درسی از تاریخ

نویسنده

آنگاه که ملتی باورمندی به فرهنگ ملی و آگاهی از پیشینه تاریخی – اخلاقی خود را از دست بدهد و در حافظه ی تاریخی اش ایجاد اختلال شود و یا درآن ابهام و انحراف های شناختی بوجود آورند، و در نتیجه از تاریخ خود، نا آگاه و یا در مورد آن دچار فراموشی شود یا دچارش کنند، به سادگی نمی توان این کاستی را از خلال فرآیندهای آموزشی جبران کرد. معمولاً در چنین شرایطی است که قدرتهای آزمند، چه شمالی و چه جنوبی به راحتی می توانند در هر کشوری رسوخ و یا آن را تسخیر کنند. تسخیری که لازم نیست با کاربرد نیروی نظامی باشد.

نویسنده ی ارجمند داریوش آشوریف در این مورد جمله دقیقی دارد: “یکی از شگفتی های هجوم غرب به ما آن است که با لشکر بر مانتاختند، بلکه ذره ذره و از زیر پوست برما نفوذ کردند”. امری که در بیشتر زمانها نادانی، ناآگاهی و عدم شناخت غالب کاربدستان در آن نقش بنیادین داشته است. کسانی که آگاهانه و یا ناآگاهانه آب به آسیاب استعمارگران ریخته اند و با ندانم کاری، بهانه بدست مهاجمان ویرانگر داده اند. [کشتن ایلچی سفیر چنگیز و همراهان او که منجر به حمله چنگیزخان به ایران و آنهمه ویرانی ها شد].

با اینهمه در سینه ی تاریخ ثبت است که رومیان بارها در طول حکومت خود با ساسانیان جنگیدند و هر بار شکست خوردند و یا دردوره اشکانیان نیز باز نزدیک به 300 سال این گونه جنگ ها برقرار بود و هر بار اشکانیان پیروز میدان شدند.

آیا اندیشیده اید که چگونه پنج تا ده هزار سپاهی عرب بدون ساز و برگ چشمگیر،امپراتوری ایران با آن شکوه و بزرگی را شکست داند و استقلال سیاسی اش را از میان بردند؟ در این باره تحلیل ها و علت های گوناگون و از دیدگاه های مختلف بیان شده است. برای روشن شدن این امر در نگاهی به آثار تاریخ نگاران ایرانی و غیر ایرانی درمی یابیم که پایه های نظام حکومتی ساسانی درسال های پایانی چگونه در اثر نابرابری ها و تبعیض ها، آشفته و از میان تهی و پوسیده شده بود. در واقع پس از خسرو پرویز، نهاد حکومتی چنان سست و لرزان شده بود که در یک دوره ی 6 ساله 12 تن به پادشاهی رسیدند.

یا در دوره صفویه، و در عهد شاه سلطان حسین به دلیل آشفتگی نهاد حکومت، رواج ستم و تبعیض، ناشایستگی و بی خبری شاه از مردم و بیداد امیران و حاکمان نسبت به مردم، احساس همبستگی و میل به یگانگی و دفاع ملی در جامعه چنان از میان رفته بود که کسی چون محمود افغان حکومت مرکزی ایران را از پای در آورد. به راستی دلیل این نامرادیها و ناکامی ها را، پیش از یورش دشمن، در رفتار کاربدستان، بروز بی عدالتی و بی توجهی به مردم، ارزش های اخلاقی – فرهنگی - ملی و فروریزی آنها، نباید جست؟

شادروان زرین کوب می نویسد: این عربها نبودند که ساسانیان را از بین بردند و در تایید سخن خود مثالی می آورد: “ عزرائیل جان حضرت سلیمان پیامبر را بهنگام راه رفتن و در حالی که بر عصایش تکیه زده بود، می گیرد و از دنیا می برد. پیروان او سال ها جرات نزدیک شدن به او و تکان دادنش را نداشتند، بطوریکه عصا اندک اندک بوسیله موریانه ها جویده و از درون تهی و پوسیده می شود و مورچه ای بهنگام گذر از کنار عصای پوسیده ی ازمیان تهی شده، مقداری از پودرهای عصا را جابجا می کند و استقامت عصا از بین می رود و بدن سلیمان سقوط می کند. حال می توان گفت مورچه عامل سقوط سلیمان با آن شکوه و بزرگی بوده است؟ خیر. سلیمان پیش از سقوط از دنیا رفته بود”. حکومتهایی هم که ساقط می شوند پیشاپیش در چنین موقعیت فرهنگی – ملی – اخلاقی - اجتماعی قرار می گیرند.

