ژیلا بنی یعقوب، ریحانه طباطبایی و شیوا نظرآهاری، سه روزنامه نگار و فعال حقوق بشر که با قرار وثیقه آزاد هستند، به شعبه اجرای احکام زندان اوین احضار شده اند.
ژیلا بنی یعقوب از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به یکسال حبس تعزیری و سی سال محرومیت از روزنامه نگاری محکوم شده. حکم این روزنامه نگار با اعتراض او در دیوان عالی کشور نقض شده بود اما با اصرار قاضی پیرعباسی بر حکم صادره، خانم بنی یعقوب برای اجرای حکم به شعبه اجرای احکام زندان اوین احضار و برای وثیقه گذار او نیز اخطاریه ارسال شده است.
احضار خانم بنی یعقوب برای اجرای حکم در حالی صورت می گیرد که بهمن احمدی امویی، همسر او در زندان رجایی شهر زندانی است. این زوج روزنامه نگار نیمه شب ۳۰ خرداد ۸۸ و سه روز بعد از انتخابات جنجال برانگیز همان سال بازداشت شدند. آقای امویی، به دلیل نوشتن مقالاتی در نقد عملکرد اقتصادی دولت محمود احمدینژاد وهمچنین سردبیری سایت خرداد نو به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شده و اکنون بیش از سه سال است که در زندان به سر میبرد.
ژیلا بنی یعقوب، برنده جایزه شجاعت در روزنامه نگاری بنیاد رسانه زنان سال ۲۰۰۸ و مدیر سایت کانون زنان ایرانی از رسانه های اینترنتی مدافع حقوق زنان ایران است.
ریحانه طباطبایی، دیگر روزنامه نگاری که برای اجرای حکم احضار شده از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به یکسال حبس تعزیری محکوم شده بود؛ حکمی که در دادگاه تجدید نظر به ۵ ماه تبدیل شد. در حکم صادره برای این روزنامه نگار “تلاش برای انتخابات آزاد از طریق حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان، مطبوعات آزاد، احزاب آزاد و آزادی زندانیان اغتشاشات و فتنه گران و عدم دخالت نظامیان در سیاست و اقتصاد و بازگشت نظامیان به پادگانها” به عنوان تلاش برای تضعیف نظام، مبنای اتهام و صدور حکم قرار گرفته است.
شیوا نظرآهاری اما فعال حقوق بشر و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر است که اخیرا برای اجرای حکم احضار و برای وثیقه گذارش نیز اخطاریه فرستاده شده است. این فعال حقوق بشر به ۴ سال حبس تعزیری، تبعید و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
مجید دری، فعال دانشجویی و از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل که از ۱۸ تیر ۸۸ در زندان به سر می برد در نامه ای خطاب به این سه روزنامه نگار و فعال حقوق بشر نوشته است: شما میروید و ننگی دیگر بر پیشانی ظالمان داغ میکنید. جا داشت با خبر اجرای حکم شما این سئوال مطرح میشد که اصلا به چه جرمی حبس دادید که اجرا کنید؟
او افزوده: شما که داعیه آزادی و آزادیخواهیتان گوش فلک را کر کرده. چطور است که تاب شنیدن حرف را هم ندارید؟ حتما حرفهای رئیس قوه قضائیه مبنی بر رعایت حقوق بشر در ایران، همینهاست. پس با افتخار در پرونده دستگاه قضاییتان لحاظ کنید که فردا زمان افتخار فرا میرسد. به همه بگویید، ما زن و مرد نمیشناختیم. هر که در مقابلمان میایستاد تا حتی کوچکترین حرفی میزد، چنان برخورد میکردیم که مایه عبرت دیگران شود. مادران ما اگرچه میگریند اما در دل به داشتن چنین فرزندانی که آموزه خودشان بوده است، افتخار میکنند.
