سیاست خارجی؛ صفر و یک

عباس عبدی
عباس عبدی

هنگامی‌که جنبش مردمی در جهان عرب آغاز شد، عده‌ای در ایران به صفت آنکه این جنبش اسلامی و مذهبی است از آن استقبال کردند.گروهی دیگر آن را جنبش مدنی و غیر دینی معرفی می‌کردند. فارغ از اینکه کدام از این دو تحلیل درست است، در این نکته شکی نیست؛ گروه‌هایی که اکثریت آرای مردم را به دست آوردند و عهده‌دار امور شدند، گرایش‌های اسلامی دارند و کم‌وبیش غلبه با مذهبیون است. در همان اوایل این جنبش در مطلبی متذکر شدم که مذهبی بودن این جنبش لزوماً به نفع سیاست کنونی و رسمی ایران تمام نخواهد شد. برای این ادعا نیز دو دلیل داشتم. اول اینکه هر جنبش مذهبی در جهان عرب که در مصدر قدرت قرار گیرد، مثل حکومت‌های پیشین خود، از موضع منافع کشوری و ملی در مواردی در برابر ایران قرار خواهد گرفت، و چون حکومت آنان صبغه مذهبی دارد، می‌توانند این تقابل را با رنگ‌و‌بوی مذهبی انجام دهند، به‌ویژه اگر به اختلافات و رقابت‌های تاریخی دو مذهب عمده اسلام یعنی شیعه و سنی نیز توجه کنیم. نکته دوم که شاید اهمیت بیشتری داشته باشد، به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی حکومت‌هایی در جهان عرب است که از یک سو پایگاه مردمی دارند و از سوی دیگر رنگ‌وبوی مذهبی، و این اتفاق بیش از همه‌جا در مصر رخ خواهد داد. دلیل آن نیز واقعیات موجود سیاسی و وابستگی‌های شدید این کشور به ایالات متحده آمریکاست. حال ببینیم که در این فاصله چه اتفاقاتی رخ داده است.

۱ مدن محمد مرسی به ایران، فقط برای تحویل دادن ریاست جنبش عدم تعهد بود، در غیر این صورت به هیچ وجه به ایران نمی‌آمد، آن هم با آن وضعیت که از فرودگاه آمد و ریاست را تحویل داد و آن سخنرانی غیر دیپلماتیک (مثل سخنرانی‌های مشابه خود در ایران) انجام داد و بلافاصله رفت. به‌طور قطع اگر حسنی مبارک رئیس‌جمهور مصر بود، چنین رفتاری را در ایران انجام نمی‌داد. این رفتار مرسی را مقایسه کنیم با سفر اخیر او به ترکیه برای شرکت در کنگره حزب عدالت تا واقعیت بر ما روشن شود. در همین زمینه نحوه برخورد محمد مرسی با مشکلات خلیج فارس از جمله نام جعلی آن و مسأله امارات نیز می‌تواند درس‌آموز باشد.