پس برای ماندگاری هر جامعه و هر ملتی ابتدا باید خودی بودن تاریخ و فرهنگش و ستون های بقای تاریخی - اجتماعی خود را بشناسد و بداند خودی بودن به معنای در گذشته زیستن بدون تحول و تغییر نیست و بداند از در گذشته ماندن صرف، ارتجاع می زاید. باید با نگهداشت تمام ویژگی های پویای هویت ملی خود، در راستای تغییر و تکامل قرار گیریم، تا ایران بماند.

واپس گرایی و ارتجاع یک چیز است و ملت گرایی پویا و پای بندی به تاریخ و فرهنگ ملی خودچیز دیگر.

از سالیان دراز، ملت گرایی ذهن ایرانیان را بخود مشغول کرده است بطوریکه باستان شناسان بر این باورند، مردمان ساکن در این خطه به دروازه های تمدن های باستان رسیده بودند. گروه زیادی از انسانها به دنبال دو مهاجرت بزرگ در میانه هزاره سوم و میانه هزاره دوم پیش از میلاد به این سرزمین وارد شدند و بین آنان همجوشی پدید آمد و همسانی حکومتی میان این اقوام ایجاد شد و این سرزمین چند هزار ساله ایران نام گرفت. واژه ایران برای ایرانیان مفاهیمی چون آزرم، شکوه، مهر، ادب، افتخار و بزرگی را به ذهن متبادر می کند.

رنه گروسه1، دانشمند فرانسوی از ایران بعنوان مشعلی یاد می کند که مسلط شدن خارجیانی مثل مقدونی ها و عرب ها نتوانست آنرا خاموش کند، مشعلی چنین تابناک و در خشان در افق تاریخ پشته (فلات) ایران هیچگاه به خاموشی نگرایید.

گئورگ هگل2 می نویسد: “ازدیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری و حکومتی کامل بوده است…… این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین پدرشاهی، نه همچون امپراتوری هند، ایستا و بی جنبش، نه همچون امپراتوری مغول زودگذر و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر بیداد، بعکس در اینجا اقوام گوناگون در عین نگهداشت فرهنگ خود به کانون یگانگی بخشی، وابسته اند که آنان را سربلند و خشنود می کند”.

چنین است که در گذر تاریخ، ایرانیان چنان ملت نامیرا و شگفتی آفرینی هستند که گاه در میان جهنم خود ساخته و خاکستر نشینی دوباره جوانه ی اندیشه و استعداد خود را با گذشت مدتی به بار نشانده و با رویشی تازه، بربنیاد و ریشه های فرهنگی - تاریخی ملت خود، بار دیگر از خاموشی به غوغا، از بی نوایی و تهیدستی به قله ی توانمندی رسیده اند.

به راستی عامل نیرو بخش و رمز و راز پیوند نسل های متوالی این ملت که بر سر چهار راه حوادث تاریخ و جغرافیایی جهان نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله مناره ها، بند بندش را از هم گسسته، چه بوده است که باز هم ققنوس وار در پرتو میهن پرستی همراه با اخلاق انسانی، جوانمردی و نوع دوستی به عنوان دستورالعملی ملی با بهره گیری از شیوه، مدارا و تساهل همواره در برابر بیگانه متجاوز تدافعی عمل کرده و دست متجاوز را قطع کرده و در حالیکه هیچگاه خود مهاجم نبوده ولی سرانجام سرافراز برجای ایستاده است؟ این مردمان از چه ویژگی برخوردار و راز ماندگاریشان چیست؟

کورش بزرگ در استوانه ی نامدار خود، آنگاه که در اوج قدرت است و از آزادی اقوام متعدد و دستاوردهایش سخن می گوید راز ماندگاری ایران را چنین بیان می کند: ابتدا به خواست خدای بزرگ پیروز بوده ام (یکتا پرستی). دوم، هیچگاه ادعای منیت نکردم (نفی خود کامگی).

بدیگر سخن، کورش بزرگ بر این باور بود آنکس که منیت کرد، ویژگی بهترین بودن (مشروعیت رهبری) را از دست می دهد (منیت فریدون و حاکم شدن ضحاک) و چنین رهبران خود کامه ای دیگر از منزلت اهورایی برخوردار نخواهند بود. از این رو کورش بزرگ، بیداری ملت برای نگاهبانی از ارزش های ملی – میهنی اش ومدارا و تساهل در رهبران را برای دادگری و دادگستری از پایه های بنیادین سیاست خود و رمز ماندگاری ایران می دانست.”

آوازه تساهل ایرانیان تنها به دوران باستان محدود نبود در دوره تمدن اسلامی در بخش های مختلف جهان اسلام، آنگاه که از رفتار ملتی با فرهنگ گفتگو به میان می آمد، اجماع نظر بر این بود که تساهل و مدارا حتی با دشمن از سنت های رایج در میان ایرانیان است، که عالیجناب حافظ این اندیشه ایرانی - انسانی را اینگونه بیان می کند:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا

خواجه نظام الملک 3 این مرد سیاست و درایت در سیاست نامه به شیوایی از روش مردم داری و نیکو منشی شاهان ایرانی درقبال افراد جامعه یاد می کند.