آقای دری ابتدا از سوی دادگاه بدوی به یازده سال و سپس از سوی دادگاه تجدید نظر به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شده که ۵ سال از این حبس را باید در تبعید بگذراند. او در حال حاضر در زندان بهبهان زندانی است.
این فعال دانشجویی در نامه اش که وب سایت کلمه منتشر کرده از نهادهای حقوق بشری خواسته نسبت به احضار این سه روزنامه نگار و فعال حقوق بشر عکس العمل نشان دهند. او نوشته: به عنوان اولین نفر اعتراض خود به اجرای حکم این دوستان اعلام نموده و از تمامی نهادهای حقوق بشری میخواهم نسبت به این موضوع سکوت نکرده و عکسالعمل نشان دهند. نشان دهند که تنها موضوع جنگ، آنچه در سوریه رخ میدهد، ملاک نیست و نسبت به مسائل حقوق بشری هم حساسند. تا دیر نشده اقدام کنید.
گزارشی از سالن ۱۲، بند ۴ رجایی شهر
همزمان بهمن احمدی امویی، روزنامه نگاری که دو ماه و نیم پیش از بند ۳۵۰ زندان اوین به زندان رجایی شهر منتقل شده در نامه ای به همسرش با اشاره به احضار ژیلا بنی یعقوب به شعبه اجرای احکام نوشته است: در سه سال گذشته هر لحظه انتظار بازگشتت به اوین را داشتم. با خودم میگفتم مانند بقیه زندانیهایی که هر دو هفته یکبار با همسر، مادر یا خواهرشان که در زندان زنان هستند، دیدار میکنند، من هم تو را پشت دیوارهای همان زندانی که خودم حبس میکشم، خواهم دید. برای همین خودم را ظاهراً برای آن لحظه آماده کرده بودم. تو در این مدت چند تایی حوله و ملحفه فرستاده بودی و من یکی –دو تایش را در کناری نگه داشته بودم تا هر وقت آمدی یکجوری برایت بفرستم. آن روزها نمیشد به راحتی وسایل ات را با خودت به زندان زنان ببری. من هم در این مدت برای اینکه تو بیایی و مبادا وسایل مورد نیاز و ضروریات را نداشته باشی، چیزهایی را برایت آماده کرده بودم، یکی –دو قوطی قرصهای تقویتی و ویتامین به همراه یک بالش کوچک. اما حالا که من و این وسایل در زندان گوهردشت کرج کیلومترها از تو دور هستیم، قرار است تو در زندان اوین باشی.
این روزنامه نگار سپس گزارش و تصویری از بند ۴ سالن ۱۲ زندان رجایی شهر ارائه داده: اینجا در بند سیاسی زندان رجایی شهر کسانی هستند که سالها هیچ ملاقاتی نداشتهاند، آدمهایی محکوم به اعدام که بعد از پنج-شش سال حکمشان شکسته و به حبس ابد تبدیل شد، حالا در سالهای پانزده، دوازده، چهارده و بیست زندانشان به این امیدند که روزی حبس ابدشان آن قدرها هم ابد نباشد. زندانیهایی که جوانی و پیری زودرسشان پشت همین میله های زندان و در فراموشی گذرانده اند. محمد نظری، بیست و دو ساله بود که بازداشت شد و حالا در سال بیستم زندانش است اما انگار که شصت ساله است. عمر و ابراهیم و خالد از اعضای حزب دمکرات کردستان حالا وارد ماههای ابتدایی سال چهاردهم زندانشان شدهاند، سالها از آخرین ملاقاتشان با خانواده میگذرد. از خودم میپرسم اگر این حزب دمکرات هنوز هم وجود داشته باشد آیا میداند آدمهایی هستند که به اسم عضویت در آن حزب سالهاست که در زندان اند. گاهی با خودم میگویم شاید حتی سیستم قضایی ایران هم در فهرست زندانیهای خود نامی از آنها نداشته باشد.
