضی محسوس بوده است. ناهمگرایی و کشاکش پیوستهای میان “ملت” و “دولت” در ایران که منشأ تعارضهای هنجاری (ازجمله ترویج و تکثیر ریا و تزویر و دروغ) در جامعه شده و پیامدهای ناگواری در رفتار اجتماعی ایرانیان (ازجمله تضعیف اخلاق اجتماعی و وفاق فعال) بهجای گذاشته است. در جامعهای که حاکمانش چشم در چشم مخاطبان، دروغ میگویند و حقایق را تحریف میکنند و واقعیتها را بیمحابا، دگرگونه توضیح میدهند، تعمیم یافتن دروغگویی یا سوءاستفاده از اهرمهای قدرت و امکانات دراختیار، بیش از پیش، رواج مییابد.
دورکهیم اخلاق را بر “وجدان جمعی” مبتنی میداند؛ وجدانی که برکنار از وضع نهادهای اجتماعی نیست. تجربههای زیستهی مردمان ایران زمین نیز بستری برای سامان یافتن مدلها و ارزشهای زندگی آنان میآفریند که خود موجد هنجارها و بعدتر الگوهای اخلاقی است.
آنچه ذکر شد “مقدمه”ی این نوشتار است. به باور نگارنده با وجود تمام “واقعیت”های جاری در جامعه ایران (بهویژه در عرصهی فرهنگ و خلقوخوی ایرانیان)، باید از سه خطای فاحش پرهیز کرد:
نخست، خطای “تقلیلگرایی”؛ این خطای بزرگی است که با نگاهی جامع و کلگرایانه به تمامی جوانب و ابعاد فرهنگ ایرانی و تنوع و گوناگونی روحیات و خلقیات ایرانیان، نگریسته نشود.
دیگر، خطای رویکرد “ذاتباورانه” و به بیان دیگر “ایستا”؛ خطای مهمی که منطق و امکان تغییر و تحول را در فرهنگ ایرانی نادیده میگیرد و به کنار میگذارد.
سوم، خطای بازتولید و تبلیغ ناخواستهی خلقیات مذموم؛ خطایی که گویندگان و نشردهندگان ناآگاهانه در آن شریک میشوند؛ و بهگونهای غیرمستقیم، امید و امکان بهبودی و اصلاح را در سایهی فرهنگ و خلقوخوی کنونی، یا تنها به اتکای برخی شواهد و تجربههای خویش، منتفی ارزیابی میکنند.
نگاه “جزیی نگر” و “ذات گرایانه” به خلقیات و روحیات ایرانیان، ناخواسته، امید به تغییر را از کنشگران مدنی میستاند، و بر طبل تمکین به وضع نامطلوب موجود و یأس از امکان تغییر جامعه و بیتعهدی به کشور، میکوبد.
میلیونها شهروند در جریان حوادث خونین پس از کودتای انتخاباتی ۸۸، شاهد ایثار و نوعدوستی و صداقت و شجاعت و سختکوشی و کار گروهی هموطنان خویش بودند. “سبز”هایی که از نزدیک چنین ویژگیها و خلقیاتی را لمس کردند. در خیابان یا در خانه، در محل کار یا در زندان، سبزها با همدلی و همراهی و همکاری، شیوهی ستایش برانگیز و ارزشمندی از زندگی را در پیش گرفتند که نگاه انسانی در آن موج میزد و بس شوقآفرین و امیدزا بود.
به «سایه» رفتن جنبش سبز، یا آرامش به زور سلاح و سرکوبی که در جامعه جیغ میزند، بهمعنای دگرگون شدن ایرانیان، و رواج پولدوستی و کارگریزی و دروغگویی و فریب و خودمحور بودن آنان نیست. آنهم در هنگامهی گرانی افسارگسیخته و رکود اقتصادی و تورم و سقوط ارزش ریال و بیکاری رو به تزاید و دیگر مقولههای همسو.
باور کنیم که در وضعی دموکراتیک، و هنگامی که نسیم آزادی و امنیت مبتنی بر همگرایی و اعتماد (و نه ارعاب و خشونت) در ایران وزیدن گیرد و خورشید امید به زندگی توام با صلح و عدالت بر سرزمین اهورایی بتابد، ایرانیان به قدر لازم خلقوخوی وام گرفته از خودکامگان و مستبدان تزویرگر را به حاشیه خواهند راند.
“ما ایرانیها” نیز مردمانی هستیم؛ مردمانی که دستکم در همین تاریخ سیاسی معاصر کشور، در مقاطعی چون مشروطه، نهضت ملی، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، و جنبش سبز، ویژگیهای انسانی و اخلاق اجتماعی ستایشبرانگیزی را به تصویر کشیدهایم. از “ما ایرانیها”، مثل دیگر پدیدههای اجتماعی، باید با احتیاط علمی بیشتری سخن گفت.