و یا ابن صاعد اندلسی4 می گوید پیش از اسلام: بزرگترین فضیلت رهبران ایرانی که بدان شهره ی آفاق شدند حسن سیاست و تدبیر بود4.

و یا جاحظ 5 در کتاب مشهور التاج فی اخلاق الملوک می نویسد: ما آیین فرمانروایی و مملکت داری، تربیت خاص و عام و رعیت نوازی (مردم داری) را از ایرانیان یاد گرفته ایم.

از نمونه های جالب آیین فرمانروایی و مدارای ایرانیان، برخورد کریم خان با شخصی مال باخته شنیدنی است:

شخصی فریاد برآورد و طلب انصاف کرد، کریم خان از او پرسید کیستی؟ گفت تاجر هستم و آنچه داشتم از من دزدیدند. کریم خان گفت وقتی دزدیدند چه می کردی؟ مرد گفت خوابیده بودم. کریم خان درهم رفته پرسید چرا خوابیده بودی؟ تاجر پاسخ داد، غلط کردم پنداشتم توبیداری. کریم خان را از جواب مردانه تاجر خوش آمد. روی به وزیر کرد و امر کرد تا قیمت مال آن شخص را به او بدهند و گفت ما باید مال را از دزد بگیریم. 6

جالب است بدانیم آریا ئی هایی که به سوی پشته (فلات) ایران مهاجرت کردند ابتدا به خداوندان متعدد باور داشتند و آریائی های به هند رفته پس از کوچ همچنان به خدایان پرشمار وفادار ماندند ولی آنانکه به پشته (فلات) ایران و دامنه های زاگرس آمدند به تدریج به برتر شمردن یک خدایی و یکتا پرستی گرایش پیدا کرده و به تدریج دیگر خدایان را به عنوان جلوه هایی از بزرگ ترین خدا که او را اهورا می خواندند تعریف شدند. 7

این یکتا پرستی در زمان تشکیل نخستین واحد سیاسی در ایران یعنی دوره مادها در آغاز سده هشتم پیش از میلاد وجود داشته است. 8 در ایران با وجود حضور سراسری آیین زرتشت و اخلاق مدارا درحکومتهای ماد و هخامنشی و اوایل ساسانیان در میان اربابان نهاد دین، ادیان و آیین ها ی دیگر، نه تنها مسیحیت و یهودیت که در شمار ادیان یگانه پرست هستند بلکه آیین بودایی نیز جاری و سیاست دینی رایج در ایران نسبت به دیگر آیین ها متساهل بود و آنها را نه تنها تحمل می کرد که در ادای آیین های خود کاملاً آزاد بودند.

از قلم پژوهشگر ایرانی محسن ثلاثی می خوانیم 9: از همان بامداد پیدایش دین بودا در خاور ایران بسیاری از ایرانیان از جمله شاهزادگان اشکانی به این دین گرویدند….. و حتی کتاب بودا را به چینی برگرداندند، چه بسا این تساهل دینی نسبت به دگر اندیشی در آموزش های نخستین ایرانیان وجود داشته است، که در سالهای پایانی دوره ساسانی، آن تساهل و مدارا و اخلاق نیک که از دو آبشخور یکتا پرستی و برابری انسان ها (عدالت) سیر آب می شد، آرام آرام در اثر دخالت های موبدان در امر حکومت کم رنگ و ترک گردید و ایرانیان دریافتند که موبدان و شاهان دوره های پایانی ساسانی بیش از اندازه خود را منشا همه چیز می دانند به قول بیهقی این ژرف اندیش پارسی گو: “خردان به کارهای بزرگ گماردند و روزگار مهمل کردند.” و ملت و نیروی بی کران ملی را به فراموشی سپردند و روز به روز نوعی استبداد رشد و نارضایتی همگانی اوج می گرفت. بطوریکه حکیم سخن فردوسی می فرماید:

زایرانیان زار گریان شدم / زساسانیان بریان شدم

شود بنده بی هنرشهریار / نژاد و بزرگی نیاید بکار

در واقع از یکسوی اندیشه ی یکتا پرستی کم رنگ شد و از سوی دیگر برابری و دادگستری و اخلاق پسندیده و راستگویی که از اصول پذیرفته شده ایرانیان بود ترک گردید. جامعه بر اساس “کاست” (نوعی طبقات) شدن آنهم بر اساس روابط خونی و قومی ارزش گذاری می شد، تبعیض و نابرابری رواج می یافت و به مرور مردم از شاهان و موبدان فاصله گرفتند و سامان امپراتوری از درون تهی و لرزان شد.