او با اشاره به اعلام خبر عفو تعدادی از زندانیان سیاسی و امنیتی از سوی دستگاه قضایی نوشته: چند روز پیش که خبر عفو و کاهش محکومیت تعدادی از زندانیان سیاسی و امنیتی را که روزنامهها با آب و تاب فراوان نوشته بودند، خواندم، نخستین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چه خوب بود نام یکی از این زندانی ها نیز در میان آنها باشد. اما نه، انگار خدا هم آنها را فراموش کرده است. مرخصی و بخشش و تقلیل حکم را به آنها دادهاند که حکم برخیشان دو روز، دوازده روز، دو ماه دیگر تمام میشد. برخیهای دیگر هم حبسهای یک سال و دو سال و سه سالشان نصف شده بود با در نیمه راه گذراندن حبسشان عفو شده بودند. تازه چند تایی از آنها هم جرمشان واقعا جاسوسی و خیانت علیه کشور بود. آیا واقعاً هیچ کدام از زندانیهای قدیمی اینجا بعد از این همه سال زندان، نمیتوانستند مرخصی، کاهش حکم، و یا حتی عفو را انتظار داشته باشند ؟
آقای احمدی امویی سپس از کرمی خیرآبادی به عنوان یکی از زندانیان سیاسی که ۱۶ سال است زیر حکم اعدام به سر می برد نام برده و توضیح داده: یکشنبهها و سه شنبههایی که احتمال اجرای حکم اعدام میرود، با هفتهها و ماهها و سالهای زیادی که پشت سر گذاشته، حالا دیگر اصلاً حسی برایش نمانده که وقتی از او میپرسم چه احساسی دارد که ممکن است یکی از این یکشنبهها یا سه شنبهها نامش را بخوانند، فقط یک لبخندی تلخ تحویلم میدهد و با لهجه غلیظ خوزستانیاش میگوید “خدا بزرگ است”. بعد از اینها چهار نفر از افراد وابسته به حزب پ. ک. ک هستند که هشت سال و پنج سال زیر حکم هستند، جوانهایی که در نیمه دوم دهه بیست زندگی شان هستند. زانیار و لقمان مرادی که پسر عمو هستند چهار سال است که زیر حکم اعدام اند و به دستور قاضی صلواتی از ملاقات با خانواده های شان محروم اند. آنها هم مدتهاست که با خانواده های خود ملاقات ندارند. بعضی وقتها روزهای ملاقات خجالت میکشم مستقیم توی چشمهای شان نگاه کنم.
به گفته این روزنامه نگار “این جور آدمها بیش از هرکس دیگری نیاز به دیده شدن و توجه دارند، چیزی که هم قبل از زندان و هم در زندان از آنها دریغ شده است. هر جور شده خودشان هزینه های زندگیشان را تامین میکنند، از طریق بافتن شال و روسری، عروسک و دیگر صنایع دستی و فروختن آن به دیگر زندانیان”.
او سپس تصویری از محل زندگی ۵۴ زندانی سیاسی ارائه داده: یک سالن پنجاه متری. و راهرویی سه متری که با فرش و موکت پوشانده شده است که در آن سی و سه اتاق دو و هفتاد سانتی متری در دو متر، دو کولر بزرگ در ابتدا و انتهای سالن که باد مرطوبی به طرف هم میدمند، و یک در فلزی که بیشتر اوقات قفل است و ما را در کنار هم در آن سالن نگه داشته است. تنها راه ارتباطی ما به دنیای پشت این در فلزی یک تلفن رومیزی است که با آن میتوان به افسر نگهبان در طبقه بالا وصل شد. اینجا از همه نوع گروه و گرایش سیاسی داریم. به قول کسی آینده خاورمیانه و ایران از میان یکی از این گروهها برخواهد خاست. راستی در سالن بالای ما صد و هفتاد نفر از زندانیهای القاعده هستند. بین ما اکثریت با بهاییهایی است که به شوخی به آنها میگوییم:بالاخره شما یکجا از اقلیت در آمدید، بقیه بچه های پ. ک. ک و پژاک و حزب دمکرات کردستان، زندانیهای سازمان مجاهدین خلق، و زندانیهای جنبش سبز، میهن دوست ها(که از سوی نهادهای امنیتی ایران باستان گرا نامیده می شوند)، و طرفداران حکومت پادشاهی و البته آدمهایی که خودشان را مستقل میدانند و کسانی که فقط به صورت فردی کار می کنند و به قول یکی از بچه ها: یک تنه قصد نبرد با جمهوری اسلامی را دارند.