۲ رفتار حماس و به‌ویژه شخص خالد مشعل با سوریه و ترکیه، اهمیت زیادی دارد. وی که برای دو دهه سرپناهی جز سوریه نداشت، با آغاز ناآرامی‌ها در سوریه ابتدا آنجا را ترک کرد، و سپس در اقدامی تند، در کنگره حزب حاکم عدالت و توسعه که در حال حاضر علیه سوریه اقدام مسلحانه می‌کند، شرکت کرد و در آنجا اردوغان را یکی از رهبران جهان اسلام دانست. آن هم در شرایطی که ایران دچار تنش سیاسی با ترکیه بود.
۳ حمایت ایران از مخالفان قذافی و خوشحالی از سقوط او بر کسی پوشیده نیست، به‌طوری‌که برای کمک به آنان ابراز آمادگی، و هیات‌هایی را روانه آنجا کردند، ولی در نهایت یکی از این هیات‌ها برای چند ماه به گروگان افراد مسلح آنجا درآمد. شاید گفته شود که گروه‌های مسلح و نه دولت لیبی، این کار را انجام داده‌اند، این درست است ولی پاسخ مسأله نیست. زیرا این چه جامعه‌ای است که گروه‌های مسلح آن هیات مساعدت‌کننده یک کشور دولت را گروگان می‌گیرند؟ باور کردنی نیست که اگر زمینه‌ای سیاسی و روانی برای این برخورد نبود، آنان می‌توانستند هیات ایرانی را بربایند یا این همه مدت آنان را آزاد نکنند.
۴ شاید رهبری تونس بیش از رهبری سایر این کشورها به ایران نزدیک بود، یک دلیل آن هم نبود تعارضات در منافع کشوری است، با این حال رهبری حزب حاکم تونس نیز کوشیده است خود را از ایران دور نگهدارد و دولت این کشور هم در جریان سوریه خود را در نقطه تقابلی با ایران قرار داده است.
۵ درباره یمن و اتهامات دولت کنونی آن علیه ایران هم چیزی نگوییم بهتر است، زیرا اگر مواضع این دولت علیه ایران تندتر نشده باشد، متعادل‌تر نیز نشده است.
۶ اما درباره اسرائیل، کافیست که بگوییم، خبرگزاری‌های ایرانی پیام سراسر محبت‌آمیز آقای مرسی به رئیس‌جمهور اسرائیل را منتشر کردند. پیش از آن نیز مشاور مرسی خواستار تعدیل بند چهارم قرارداد کمپ دیوید شد که درباره ترتیبات امنیتی در صحرای سیناست و این درخواست به دنبال وقوع حوادث تروریستی علیه ارتش مصر در آنجا بود، ولی او درباره بندهای دیگر از جمله جداسازی مصر از اعراب، شناسایی اسرائیل و عبور کشتی‌های اسرائیل از کانال سوئز، هیچ اعتراضی نداشت. ضمن آنکه اسرائیلی‌ها همین حد از درخواست را هم نپذیرفتند. نکته بسیار جالب در یکی از رفتارهای محمد مرسی مرتبط با این موضوع، این است که او در یک سخنرانی خود، همزمان از ناصر و انورسادات تمجید کرده است. هرچند ناصر در سرکوب اخوان‌المسلمین از چیزی فرو نگذاشت و تعریف از او را می‌توان نوعی بخشایش و بزرگواری اخوان نسبت به او تلقی کرد، ولی تعریف و تمجید از انور سادات به دلیل انعقاد قرارداد کمپ دیوید و نیز کشته شدنش به دست خالد اسلامبولی، چنین توجیهی ندارد و می‌توانست محل تأمل باشد. این تعریف ضرورتی انکارناپذیر برای توجیه پذیرش قرارداد کمپ دیوید در حال حاضر است.
در مجموع طی این مدت که از پیروزی اسلام‌گرایان در کشورهای عربی می‌گذرد، نه‌تنها هیچ نکته مهمی درباره اسرائیل، که نافی قرارداد کمپ دیوید و موافق سیاست‌های رسمی ایران در این مورد باشد بیان نکرده‌اند، بلکه به صورت عملی، رهبری سیاست ترکیه را که به رسمیت شناختن اسرائیل است پذیرفته‌اند. فراموش نکنیم که حزب اسلام‌گرای عدالت و توسعه هم خط‌مشی چندان متفاوتی را در مقایسه با دولت‌های پیشین ترکیه نسبت به اسرائیل در پیش نگرفت فقط با چند مانور تبلیغاتی، از جمله فرستادن کشتی برای شکستن محاصره غزه، سعی کرد سیاست خود را به نحو دیگری معرفی کند. اساس این سیاست که به رسمیت شناختن و داشتن رابطه با اسراییل است کماکان به قوت خود باقی مانده است. مصر هم خلاف این سیاست را انتخاب نکرده است.
با توجه به این نکات می‌توان گفت که تمامی کشورها و حتی گروه‌های حامل جنبش اجتماعی در منطقه خاورمیانه، پیش از آنکه خود را به تبعیت از چارچوب‌های ایدئولوژیک محصور نمایند، به صورت عملی و براساس امر واقع و عینی تصمیم می‌گیرند و کسی را به عنوان دوست یا دشمن ابدی معرفی نمی‌کنند. اگر تا دیروز ماندن در خاک سوریه و همراهی با آن کشور، منافع فلسطینی‌ها را تأمین می‌کرد در آنجا می‌ماندند و علیه ترکیه موضع می‌گرفتند و اگر امروز باید در ترکیه علیه سوریه باشند، چنین می‌کنند. وقتی که آنان در برخورد با ایران با این منطق رفتار می‌کنند، ایران نیز به ناچار باید با تکیه بر همین منطق عمل کند، در غیر این صورت متضرر خواهد شد. صفر و یک کردن سیاست خارجی (و حتی در سیاست داخلی) از سوی هر کشوری و هر گروهی، نتیجه‌ای جز ضرر و زیان به‌بار نمی‌آورد.

منبع: آسمان، شماره ۳۳