شهر پر از “ما” شده است. آدمهایی که “نقطه اکنون” از تاریخ را پر از حیرت و تعجب کردهایم. باید از بالا، یعنی از نقطهای دور به “ما” نگاه کرد. حتما شبیه نقطههای ریزی شدهایم که صبح تا شب و شب تا صبح در هم میلولیم. عجیب گره خوردهایم در هم و هر ثانیه یک حیرت از خود برای تاریخ به جا میگذاریم. ای کاش تعارفهای رسمی و غیررسمی نبود که همیشه مجبورمان میکند برای “ما” احترام قایل شویم، کلاه از سر برداریم و بگوییم که “ما” چه پیکره بزرگ، بزرگوار و باشکوهی است. آنقدر شور، “ما” را بزرگ میکنند و میگویند صاحب بهترین خصوصیات هستیم که تو از این توهم میترسی و وحشت میکنی. بزرگ و باشکوه نشان دادن “ما” خیلی جدی است. اما خیابانهای شهر، ساختمانهای شهر، پیادهروها، پلههای برقی، تاکسیها و فروشگاهها و همه محیطهای کوچک و بزرگی که “ما” را در خود جای دادهاند، خط به صورت این جدیت میکشند. آنها دست به واژه مردم بردهاند و میمش را و دالش را و همه حروفش را در یک کاسه بزرگ هرج و مرج ریختهاند. شاید اگر خیابانها نبودند، میشد شعارهایی که برای بزرگی “ما” میدهند، باور کرد. ولی حالا کار سخت شده است و چارهای نمانده، باید بپذیریم آفت به جان “ما” افتاده است؛ آفتی که تاریخ تا به حال مزمزهاش نکرده و حتی در سیاهترین دورانها نیز چنین چیزی را به چشم ندیده است. وقت آن رسیده تا تکانی به خود بدهیم. یعنی باید بنشینیم و سقوط اخلاقی، فرهنگی و افت تعقل اجتماعی “ما” را کالبدشکافی کنیم. این روزها میدانیم که چه نیروها و چه مقتدران، جباران و ثروتاندوزان نامشروعی در طول تاریخ دانه به دانه فرتوتی اخلاق را بافتهاند. فقط کافی است گوش به سیل سخنانی بدهیم که با سرعت از صبح تا شب در لابهلای خطوط حملونقل شهری و پشت میز ادارههای مختلف و میان مردم در هر جایگاه و مکانی دست به دست میشوند. کوچک و بزرگ، زن و مرد، سفید و سیاه، مکتبی و غیر مکتبی، جماعتی شدهاند که تحلیلهای الوان از ناکارآمدیهایی ارایه میدهند که زمینه تیره شدن مناسبات اجتماعی را فراهم کردهاند. ظاهرا خبر داریم که برای سقوط، چالههای بزرگی را در مقابل “ما” حفر کردهاند. یعنی دیر زمانی است که به دانستن نایل شدهایم. این دانستن یک آگاهی است و به همین خاطر شاید بتواند نوعی شعور متعالی محسوب شود. ولی معلوم نیست که کدام شور نامتعالی مسیر بهبودی را در این اوج دانستن باز نمیکند. زیاد عجیب است، خوب توجه کنید: طیف گستردهای از “ما” میدانیم که اوضاعِ شوق انسانیمان و حال روحمان وخیم است و حتی میدانیم که چرا اینگونه شده و چه مقصرانی را میشود برایش قطار کرد، اما همچنان هیچ برگهای ورق نمیخورد، راه میرویم و هوای با هم بودنمان را کدر میکنیم و همین که صبح میشود، باز روز از نو و روزی از نو، در بر همان پاشنه قدیمی میچرخد. باور کنید برای دگرگونه بودن دست و پایمان را نبستهاند. مثلا میشود که نقطههای متعدد و در هم گرهخوردهای از ما، وقتی میخواهند سوار مترو شوند، برای رسیدن به صندلی خالی دل و روده یکدیگر را درنیاورند یا میشود از دکترها، مهندسها، کارشناسان، دانشجوها، فعالان بازار و… خواست که آقا یا خانم لطفا برای ۵۰ تومان اضافه دریافتی نرخ تاکسی، لازم نیست که مشتها گره و چشمها سیاه شوند. اینجور مواقع فقط کافی است به سکوت خود هنگام خرید اجناسی فکر کنیم که با قیمتهای نجومی کلاه میشوند و بر سر شهر فرود میآیند. خیلی دردناک است که به فرض یک دانشمند و کسی که سالها پشت نیمکتهای دانشگاه درس خوانده، پیدا شود که برج میسازد، آهن میفروشد، دلار خرید و فروش میکند و نرخ طلا را از بر است، آن وقت حاضر نیست برای یک خدمترسانی ساده به تعرفه رسمی راضی شود و از خیر زیرمیزی بگذرد. آیا تا به حال کنجکاو شدهایم که چگونه است علم در اینجا دیگر به هیچ وجه تضمینکننده عمل اخلاقی نیست؟ سامانهها و ادارههای ما را تملق، چاپلوسی و خمیازههایی از سر بیهودگی زیر و رو کرده است.
آنقدر ریا و رفتارهای ناشی از افت شخصیت در محیطهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی گسترده شده است که گروهی از تحلیلگران، حذفِ دوست، همکار، همراه، همسایه و هر موجود دیگری را برای رسیدن یا ماندن در موقعیتی برتر، مشخصه ذاتی ایرانیها میدانند! این جملات را اگر گرد و ساده کنیم، این میشود که آدمهای دوران ما خیلی آسوده به یکدیگر رحم نمیکنند. شک نکنیم که هر ناکجاآباد یا هر پدیدهای اگر در حقیقت یافتن این ماجرا نقش داشته است، “ما” تنها واقعیتی هستیم که اکنون بر تنور بیماری و سراسیمگی بیاخلاقی میدمیم یا با تمام وجود فانوس تداوم کجخلقی اخلاقی را روشن نگه داشتهایم. این اتفاق در زمانی رخ میدهد که به همه از ابتدا تا انتهای تاریخ بهخاطر نرمی استخوان اخلاق، ناسزا میگوییم اما خود را به فراموشی زدهایم تا نقشمان در این هیاهو، چهره از پرده عیان نکند. آیا “ما” مجنون نشدهایم؟
منبع: شهروند ۲۸ آذر