او افزوده: مواد مخدر به وفور در این زندان مثل اغلب زندانهای دیگر به وفور یافت میشود و مسوولان زندان مجبورند که برای کشف آن دست به تشویق زندانی در خبرچینی و دادن جایزه بزنند. در یکی از آگهیهایی که به دیوار زندان نصب شده، از قول رییس زندان، زندانیان را نسبت به داشتن چیزهایی از قبیل تیزی، قمه، خرید و فروش و استعمال مواد مخدر، اخلال در نظم زندان، وارد کردن و یا به همراه داشتن موبایل، سیم کارت و فلش، خرید و فروش و مصرف قرصهای روان گردان، توهین و تحقیر و فحاشی، هشدار شدید داده اند. چند روزی است که با خودم فکر میکنم وقتی ورود کتاب و لوازم ورزشی این قدر سخت و گاه غیر ممکن است، چطور است که این همه مواد مخدر به استناد این آگهی و این شواهد وارد میشود؟و آیا یک زندانی در نبود یا کمبود امکانات، به انجام چنین کارهایی گرایش پیدا نمیکند؟
آقای احمدی امویی اضافه کرده: روزی که به حفاظت زندان رفتم تا آنها را تحویل بگیرم، فرجی نژاد با ناراحتی به من گفت: تو، چند بار برای گرفتن کتابهایت نامه نگاری میکنی؟تازه با خودکار سبز نام تو را پشت جلد کتابها برایت نوشتهاند، فکر کرده ای که چی؟ من از آن آدمهایی نیستم که از این کارها جا بخورم. من میتوانم کتابهایت را به کوچه و خیابان بریزم، آن وقت هرکاری دلت خواست بکن…مکثی می کند و می گوید: اما این بار کتابهایت را می دهم و من در دل گفتم خب، حالا این بار هم کتابها را به من میدهی، غنیمت است و تا بعد خدا بزرگ است. راستی می بینی رنگ سبز بعد از سه سال، همچنان چقدر تاثیر گذار حساسیت برانگیز است؟جالب است. نه؟
به گفته این روزنامه نگار ورود وسایل ورزشی و کفش ورزشی به زندان رجایی شهر ممنوع است. او با اشاره به نقش بستن دو جمله آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی مبنی بر اینکه “وزرش باید من شکن باشد نه من ساز” و “من ورزشکار نیستم اما ورزشکاران را دوست دارم” بر در و دیوار هواخوری زندان نوشته: بچهها در حالی که دمپاییهای شان را با کش و نخ به پاهایشان بستهاند به توپ پلاستیکی ضربه میزنند، برخی هم کفش پوشیده اند، کفش هایی که احتمالا چند سال پیش موقع بازداشت به پا داشته اند و چون ورود هر نوع کفشی به زندان ممنوع است، حالا دیگر کف آن کفش های قدیمی در آمده و بچه ها اغلب با مقوا و موکت برای کفش های خود یک جور کف درست کرده اند. با هر ضربه که به توپ می زنند، بخشی از کفششان که با موکت و مقوایی که به هم چسبیده شده، کنده میشود و با توپ میرود. با این همه بچهها از روزی دو ساعت هواخوری روزانه لذت میبرند.