و جالب است آنگاه که مزدک بر می خیزد و مردم را به داد خواهی و برابری و تقوا فرا می خواند او را متهم می کنند که به تشویق او انبار شاهی میان مردم تقسیم شده است.

که تاراج کردند انبار شاه / به مزدک همه بازگردد گناه

که در رد این اتهام مزدک چنین دفاع می کند که حکیم سخن آن را بر نظم آورده است:

اگر دادگر باشی ای شهریار / در انبار، گندم نیابد بکار10

به گونه ای که مزدک به شیوایی و جوانمردی شاه را به دادگری فرا می خواند تا داد در جامعه بگستراند که نشانی است از رواج بی دادگری نابرابری و بی خبری حاکمان که دین اهورایی مستمسکی شده بود برای ادامه حکومتشان که مردم از آن رنج می برده اند:

زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش

و بدین وسیله دین اهورایی تبدیل به ابزار خشونت می شود.

ز پیمان بگردند و از راستی / گرامی شود کژی و کاستی

در نتیجه زمینه های بحران و فروریزی فراهم می شود وبیگانه وسوسه و ترغیب به دخالت می شود. این فروکاست آیین متعالی به ابزار سلطه و خشونت نه تنها عرصه ی اندیشه و آزاد اندیشی را بر مردم که میدان ژرف اندیشی را حتی بر اربابان راستین دین نیز می بندد و استبداد دینی و نظام “ کاست ها ” حاکم می شود و در نهایت موریانه گون کل ساختار سیاسی و اجتماعی ایران را از درون و محتوا تهی می کند. تا آنجاکه این مردمان که در سده هشتم و هفتم پس از میلاد حکومت های ماد و سپس هخامنشی را بنیان نهادند و به سان خورشیدهای فروزان بر تاریکی و جهل و نابرابری تابیدند و روشنی بخش و راهبر جهان شدند و دولتهای متعدد ایرانی یگانگی یافتند و در عین کثرت و در اوج قدرت به وحدت رسیدند، قدرتی که پشتوانه مردمی داشت و وحدتی کم نظیر تجلی پیدا کرده بود، آرام آرام رو به سستی رفت . اینگونه بود که بر این سرزمین در درازای تاریخ یونانیان، رومیان، عربان، ترکان، مغولان، تاتاران، روسان، انگلیسان و آمریکائیان و….. هریک چند گاهی چیره شدند ومیهن و ملت کشتار، ویرانی و آسیب های فراوان دید، ولی باز آنچه بر جای ماند ایران و ملت ایران بود و این ملت بزرگ از آن زمان با فداکاری و درایت بزرگانی در صحنه جهان حضور داشته و دارد. بخود آئیم و از تاریخ درس بگیریم که در اثر تباهی های اخلاقی – اجتماعی – فرهنگی، بی عدالتی و نابرابری ها شرایطی بوجود آمده بود که به یورشی این امپراتوری بزرگ فرومی شکند. درس آموزی از این رخداد تاریخی بر ما لازم است که در واقع این سپاه اعراب نبود که ایران را شکست داد بلکه رفتار و عملکرد حاکمان.

امروز آنچه ضروری است دریابیم از کجا آمده ایم، کی بوده ایم، کجا هستیم و به کجا می رویم؟

دوستان و دشمنان منافع ملی را از هم تمیز دهیم، از منافع شخصی برای سربلندی میهنمان بگذریم و بدور از خشونت، نابرابری و بدور از منیت ها به شعار همبستگی ملی حول ماندگاری ایران برابری به دور از هرگونه تبعیض، با مدارا و تساهل میان همه هم میهنمان بدور از خشونت اقدام کنیم و تنها به منافع ملی و حقوق برابر برای ملت بیاندیشیم تا ایران یگانگی، سربلندی وقدرت دوباره خود را باز یابد.

“خوشبخت ملتی که از سرگذشت دیگران پند می گیرد.”

حضرت محمد (ص)

پی نوشت:

1- رنه گروسه، روح و خلقیات ایرانی صص 27 – 31

2- گئورگ هگل، عقل در تاریخ ترجمه حمید عنایت انتشارات دانشگاه صنعتی شریف 1356

3- خواجه نظام الملک، سیاست نامه

4- محمد محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام چاپ توس 1374

5- ایضاً

6- ملکم خان، تاریخ ایران، جلد دوم، صص 56

7- مجتبایی، فتح اله، شهر زیبای افلاتون و شاهی آرمانی در ایران باستان، اتشارات فرهنگ ایران باستان 1354

8- پور داود، مقدمع یسنا، تهران، ابن سینا 1340

9- ثلاثی محسن، جهان ایرانی و ایران جهانی، تهران، نشر مرکزی 1380

10- فردوسی، شاهنامه، پذیرفتن قباد دین مزدک جلد ششم